پنجشنبه ۶ آذر ۱۳۸۲ - ۲۷ نوامبر ۲۰۰۳

ريشه های دموکراسی رويائی

بر زمينه کدام واقعيت شيرين عبادی در راه دموکراسی مبارزه نکرده است؟ قرار است دموکراسی در کجا به دست آورده شود؟ اصلا آيا جا، مکان، آدمها، مجموعه روابط عناصر با يکديگر مطرح بوده يا نه؟ آن موقعيت خيالی که يک نفر همه چيز را به صورت دموکراتيک بخواهد در هيچ جای دنيا، حتی در خود غرب هم وجود ندارد، منتها نسبت آن چيزی که در غرب وجود دارد به مراتب بيشتر از نسبتی است که در جاهای ديگر وجود دارد، اما مبارزه برای به دست آوردن آن، هزاران پيچ و خم، دامنه، و گرفتاری دارد، که تنها کسی که با خمير اصلی آن اجتماع ورزش ميکند، و مبارزی واقعی، و نه خيالی و خيالاتی، ميفهمد که دارد چه ميکند. و محکوم کردن اشخاص، صرفا به خاطر اعتقاد محکوم کننده به دموکراسی ايده آل، و يا تظاهر به اعتقاد داشتن به دموکراسی ايده آل، عملی است هم زشت، و هم بسيار بزدلانه

رضا براهنی - تورنتو

 

۱- در اين يادداشت کوتاه که به بهانه ی حرفهای اخير رويائی مينويسم در ابتدا اشاره ميکنم که ما به دو نوع دموکراسی توجه کنيم. يکی دموکراسی مردمانی که با هزار زحمت و تقلا، تفکر، همکاری و مبارزه در طول چند قرن، و براساس تجربه روزمره و دائمی با اشيای محيط، و آدمهای اطراف و مکاتب فکری مختلف، آن را به دست آورده اند، که نامش را به حق بايد دموکراسی غربی گذاشت. تاريخ غرب، ضمن کسب اين دموکراسی در سطوح مختلف، دهها کار ديگر هم کرده، هم عليه ديگران و هم عليه غرب، که روی تبهکارترين مهاجمان تاريخ را سفيد کرده است: استعمار چند قرنی يکی، استثمار آسيا و آفريقا، يکی ديگر، دو جنگ جهانی ديگری، و آدم سوزی ها و آدم کشی های آشويتس و ماتهائوزون و ساير مراکز قتلهای دسته جمعی، ديگری. و در همين اواخر، ويتنام و افغانستان و عراق. و فجايع ديگری نيز در شرف تکوين است. اين دموکراسی نه يکدست بوده است، و نه هميشه هم به دلخواه تعدادی از بزرگترين متفکران، و نه هميشه در جهت مخالفت با مذهب. نيچه، هايدگر، آدورنو، فوکو، و خيلی های ديگر به عصر روشنگری به ديده ترديد نگريسته اند، به رغم اينکه در پاره ای موارد بر بسياری معضلات فکری و فلسفی پرتو نورانی تفکر خود را انداخته اند. تناقض های ديگر هم وجود دارد. غربی ها سالها احزاب مسيحی داشته اند، انواع مختلف کليساها را داشته اند. دموکراسی تکليف روابط معتقدات را تعيين کرده، نه اينکه چماقی شده باشد ايدئولوژيک برای کوبيدن طرف مقابل - عقيده طرف هر چه ميخواهد باشد. يعنی فرد و يا عده ای از افراد اعتقادشان را ميتوانند به عرصه اجتماع عرضه کنند. دموکراسی کمک ميکند به جای اينکه آدمها به جان هم بيفتند حرف يکديگر را بشنوند، به بحث بگذارند و به نوعی ترکيب عقايد مختلف برسند، اما در مسالمت کامل. حتی نافرمانی مدنی، در چارچوب همان دموکراسی است، چرا که گاهی ظلم و عدم تساوی در غرب به گلوگاه مظلوم فشار ميآورد.

اما اين غربی معتقد به دموکراسی وقتی که پايش را به کشور دنيای سوم ميگذارد، ذهن و اعتقادش دچار شقاق ميشود. هيچکس بهتر از "ای. ام. فورستر" نويسنده بزرگ انگليسی اين شقاق را بيان نکرده است. يکی از شخصيتهای اصلی او در رمان بسيار درخشان گذری به هند، در انگلستان خود را آدمی معمولی، و مثل آدمهای ديگر، دموکراتيک ميداند، اما پس از آنکه پايش را به خاک هند گذاشت، رسما به دنبال آن است که به يک نيمه خدا تبديل شود. زنده ياد ادوارد سعيد در کتاب معروف خود فرهنگ و امپرياليسم، اين نکته را در رمان غربی از زمان "دنيل ديفو" تا "جوزف کنراد" به دقت نشان داده و ثابت کرده است که رمان غرب بی آگاهی از اين رابطه، اين شقاق و اين دوگانگی، امکان نداشت به وجود آيد.

دموکراسی ديگر از آن کسانی است که از کشورهای ديگر به غرب ميآيند - حالا به هر دليلی - به حق اين دموکراسی غربی را به سود خود مييابند، اما از يک نکته غافل ميمانند که بين آن کسی که تنها مصرف کننده دموکراسی کشور ديگری است، و کسی که اجدادش سيصد سال برای اين دموکراسی زحمت کشيده اند، و به طور کلی دموکراسی با روح و خون آنها - دست کم در کشورهای خودشان بالنسبه عجين شده است، فرق فراوان وجود دارد. طبيعی است که ديدن اين دموکراسی، مطالعه آثار بزرگان، و دقت در روابط اجتماعی، فرهنگی و تاريخی اين کشورها، بيننده را به دموکراسی معتقد ميکند، ولی از او به صورت آن کسی که روابط و ضوابط عام اجتماعی و بينش های حاصله از رنسانس تا به امروز او را دموکرات کرده، يک فرد دموکرات و معتقد به دموکراسی نميسازد، و اگر بسازد، اين ساختن صورت ناموزون دارد. بندرت به اندازه است، اما اغلب بالا و پايين از سطح آن اندازه. برخی از اينها دموکرات های خيالی هستند، مراحل مختلف تکوين تدريجی دموکراسی را ناديده ميگيرند، و ايرادی که از دور بر کوشندگان دموکراسی در کشورهای خود ميگيرند، ناشی از همان شقاقی است که بيشتر به آن شخصيت "ای. ام. فورستر" در گذری به هند دست ميدهد. با اين فرقها که آنها ژست دموکراسی غربی را به کوشندگان دموکراسی در کشورهای خفقان ميگيرند. اينان ضمن انتقاد به حق از کشورهای خفقان زده، در برابر مبارزان ضدخفقان آن کشورها، نقش نيمه خدای دموکرات را بازی ميکنند. در حالی که آنهايی که در کشورشان در برابر زورگويان ميايستند و به هر طريق به مبارزه عليه قلدری و خودکامگی ادامه ميدهند، بی شباهت به همان آدم هايی نيستند که در طول قرون در برابر زور و قلدری و خودکامگی شاهان و خودکامگان خود غرب ايستاده اند و نهايتا در سايه کوشش مستمر تدريجی و يا انقلابهای مختلف به نوعی دموکراسی، که همان دموکراسی غربی است، دست يافته اند. يک نکته روشن است: دموکراسی صبر و بردباری ميطلبد، تجربه کردن، شکست خوردن، نوميد شدن و اميدوار شدن مجدد ميطلبد، زمان طولانی ميخواهد، گلاويز شدن با عقايد خرافی خود و طرف مقابل را ميطلبد، تا نهايتا، و به تدريج، اين دموکراسی صورتی تثبيت شده پيدا کند، و مردم با اشراف به روابط دموکراتيک به تمشيت امور خود برسند. درک اين وجه دموکراسی نيازمند ورود به شرايط اجتماعی - تاريخی محلی دارد که در آن مردم در بيان خود، با نسبتی از وقوف به فرهنگ دموکراسی در سراسر جهان، و با نسبتی از وقوف به گذشته تاريخ، و ادواری که در آن دموکراسی به يک کوشش عام تبديل شده، و بعد، به دلايل دقيق و عينی با شکست مواجه شده، طرح و يا پروژه دموکراسی را تبديل به مسئله اساسی خود ميکنند. به همين دليل ميدان جديدی از انديشه و عمل پيدا ميشود که در آن هم شيوه مبارزه بايد عينی باشد، و دموکراتيک، و هم طرفين اين مبارزه بايد معلوم باشند.

۲- در ايران امروز، يک نکته اين است که ما صورت بيرونی اين شيوه مبارزه و طرفين مبارزه را ببينيم، و بعد نگاه کنيم به درون خود آن مبارزه. ما اين را به شکل زير ميبينيم: هدف دموکراسی غيرمسلمان کردن مسلمان نيست. همانطور که در غرب هم هدف دموکراسی غيرمسيحی کردن مسيحيان نبوده است. در غرب هم مسيحيت هست، هم دموکراسی. مردم ايران تحت لوای يک حکومت اسلامی به سوی غيرمسلمان شدن رفته اند. جدا از حرکتی که به هر طريق پس از انقلاب در ايران، اسلام در جهان و در منطقه های اسلامی پديد آورده، بی آنکه وقت و فرصت ورود به اين قضيه و اين عرصه را داشته باشيم، به صراحت ميگوييم که: هيچ حکومتی مثل حکومت جمهوری اسلامی در داخل ايران به ضرر خود اسلام تمام نشده است. پس کسی که ميخواهد اشخاص با اسلام مبارزه کنند، بهتر است به همين حکومت کمک کند که پابرجا باقی بماند. اين طنز قضيه نيست. اين واقعيت قضيه است. و هر کسی که حالا ميگويد من مسلمانم، مسلمان نيست. شاه ايران هم مسلمان بود، و اتفاقا ميگفت، من دموکرات هستم، و بيش از هر شخص ديگری ميفهمم دمکراسی چيست و همه ميدانند که طرف نه مسلمان بود نه دموکرات. پس اصل قضيه در اين، صف آرايی خاصی است که روابط آدمها را اعم از مسلمان يا غيرمسلمان در جايی و به دور محوری تنظيم کند که اتفاقا ربطی به اين که طرف ميخواهد مسلمان باقی بماند يا نماند، نداشته باشد. در غرب، مسيحيت، آن محور، و قرار دادن روابط آدمها دورآن محور را، پذيرفته است، به دليل اينکه داشتن و نداشتن ايمان به صورت مسئله فردی درآمده است، و اگر به صورت جمعی هم درآمده باشد در کنار يک موضوع گنده تر از آن نوع اعتقادات جمعی قرار داده شده، و در نتيجه حفظ ايمان شخصی و فردی خواه به صورت فردی و جمعی، منافاتی با ورود به يک تشکل ديگر پيدا نکرده است. اما در ايران، اين تعارض باقی است. از يک طرف دستگاهی ميگويد، همه بايد اسلامی عمل کنند، اما خود اسلامی عمل نميکند، و از سوی ديگر، وکيل دعاوی ای مثل شيرين عبادی ميگويد مسلمان است، و از آدمهای محرومی دفاع ميکند که مدعيان مسلمانی به ناحق به زندان انداخته و از حقوق فردی و اجتماعی محرومشان کرده اند. يعنی اصلی جمعی تر بر مبارزه دموکراتيک حاکم است، و شيرين عبادی از آن اصل پيروی ميکند.

از اين بابت رويايی بدون در نظر گرفتن صورت مسئله خودش، اولا؛ و بدون در نظر گرفتن صورت مسئله در خود غرب، ثانيا؛ و بدون در نظر گرفتن شباهت ها و عدم شباهت ها بين ايران و غرب، ثالثا؛ و بدون در نظر گرفتن دوگانگی رفتار در رابطه آدمی مثل شيرين عبادی با دولت، بويژه قوه قضاييه، رابعا؛ با در ذهن داشتن چيزی به کلی انتزاعی، خامسا؛ دست به محکوم کردن شيرين عبادی زده است.

بر زمينه کدام واقعيت شيرين عبادی در راه دموکراسی مبارزه نکرده است؟ قرار است دموکراسی در کجا به دست آورده شود؟ اصلا آيا جا، مکان، آدمها، مجموعه روابط عناصر با يکديگر مطرح بوده يا نه؟ آن موقعيت خيالی که يک نفر همه چيز را به صورت دموکراتيک بخواهد در هيچ جای دنيا، حتی در خود غرب هم وجود ندارد، منتها نسبت آن چيزی که در غرب وجود دارد به مراتب بيشتر از نسبتی است که در جاهای ديگر وجود دارد، اما مبارزه برای به دست آوردن آن، هزاران پيچ و خم، دامنه، و گرفتاری دارد، که تنها کسی که با خمير اصلی آن اجتماع ورزش ميکند، و مبارزی واقعی، و نه خيالی و خيالاتی، ميفهمد که دارد چه ميکند. و محکوم کردن اشخاص، صرفا به خاطر اعتقاد محکوم کننده به دموکراسی ايده آل، و يا تظاهر به اعتقاد داشتن به دموکراسی ايده آل، عملی است هم زشت، و هم بسيار بزدلانه. چرا که ميتوان بلافاصله سئوال کرد:«آقای رويايی چرا مردم ايران را از وجود دموکراتيک خود محروم ميکنی؟ اين گوی و اين ميدان. گر تو بهتر ميزنی بستان بزن!» وگرنه زدن توی سر زنی که برای زن و مرد ايران و جهان افتخار آفريده، دون شأن هر انسان شايسته ای است.

۳- موضوع ديگری که به همين اندازه اهميت ندارد، ولی به جای خود از اهميت نسبی برخوردار است، انعکاس ذهنيت شاعری است که به رغم اين همه از بالا نگاه کردن ها، جدال با زرهی را بسيار کاسبکارانه پيش ميبرد. گمان ميکند که در اين معامله بايد به هر طريق پيروزی خود را جشن بگيرد، و در اين دوی ماراتن بايد پيروز شود. تصور ميکند حسن زرهی و دنا رباطی نه تنها با هم عليه او دست به يکی کرده اند، از آن بدتر، شيپور رضا براهنی هم شده اند. لازمه درک دموکراتيک اهميت دادن به فرديت طرف مقابل است، اهميت دادن به امضای طرف است. حسن زرهی حتما پشت سرش يک شبح دارد. دنا رباطی هم همانطور. اينها مسلما با شخص ثالثی نشسته اند و تقسيم کار کرده اند تا او، منطق او، را از پا درآورند. در پشت سر اين پارانويای غريب، اين سوءظن بی مرز و بوم، و بی وطن، برون افکنی حسی به چشم ميخورد که نام آن نوچه پروری است. ميترسد دستش رو شود، پيشدستی ميکند تا دست طرف مقابل را رو کند. همه کوچک تر از آن هستند که يک يک با او روبرو شوند. مگر کسی ميتواند به تنهايی با او روبرو شود؟ حتما يک نفر ذهن آنها را مصادره کرده، در خواب، در حالت از خود - رميدگی آنها، به آنها تلقين کرده است که شما از سوی من شيپور عليه رويايی را به صدا درآريد. مثل آدم ترسويی که به هر قيمت بايد کشيده اول را بزند، وگرنه عرش بر هم زند ار غير مرادش گردد. در حالی که هر دو نويسنده از او با احترام تمام ياد کرده اند، قدر شعر او را دانسته اند. کينه ای در کار نياورده اند. مشفقانه اختلاف نظر خود، و حقانيت موضوع را، آن طور که خود ديده اند، گوشزد کرده اند. من اگر جای رويايی بودم، حتما آن شعر را چاپ نميکردم، نه به دليل ماهيت محتوای آن شعر، بلکه به دليل نفی شعر به سبب تکيه آن بر محتوای صريح تر و روشن تر از محتوای روزنامه نحيفی مثل کيهان شريعتمداری. و رويائی شاعر است و شعور دارد. و حيف اوست که حتی در شتاب برای ابراز عقيده تا اين حد سقوط کند.

به صراحت بگويم که حق من است داوری کنم که آن شعر بسيار بد است. و اين را هم بگويم که زرهی با چاپ آن شعر فقط احترام خود را به نام رويايی ابراز داشته است. اگر شخص گمنامی آن شعر را به مجله ميفرستاد به گمانم به علت بد بودن شعر، بايد کنار گذاشته ميشد. اما اين قصور از سوی او توأم با احترام بوده. چه شده است که رويائی دوست را از دشمن تميز نميدهد؟ و تشخيص نميدهد که آن زيباترين دانشجو که استخوانهايش را در زندان ميپوساند، از همان زنی که اين همه اتهام را از رويايی تحمل ميکند خواسته است وکالت او را بر عهده گيرد. رويايی جمله ای چنان زشت در مورد مردم گرفتار ايران به کار آورده است که من قلمم را به تکرار آن آلوده نميکنم.

۴- مقاله رويايی پس از مقاله اول زرهی و مقاله دنا رباطی نوشته شده است. مقاله اول زرهی به يکی دو جمله مقاله من درباره خانم شيرين عبادی اشاره دارد، ضمن اين که اشاره به «از» در شعر «من از تو ميمردم» در شعر فرخزاد دارد. در اين جا هوشياری رويايی به ضررش تمام شده است. در مقاله ای که چند سال پيش نوشته بودم، من از «از» فرخزاد و حتی از «ازيت» در شعر صحبت کرده بودم. در آن جا گفته بودم که اهميت اين «از» در کجاست. گرچه اين از به و آن «از»های ديگری که يکيش را رويايی به کار گرفته، ربطی به آن «از»های شعر من ندارد، اما همان اشاره به «از» در فرخزاد، رويايی را از کوره به در برده، و ضمن اين که يقه زرهی را ميگيرد، به سابقه های ديگری از «از» اشاره کرده است. عاجز بودن رويايی از درک آن مسئله - به ظاهر - به معنای عاجز بودن رويايی از درک مسئله نيست - در باطن -. اگر درد رويايی درد مقاله من درباره خانم عبادی بود، قاعدتا بايد جواب او در خطاب به من نوشته ميشد. چنين نشده است. تجديد مطلع در «از» از سوی زرهی به ذهن او تلنگر زده است که باز ميخواهند مرا - يعنی رويايی را - ناديده بگيرند، بويژه وقتی که با چند روز فاصله از مقاله براهنی هم قولهايی را نقل ميکنند. پس رقيب جلو افتاد، نگذاريد او ستون پنجم تشکيل دهد! اين قبيل تشبث ها از همان پارانويا، از همان فقدان اعتماد به نفس در رويايی سرچشمه ميگيرد، و پارانويا گاهی کشيده را به صورت عوضی ميزند، و آن کشيده ی عوضی شبيه حرفی است از فرويد درباره خوابی که از داستايوسکی، گويا در رمانی از او، نقل ميکند که درشکه چی مدام از آن بالا تسمه را بر گرده اسب فرو ميآورد، و فرويد ميگويد آن تسمه در خواب بر گرده خود درشکه چی و خود نويسنده صحنه و بيننده خواب فرود می آمده است. آقای رويايی کشيده را با نشانی دقيق زده است. صورت عوضی نيست. صورت خود اوست.

۵- حرفهايی که رويائی در پايان مقاله اش آورده، از نوع براهنی "در تفکر ادبی خودش را نو کرده است و طرف اعتنای من است." و يا "براهنی روشنفکری است که در تفکر ادبی اش آدمی معتنابه ميماند"، همگی و دقيقا مثل حرفهای يک ولی فقيه درباره يک آخوند ديگر است. به صراحت بگويم که اين حرفها از سر مزاح و شوخی است، و فقط درخور ارزش و بی ارزشی گوينده آن حرف ها. از سوی من شنونده پشيزی ارزش ندارد. خواننده ميداند که تنها وقتی که يک نفر خود را در خطر ميبيند درباره شاعری ديگر از اين حرفها ميزند. در گذشته هم از اين حرفها زده است و ديگران حقش را کف دستش گذاشته اند، اما اين بار از "تفکر سياسی کهنه، افق کوتاه"، "ارتجاع سياسی، تفکر سياسی . . . مندرس" حرف زده، و نهايتا به نوعی صراحت دست يافته است و گفته است که "براهنی بيشتر اوقات تب دارد، تب تبار. و به عقيده من تب تبار يعنی قتل غير. و غير، کسی جز خود ما نيست."

به صراحت بگويم که رويائی هميشه درباره سياست از مافوق دست راست سخن گفته است، و نيز به صراحت بگويم من هرگز تعارف از کسی را که ظالم را با مظلوم عوضی بگيرد نميپذيرم. آقای رويائی از مافوق راست هميشه حمله کرده است. ايران زندان مليتهای ستمزده است. مشروطيت فضايی را برای همه مليتهای ايران باز کرد، و رضاشاه با اجباری کردن تعليمات عمومی فقط در يکی از زبانهای آن مليت ها، يعنی فارسی، بدعت خيانتی را گذاشت که بعدا درونی تعدادی از روشنفکران فارس تبار شد، و حتی درونی تعداد محدودی از ترک تباران شرمنده نيز. حمايت از کسانی که حماقت سياسی و عقب ماندگی فرهنگی عصر پهلوی، حق استفاده از زبانها، فرهنگ ها، و هنرهای مليتهای ستمزده را از آنان سلب کرده، تب تبار نيست، تب مخالفت با طرفداران تباری است که گمان ميکنند فرق آسمان پاره شده، و آنان ناگهان به اوج آسمان پرواز کرده اند. اين تب، تب تساوی حقوقی همه مردمان امروز ايران، از هر تبار است. همانطور که مبارزه يک سياهپوست برای کسب تساوی حقوقی در آمريکا مبارزه ای برحق بوده، مبارزه طرفداران تساوی حقوقی همه اقوام ايرانی، مبارزه ای است برحق. شعوری برتر از شعور رويائی لازم نيست تا تب آزاديخواهی با تب تبار عوضی گرفته نشود. رويائی شعور را کم ندارد، آن يک جو انصاف را در آستين ندارد، که نبود آن گاهی چشم شعور را کور ميکند. رويائی نبايد از پيوستن به مظلومان بترسد. به حد کافی دير شده است. مبارزه برای تساوی حقوقی مردمان افتخار است. اوج آزاديخواهی در سطح جهانی است. برچسب تبارطلبی به اين مبارزه زدن، قرار گرفتن در کنار همان فاشيسم آريايی است. و مايه ننگ. باز هم ميگويم: به حد کافی دير شده است.

۱۹ نوامبر ۲۰۰۳