فراموش نکنيم که ما هم نفت
داريم
علی اصغر حاج سيدجوادی
ملت ايران دو فرصت تاريخی برای دو رژيم استبدادی مطلق
قائل شد؛ برای سلطنت پهلوی، فرصت حمايت و همگامی با نهضت ملی شدن صنعت نفت يعنی
رهائی از استعمار بيگانه و گسترش حقوق شهروندی مردم ازطريق اصلاح قانون انتخابات،
و برای رژيم خودکامه آخوندها، فرصت انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶؛ يعنی رای عظيمی از
ميليونها مردمی که مضمون واقعی آن چيزی بجز رد همگانی ولايت مطلقه فقيه بود، اما
هر دو رژيم به علت ذات و جوهر خودکامگی خود اين فرصت ها را زير پا گذاشتند و بر
حقانيت و مقبوليت تحميلی خود عملا مهر باطل زدند. در صد سال پيش پدران ما می خواستند
با حفظ شکل نظام به صورت سلطنت موروثی، محتوای قدرت را در چارچوب نظام به حقوق
قانونی مردم مشروط و محدود کنند؛ اما قدرتمندان حاکم زير بار نرفتند؛ در۵۰ سال قبل
در جنبش ملی کردن صنعت نفت و کوتاه کردن دست پليد استعمار انگليس مسئله مشروط کردن
هرچه بيشتر ساختارهای قانونی نظام سياسی ايران يکی از دو برنامه اساسی دولت دکتر
مصدق بود که با کودتای دربار و انگليس و آمريکا در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سرکوب شد؛ به اين
ترتيب آشکار می شود که در درون نظام خودکامه و درکنار صاحبان قدرت استبدادی و به
اميد همگامی آنها؛ انجام اصلاحات و محدود کردن اختيارات ضد آزادی و ضد حقوق سياسی
و اجتماعی و اقتصادی اکثريت مردم جامعه غيرممکن است؛ اين تجربه بارديگر در
انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ به صحنه آزمون درآمد؛ در اين تجربه بزرگ تاريخی ملت ايران
با شرکت بی سابقه در انتخابات و با انتخاب خاتمی به همراه متجاوز از ۲۰ ميليون
رای، اين قابليت را نشان دادند که می توانند و می خواهند با حاکميت منتخب خود که
از درون همين رژيم خودکامه برخاسته است همزيستی کنند و بدون توسل به خشونت و شتاب
به رژيم فرصت دهند که به وعده آنها که درگفتارهای خود درزمينه قانونمندی حاکميت و
حمايت از جامعه مدنی به مردم داده بودند عمل کند. اين فرصتی بود که خامنه ای رهبر
غيرمسئول و غيرمنتخب از سوی مردم؛ اختيارات مافوق اصل حاکميت ملی خود را به خاتمی
مقام مسئول و منتخب مردم يعنی رئيس جمهور منتقل کند؛ خامنه ای نه اين که از اقدام
به اين عمل، يعنی واگذاری حق غصب شده از مردم به منتخب مردم خودداری کرد؛ بلکه با
تشبث به تمامی راههای به اصطلاح قانونی و غيرقانونی تا مرز اقدام به قتل های
زنجيره ای روشنفکران و توقيف و تعطيل دهها نشريه مستقل و حبس و محاکمه و شکنجه
نويسندگان و مسئولين آنها و ساير آزادی خواهان و مخالفان استبداد مطلقه خود و
شرکای خود درامر حکومت تاخت و تاز کرد و بنای کار را به قول خود به " النصربالرعب"
گذاشت؛ يعنی اعمال وحشت و ترس و هراس در مردم با ربودن و کشتن مخالفان و شکنجه و
اقراربه ندامت و شکستن شخصيت انسانها و کشاندن مردم از اين طريق به سکوت و تسليم و
بی تفاوتی.
اين روشی است که نظامهای فاسد خودکامه برای ادامه حکومت
خود؛ گام به گام تا لحظه سقوط و تا کشاندن مردم به عرصه طغيان و شورش و فروپاشيدنش،
محکوم به ادامه آن هستند.
تفاوت بين رژيم فاسد خودکامه ملاها با رژيم فاسد خودکامه
پهلوی اين است که در رژيم خودکامه شاه که در لجه فساد و غرور فرو رفته بود؛ فضای
سياسی بين المللی و اوضاع منطقه در چنان تشنج و التهابی نبود که لرزه های آن از
مرزهای خارج از کشور؛ رژيم استبداد مطلقه شاه از درون خود و از اعماق وجود به ظاهر
آرام و مسلط خود پوسيده شده باشد. مشکل و مسئله اصلی شاه مستبد با مردم خود و با
داخل کشور بود نه با خارج؛ از نظر خارج او سرنوشت سلطنت خود را پس از کودتای ۲۸
مرداد ۱۳۳۲ به دست سياست آمريکا و رابطه محکم دلارهای نفتی ايران با مجتمع نظامی-
صنعتی - تجارتی آمريکا رها کرده بود.
شاه، خودکامه در افسون همين تسليم سرنوشت خود به حمايت
آمريکا، نه فقط به مردم خود پشت کرد.
بلکه خود را از پشتيبانی هميشگی آخوندها و مراجع مذهبی
نيز بی نياز دانست و حتی پا را از اين بی نيازی فراتر گذاشت و به مخالفت با مراجعی
پرداخت که در اتکای بدون قيدوشرط او به حمايت آمريکا نتيجه ای جز تقويت جريان چپ و
تضعيف نفوذ و حضور مذهب در جامعه عموما و در قشرهای جوان و تجدد طلب نمی ديدند. در
آن روزگار کار غرور و نخوت شاه و جدائی مطلق او از آنچه که در درون جامعه استبداد
زده می گذشت به جائی رسيد که برای جامعه در قشرهای مختلف اجتماعی و در رابطه با مصالح
عمومی جامعه و کشور و منافع گروهی و صنفی هيچ گونه مخاطبی در دستگاه دولت و حکومت
وجود نداشت؛ سرکوب پليسی و نظارت و حضور دائمی ساواک درتمامی نهادهای عمومی و
خصوصی کشور و سانسورو اختناق همه درها را به سوی دولت و حکومت به روی مردم بسته
بود؛ اين قطع رابطه بين دولت و حکومت؛ يعنی شاه با مردم به چنان حدی از بی اطلاعی
از طوفانی که درون جامعه رسيده بود که وقتی نويسنده اين سطور درسال ۱۳۵۵ در نامه
سرگشاده خطاب به شاه نوشتم که " من با تمام هوش و حواس خود صدای شکستن سقفهای
رژيم را می شنوم" هيچگونه صدائی از درون آن دربسته برنخواست.
فراموش نکنيم آن روزهائی را که کارتر رئيس جمهور آمريکا
در سفر به ايران يعنی در آخرين ماه ژانويه قبل از انقلاب بهمن ۱۳۵۷؛ در ضيافت کاخ
نياوران از ايران به عنوان " جزيره ثبات منطقه" ياد کرد چند ماهی از اين
اظهار نظر بی پايه نگذشت که چنان طوفانی در اين جزيره ثبات منطقه درگرفت که
مسندنشين خودکامه آنرا به آن سوی اقيانوس پرتاب کرد.
مردم دست به انقلاب زدند زيرا در درون قدرت مخاطبی
برای گفت و شنود با آنها وجود نداشت؛ دست به انقلاب زدند برای اين که حق حاکميت خود
را به جای زور حاکميت ديکتاتور خودکامه بنشانند. اما خمينی نخست با سوء استفاده از
پيوندهای اعتقادی ديرينه توده ها بر حق حاکميت مردم لباس ظاهرفريب دين پوشاند و
سپس لباس حاکميت دينی را با جليقه ضد گلوله ولايت مطلقه فقيه مجهز کرد که به خيال خود
سلطه امامت برامت ازهرگونه ضايعه و خطری درامان بماند. به اين ترتيب مردم درتئوری
ولايت مطلقه فقيه به مرتبه صغيرو مجنون و مهجور سقوط کردند. در آزمون انتخابات
خرداد ۱۳۷۶ مردم به دنبال مخاطبی دردرون حاکميت برای برقراری گفت وشنود بدون خشونت
و اعاده گام به گام حقوق پايمال شده خود به وسيله ولايت مطلقه فقيه بودند. اما بار
ديگر خشونت های پياپی باندهای مافيائی قدرت نشان دادند که جاده حکومت همچنان يک
طرفه است و برای مردم هيچ مخاطبی در هيچ يک از نهادهای ولايت مطلقه؛ وجود ندارد؛
جناح ارتجاعی فاسد حکومت خواست و اراده مردم را برای انتقال قدرت بدون اعمال خشونت
و از طريق انتخابات با ضعف و فتور جناح اصلاح طلب دراستفاده و بهره برداری درست از
خواست مردم مخلوط می کنند و همچنان استفاده از ابزار خشونت را يگانه وسيله ادامه
حکومت خود ميدانند. اما گذشته از اين که باند خشونت طلب فاشيستی حکومت آخوند نظير
شاه و اطرافيان او از طوفانی که از اعماق جامعه در حال سربرکشيدن است بی خبرند؛ در
برابر آنچه که در اطراف مرزها و در منطقه می گذرد نيز سر خود را به زير برف کرده و
چشم از حريقی که به سوی موجوديت آنها زبانه می کشد فروبسته اند. آنها خود را از
صورت يک مخاطب مسئول در برابر مردم به صورت يک قيم و متولی مطلق امور مردم درآورده
اند و اين همان راهی است که محمد رضا شاه پهلوی را درسراشيبی سقوط آن به دره
آوارگی انداخت. اما از اين واقعيت همچنان بی خبرند که در روابط خارجی خود که به
طور غيرقابل انفکاکی به روابط داخلی آنها بسته شده است هرگونه اعتبار را هم به
عنوان يک دولت مستقل برای مخاطب شدن از دست داده اند.
چرا؟ مسئله مهم و اساسی در همين پرسش است. ولايت مطلقه
فقيه و به هر صورت رسمی جمهوری اسلامی، ديگر مخاطب معتبر در روابط خارجی و سياست
بين المللی که اکنون با تمام ابعاد خود در منطقه سر برکشيده است نيست. به اين دليل
که ملت ايران با تکيه برآرای مکررخود در انتخابات رياست جمهوری و شورا جمهوری
اسلامی را در هويت و هيئت ولايت مطلقه فقيه آن مخاطب مورد اعتماد خود برای خروج از
بن بست قانون اساسی نمی داند.
اما پرسش ديگر اين است که چرا جامعه بين المللی به
اعتبار اين بی اعتمادی؛ جمهوری اسلامی را مخاطب معتبر در رابطه با خود او دررابطه با
مسائل بحرانی منطقه نمی داند؛ به اين علت که جامعه بين المللی به کرات و با روايت
های مختلف و از سوی منابع متعدد به اين واقعيت تکيه می کند که حاکمان فعلی در
ايران منتخبان واقعی مردم ايران نيستند؛ آنها به تکرار می گويند که درايران کسانی
حکومت می کنند که از سوی مردم انتخاب نشده اند. چرا اين را می گويند؟ برای اين که
مردم ايران در ادوار مختلف با شرکت دررای و انتخاب افراد مورد اعتماد خود نشان
داده اند که برای اداره وطن خود به حد کافی رشد و بلوغ سياسی رسيده اند و اصل و
اساس دموکراسی يعنی حکومت اکثريت و شرکت بدون خشونت در امر عمومی و سياسی جامعه را
پذيرا شده اند.
درچنين وضعی است که گروههائی که هيچگونه سابقه و رابطه
ای با خواست های اساسی و ديرينه مردم در زمينه آزادی وعدالت و دموکراسی ندارند
نظير گروه طرفداران بازگشت خانواده پهلوی به سلطنت با استفاده از خلاء ناشی از
مخاطب واقعی و مردمی با تاروطنبوراز خارج و دور از فضای واقعی مبارزه سياسی، خود
را به جای مخاطب و طرف گفت و گوی سياسی جا ميزنند.
آنها خيال می کنند؛ بعد از اين که آمريکا کار تشکيل
دولت افغانستان را در اجتماع برلن به سامان رساند و مخالفان عراقی صدام حسين را در
لندن و واشنگتن برای تشکيل دولت آينده عراق برسر يک ميز نشاند؛ اکنون در غياب
نمايندگان واقعی مردم ايران که هرگز در انتظار پدرخوانده آمريکا نيستند؛ نوبت آنها
فرارسيده است. پهلوی طلب ها از سوئی نارضايتی و نااميدی عظيم نسل های جوان را که
هرگز دوران فساد و خودکامگی شاه مخلوع را نديده اند هدف تبليغات و تحريفات سراسر
دروغ خود قرار داده اند و از سوی ديگر به اين اميد نشسته اند که به خاطر پراکندگی
نيروهای مخالف درونی و بيرونی رژيم و عدم توافق برسر چگونگی جانشينی رژيم ديريازود
با افول رژيم آخوندها، خلائی درقدرت به وجود خواهد آمد که نمی تواند ادامه پيدا
کند؛ و درچنين فرصت اضطراری است که پدرخوانده آنها يعنی آمريکا؛ بهمان گونه که
انگليس ها در جريان اخراج رضا شاه از ايران؛ چاره ای جز نشاندن پسر به جای پدر به
عنوان شاه مشروطه! ندارند. مسئله اين است که رژيم خودکامه آخوندها هم خود مخاطبی
معتبر در برابر مردم و سياست خارجی مملکت نيست و هم نظير شاه خودکامه از ايجاد هر
مخاطبی معتبر از ميان جامعه برای اداره مملکت و تمشيت مسائل خارجی آن ممانعت می
کند.
با اين وضع و با ادامه خودکامگی و افزايش فشار سياسی
و اجتماعی و اقتصادی به مردم بار ديگر انقلابی تازه به مردم ايران تحميل خواهد شد
و هم راه برای بروز هرج و مرج و سرانجام ظهور قلدر تازه نفسی ديگر هموار می گردد.
اين ها را می توان در نگاه به گذشته و تجربه های از سرگذشته آن به خوبی مشاهده
کرد.
واقعيت آن است که راهی که محمدرضا شاه پهلوی درسرکوب
همه حقوق اساسی مردم ايران پيمود به نتيجه ای جز سربرکشيدن هيولای وحشتناک و سفاکی
چون ولايت مطلقه آخوندها نرسيد؛ آيا چه عاملی می تواند از متصل شدن پايان راه اين
هيولای توحش و بربريت ماقبل تاريخ به آغاز راه هيولائی به مراتب بدتر و انتقامجوتر
از آن منتهی نشود؟
آيا زمان آن فرا نرسيده است ( اگر دير نشده باشد) که
مخالفان اين گونه راههای ضد حقوق بشری برای يافتن راهی در خورشان و حرمت انسانی؛
فارغ از توهم های ذهنی و احساسی؛ دينی و قومی و جنسی و نژادی و مسلکی؛ در چارچوب
جمهوری بدون هيچگونه برچسب مسلکی و مذهبی به گفت و شنودی سازنده بنشينند و به صورت
مخاطبی درخور و معتبر برخيزند؟
فراموش نکنيم که درکاخ سفيد کسانی نشسته اند که در
پيوندی تنگاتنگ با صهيونيزم ومسيحيت مافوق ارتجاعی، سودای امپراطوری جهان را درسردارند؛
آنها اکنون به بهانه جنگ با صدام حسين در کنار تمامی چاههای نفت دنيای عرب از
عربستان سعودی گرفته تا بحرين و عمان و قطر و امارات متحده و به زودی درعراق
پايگاههای نظامی برپا کرده اند. در حقيقت اگر به نقشه خاورميانه و نزديک نگاه کنيم
و حضور نظامی آمريکا را در دريا و هوا و زمين منطقه در مد نظر آوريم به اين نتيجه
می رسيم که اين منطقه به اشغال کامل نظامی - سياسی آمريکا درآمده است. فراموش
نکنيم که ما هم نفت داريم و فراموش نکنيم که درايران هم رژيمی حکومت می کند که در
وحشی گری و خودکامگی و بی اعتنائی به حقوق اجتماعی و سياسی و اقتصادی مردم دست کمی
ازرژيم صدام حسين ندارد. و فراموش نکنيم که درايران نه يک دولت و حکومت به معنای
جديد و مدون کلمه، بلکه يک باند و گروه فاشيستی حکومت می کند که دراساس قدرت خودکامه
اش بردو ستون اصلی تکيه دارد؛ اول خشونت و زور و دوم فساد وغارت.
فراموش نکنيم که سلطنت پهلوی هم در اثرتکيه بر همين
دو عامل ضد حقوق انسانی سرنگون شد و رژيم مطلقه آخوندها نيز در مسير همين سرنوشت
قرار دارد؛ اگرنيروهای مخالف که به آزادی و دموکراسی واحترام به حقوق فردی و
اجتماعی مردم معتقدند؛ در اقدام برای سقوط رژيم و در آمادگی برای اداره مملکت به تفاهم
نرسند دليلی ندارد که ايران نيز به سرنوشتی نظير افغانستان ديروزو عراق امروز دچار
نشود؛ فراموش نکنيم که ما هم نفت داريم...؟
نفتی که امروز به دست غارتگران رژيم ولايت آخوند به
غارت ميرود؛ همانی است که ديروز به دست محمد رضا شاه پهلوی به غارت ميرفت؛ و اما
فردا؟ کار ما به جائی نرسد که کار رهنمود سياسی ايران به دست آقای خليل زاده افغانی
مشاور مخصوص ژرژبوش در امور منطقه بيفتد! آمريکا با رژيم های فاسد و مستبد در هيچ
کجای دنيا به شرطی که در سرراه منافع او قرا نگيرند مخالف نيست؛
سياست آمريکا عموما و گروه ژرژبوش و هسته مسيحيان افراطی
حزب جمهوری خواه و صهيونيست های همپای آنها خصوصا بر دو پايه استوار است: اول؛ به
تامين منافع مجتمع نظامی- صنعتی آمريکا با تکيه برزور چه درزمينه نظامی و چه
درصحنه سياسی، و دوم هيچ کشوری در جهان نبايد در هيچ زمينه ای برتری نظامی - سياسی
يا نظارت فائقه آمريکا را بر روابط بين المللی به خطر اندازد.
|