يکشنبه ۱۰ فروردين ۱۳۸۲ - ۳۰ مارس ۲۰۰۳

 

عصر جنگ مداوم

 

نوشته ايناسيو رامونه  

(ماهنامه سياسی ،اجتماعی ،فرهنگی ،لوموند ديپلوماتيک به زبان فارسی)

 

 ايناسيو رامونه ()Ignacio Ramonet )، استاد تئوری ارتباطات در دانشگاههای پاريس،از سالهای ۱۹۸۰ به فعاليت روزنامه نگاری پرداخته است. در کشاکش جنگ خليج فارس مسئوليت ماهنامه لوموند ديپلماتيک را بعهده گرفت و اين نشريه را به يکی از ارگانهای مبارزه عليه نئوليبراليزم و پديده های مضر اجتماعی-سياسی آن تبديل کرد. جنبش ضد جهانی شدن ليبرالی ATTAC به دنبال فراخوانی از او شکل گرفت. آخرين کتاب وی " جنگهای قرن بيست و يکم" نام دارد که به تازگی منتشر شده است.

 

 

 

از History is again on the move ۱ آرنولد جی. توين بی بخوبی ميتوان دريافت که قضيه عراق، آبستن تحولاتی بنيادين است. چراغ های خطر از هر سو روشن ميشوند،مجموعه ساختار بين المللی در آستانه فرو پاشی است، سازمان ملل متحد دوپاره شده، اتحاديه اروپا دچار تفرقه گشته و در پيمان ناتو شکاف افتاده است....

روز ۱۵ فوريه ۲۰۰۳، ده ميليون نفر که صدای گامهای اين زرادخانه فاجعه زای به گوششان رسيده بود، در کوچه و خيابانهای شهرهای بزر گ جهان اعتراض خودرا به نمايش گذاردند. آنان نشان دادند که قاطعانه با روند توسل به زور در سياست بين المللی، با خشونت های مفرط و شور و شر های حاصل از آن، مخالفند.

اين ترس های جمعی به شکل پرسش هايی اضطراب آميز بروز ميکنند: دليل اين جنگ عليه عراق چيست؟ چرا حالا؟ ايالات متحده در اصل چه مقاصدی را دنبال ميکند؟ چرا فرانسه و آلمان چنين فعالانه با آن مخالفت می ورزند؟ بر چه اساسی اين منازعه نمايان گر داده های تازه ای در سيا ست خارجی است؟ اين جنگ حاکی از چه تحولاتی در زمينه معادلات عمده جهانی است؟

بسياری از مردم معتقدند که انگيزه های اصلی اين جنگ کماکان مسکوت مانده اند. کسانی که، با حسن نيت تمام، دلايل اقامه شده توسط واشنگتن را ، مطالعه کرده اند نيز، همچنان نسبت به مشروعيت اين جنگ شکاکند. مقامات آمريکايی هنوز نتوانسته اند جهانيان را به لزوم اين جنگ متقاعد سازند. و پا فشاری آنان در تکرار توجيهات فرعی و پيش پا افتاده، افکار عمومی جهانی را بيش از پيش دچار ظن و ترديد ميسازد.

دلايل رسمی کدامند؟ اين دلايل، در هفت بند، در گزارش يک قرن دروغ و مبارزه جويی ، توسط پرزيدنت جرج و. بوش ، در ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۲ ، در مقابل شورای امنيت سازمان ملل متحد، ارائه شدند. اين متن ۲۲ صفحه ای، سه علت اصلی را يادآور می شود: بغداد شانزده قطعنامه سازمان ملل را زير پا گذاشته است؛ عراق دارای سلاحهای کشتار جمعی ( اتمی، بيولوژيک، شيميايی و موشکهای باليستيک) بوده و يا در پی دستيا بی به آنهاست؛ و سرانجام، اين کشور متهم است که اصول حقوق بشر را پايمال کرده است (اعمال شکنجه، تجاوز، اعدام های ضرب العجل).

چهار اتهام ديگر مربوط می شوند به: تروريسم (۲) ( بغداد به سازمانهای فلسطينی پناه داده و ظاهرآ به خانواده هريک از عاملين سوء قصدهای انتهاری عليه اسرائيل، مبلغ ۲۵۰۰۰ دلار جايزه ميدهد ) ؛ زندانيان جنگ ( منجمله يک خلبان آمريکايی) ؛ اموال ضبط شده به هنگام حمله به کويت ( آثار هنری و وسايل نظامی) ؛ و منحرف ساختن برنامه « نفت در برابر مواد غذايی ».

اين اتهامات ، شورای امنيت سازمان ملل را بر آن داشت تا ، به اتفاق آراء، در ۸ نوامبر ۲۰۰۲ ، قطعنامه ۱۴۴۱ را مبنی بر ايجاد « يک سيستم بازرسی همه جانبه به منظور به پايان رساندن کامل و سنجيده روند خلع سلاح »، به تصويب برساند.

آيا اين دعاوی تاآن حد هولناکند که تمامی کشورهای جهان بايد از اين پس عراق را دشمن شماره يک خود به حساب آورند؟ آيا اين ادعاها از عراق مخوف ترين خطر برای بشريت ميسازد؟ آيا اصولآ اين دلايل می تو انند تدارک جنگی گسترده را توجيه کنند؟

در برابر اين سه پرسش، ايالات متحده و يارانش( انگلستان، استراليا، اسپانيا....) پاسخ مثبت ميدهند. مقامات واشنگتن، بدون آنکه منتظر چراغ سبز ارگانهای بين المللی باشند، نيروی نظامی بيسابقه ای متشکل از ۲۰۰۰۰۰ سرباز و مجهز به يک قدرت تخريبی عظيم به مرزهای عراق اعزام داشته اند.

در مقابل، برخی ديگر از کشورهای غربی ( فرانسه، آلمان، بلژيک...) و بخش قابل توجهی از افکار عمومی بين المللی در پاسخ به همين سؤ ال ها يک « نه » ی سه جانبه می گويند. آنان به اهميت جرائم بغداد واقفند، اما معتقدند که اين اتهامات _ عدم رعايت قطعنامه های سازمان ملل، تجاوز به حقوق فردی و در اختيار داشتن سلاح های کشتار جمعی _ را می توان در رابطه با کشور های ديگری در جهان، مانند پاکستان و اسرائيل نيز مطرح ساخت که هردو متحد نزديک ايالات متحده بوده و اعلام جنگ به آنان حتی در تصور کسی نمی گنجد. علاوه بر اين، آنان از نظر دور ندارند که واشنگتن در رابطه با بسياری از رژيمهای خودکامه که دوست ايالات متحده محسوب می شوند ( عربستان سعودی، مصر (۳ ) ، تونس، ترکمنستان، ازبکستان، گينه استوايی، وغيره ...) و مرتبآ حقوق بشر را زير پا می گذارند، همواره سکوت اختيار کرده است. از طرف ديگر، اين کشورها معتقدند که بنظر نميرسد که رژيم عراق، پس از گردن نهادن به دوازده سال محاصره اقتصادی ويرانگر، محدوديت حاکميت هوايی خود و نظارتی دائمی، ديگر خطر حادی برای همسا يگانش محسوب شود.

وبالاخره در رابطه با جستجوی بی پايان سلاحهای ناياب، بسياری گرايش به پيروی از اين نظر کنفوسيوس را دارند که «مشکل بتوان يک گربه سياه را در يک اتاق تاريک پيدا کرد، بويژه اگر اصلا" گربه ای در کار نباشد ». آنان معتقدند که بازرسين کميسيون کنترل، تفتيش و پژوهش سازمان ملل ( COCOVINU ) (۴)، به رياست ديپلمات سوئدی هان بليکس ، و آژانس بين المللی انرژی اتمی به رياست متخصص مصری، محمد البرادی، در مأ موريت خود به پيشرفتهای قابل توجهی دست يافته اند و گزارشات ارائه شده در شورای امنيت نيز حکايت از آن دارند و اين روند به خودی خود قاعدتآ بايد به نتيجه مطلوب _ خلع سلاح عراق_ برسد بی آنکه نيازی به توسل به جنگ باشد.

رئيس جمهور فرانسه، ژاک شيراک، با قبول اين استدلال ها و بيان قاطعانه آن از زبان وزير امور خارجه اش، دومينيک دو ويلپن، در محضر سازمان ملل، به ديده همه مخالفين اين جنگ در سراسر جهان، به سمبل مقاومت در برابر سيطره جويی آمريکا بدل شده است. البته اين ردا بر تن او قدری گشاد است، اما ترديدی نيست که رئيس جمهور فرانسه ظرف چند هفته به محبوببتی بين المللی دست يافته است که پيش از او کمتر کسی از دولتمردان فرانسوی به آن نائل آمده است. ژاک شيراک ، به مثابه ژنرال دلا روور، در فيلم مشهور روبرتو روسلينی (۵ ) شايد تصادفآ در هيبت سمبل مقاومت در آمده است، اما بايد اذعان داشت که وی نقش خود را در اين مأموريت به شايستگی ايفا می کند.

از سوی ديگر، دولت آمريکا قادر به توجيه لزوم اين جنگ نيست. وی در معرض خطر وتوی فرانسه قرار دارد، و در روز های اخير،متحمل دو ناکامی ديپلماتيک پی در پی، در شورای امنيت شده است: نخست در روز ۴ فوريه، در پی شکست نمايش ارائه « مدارک» عليه عراق توسط کالين پاول؛ و سپس در روز ۱۴ همين ماه، پس از قرائت گزارشات کم وبيش مثبت بازرسين که طي آن هان بليکس خاطر نشان ساخت که برخی از « مدارک» ارائه شده توسط کالين پاول بر عليه عراق « بی اساس » بوده اند. در همين روز دومينيک دو ويلپن نيز اظهار داشت : « ده روز پيش، کالين پاول به روابطی احتمالی ميان القاعده و رژيم بغداد اشاره کرد. در سطح کنونی پژوهشها و اطلاعاتی که ما با همکاری متحدين خود کسب کرده ايم، هيچ مدرکی دال بر اين ارتباط وجود ندارد. »

واين در حاليست که وجود ارتباط ميان بن لادن و رژيم صدام حسين در توجيه اين منازعه نقشی قاطعانه دارد. به ويژه در انظار عمومی آمريکا، که هنوز کا ملآ از شوک حاصل از سوءقصدهای نفرت انگيز ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ، خارج نشده است.

شهروندان سراسر جهان عليه اين جنگ بسيج شده اند، چرا که هيچ استدلال محکمی در توجيه مشروعت آن ارائه نشده است. و اما بايد در مورد انگيزه های واقعی ايالات متحده تعمق نمود. اين انگيزه ها، لا اقل، سه گانه اند.

نخست، مشغله ذهنی آمريکا، که از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به اينطرف ديگر به صورت ماليخوليا درآمده است، مبنی بر ممانعت از هر گونه پيوند ميان « دول ولگرد» و « تروريسم بين المللی » . از سال ۱۹۹۷ ، ويليام کوهن، وزير دفاع پرزيدنت کلينتون اعلام کرده بود :« ما در معرض اين خطر قرار داريم که بازيگران سياسی منطقه ای، ارتش های نوع سوم، گروه های تروريست و حتی فرقه های مذهبی، بدنبال کسب قدرتی فوق العاده ، از طريق بدست آوردن و استفاده از سلاح های کشتار جمعی هستند. » (۶) بن لادن خود طي اطلا عيه ای که در ۱۱ ژانويه ۱۹۹۹ انتشار يافت وجود اين امکان را تأ ييد کرد : « من تلاش در بدست آوردن سلاح های اتمی، شيميايی و بيو لو ژيک را جنايت نمی دانم. »(۷) و جرج و. بوش نيز اذعان دارد که اين احتمال همواره ذهن اورا به خود مشغول کرده است: « ترس ما از آنست که تروريست ها يک دولت غير قانونی پيدا کنند که بتواند آنان را از نظر تکنولوژی کشتار تأمين نمايد. » (۸)

اين« دولت غير قانونی » از نظر رئيس جمهور ايالات متحده کسی نيست جز عراق. تئوری « جنگ باز دارنده » که در ۲۰ سپتامبر ۲۰۰۲ (۹) رسميت يافت نيز از اينجا نشأت می گيرد. جيمز وولسی ، رئيس سابق سی. آی. ا. اين تئوری را اينچنين خلاصه ميکند: « نخستين نظريه ای که از اين نبرد ناموزون عليه تروريسم منتج ميشود، نظريه " ا نصراف فعال" و يا " جنگ باز دارنده" است. از آنجا که ويژه گی تروريست ها همواره اين بوده است که مخفيانه در هر جا و در هر زمان وارد عمل شوند، تنها راه مقابله آنست که آنان را از همين حالا، هرکجا که باشند، پيش از اصابت به هدفشان ، غافلگير نمود. » (۱۰) البته در اين رابطه مطلقآ مجوزی از سازمان ملل گرفته نشده است.

انگيزه دوم، که جنبه غير رسمی دارد، کنترل خليج فارس و منابع سوختی آنست. بيش از دو سوم ذخائر نفتی جهان در اعماق خاک چند کشور اطراف اين خليج: ايران، عراق، عربستان سعودی، قطر و امارات متحده عربی ، نهفته است. برای کشور های پيشرفته، و به خصوص ايالات متحده که عاملين اصلی حيف وميل انرژی در جهانند، اين منطقه از اهميت ويژه ای برخوردار بوده، نبض رشد آنان و تأمين شيوه زندگيشان را در دست دارد.

از اينرو هر گونه مداخله ای عليه کشورهای خليج، تهديدی برای « منافع حياتی » ايالات متحده محسوب ميشود. از سال ۱۹۸۰ ، پرزيدنت جيمز کارتر، جايزه صلح نوبل در سال ۲۰۰۲ ، در خطابه سالانه خود، نظريه آمريکايی برای اين منطقه را چنين مطرح کرده بود: « هر تلاشی، از جانب هر قدرت خارجی، مبنی بر اعمال کنترل بر منطقه خليج فارس بعنوان حمله به منافع حياتی ايالات متحده آمريکا ارزيابی می شود. و اين حمله به هر طريقی که لازم به نظر برسد، منجمله از طريق نظامی، سرکوب خواهد شد. » (۱۱)

منطقه خليج فارس که از پايان جنگ جهانی اول و سقوط امپراطوری عثمانی تحت کنترل انگليسها قرار داشت، از سال ۱۹۴۵ تا کنون شاهد گسترش نفوذ آمريکا بوده است. معهذا دو کشور مهم منطقه از حيطه تسلط آمريکا خارج شده اند، ايران از زمان انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ و عراق از زمان حمله به کويت در سال ۱۹۹۰. حتی عربستان سعودی نيز پس از سوء قصدهای ۱۱ سپتامبر بدليل پيوند های اين کشور با اسلاميسم مبارز و کمک های مالی احتمالی سعوديها به شبکه القاعده، به عنصر مشکوکی بدل شده است. واشنگتن معتقد است که آمريکا ديگر نخواهد توانست از دست دادن سومين مهره خود در صفحه شطرنج خليج فارس، آنهم کشوری به اهميت عربستان سعودی، را تحمل نمايد. تمايل به اشغال عراق، به بهانه های واهی، و کنترل دوباره منطقه از اينجا سر چشمه می گيرد.

در ورای مشکلات نظامی، اداره عراق رها شده از چنگ صدام حسين، توسط نيروهای اشغالی کار ساده ای نخواهد بود. کالين پاول، زمانی که هنوز گرايشات واقع بينانه داشت، پيچيدگی اين امر را چنين بيان ميکند: « اگر چه ما صدام را بواسطه اعمالش مورد تحقير قرار داديم، اما ايالات متحده کوچکترين تمايلی به ويرانی اين کشور نداشت. در طول ده سال گذشته، همواره ايران و نه عراق، دشمن بزرگ آمريکا در خاور ميانه محسوب ميشده است. ما می خواستيم که عراق همچنان به عنوان نيرويی در مقابل ايران بايستد. عربستان سعودی مايل نبود که شيعيان عراق، در جنوب اين کشور به قدرت برسند. ترک ها نيز نمی خواستند که کردهای شمال، از باقی عراق جدا شوند [...] کشورهای عرب هم مخالف آن بودند که عراق مورد حمله و ويرانگری قرار گيرد. [...] تجزيه عراق به مناطق نفوذ سنی، شيعه و کرد مطلقا" در جهت ثباتی که ما برای منطقه در نظر داشتيم نبود. تنها راه اجتناب از اين روند ميتوانست تسخير واشغال اين کشور دور دست بيست ميليونی باشد. اما مطمئن نيستم که آمريکاييها واقعآ خواهان اين امر بودند.» (۱۲) معهذا اين همان چيزيست که در حال حاضر پرزيدنت بوش خواهان آنست...

سومين انگيزه پنهان اين جنگ، تحکيم سلطه آمريکا بر جهان است. گروه نظريه پردازان نزديک به جرج و. بوش، ( چنی، رامسفلد، ولفوويتس، پرل،...) صعود ايالات متحده به رده قدرت بلا منازع جهانی را از مدتها پيش طرح ريزی کرده بودند (مراجعه شود به مقاله فيليپ گلوب در همين شماره « از جنگ سرد تا جنگ باز دارنده» ) . اينان همگی از سالهای ۱۹۸۰ ، در جوار پرزيدنت بوش پدر رأس کار بودند . اين گرايش در آن دوران پايانی جنگ سرد ، که اکثريت استراتژها طرفدار محدود ساختن دستگاه نظامی بودند،بر عکس، از تقويت نيرو های مسلح و توسل اغراق آميز به تکنولوژيهای جديد به منظور احياء قابليت جنگ به مثابه ابزار سياست خارجی پشتيبانی می کرد.

به گواه يکی از شاهدان عينی، در آن زمان، « دردهای ناشی از ويتنام هنوز در اذهان عمومی زنده بود. نظاميان تنها در شرايطی حاضر به مداخله بودند که همه ملت آمريکا موافق آن باشد. در چنين جوی عملآ برای بکار گيری زور در سياست خارجی، نياز به يک رفراندوم ملی بود. هيچ اعلام جنگی ممکن نبود مگر آنکه حادثه محرک عظيمی مثلآ در حد پرل هاربور رخ داده باشد. » (۱۳) با اين وجود، اين جناح بازها ( راست راديکال) ، با کمک همين ژنرال کالين پاول، موفق شد ، بدون تصويب کنگره ويا سازمان ملل، در ماه دسامبر ۱۹۸۹ ، تهاجم به پاناما و سقوط ژنرال نوريگا را سازمان دهد.

پس ازآن همين گروه بود که جنگ خليج فارس ، که طي آن نيروهای مسلح ايالات متحده با ارائه نمايشی عظيم از قدرت خود، جهانيان را دچار حيرت ساختند، را براه انداخت.

اين نظريه پردازان که در ژانويه ۲۰۰۱ به قدرت رسيدند،در سوء قصدهای ۱۱ سپتامبر « حادثه محرکی» که از مدتها پيش در انتظارش بودند، را يافتند. از اين پس ديگر هيچ مانعی بر سر راهشان قرار نداشت. اينان با کمک Patriot Act ، دستگاه دولتی را به ابزار سرکوبی هولناک مجهز نمودند ، وعده « نابودی تروريست ها» را دادند، نظريه « جنگ جهانی عليه تروريسم بين المللی » را ارائه کردند، افغانستان را فتح و رژيم طالبان را سر نگون نمودند. همين جناح است که اکنون تز « جنگ باز دارنده» را مطرح کرده و ، با تکيه بر تبليغات و شايعات، سعی در توجيه جنگ عليه عراق دارند.

آنان از اين امر که واشنگتن بايد در اين عصر جهانی شدن ليبرالی: گروه هفت کشور صنعتی جهان ( )، صندوق بين المللی پول( CMI )، سازمان جهانی تجارت ( OMC )، بانک جهانی.... نيروهای خودرا در عرصه های واقعی قدرت متمرکز سازد، پشتيبانی می کنند و مايلند که ايالات متحده را تدريجآ از چهار چوب سياست های چند جانبه خارج سازند. در اين راستاست که اين جناح بوش را وادار ساخت تا عليه بسياری از معاهدات بين المللی موضع گيری کند. مانند : معاهده کيوتو در رابطه با دمای جوی ، عهد نامه ABM در مورد موشکهای باليستيک، عهدنامه تشکيل يک دادگاه بين المللی جزائی، عهد نامه مين های ضد فردی، معاهده مربوط به سلاح های بيولوژيک، موافقت نامه مربوط به سلاح های کوچک، عهد نامه محدوديت کامل سلاح های اتمی، و حتی کنوانسيون های ژنو در رابطه با زندانيان جنگ تا آنجا که به زندانيان زندان گوانتانامو مربوط می شود. قدم بعدی امتناع از داوری شورای امنيت خواهد بود، امری که ميتواند باعث نابودی سيستم سازمان ملل متحد گردد.

بدين ترتيب اين نظريه پردازان ، به نام ايده آل های بزرگ_ آزادی، دموکراسی، مبادله آزاد، تمدن _ بر آنند تا سيستم ايالات متحده آمريکا را ، قطعه به قطعه، تغيير داده و آنرا به يک حکومت نظامی طراز نوين تبديل سازند. اينان نيز در واقع اهداف ديرين همه امپراطوری های تاريخ را دنبال می کنند : تحميل يک شکل بندی تازه در جهان، جابجا کردن مرزها و کنترل و سرکوب مردم.

استعمارگران قديم نيز درست به همين شيوه عمل ميکردند. به گفته دوگلاس پورش تاريخدان، آنان « معتقد بودند که رواج تجارت، مسيحيت، علوم و کارايی دستگاه دولتی غربی باعث گسترش مرز های تمدن گشته و مناطق بحران خيز را محدود خواهد ساخت. به لطف امپرياليسم، فقر به رفاه بدل شده، وحشيان راه رستگاری را يافته، خرافات جای خودرا به روشنگری داده و درهرجا که قبل از آن جهل و هرج ومرج حکمفرما بوده است، نظم بر قرار خواهد شد.» (۱۶)

برای ممانعت از اين انحراف تأسف بار است که ، کشور های فرانسه و آلمان ، به نام برخی از آمال اتحاديه اروپا، راه مقابله _ غير خصمانه_ با ايالات متحده را در بطن سازمان ملل برگزيده اند. در اين رابطه دومينيک ويلپن اعلام د اشته است که « ما متقاعد هستيم که جهان امروز بايد چند قطبی باشد و يک قدرت واحد قادر نخواهد بود تا نظم جهانی را تضمين نمايد. »

 (۱۶)

طرحی از يک جهان جديد دو قطبی در شرف پيدايش است. در اين جهان، قطب دوم ميتواند اتحاديه اروپا باشد، البته اگر بارديگر به تفاهم برسد، و يا اتحاد نو پای پاريس_ برلن_ مسکو. اين عملکردی تاريخی است که سر انجام اروپا را از ترس وبيمی شصت ساله خارج کرده به او امکان ميدهد تا اراده سياسی از دست رفته خويش را باز يابد. عملکردی چنان شهامت آميز، که در مقابل، موضع گيری زبون برخی ديگر از کشور های اروپا ( انگلستان، اسپانيا، ايتاليا، لهستان....) که زياده از حد همواره مطيع بوده اند ، را بر انگيخته است.

ايالات متحده ميرفت تا در رفاه حاصل از جهانی يک قطبی و تحت سيطره دستگاه نظامی آمريکا، منزل بگيرد . جنگ عراق ميبايست نمايشی از قدرت جديد بلا منازع اين کشور باشد. در اين شرايط فرانسه و آلمان به ميدان آمده اند تا به او ياد آوری کنند که در مقوله قدرت، چهار عامل نقش تعيين کننده دارند: سياست، ايدئو لوژی، اقتصاد و نيروی نظامی. روند جهانی شدن باعث شده بود تا بنظر برسد که تنها ايدئو لوژی ( ليبرالی) و اقتصاد ارکان قدرت را در جهان امروز تشکيل می دهند و دو عامل ديگر ( سياست و نيروی نظامی) از اهميتی ثانوی بر خوردارند. اين يک اشتباه محض بود.

ايالات متحده از اين پس در شکل بندی جديد جهان که اکنون در آستانه پيدايش است، برای عامل نظامی اولويت قائل می شود. فرانسه و آلمان در مقابل، به عامل سياسی بها می دهند. اينان، برای رويارويی با مسائلی که بشريت با آن دست به گريبان است، راه صلح مداوم را برگزيده اند. پرزيدنت بوش و اطرافيانش اما، راه جنگ مداوم را.....

 

 

 پاورقی ها:

۱) « تاريخ بار ديگر در حرکت است.» از آرنولد جی. توين بی

۲) در اين گزارش اثری از ارتباط ميان بغداد و شبکه القاعده بن لادن ، چنانکه کالين پاول در نطق ۴ فوريه خود عنوان ميکند، به چشم نمی خورد.

۳) بيش از بيست سال است که ،مصر، که سالانه بالغ بر ۳ ميليارد دلار کمک از آمريکا دريافت می کند (تقريبآ به اندازه اسرائيل)، هرگونه تظاهرات خيابانی را ممنوع کرده است، در اين کشور مخالفين بطرز وحشيانه ای سر کوب می شوند و همجنس گرايان به مجازات های سنگين محکوم شده اند. ژنرال حسنی مبارک که مدت ۲۲ سال است که در رأس قدرت قرار دارد، در نظر دارد که پسر خود را به جانشينی خود منصوب کند...ازاين رژيم استبدادی اما، در رسانه های بزرگ آمريکايی و فرانسوی، بعنوان « رژيمی ميانه رو » ياد می شود و رهبر خود کامه آن کاملآ قابل معاشرت محسوب می شود ...

۴) UNMOVIC به انگليسی.

۵) روبرتو روسلينی در فيلم ژنرال دلا روور (۱۹۵۹) ، داستان يک شارلاتان ( با بازی ويتوريو دسيکا ) را نقل ميکند که توسط اشغالگران نازی مأمور می شود تا، به منظور شناسايی پارتيزان ها، خودرا بجای ژنرال دلا روور، يکی از رهبران جنبش مقاومت جا بزند و او ، رفته رفته،چنان در ايفاياين نقش غرق ميشودکه سرانجام به يک مبارزواقعی بدل شده ومانند يک قهرمان در اين راه جان می سپارد.

۶) نقل از بارتلمی کورمون و دارکو ريبنيکار در « جنگ نا موزون» ، PUC ، پاريس ،۲۰۰۲ ، ص. ۲۲۸.

۷) همانجا.

۸) خطاب به مجمع عمومی سازمان ملل متحد ، ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۲ .

۹) پل ماری دو لا گرس، « جنگ باز دارنده، تزی خطرناک» ، Manire de voir ، شماره ۶۷ .

۱۰) ال پائيس ، مادريد، ۳ اوت ۲۰۰۲ .

۱۱) به نقل از باب وود وارد، در «رهبران جنگ» ، Calmann- Lvy ، پاريس، ص. ۲۲۶ .

۱۲) کالين پاول،« فرزند برونکس»، Odile Jacob ، پاريس ، ۱۹۹۵ ، ص. ۴۱۴ و ۴۵۲ .

۱۳) باب وود وارد، «رهبران جنگ» ، ص. ۲۲۶ .

۱۴) دوگلاس پرش، « نبرد امپراطوری ها »، Autrement ، پاريس، ۲۰۰۲ ، ص. ۱۶.

۱۵) رابرت کاگن، « قدرت و ضعف » ، Policy Riview ، شماره ۱۱۳ ، ژوئن_ ژوئيه ۲۰۰۲ . و گراهام ای. فولر، « اروپای کهنه يا آمريکای کهنه؟ » ، اينتر ناشنال هرالد تريبون ، پاريس، ۱۲ فوريه ۲۰۰۳ .

۱۶) ژورنال دو ديمانش ، پاريس، ۱۶ فوريه ۲۰۰۳ .