جمعه ۱ فروردين ۱۳۸۱ - ۲۱ مارس ۲۰۰۳

ناگهان پاييز گذشته ....

 

 هادی خرسندی

 

دو سه سال پيش جشن بزرگی قرار بود دوستان ما در شهر ماينز آلمان برگذار کنند با عنوان جشن مقاومت و گفتنداز مينا اسدی و پرويز صياد و هادی خرسندی و آقای ابی خواننده و چند تن ديگر برای اجرای برنامه دعوت ميکنند.

به يکی از بانيان جشن که با من تماس گرفته بود پيشنهاد کردم در دل اين مراسم به حالت " سورپريزی"، برای مينا اسدی بزرگداشت بگيريم و من ترتيبی ميدهم که دوستان نزديک و خانواده ی او هم از سوئد بيايند.

صحبت ها از اين فراتر نرفت و جشن بزرگ شايد به علت اينکه خيلی بزرگ ميخواست باشد، برگذار نشد.

چند ماه بعد که من به سوئد آمدم و در خانه ی مينا بيتوته کردم وقتی مينا از آشپزی من ايراد گرفت که " چرا قاشق را ميزنی ته ماهيتابه ی تفلون؟" من از بزرگداشت او برای هميشه منصرف شدم .

دو سه سال گذشت. پائيز گذشته در خانه ی مينا از قر زدن هايش خسته شدم خصوصا که ناله ی درد هم به آن اضافه شده بود.

بعدازظهری بود من بی حوصله از اتاقم آمدم بيرون و مينا که مرتب ميگفت دستم درد ميکند پايم درد ميکند، اين بار تا چشمش به من افتاد نشست روی مبل و ناله کرد . من منتظر خبر تازه ای از درد دست يا درد کمر يا درد پا بودم اما اين بار چيز ديگری گفت که قبلا نشنيده بودم. در پی ناله ، با خنده ای دردمندانه گفت " خودم درد ميکنه " !

بعد بی آنکه نيازی به توضيح باشد گفت: ديگه از دست و کمر و کله گذشته هادی .

خودم درد ميکنه. خودم . همه ی خودم...

اگر گفته بود خودم درد ميکنم من آنقدر تعجب نميکردم اما اينکه ضمير سوم شخص بکار برده بود چهار شاخ ماندم.

هوشمندی و ادراک زيادی نميخواست که بفهمم جانش هم درد ميکندو اين درد جان است که رنگ پس داده به جسم او ، و در آميخته است با درد بدن و باعث شده که مينا بگويد"خودم درد ميکنه " و چه شعر گويائی است اين شعر کوتاه درد ، از زبان شاعری که درد بسيار به جان دارد. " خودم درد ميکنه "

به رويم نياوردم که چه حالی شدم اما با خودم فکر کردم پس چه شد آن بزرگداشت ؟ چرا نبايد از انسانی ، زنی ، شاعری که در اينهمه سال ايستاد و شاهد وادادن ديگران بود ، تجليل کرد؟ اگر من اين کار را نکنم چه کسی ميتواند؟ چرا من بايد سر يک ماهيتابه ی تفلون ارزش های مينا را فراموش کنم ؟ مگريادم رفته که مينا از معدود قلمزنانی است که سر خود را بالای آب نگهداشت و از راست و چپ فحش خورد اما در مسير جريان آب شنا نکرد . چرا بزرگداشت او را از ياد بردم ؟

با خودم قرار گذاشتم در بازگشت به لندن مقدماتش را فراهم کنم اما يک روز پيش از آمدنم که برای خريد به ايکيا رفته بوديم مينا سر خريدن قاشق چوبی برای ماهيتابه ی تفلون چنان اعصابی از من خرد کرد که واقعا ديدم لياقت تجليل ندارد و نبايد برای او بزرگداشت گرفت. به من چه که در مقاله اش چه گفته و در کتابش چه نوشته و در شعرش چه آورده.؟ خوب به جای کشت کشاورز را درو کردند که کردند... به اين چه مربوط ؟ بله من ديدم برای کمک به پناهندگان چه ميکند،... خوب من در جريان بودم که پيغام پسغام های تهديد و تحبيب را که ميآمد نديده ميگرفت و خانواده ی خود را در ايران به زحمت می انداخت ..

بله من ديدم چه جوری زندگی کرد... قبول ، ولی اين ، سر يک دانه قاشق چوبی برای ماهيتابه ی تفلون ، ديدی روز آخر چکار کرد با من ؟ اصلا به او چه مربوط که برای ماهيتابه ی ما قاشق بخرد؟ به من چه مربوط که برای او بزرگداشت بگيرم؟

با دلخوری برگشتم لندن. حدود يک ماه پيش وقتی دوست بزرگوارم گيسو به من خبر داد که ميخواهند برای مينا بزرگداشت بگيرند من اصلا بروز ندادم که خودم اين فکر را از روزی که مينا از کانون نويسندگان در تبعيد استعفا داد، داشته ام. اصلا اظهار علاقه ای نکردم . گوشی را که گذاشتم چند تا ماهيتابه ی تفلون و قاشق چوبی دور سرم ميچرخيد.

دو هفته پيش وقتی شاعر نازنينمان ياور استوار ايميل زد و نوشت حيف که تو دربزرگداشت مينا نيستی . اصلا به روی خودم نياوردم که ايميلش را دريافت کرده ام .

يک هفته پيش وقتی توی اينترنت خواندم که چه مجلس پر و پيمانی دارد يرای مينا برگذار ميشود و چه آدم های با ارزشی در آن شرکت دارند با خودم گفتم حالا مينا جهنم ، خودم چرا از قافله عقب بمانم؟ اصلا چرا اينها بدون اجازه ی من اين کار را کرده اند؟ پس معلوم ميشود تنها من نبودم که ميتوانستم برای مينا بزرگداشت بگيرم.

راستی ببينم اينهمه آدمی که شنيده ام با چه شور و ميلی در شکل گيری اين مراسم کوشيده اند چطور هيچکدامشان هيچ خرده حسابی ، دلخوری ای، حب و بغضی با مينا ندارند؟ عجيب است !

به نظر من اين بزرگداشت را بايد برای من ميگرفتند. اما حالا چون مينا زن است،زياد اشکال ندارد. اگر مرد بود، يا اعلاميه و بيانيه ی تحريم ميدادم يا امشب ميامدم مجلس را بهم ميزدم. حالا هم هنوز دير نشده. فردا يک حرفی راجع بهش د ر مياورم. خصوصا که ميدانم چرا مجلس بزرگداشت مينا اسدی درست يک روز بعد از عاشورای حسينی و دو روز قبل از صدور قطعنامه ی سازمان ملل برگذار ميشود.

ديگر نميتوانم بنويسم. سرم درد ميکند. پايم درد ميکند. کتاب های فروش نرفته و شعر های خوانده نشده ام درد ميکند . از همه بدتر، غده ی بزرگداشتم گنده شده ومينا اسدی ام باد کرده.

هادی خرسندی ۱۵ مارس ۲۰۰۳