دوشنبه ۲۵ اسفند ١٣٨٢ – ١۵ مارس ٢٠٠۴

من ريزه ريزه اعدام می شوم

 

طلعت تقی نيا

تريبون فمينيستی ايران:

 

روز دوشنبه ۸ مارس دلهره ای به جانم بود: روزجهانی زن, روزی که ميتوانم همبستگي ام را با تمام زنان اعلام کنم, روزی که ميتوانم مطالباتم را بخواهم ... روزي که منتظرم دخترم با گل های مورد علاقه اش زرد و بنفش در بزند... مرا ببوسد و بگويد خسته نباشی. يک عمر دويدی تا بتوانی بگوئی هستی .آوا دخترک عزيزم ميگويد: مامانا روزجهانی يعنی چی؟ ......

ميکوشم روزمره گی را مثل هر روز تا رسيدن به ساعت ۵ در پارک لاله بگذرانم. از اين اطاق به آن اطاق ميروم .هيچ کاری پيش نمي رود خوبست دوش بگيرم. خوبست قفسه های کتابم را مرتب کنم دست و دلم بکار نميرود.

از معاونت فرهنگی شهرداری تماس می گيرند: برای دادن اطلاعاتی به معاونت فرهنگی پيش خانم ....برويد. چرا الان... من دو روز با چندين بار تلفن برای هماهنگی با مسئول پارک پيش او بودم. اگر اطلاعاتی می خواستيد همان موقع می پرسيديد دوباره زنگ مي زنند. دوباره مي پرسند. به نظر دستپاچه مي آيند. چرا...

احترام پشت تلفن مي گويد: از استانداری تماس گرفته اند و گفتنند که تا ۴۵ دقيقه ديگر خودت را به استانداری برسان...مي گويم با اين ترافيک حيف که هواپيمايم خراب است.

دلهره هايم معنا پيدا کردند. احترام مريض است اما مصصم.

- من هم بيايم ؟

- نه خودم ميروم.

- ...

ساعت ۱۱ است. احترام ميگويد مجوز را لغو کردند...

- چرا لغو کردند؟ لغو مجوز را داری؟

- نه. گفتند فکس می کنيم.

- چرا کتبی ندادند؟

...

نيروی انتظامی دور آمفي تاتر روباز پارک را گرفته و به ما اجازه ورود نمي دهند. جر و بحث شروع مي شود: به ما کتبی اعلام نشده ، چرا ابلاغ نمی کنيد؟ چرا از روز اول موافقت کرديد؟

ما را مثل جذامي ها در وسط آمفي تاتر رو باز دوره کرده اند، به هيچ کس اجازه ورود نمي دهند. با نگاه های خشمگين و تحقيرآميز ما را به ترک محل مجبور ميکنند. يکی از ماموران به مآمور زيردستش می گويد: هر کی خواست بياد با باتون قلم پاشو بشکن. و مامور انتظامی جوان سرش را پائين می اندازد. شايد ياد مادر و خواهرانش افتاده است. و ما ميگوييم ما می-زبان هستيم بايد از شرکت کننده ها عذرخواهی کنيم و توضيح بدهيم.

شرکت کننده ها رفته رفته بيشتر و بيشتر مي شوند و به همان نسبت فشار مامورين هم بيشتر مي شود. ميان پليس و زنها جر وبحث در گرفته پليس به زنهای شرکت کننده ميگويد: بريدخانه هايتان کارتن ببينيد و زنها ميگويند: شما هم بريد پسر شجاع را ببينيد...

به ما نزديک تر ميشوند. بعضی که فرزتر هستند از پله ها بالا ميآيند. و به ما ملحق ميشوند.

هانا دخترک هنرمند با دوربين خود از راه می رسد و شروع به عکس انداختن می کند. ناگهان يکی از مامورين که لباس شخصی تنش است به طرفش يورش می برد و آنچنان با خشونت دوربين را از دستش درمی آورد که دستاش زخمی و خونی می شود و تند تند روسريش را سرش می گذارد. ما می دانستيم که دوربين ها برای هانا چه ارزشی دارد. پروين درحال جر وبحث کردن و گرفتن دوربين است و خلاصه با سوزاندن فيلم ها می تواند دوربين را بگيرد...

هانا برمی گردد. با دستمال دست های خونياش را پاک ميکند. به هانا نگاه می کنم. پوست سرم تير می کشد. ياد ضربه های-ی که در گذشته خورده بودم مي افتم. احساس می کنم يک قرن از عمرم ميگذرد. سنگين بلند می شوم. چقدر خسته ام ,دست خون آلود هانا را ميگيرم و به مامور ميگويم در حضور اين همه آدم به خاطر عکس انداختن! اين همه خشونت! چرا دوربين اين همه مرد را که عکس می گيرند نمی گيری...؟ هانای جوان با قد کشيده تند تند دستش را پاک ميکند وخجالت می کشد، انگار او اين کار را کرده بود , نگاهش می کنم به چشم های قشنگ نگرانش ...... هانا نکند بعد از بيست و پنج سال تو در جای من قرار بگيری و دوباره دست دخترت را بالا ببری. سرم تير ميکشد ...ياد تنهائی هايم مي افتم ... ياد سرک کشيدن همسايه  و آشناها و توصيه هايشان.  ياد  زندگيم، ياد دخترم که چقدر بايد و نبايد برايش کردم...ياد اين که چقدر دلم ميخواست با راحتی وسر بلندی دوستم را معرفی ميکردم... و به راحتی در خيابانها قدم مي زدم و هر ساعتی که دلم ميخواست سينما مي رفتم و، و، و...

فردا در دانشکده روانشناسی برنامه بود و نوشين در سخنرانی دسته جمعی نقش افسانه نوروزی را به من داده بود:

من طلعت تقی نيا هستم ... ريزه ريزه اعدام مي شوم. بيصدا مثل هزاران زنهای ديگر. اعدام کلامی... اعدام روانی.... اعدام اقتصادی.... من از جنگ از خشونت از کشتن از کشته شدن بيزارم . به دنبال دوستی، برابری و عدالت هستم. نمي خواهم افسانه نوروزی, کبری رحمانپور, زهرا کاظمی باشم. زن های شرکت کننده دست مي زنند . سرود مي خوانند و به محوطه روباز هجوم مي آورند. ديگر کسی جلويشان را نمي تواند بگيرد. و نيروی انتظامی مرتبا درحال تهديد کردن است . صدای نازنين زن های شرکت کننده در گوشم می پيچد. جا خالی نکنيد , نرويد , سخنرانی کنيد.

با چی... ميکروفن نداريم... صدا به جائی نمي رسد....اجازه سخنرانی نداريم.... چه سخنرانی بهتر از اين حضور و همبستگی... همه شماها سخنرانهای امروز بوديد... کتک خورديد و کتک خورديم..... کجا ميرويم...ميرويم به کلانتری ... ميرويم دنبال کسانی که به دعوت ما احترام گذاشتند و کتک خوردند ما جائی نداريم برويم ....ما اينجائيم... برای ستاره برای محبوبه و برای روز جهانی زن .... به اميد روزی که همه باهم دستهای خونی نشده مان را بالا ببريم و همديگر را سر زنش نکنيم...