سه شنبه۲۱ بهمن ۱۳۸۲ – ۱۰ فوريه ٢٠٠۴

آزادی بيان و ۲۵ سال جمهوری اسلامی

- قسمت اول-

 

جمشيد برزگر:

بی بی سی

 

همزمان با آشنايی ايرانيان با تجدد و دنيای مدرن در دوران پادشاهی قاجار، مفاهيم شکل گرفته و برخاسته از متن مناسبات نوينی که در اروپای پس از رنسانس پديد آمده بود، برای نخستين بار بر ذهن و زبان شماری از روشنفکران ايرانی جاری شد.

مفاهيمی نظير ملت، قانون، حاکميت ملی و استقلال، فرديت و حقوق شهروندی، عدالت و آزادی از جمله مباحثی بوده اند که در چنين فرآيندی وارد جامعه ايران شدند و دست کم از زمان تاسيس دارالفنون در سال ۱۲۲۸ خورشيدی به اين سو، به مهم ترين دغدغه فکری روشنفکران و انديشه ورزان، سياست پيشگان و فعالان سياسی و البته حکومت های وقت بدل شدند.

 

برای شنيدن صدای اين گفت و شنود اينجا را کليک کنيد

 

اقدامات نسل اول روشنفکران و تاثيرات آن چه بود؟ باقر مومنی، پژوهشگر و مورخ مقيم فرانسه:

باقر مومنی: اولين تاثيری که اينها داشتند اين بود که مردم يا اقشاری از طبقات کمی پيشرفته تر را متوجه نقايص اجتماعی آن روز ايران بکنند در برابر جامعه متمدن آن روزگار.

وجه مشترک ديگر اين است که اينها را با نوعی آموزش ها و پرورش ها و انعکاس مسايل جديد برای تغيير جامعه آماده کنند و يا چيزهای نوينی را در جامعه به وجود بياورند، مثل آموزش و پرورش جديد، مثل نظام سياسی جديد و امثال اينها، که البته محتوای اينها با هم متفاوت بوده، چه از طرف منورالفکران و چه از طرف مردمی که مخاطب آنان بوده اند.

همين طور است تغيير سازمان های دولتی. از قبيل اينکه فرضا قوه اجراييه بايد از قوه قضاييه جدا باشد؛ يا تغيير دستگاه فراشی و محتسب به دستگاه پليسی جديد و خيلی چيزهای ديگر. اينها وجه مشترک هاست، اما همان طور که گفتم همه کاملا يکرنگ نبوده يا منظورشان يکی نبوده است.

(ج – ب): در اين ميان، آزادی و آزاديخواهی، همواره در صدر گفته ها، خواسته ها، حرکت ها و جنبش های گوناگونی قرار گرفته که حتی هريک با يکديگر تضادها و مخالفت هايی جدی داشته اند.

با اين همه، به نظر می رسد که نقش روشنفکران، نويسندگان، شاعران و هنرمندان در تعميق و گسترش مفهوم آزادی، بويژه آزادی عقيده، بيان و قلم در سطح جامعه بارزتر بوده است.

داريوش آشوری، نويسنده، مترجم و پژوهنده، اين موضوع را چنين ارزيابی می کند:

داريوش آشوری: مجموعه حرکتی که به عنوان حرف نو، فکر مدرن يا تجدد در ايران شده، چه آنها که مستقيم درگير مسايل سياسی بوده اند از نوع آخوندزاده و ميرزا آقا خان، يا نسل بعدی مثل بهار و دهخدا و چه آنهايی که نبوده اند مثل نيما و هدايت و بقيه شاعران و نويسندگان ايرانی، همه مستقيم و غير مستقيم با مساله آزادی درگير بوده اند و اين مساله، يکی از زمينه های اساسی کار آنها و اساسا امکان کارشان بوده است.

مساله تحقق آزادی در سطح عمومی و اجتماعی به جای خود، ولی اينکه نويسنده و شاعر بتواند کار خود را بکند و اثرش را منتشر بکند، طبيعتا همه را با مساله آزادی مواجه می کند.

(ج- ب): البته، نويسندگان در راه انتشار و حتی خلق آثار خود تنها با سانسور حکومتی مواجه نبوده اند و خود را با مسايل ديگری نيز روبه رو ديده اند. فرج سرکوهی، منتقد ادبی و روزنامه نگار مقيم آلمان:

فرج سرکوهی: در جامعه ما، علاوه بر سانسور رسمی و خود سانسوری که حکومت از طريق ايجاد فضای رعب و وحشت خلق می کند، ادبيات و هنر و آثار خلاقه از سانسورهای ديگری هم رنج می برند، از جمله از سانسورهايی که از عوامل فرهنگ ملی، مذهبی و سنتی ما بر می آيند.

بسياری از چيزها در فرهنگ ملی ما تابو هستند. در فرهنگ سنتی ما، بيان بسياری از روابط انسانی تابو هستند و اگر نويسنده ای در آثار خودش چنين کند، جامعه هم او را منزوی می کند.

نويسندگان حتی در بهره گيری از چهره های مذهبی برای خلق آثار خلاقانه خود نيز با مقاومت سانسور ذهنی مردم روبه رو می شوند. علاوه بر اين، سانسور سياسی هم وجود داشته است که اغلب گروه های چپ، آن را در درازمدت در طول اين سال ها در جامعه اعمال کرده اند.

ما ديده ايم مترجمانی که از بستر چپ برخاسته اند، هنگامی که کتاب ترجمه می کردند، هرگاه که به ضرر عقايد آنها بوده، يا چنين تصور کرده اند، آن بخش ها را حذف می کردند. کتاب برتراند راسل را در زمان شاه ترجمه کردند و بخش های مربوط به استالين آن را حذف کردند. آثار همينگوی را ترجمه کردند، اما مترجم بخش هايی را که در آن از استالينيسم انتقاد شده، حذف کرده است.

همچنين، چون خوانندگان معمولا از بستر چپ برمی خيزند، گروه های چپ، با ايجاد فضاهای مصنوعی و مارک زنی وانگ و برچسب زنی های مختلف، نويسندگان را عملا منزوی کردند.

ما ديديم در دهه چهل، اثر بزرگی مثل "شازده احتجاب" منزوی شد، يا گروه های چپ، آثار صادق هدايت را منحط اعلام کردند. بنابراين، در کنار سانسور دولتی، سانسور سياسی اپوزيسيون نيز به ادبيات و هنر ما ضربه زده است.

(ج – ب): با اين همه، نقش حکومت ها در اين ميان، همواره پررنگ تر به نظر رسيده و در حقيقت، گذشته از برخی مباحث پيرامون آزادی های فردی و اجتماعی و تلاش برای تبيين وجوه مختلف آزادی در حوزه های عمومی و خصوصی، آزادی عقيده، بيان و قلم يکی از اصلی ترين چالش ها و شاخص ها در ميزان پايبندی حکومت ها و حتی احزاب سياسی به آزادی بوده است.

وجود مقاومت در ميان حکومت ها و اعمال سانسور و حذف، همچون مانعی هميشگی، روشنفکران را خواسته و ناخواسته، وارد فرآيندی می کرد که يک سويش سکوت و انزوا يا رها کردن ديدگاه ها و عقايد خود بود و سوی ديگرش، رويارويی با رژيم حاکم و زندانی و ممنوع القلم شدن و يا ناگزير ترک ميهن گفتن.

محمود دولت آبادی، نويسنده، از آنچه خود تجربه کرده، می گويد:

محمود دولت آبادی: از جمله اتهامات من اين بود که چرا وقتی وارد هر خانه ای می شويم که يک انقلابی را دستگير کنيم، آثار شما را در کتابخانه او می بينيم. سوال را نگاه کن!! و ديگر اينکه می گفتند که خيلی از افرادی را که ما بازجويی می کنيم و می پرسيم چرا اين قدر کارهای دولت آبادی را می خوانيد، آنها هم جواب می دادند خب می خوانيم برای اينکه آزاد است و اگر اشکال دارد، پس چرا خودش آزاد است. من هم گفتم خيلی متشکرم که حالا ما را آورده ايد بغل دست خوانندگانم.

بنابراين، وقتی که يک ديکتاتوری، محسوس و نامحسوس زير فشار اجتماعی قرار می گيرد و من فکر می کنم که آمپر حکومت شدت فشار و نارضايتی اجتماعی را خيلی خوب نشان می دهد، نسبت به کوچک ترين مسايل، عکس العمل های شديد نشان می دهد و اين درواقع، تيشه ای است که به ريشه خودش می زند. باری، هرگز به من جواب داده نشد که چرا من را برديد زندان، چرا دادگاهی کرديد و چرا دو سال از زندگی من را نابود کرديد.

البته بايد بگويم که زندگی من نابود نشد، برای اينکه هم بسيار چيز ياد گرفتم و هم بسيار تخيل کردم. بايد بگويم که بخش های وسيعی از "کليدر" را من در ذهنم در زندان نوشتم و "جای خالی سلوچ" را يک بار در ذهنم در زندان نوشتم.

اين است که من نگذاشتم عمرم تباه شود، ولی به هرحال، تاثيری که بر زندگی خانوادگی من، فرزند کوچک من و همسر جوان من داشت، نمی توانست تاثيری مثبت باشد.

(ج – ب): چنين وضعيتی، بويژه، پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در ايران پديدار شد. از يک سو، رشد قابل توجه روشنفکران و نويسندگان و تحصيلکردگان همراه با تجربه دورانی کوتاه، اما به ياد ماندنی از آزادی بيان و قلم ميل به تکرار اين تجربه را تقويت می کرد و از سوی ديگر، بر شدت مقاومت حکومت در برابر چنين خواسته ای افزوده می شد.

آقای دولت آبادی، اين شرايط را چنين تحليل می کند:

محمود دولت آبادی: اين مشکل ديکتاتوری بود که پی بهانه می گشت و فکر می کرد اين امثال من هستند که باعث می شوند مردم از نوع کردار و رفتار آنها ناراضی شوند. در حالی که ما بازتاب اين نارضايتی بوديم، اگر هم که بوديم و نه محرک آن.

اين را همه بايد بدانند که کار نويسندگان اصلا تحريک توده های مردم نيست. نويسندگان در اوج مسئوليت خود، برگردان و بازتاب حسيات مردم در کشور خود هستند و اگر از اين مساله تعبير وارونه می شود، مشکل مفسرهای سياسی دستگاه های حکومتی است.

(ج – ب): با اين همه، تلاش ها ادامه داشت و کمتر از دو دهه پس از کودتای ۲۸ مرداد، شماری از نويسندگان و شاعران، به رغم داشتن ديدگاه های متفاوت توانستند با تدوين متنی، عملا حول محور دفاع از آزادی عقيده، بيان و قلم گرد هم آيند و کانون نويسندگان ايران را شکل دهند.

محمد علی سپانلو، شاعر درباره شکل گيری و اهداف اين کانون می گويد:

محمد علی سپانلو: در سال ۱۳46، هسته ای از جوان ها به دور جلال آل احمد گرد آمد. اين هسته فعاليت کرد و انگيزه اش هم کنگره ای بود که قرار بود دولت آن موقع به اسم کنگره ملی نويسندگان تشکيل دهد.

اين هسته در واکنش به اين کنگره بيانيه ای نوشت که رئوسش اين بود: کنگره ملی نويسندگان را بايد اتحاديه آزاد نويسندگان تشکيل دهد و از آنجا که در اين کشور سانسور وجود دارد، اتحاديه آزاد نويسندگان هم نمی تواند به وجود بيايد. در نتيجه امضا کنندگان اين بيانيه، در اين کنگره شرکت نخواهند کرد.

اين در واقع، آغاز شکل گيری هسته نخستين کانون نويسندگان ايران بود. بعد که دولت متوجه شد اين کنگره تحريم خواهد شد و خودش اين کنگره را ملغی کرد، کسانی که اين متن را امضا کرده بودند، فکر کردند همان اتحاديه را که صحبتش را کرده بودند، تشکيل دهند. تصميم هم گرفتند که نام کانون را بر آن بگذارند، چرا که نام اتحاديه با ضوابط وزارت کار و ضوابط کشوری برخورد می کرد. به هر حال، کانون نويسندگان ايران، رسما از سال ۱۳4۷ آغاز به کار کرد و هدفش هم مبارزه با سانسور و تامين حقوق نويسندگان بود.

(ج – ب): به اين ترتيب، برای اولين بار، تلاش سازمان يافته برای تحقق آزادی عقيده و بيان، خود به هدف اصلی و عمده بدل شد؛ امری که علی رغم همه دشواری ها، با کاميابی هايی نيز روبه رور شد.

برگزاری ده شب شعر و سخنرانی در انجمن فرهنگی ايران و آلمان، يا انستيتو گوته، در مهرماه سال ۱۳۵6 و رد شرايطی که جامعه آبستن تحولاتی بزرگ بود، نمونه ای روشن از اين کاميابی است. رويدادی که در جای خود مهم تلقی شد و گفته شد در شکستن سکوت حاکم بر آن روزها، تاثيری چشمگير داشته است. جلال سرفراز، شاعر و روزنامه نگار مقيم آلمان:

جلال سرفراز: شب های شعر به هر حال با پيشنهاد من که در آن سال ها با انستيتو گوته تهران در ارتباط بودم شکل گرفت، به رغم همه موانعی که از سوی رژيم حاکم در آن دوران و چه از سوی حتی بخشی از روشنفکران در کانون نويسندگان وجود داشت و اختلاف سليقه و نظرهای متفاوت داشتند.

به هرحال اين شب ها برگزار شد و به نظر من اولين تاثيرش اين بود که کانون نويسندگان از آن حالت بسيار بسته ای که داشت بيرون آمد و تبديل شد به جريان و مرکزی که رهبری معنوی جنبش روشنفکری و دانشجويی ايران را در يک دوره معين به عهده گرفت که تاثيرش را هم ديديم.

من معتقدم در انقلاب ايران دو جريان به موازات هم حرکت کردند، يکی حرکتی که با ده شب شعر شروع شد و ديگری جريانی که با آن شکلی که ديديم به شکل سنتی و مذهبی در جامعه شکل گرفت. اين دو جريان، به موازات هم حرکت می کردند.

(ج – ب): به اين ترتيب، کسانی که مستقيم و غير مستقيم و به شيوه های مختلف يا با آثار خود عليه آنچه که آن را استبداد و ديکتاتوری می دانستند کوشيده بودند، فرصتی استثنايی يافته بودند که در آزادی نسبی پديد آمده، انتقادهای خود را علنا عنوان کنند و با مخاطبان خود رو در رو سخن بگويند.

م.الف- به آذين: در اين جمع، هرشب، بارها و بارها نام کانون نويسندگان به گوشتان رسيده است. بارها و بارها شنيده ايد که ما خواستار آزادی انديشه بيان، آزادی چاپ و نشر آثار قلمی، آزادی اجتماع و سخنرانی هستيم و اين همه بر مقتضای قانون اساسی ايران، متمم آن و اعلاميه جهانی حقوقی بشر.

خواست ما، بازگشت به آزادی است. آزادی غايت مقصود ماست، امروز و هميشه. ما اين آزادی را حق همه می دانيم و برای همه می خواهيم؛ همه، بدون کم ترين استثنا.

دوستان! جوانان! ده شب به صورت جمعيتی که غالبا سر به ده هزار و بيشتر می زد، آمديد و اينجا روی چمن و خاک نمناک، روی آجر و سمنت لبه حوض، نشسته و ايستاده، در هوای خنک پاييز و گاه ساعت ها زير باران تند صبر کرديد و گوش به گويندگان داديد. چه شنيديد؟ آزادی و آزادی و آزادی.

(ج – ب): بخشی از سخنرانی محمود اعتماد زاده، م.الف. به آذين، نويسنده و مترجم را در آخرين جلسه ده شب شعر و سخنرانی می شنيديم.

تجربه خوشايندی که هم نويسندگان و هم مخاطبان آنان از اين شب ها به يادگار برداشتند، در عين حال بيانگر نقش و جايگاهی بود که روشنفکران می توانستند در تحولات عمده اجتماعی ايفا کنند.

در آستانه انقلاب ۱۳۵۷، با رفع پی در پی سدهايی که پيش از آن در برابر ديدگاه ها و عقايد مخالف ديدگاه های رسمی وجود داشت، شاعران و نويسندگان و روشنفکران، خود را برای ايفای اين نقش اجتماعی که ازعهد مشروطيت به اين سو به سنتی پابرجا بدل شده بود، رهاتر ديدند. جواد مجابی، نويسنده، شاعر و روزنامه نگار:

جواد مجابی: در دو دهه چهل و پنجاه، شاهد هجوم گسترده اهل قلم، نويسندگان، شاعران و محققان به مطبوعات هستيم. اين هجوم، چنان سراسری، گسترده و پرشور است که ابزارهای سانسور قادر به جلوگيری از آن نيست و ما می بينيم که بگير و ببندها و سانسورها و ممنوع القلم کردن ها، در دهه چهل و پنجاه نتوانست جلو يورش آزاديخواهانه اهل قلم به مطبوعات و همين طور به عرصه کتاب را بگيرد و کار به جايی رسيد که دولت ناگزير شد اعتراف کند که سانسور می کرده و حالا می خواهد از يک دوره ای به بعد، دست از سانسور بردارد و در دوره شريف امامی، بين سنديکای روزنامه نگاران و مسئولان دولتی قراردادی امضا شد که سانسور از امروز ملغی می شود.

(ج – ب): اما پيروزی انقلاب، به معنای پايان جدال بر سر آزادی نبود. حکومت جديد سخت بر صبغه فرهنگی خود پای می فشرد و نسبت به مسايل فرهنگی و حتی ادبی بسيار حساس بود.

چنين شرايطی به آنجا انجاميد که تنها يک هفته پس از پيروزی انقلاب، در بامداد روز ۲9 بهمن ماه سال ۱۳۵۷، شماری از سرشناس ترين نويسندگان و شاعران کشور، به ديدار آيـت الله خمينی، بنيانگذار جمهوری اسلامی رفتند. باقر پرهام، در اين ديدار حضور داشت:

باقر پرهام: اين ديدار به پيشنهاد آقای نعمت ميرزا زاده انجام شد. ايشان گفتند به دليل اينکه آشنايی با آقای خمينی دارند، می توانند ترتيبی بدهند که ما ملاقاتی داشته باشيم. ما اين پيشنهاد را در هيئت دبيران کانون مطرح کرديم و پس از سبک و سنگين کردن جوانب قضيه، ترجيح داديم برای اينکه در اين ابتدای کار ورود ايشان، بتوانيم نظرات خودمان را درباره آزادی انديشه و بيان و مبارزه با سانسور، مستقيما به گوش ايشان برسانيم، برويم و اين ديدار را انجام دهيم.

حدود بيست نفر به ميل خودشان تعيين شدند. آن روز، روزی بود که آقای ياسر عرفات آمده بود و مدرسه رفاه بسيار شلوغ بود. مردم زيادی آنجا آمده بودند. ابتدا ما وارد سالنی شديم که آن را برای اين ديدار آماده کرده بودند، يعنی جای مخصوصی برای نشستن آقای خمينی درنظر گرفته شده بود. برای نشستن ما، دورتا دور اتاق پتوهايی با ملحفه های سفيد پهن کرده بودند که ما دورتا دور اتاق نشستيم.

بعد پسر آقای خمينی، احمد خمينی وارد اتاق شد که با ما روبوسی کرد و با آقای ساعدی خيلی خوش و بش کرد. بالاخره پشت سرش، خود آقای خمينی تشريف آورد و نشست. کنار ايشان، آقای نعمت ميرزا زاده، که واسطه اين ديدار بود نشست و بغل آقای ميرزا زاده، بنده کنار ميکروفن نشستم.

(ج – ب): آقای پرهام که متن مصوب هيئت دبيران کانون را در اين ديدار خواند، از اين متن و پاسخ آيـت الله خمينی می گويد:

باقر پرهام: مفهوم پيام اين بود که ما در راه مبارزه با سانسور هميشه در نظام گذشته کوشا بوديم و در نظام آينده هم قصد نداريم از اين هدف خود دست بکشيم و با سانسور به هر شکلش مبارزه خواهيم کرد. حاصل حرف ايشان، يک مقدار تحبيب بود و يک مقدار تهديد.

تحبيبش اين بود که ما را دعوت کردند به حفظ وحدت کلمه و اينکه الان بيش از هر چيزی نظام جديد به وحدت کلمه نياز دارد و ارتباطی برقرار شده است بين دانشگاهيان و روشنفکران و اهل حوزه و از اين ارتباط بايد استفاده کرد و گفتند پيش تر قلم شما را شکستند، الان قلم شما باز است، ليکن استفاده از قلم، در راه آزادی ملت، در راه تعاليم اسلامی بکنيد. بعد هم لحن اين تهديد بيشتر شد. در واقع پشت سرش حرف هايی زدند که بيشتر بوی تهديد می داد.

همين تهديدات بود که بعدها، دو سه ماهی طول نکشيد که تبديل شد به اينکه همان آقايی که به ما می گفت قلم شما را قبلا شکستند، الان قلم شما باز است، در سخنرانی های خودش بارها گفت:" بشکنيد اين قلم ها را." که اصحاب آقای خمينی هم اين قلم ها را شکستند. بنابراين، ما از آنجا که آمديم بيرون، فهميديم که کشتیبان را سياستی دگر آمده، باد در جهت ديگری می وزد و همان آزادی هايی را هم که داشتيم از دست خواهيم داد که از دست داديم.

(ج – ب): به اين ترتيب، اين ديدار، آغاز فصلی در تعامل و همکاری نبود. همراه با تحولات سياسی و اجتماعی و رو در رويی برخی گروه های سياسی مخالف جمهوری اسلامی، روشنفکران، نشريات و کتاب ها نيز در تند باد حوادثی گرفتار آمدند که هم چيز را در هم می نورديد.

ناصر پاکدامن، نويسنده و محقق مقيم فرانسه اين فضا را چنين ترسيم می کند:

ناصر پاکدامن: از اولين نشانه های اين منطق امحاء و سرکوب و ريشه کنی، ما می توانيم ياد بکنيم حتی از همان زمستان ۵۷، قبل از اينکه حکومت آقای بازرگان تشکيل شود. يادمان هم نرود که آقای بازرگان هم يکی از کسانی بود که خودش شروع کرد صحبت کردن از اينکه يک عده انحصار طلب اند و نمی گذارند.

به اين ترتيب، فقط به زن ها نبود که گفتند يا روسری يا توسری. به نويسندگان هم گفتند. بعد هم تسخير "کيهان" و فتح "آيندگان" به وجود آمد. بعد يکايک سنگرهای ادبيات عرفی ايران را به عنوان ناشران و چاپخانه ها گرفتند. حمله به روزنامه فروش ها، تسلط بر شبکه توزيع و حتی به آتش کشيدن کتابخانه ها، همه پديده هايی بودند که قبل به وجود آمده بودند و نشانه يک موجی است که آهسته آهسته از ديروز انقلاب برخاست و ماه به ماه قوی تر شد تا در سال ۱۳60 به آن قدرتی رسيد که کسی را جای نفس کشيدن نگذاشت.

(ج – ب): تا قبل از انقلاب، نويسندگان و روشنفکرانی که گرايش ها و علقه های دينی داشتند، همراه و همسو با ديگر روشنفکران از رژيم سلطنتی انتقاد می کردند و خود را با زندان و سانسور و ممنوع القلم شدن رو در رو می ديدند.

اما اکنون، عصری تازه شروع می شد. شاعران و نويسندگان مذهبی در کار دفاع از مبانی فکری انقلاب اسلامی بودند و ديگرانی که به داشتن رويه های غير مذهبی شهره بودند، خود را در وضعيتی دشوارتر می ديدند؛ موضوعی که در بخش دوم اين رشته برنامه ها به آن خواهيم پرداخت.