يکشنبه ۱۷ اسفند ١٣٨٢ – ۷ مارس ٢٠٠۴

متن سخنرانی ميهن جزنی در کنفرانس «نگاهی به انقلاب ايران پس از يک ربع قرن»

مردسالاری در جنبش چپ و ريشه های مذهبی و اجتماعی آن

مدرنيته چه به صورت کشف حجاب و چه به صورت واردات صنعتی و تکنولوژی هرگز عمق و زيربنا نداشت.

ما درد خصوصی نداريم. اين درد مزمن رنج آور مرد - پدرسالاری، دردی همگانی است که بدون يک برخورد جدی و پيگير از طرف زنان و مردان علاج نخواهد شد.

به نقل از: شهروند ، چاپ کانادا

 

 

فهرست واره نسل ها:

در پس پشت هزاره های عقب ماندگی و نادانی روييد و رشد کرد . . .

۹ ساله بود که به مسلخ شوهر پير و بدخلقش کشاندند و به بردگی خو کرد . . .

او يک زن بود.

همچون شهاب ثاقب در آسمان ظلمانی جهل و عقب ماندگی درخشيد، سوخت و سوزاند. ايستاد و حجاب از سر و بدن برگرفت. خواست برابری زن و مرد را با خون خود هزينه کرد.

او کسی جز طاهره قرۀ العين نبود که به قدر قدرت جاهل و ظالمی چون ناصرالدين شاه نه گفت. و او يک زن بود.

در کنار مشروطه خواهان ايستاد. چادر به کمر بست و اسلحه به دست گرفت و فرياد برآورد که: "ما هم در اين خانه سهمی داريم" فرهنگ مردسالار را به چالش طلبيد و سنتهايی در مبارزه زنان برای احقاق حقوق فردی و اجتماعيشان پديد آورد که تا به امروز تداوم يافته و تکميل شده است. آری او يک زن بود.

خيانت و شکست رهبران حزب توده را، تسليم طلبی و امروز و فردا کردنهای جبهه ملی را برنتابيد. قاطعيت در عمل و نظر را برگزيد. متکی به نفس بود و مستقل. او از اسارت تحليل های "اردوگاهی" خلاص شده بود. مسلح به خانه تيمی قدم گذاشت و خواست با تبليغ مسلحانه به مردم بگويد، ديکتاتوری قدر قدرت شاه ضربه پذير است. با خون خود اميدی ايجاد کند تا توده ها از "سکون" و "نوميدی و تحمل به ستم" دست بکشند. او ميدانست "پيشاهنگ قادر نيست بدون اينکه خود مشعل سوزان و مظهر فداکاری و پايداری باشد، توده ها را در انقلاب بسيج کند." و او يک زن بود.

ققنوس وار از ميان خاکستر جنگ ايران و عراق سر برکشيد. بال و پرش را سوزاندند، به بندش کشيدند، در تابوتش نشاندند، توابش کردند، دشمن کوشيد او را از هستی خويش تهی سازد، هيچ سازد. اما او بر جا ماند، ايستاد و همچنان ايستاده است. او يک زن است! او تست! او ماست!

بررسی و شناخت ريشه ها و علل جامعه شناختی مردسالاری خود احتياج به تحليل جامع و کامل، حداقل از جامعه فئودالی زمان ساسانيان تا حمله عرب دارد که مسلما از حيطه اين مقاله آن هم برای سخنرانی به مدت بيست دقيقه خارج است. با اين حال ميتوان به نکاتی چند در اين زمينه اشاره کرد:

گذر از پرستش خدايان متعدد به تک خدايی، همانطور که همه ميدانيد، تاريخا در ميان قوم يهود صورت گرفت و اسطوره آفرينش جهان و انسان به دست خدای يگانه در ابتدا در ميان قوم يهود پديد آمد و بعد با مسيحيت و اسلام -- که با يهوديت ارتباط تاريخی دارند -- کامل تر شد.

«در اين اسطوره بويژه گزارش مسيحی آن، آدم به وسوسه جفت اش حوا و در واقع از راه نفوذ شيطان در او از ميوه ممنوعه خورد و چشمان درونش باز شد و با ديدن عريانی خود شرمگين شده از آن به بعد اين سرپيچيدن از دستور و اين شرمگينی از خود برهنه گناهکار سرآغاز تاريخ انسان به مثابه موجود اخلاقی "آگاه به نيک و بد" گرديد و زن مظهر گناه و وسوسه مرد درآمد» (از کتاب حافظ و رندی - داريوش آشوری)

قرنها گذشت و در مسيحيت رفرم صورت گرفت و بالاخره پس از رنسانس مذهب به درون کليساها رفت و حکومت استقلال خود را به دست آورد. در غرب مدرنيته متکی بر جنبش روشنگری بود که بر مبنای رنسانس قرن ۱۶ و ۱۷ آغاز شده بود و از نظر اقتصادی، جنبش طبقه بورژوازی بر ضد فئوداليسم بود. بنابر اين مناسبات توليدی فئوداليسم ميبايست جای خود را به مالکيت خصوصی سرمايه و بازار آزاد و رقابت آزاد بدهد. و در پروسه اين رقابت برای کسب سود و سرمايه، فرهنگ و سياست مدرن ناچار به جدايی مذهب از حکومت و عقب راندن آن در حوزه های خصوصی مانند کليساها بود. جايگزينی پارلمان، ايجاد قانون و دموکراسی بورژوايی به جای سيستم اليگارشی و سلطنت، تعبير حقوقی از انسان و جامعه به جای تعبير مذهبی، گسترش شهرها و . . . که تا آن زمان فقط در انحصار اشراف و کليسا بود، از همين نياز سرچشمه ميگرفت.

حال همين تلاش را از طرف بورژوازی نوظهور در ايران در قرن نوزدهم در نظر بگيريم. اين تلاشها از زمان فتحعليشاه و عباس ميرزا خصوصا پس از شکست در جنگهای ايران و روس پيگيرتر ميشد زيرا اين شکست يک حالت خودآگاهی در روشنفکران و نخبگان ايران به وجود آورد و آنان عقب ماندگی صنعتی و تکنولوژی را در برابر غرب به شدت حس کردند. و آنچه افرادی مثل ميرزا ملکم خان، طالبوف، ميرزافتحعلی آخوندزاده و . . . را به هم نزديک ميکرد، اين مسئله بود که آنها واقف بودند که برای استمرار حيات ايران و جلوگيری از شکستهای خفت بار تکيه بر قدرت دينی کافی نيست، به همين جهت در تمام آثار اين روشنفکران از قبيل طالبوف تمجيد از تمدن و پيشرفت به بهترين شکلی ديده ميشود. طالبوف ميگويد: دوران ما دوران پيشرفت است و بايد ايران پرده جهل و انکار را کنار بزند. ميرزا حسين خان مشيرالدوله که موجبات سفر ناصرالدين شاه را به اروپا در سال ۱۸۷۳ فراهم کرد ميگويد: تا کی بايد شاهد ترقی ديگران باشيم؟ ديگران هر روز ترقی ميکنند و ما بی حرکت سر جايمان ايستاده ايم.

شرح و بسط پروسه انقلاب مشروطيت نيز از حوصله اين مقاله خارج است. تنها اشاره ميکنم که در همان نخستين گام نويسندگان نظامنامه انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی با اعتقاد به فرهنگ و سنتهای مردسالارانه حاکم بر جامعه ايران، زنان را نه تنها از بسياری از حقوقی که ميرزا آقاخان کرمانی پيشنهاد کرده بود محروم نمودند از حق رای نيز محروم کرده و آنان را در رديف مجانين و سفها قرار دادند.

". . . به تعبير ديگر از آزاديهای اجتماعی و طرح مباحث آن به شيوه اصولی سخن بلند و درخوری مطرح نميشد و يا اگر ميشد چنان دست و پا شکسته و رنگ باخته مطرح ميشد که راه به جايی نميبرد. ثقۀ الاسلام تبريزی از مشروطه خواهان اين دوره است که آنچه از "مجموعه آثار قلمی" برميآيد از جناح روحانيون مشروطه خواهی بود که برداشتهايش از مشروطه و شيوه تبيين آن در عين سادگی، همان مفهوم عامی را منعکس ميکرد که در فضای جامعه اسلامی آن زمان از مشروطيت وجود داشت يا ميشد به شيوه علنی از آن سخن گفت. او مشروطه خواهی را اينطور توجيه ميکند: حکومت کامل شرعی و عدالت حقيقی فقط با حضور امام زمان ميتواند تحقق يابد. پس در غيبت امام، سخن از حکومت مشروعه گفتن نقض غرض است و مغاير با اسلام. ميماند سلطنت، که به تعبير او سلطنت سلطان مسلمان بر ملت مسلمان "سلطنت اسلامی" است. اگر چنين سلطنتی مطلق و مستبد باشد فساد آن بيشتر از سلطنت مقيد و مشروط است. پس شرعا در غيبت امام بايد از سلطنتی حمايت کرد که فساد کمتری داشته باشد و چون در سلطنت مشروطه و دولت مشروطه، نمايندگان ملت با دارالشورا (پارلمان) و وضع قوانين در امور عرفی، سلطنت را از خودسری و تجاوز به حقوق مردم مانع ميشوند، چنين سلطنتی ميتواند به حفظ "بيضه اسلام" بکوشد. به تعبير ديگر نه تنها در سلطنت مشروطه قوانين شرع به حکم محکم خود باقی ميماند بلکه با وضع قوانين برای امور عرفی، عدالت بيشتری نصيب ملت مسلمان خواهد شد.

. . . تبديل مشروطه ايرانی آنگونه که اينان منظور ميکرده اند يعنی تقليل بنيادی ترين مفاهيم و اصول مشروطيت، به تعبير امروزی ها يعنی "اسلاميزه" کردن همه آن مفاهيم." (از کتاب مشروطه ايرانی آقای آجودانی).

قصد از ذکر اين مختصر آن است که بگويم در ايران برخلاف اروپا، پس از رفرم يا انقلاب، هرگز دين به مساجد بازنگشت و پادشاهان همه سلسله ها به طور اعم و پادشاهان سلسله های قاجار و پهلوی به طور اخص همواره دست در دست ملا و آخوند برای تحميق توده ها و تاراج مايملک آنها به کثيف ترين توطئه ها و جنايات دست يازيده اند و آخرين نمونه اش همدستی آيت الله کاشانی با شاه برای سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق و برقراری کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ ميباشد.

بنابر اين مذاهب به طور اعم و مذهب اسلام به طور اخص بند و زنجير اصلی قدرت مردسالاری است. همانطور که آمد قوانين مردسالار از عهد ماقبل فئودالی تا به امروز برقرار است. پيغمبران که "راهنمايان" انسانها هستند همگی مرداند. و وقتی مثلا پای حضرت مريم به ميان ميآيد خود او چيزی نميگويد و ميگويند خدا در مريم دميد و مريم، عيسی را به وجود آورد. بنابر اين زن ابزار بی اهميتی است که خدا ميتواند از طريق او کودکی را به وجود بياورد که الزاما آن کودک پسر است و آن پسر مامور نجات بشر! به وضوح ميبينيم مذهب، فرهنگ نظام مردسالاری است، از آغاز پيدايش تا به حال و اينکه با وجود همه تغييرات ساختاری و انقلابات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی اين سنت همچنان پابرجاست، به خاطر حضور دائمی آن در جامعه است.

"ولی آنچه مسلم است ريشه های اين همه تبعيض و نابرابری و ستم به زن عميق تر از اينهاست که تنها جوامع شرقی و آسيايی را دربربگيرد. بلکه در اروپا نيز به علت تسلط و ذهنيت و عملکرد مردسالارانه در همه عرصه های اجتماعی، سياسی، فرهنگی، اکثريت زنان تا اواخر قرن هيجدهم در انتظار ورود به اين حوزه بودند . . . در سراسر قرون وسطی فقط پسران در خانه ها آموزش ابتدايی فرا ميگرفتند و تازه وقتی در قرن ۱۶ موقعيتی به وجود آمد که پسرها از سنين ۹--۸ سالگی به مدرسه بروند، اين امکان برای دختران وجود نداشت و تنها دختران خانواده های اشراف يا بورژواهای ثروتمند، آنهم در صورت اجازه پدر امتياز آموزش ديدن در خانه را به دست ميآوردند." (برگرفته از کتاب زنان و اسلام سياسی خانم شهلا شفيق).

سيمون دوبوار در کتاب "جنس دوم" تصويری دردناک از موقعيت دشوار زنانی ترسيم ميکند که در قرن نوزدهم ناچار در نهان مينوشتند و ميآفريدند. چرا که از استقلال که شرط لازم آزادی انسان است محروم بودند.

جامعه مردسالار نقش سازنده زنان را فقط در چارچوب خانواده به عنوان همسر و مادر تحسين ميکند و مادر را معلم اول کودک مينامد. پس همه چيز در حيطه خانه و در چهارچوب خانواده ميگذرد نه بيرون از آن. ليدی وين هيلی زن اشراف زاده ای که "نوشتن" را تجربه ميکند مينويسد: "بدبختانه زنی که قلم به دست ميگيرد، موجودی چنان پرنخوت تلقی ميشود که هيچ چيز برای شستن گناهانش کفايت نميکند." (برگرفته از همان کتاب)

"هلن سيکسوس" زن اديب فرانسوی در پايان قرن بيستم پا ميفشارد که "آزادی زن در گذار از زبان روی ميدهد." . . . "که زن نخست بايد بگويد"، "ميبايد گفتار آغاز کند و باور نکند که چيزی برای گفتن ندارد. نپذيرد که در مدرسه به او بياموزند که زن برای گوش سپردن، باور کردن و کشف نکردن و خلق نکردن آفريده شده است." و اما در کشور سنتی -- مذهبی ما طبيعی است که يک عارضه صدها قرنی نميتواند اثرات خود را بر روی حتی روشن ترين قشر جامعه به جای نگذارد. يکی ديگر از دلايل بی توجهی يا کم توجهی به مسئله زنان از طرف روشنفکران چپ، وجود ديکتاتوری های خشن و ديرپا بوده که همواره رهايی زنان از کانال مبارزه با ديکتاتوری ميگذشته و چون مرد و زن به يکسان تحت فشار، حبس و شکنجه قرار ميگرفتند، بنابه مثل معروف ظلم بالسويه عدل است، ديگر ظلم خصوصی چندان مطرح نميشد حتی نمونه هايی از مقاومت زنان قبل از مشروطيت در دست است که آنها نيز طالب حکومت قانون و رفع ظلم و استبداد بودند و مسئله شان قبل از اينکه ستم مردسالاری باشد، ستم حکومتی بود.

اذعان ميکنم مردها به لحاظ تاريخی و شرکت طولانی در مبارزات اجتماعی فرصت داشته اند که در صفوف رهبری جای بگيرند و به طور غالب، آنان انباشت بيشتری از نقطه نظر دانش سياسی و ايده های اجتماعی پيدا ميکنند که در نتيجه، تجربه و تخصص بيشتری در ابراز و ارائه اين نقطه نظرها دارند و همين سبب ميشود که آنها هميشه حس برتری و تفاخر داشته باشند. آری، مبارزه نه تنها با عملکرد مردسالار که با ذهنيت مردسالار يکی از اهداف بسيار بزرگی است که ميبايست برای آينده ای بسيار دور که از همين فردا شروع ميشود، در نظر گرفته شود و ما زنها ايمان بياوريم به اينکه هيچ جنبش به واقع دموکراتيکی نميتواند بدون حضور آگاه و فعال ما پا بگيرد و دموکراسی در ايران آينده بدون به رسميت شناختن اين حق، کامل نخواهد بود.

تجربه تلخ گذشته به ما نشان داده که هرگاه و به هر دليلی، زنان، از جنبش مستقل خود دست برداشته اند هم خود زيان ديده اند و هم جنبش عمومی. تازه ترين نمونه تاريخی آن، قربانی شدن مبارزات زنان در مسلخ مبارزات "ضدامپرياليستی" رژيم متحجر ولايت فقيه در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بود.

ولی از طرفی اگر نخواهيم از جاده انصاف منحرف بشويم بايد بپذيريم که بار همه انحرافات و کج فهمی های تاريخی -- اجتماعی و عدم درک دموکراتيسم را به دوش رفقا و مبارزان مرد انداختن دور از انصاف است. زيرا انقلاب مشروطه ای که نزديک به صد سال پيش انجام گرفت يکی از اهدافش تحقق آزادی و حکومت قانون بود که بايد در ايران به وجود ميآمد. يعنی جامعه ای که مردم در آن از حقوق مدنی برخوردار باشند و دولت در برابر مردم مسئول باشد و نظام دموکراسی برقرار گردد که در نتيجه آن، حقوق فردی، حقوق انکارناپذير به شمار آيد.

ليکن با آغاز سلطنت رضاشاه و استبداد رضاشاهی دموکراسی در ايران نابود شد و رضاشاه که بانی نمايش جنبه هايی محدود از مدرنيزاسيون معرفی شده است با بی اعتنايی به ضرورت های مدرنيته به اين نمايش دست زد. و از آنجا که آزادی از ميوه های اصلی درخت مدرنيته است که در زمان پهلوی پدر و پسر به شدت لگدکوب و محو و نابود شد، در نتيجه نيروها و سازمانهای سياسی نيز نتوانستند در ايران ريشه پيدا کنند.

مدرنيته چه به صورت کشف حجاب و چه به صورت واردات صنعتی و تکنولوژی هرگز عمق و زيربنا نداشت. زيرا مدرنيته سياسی که در قالب مفهوم مدرن عبارت است از دموکراسی به علاوه شهروندی هرگز در کشور ما مفهوم و مصداق پيدا نکرد. کجا دموکراسی وجود داشت، کجا حقوق شهروندی که اساسش آزادی است وجود خارجی داشت. خواندن يک کتاب "مادر ماکسيم گورکی" ده سال زندان داشت. و قبل از انقلاب و در جريان انقلاب بنابه ضرب المثل معروف "سنگها را بسته و سگها را رها کرده بودند" در حالی که زندانها پر از مبارزين بود، مساجد و تکايا محل سازماندهی مذهبی ها شده بود و دستور شرکت زنها در تظاهرات با حجاب اسلامی ابتدا از مساجد آغاز شد. از همين نمونه باز هم ميتوان بيشتر به سرسختی و ديرپايی ذهنيت مردسالارانه پی برد. بدين لحاظ به عنوان يک زن در عرصه مبارزاتی گذشته و حال بايد اعتراف کنم که روابط و مناسبات هزاران ساله مردسالار در ضمير يکايک ما (زن و مرد) چنان درونی شده که درهم شکستن و محو آن به اين زوديها ميسر نسيت.

ما درد خصوصی نداريم. اين درد مزمن رنج آور مرد -- پدرسالاری، دردی همگانی است که بدون يک برخورد جدی و پيگير از طرف زنان و مردان علاج نخواهد شد.

۱۴ فوريه ۲۰۰۴ دانشگاه تورنتو کانادا