خوانده ام که سيامک پورزند به زندان برگشت . دو نوشته ام را که پيش از اين هم منتشر شده اند را دراينجا مي آورم .
م . ايل
بيگی
نگاه كن بر
نگاه و لبهاي ورچيدهُ سيامك !
پورزند را نمي شناسم ، اما باينهمه مي دانم كه سرنوشتِ او ومن يكي
نبود . دنيايِ بهيِ او هرگز دنيايِ به من نبود . نمي خواهم دردامِ خلايقِ از " ما بهتران " بيفتم و
به گويم كه انگاره تنها او ست كه حقِ دفاع از خودرا ندارد . شواهدِ نابه يقين
حكايت از اين دارند كه سالها برگه اي بود در دست يك جناح از لاشخور ها وامروزه شده
است برگه اي در دستِ ديگر لاشخور ها –
خود آيا آگاه براينها بود و يا آنكه پاكمردي بود كه خيالِ خدمت داشت و هرگز ندانست
كه اينان – چه اين و چه آن - ، انسان خوارند .
هزاران هزارو هزارتن دراين سالها كشته و شكنجه شدند و هيچ كس
نه نامشان را دانست ونه دفاعي اينچنين جانانه ازشان كرد . آيا دارم حني شكنجه و
كشتار را طبقاتي مي كنم ؟ كدام احمقي ( حتي اگر من جزء شان باشم ) مي تواند صحه بر " شكنجهُ طبقاتي " بگذارد ؟ كدام احمقي به خود جراُت خواهد
داد تا به گويد كه خوباني هستند و بداني -
پس تارو مار كنيم بدان را ولاشهُ شانرا بخشكانيم ؟ كدام ابله اي امروزه روز لباسِ باصطلاح "
عدالتِ طبقاتي " برتن خواهد كرد و فتوا بر شكنجه و درد خواهد داد ؟ كدام بي خردي ، قادر به پذيرشِ دگر انديشي
ديگران نخواهد شد و خردي نابه من خرد را نخواهد پذيرفت ؟
" من اما هيچ كس را نكشته ام " ( شاملو ) ،
با اينهمه توانِ آنرا ندارم كه مانعِ كشته شدن و زجر و شكنجه ديگران شوم و همين بس
است كه خودرا گناهكار بدانم و برايِ كم كردنِ گناهم هيچ چاره اي ندارم به جز آنكه از تهِ دل فرياد كشم : نكش ! نزن ! حتي
اگر اين زجر ديده ، فردا زجر كشم كند ! در تاريخ فراوان ديده ايم كه هزاران بوده اند زجرديده گان كه خود زجركشان شدند !
چه ام در توان است به جزء اين : بس است ! بس است ! بس است ! ...
نه !
نمي شود نگاه كرد و
نگريست
و زار زار بر سرنوشتِ اين
مردم .
نگاه كن
اين يك 5 از زجر ِشكنجه اين چنين زهوار در رفته است
و پدرم از زجر ِ كار .
نگاه كن نگاه را
و لبهايِ ورچيده را :
- بر شما يان چه مي رود
كه اينچنين تماميِ خواري ها را پذيرائيد ؟!
خواهي گفت كه حقش ست ؛
لذت ها برد
خوشي ها كرد
و اين كرد و آن !
آيا انسان برايِ اين زاده نشده است
كه خوشي ها كند و
لذت ها برد ( نه به قيمتِ زجرِ
ديگران ) ؟
نگاه كن نگاه را
و لب هايِ ورچيده را
و آنگاه
زار زار بر سرنوشتمان گريه كن
زار و زار
- در جمع : بي هيچ شرم و حيا !
15
مردادِ 81
از نگاه شما http://news.gooya.com/2002/08/07/0708-07.php
در دفاع از انسانِ دگر انديش ...
من سيامكِ پورزند را نمي شناسم . با سابقهء مطبوعاتي وسياسي
اش هيچ گونه آشنائي ندارم . احمدِ شاملو
( بگمانم پسر عمهُ سيامك ) را
از نزديك واز طريقِ آثارش بخوبي مي شناختم .
شايعه ها بر سرِ زبانهاست كه : باساواك همكاري مي كرد ؛ با
جناحي از جناحهاي حكومتِ اسلامي همكاريها كرد ويا ميكرد و چنين كرد وچنان كرد
...گيرم كه تمامِ اين كارها را كرد ! اما امروز بخاطرِ عقايدش در زندان است و گويا
جانش در خطر . هيچ انساني نبايد بخاطرِ عقايدش – حالا هرچه مي خواهد باشد - ،
بزندان برود ودراين راه موردِ آزار و شكنجه قرارگيرد و جان ببازد !
دفاع از دگرانديشان ، دفاعي ست از خودِ ما كه بهرحال روزي
دگرانديش بوديم و يا خواهيم شد !
22 ارديبهشت 81
http://news.gooya.com/2002/05/14/1405-03.php بايگاني مقالات