سكولاريسم و
دين در دنياي مدرن

عليرضا محموديان (پويا)

pooya_ma@yahoo.com

) به نقل از نشریه دانشجوئی واژه ، شماره ۶ )

t سكولاريسم ، فرزند علم گرايي

سكولاريسم را مي بايست زاييده رواج علم گرايي دانست ، ظهور علم با انتشار نظريه كوپرنيك در سال 1543 اگرچه نفوذ زيادي پيدا نكرد ، وليكن حملات علمي گاليله در قرن 17 نسبت به احكام جزمي موجود ، نبردي را ميان سنتهاي قديم و دانش نو در غرب آغاز كرد كه سرانجام آن پيروزي علم و رواج سكولاريسم بود .

بي شك قرن نوزدهم را مي بايست قرن گسترش سكولاريسم دانست . طغيان عميق فلسفي و سياسي بر ضد دستگاههاي فكري ، سياسي و اقتصادي كهن در اين قرن ، حملاتي را بر ضد عقايدي برانگيخت كه تا آن زمان ورود به ساحتشان غير ممكن مي نمود.(1) و اينگونه ، تفكر دنياگرايي جاي خود را بازكرد و رفته رفته جهان بيني الهي جاي خود را به جهان بيني علمي داد .

در چنين فضايي بود كه انديشمنداني چون لودويك فويرباخ و اگوست كنت بطور آشكار از خدا به انسان ، از زندگي اخروي به زندگي دنيوي و از دين الهي به انسان ديني رسيدند .

گسترش سكولاريسم سبب انقلابي در باورها شد و اين دگرگوني و انقلاب به سرعت در عرصه اجتماعي اثر گذاشت به شكلي كه رفته رفته نهادها و افراد مذهبي نقش خود را در اموري چون زناشويي ، آموزش و پرورش ، كفن و دفن و حتي امور خيريه از دست دادند و دفاتر ثبت احوال ، نهادهاي آموزشي و پرورشي دولتي ، قبرستانهاي متعلق به شهرداري كه همگي از نهاد دين مجزا بودند وظايفي را كه پيش از آن بر عهده نهادهاي ديني بود بر عهده گرفتند . بدين ترتيب در دنياي امروز نقش نهادهاي ديني در زندگي روزمره كمرنگ شده و به تدريج دين جايگاه خود را در عرصه تصميم گيري هاي اجتماعي از دست داد .

و اينگونه بود كه دنياي جديد از اسطوره به علوم دقيقه و از روح باوري به افزار وارگي رسيد.

t باورهاي عيني ، باورهاي ذهني

در دنياي سكولاريزه شده امروز ، ظهور حكومتهاي مذهبي در برخي از كشورهاي جهانگرچه برخي به بنياد گرايي رسيده اند ، و قيامها و جنگهايي كه بر پايه دين در اقصي نقاط جهان در حال انجام است ،" انسانها را بر آن مي دارد تا براي جلوگيري از جنگ ميان فرهنگها ، ديالتيك به پايان نرسيده سكولاريسم را به پيش ببرند." لذا بحث و كنش پيرامون سكولاريسم امروز ضروري به نظر مي رسد .

سكولاريسم يا دنيوي كردن يعني انتقال امور از عالم لاهوت به عالم ناسوت و به منزله انتقال تدريجي مبناي تصميم گيري عمومي از باورهاي ديني و لاهوتي به باورهاي مورد پذيرش مردم و ناسوتي است . براي بحث پيرامون سكولاريسم ابتدا بايد وضعيت باورهاي ديني مشخص شود ، اينكه آيا امكان حضور دين و باورهاي ديني در حيطه تصميم گيري هاي اجتماعي وجود دارد و اينكه آيا سكولاريسم به منزله نفي باورهاي ديني است و يا در جهاني سكولار ، جايي براي حضور دين خواهد بود ؟

براي پاسخ به اين سئوالها ابتدا بايد باورها و خصوصيات آنها مشخص شود تا با استناد به آن خصوصيات ، چگونگي امكان حضور اين باورها در عرصه تصميم گيري هاي اجتماعي مورد بررسي قرار گيرد . باورهاي انسان را خواه ناظر به واقعيات باشند ، خواه ارزش ها و خواه ناظر بر تكاليف به دوبخش مي توان تقسيم كرد .

يك ؛ باورهاي ذهني ، درون ذاتي يا سابجكتيو هستند . اين باورها قابل ارزيابي منطقي يا معرفت شناختي نيستند و در حقيقت نمي توان براي آنها ارزش صدق و كذب تعيين نمود. اين باورها به ذوق و سليقه انسانها مربوط شده و وصف الحال و طرز تلقي فرد را نسبت به امري بيان مي كنند . بعنوان مثال وقتي فردي مي گويد : " اين لباس زيبا است " ، واقعيتي را بيان نكرده است بلكه طرز تلقي خود را گفته است و لذا هيچگاه در پي پيدا كردن صدق و كذب اين گزاره نخواهيم رفت .

دوم ؛ باورهاي عيني ، برون ذاتي يا آبجكتيو هستند كه درباره عالم واقع ادعايي مي كنند. اين باورها ، بالقوه امكان تحقيق پيرامون صدق و كذبشان وجود دارد بخشي از اين گزاره ها را مي توان صدق و كذبش را از طرق علمي مشخص كرد ، اين گزاره ها ، باورهاي عيني قابل تحقيق مي باشند ، بعنوان مثال وقتي مي گوييم " اين كتاب 100 گرم است " مي توان از طريق علمي اين ادعا و گزاره را ثابت كرد و نسبت آن را با حقيقت مشخص نمود . اما برخي از باورها اينگونه نيستند و با توجه به امكانات موجود توانايي تعيين صدق و كذبش از طريق علمي وجود ندارد اين گزاره‌ها را باورهاي عيني غير قابل تحقيق مي نامند . اگرچه ممكن است اين باورها با گذشت زمان تبديل به باورهاي عيني قابل تحقيق شوند ، اما در حال حاضر غير قابل تحقيق و اثبات مي باشند . بعنوان مثال گزاره "بهشت و جهنم وجود دارد " را نمي توان از طريق علمي اثبات نمود لذا اين ادعا و گزاره يك باور عيني غيرقابل تحقيق مي باشد .

هابرماس فيلسوف آلماني نيز اين موضوع را به گونه ديگري بيان مي كند و با تكيه بر كنش هاي بيانمند و غير بيانمندِ جان آستين ، "كنش هاي كلامي را كه گزارش امري عيني هستند به دو سطح تفكيك مي كند ، يك سطح قابل توضيح و اثبات و ديگري سطح غير بيانمند ، كه البته هر دو محتوايي قابل اثبات دارند ."

t باورهاي عيني ، تهديد آزاديهاي آرماني

اكنون بايد به اين نكته پرداخت كه كدام باورها مي تواند مبناي تصميم گيري عمومي شود ، باورهاي عيني قابل تحقيق ، عيني غيرقابل تحقيق و يا ذهني ؟ و اينكه اين باورها به چه دليل مي توانند وارد حوزه هاي تصميم گيري عمومي شده و موجب تحديد آزاديهاي اجتماعي شوند!؟

حضور باورها بعنوان معيار و مبناي تصميم گيري هاي اجتماعي سبب محدود كردن آزاديهاي انسان مي شود . انسان در حالت طبيعي داراي آزادي آرماني است و اين ، تنها قوانين طبيعت هستند كه بر او حكومت مي كنند ، اما هنگامي كه انسان وارد حوزه اجتماع مي شود ، آزادي آرماني وي محدود شده و به آزادي عملي و يا آزادي اجتماعي تنزل پيدا مي كند و اين قوانين اجتماعي و باورهاي حاكم در جامعه هستند كه سبب اين محدوديت مي شوند. اما چه اموري و چه باورهايي حق و اجازه دارند تا آزادي انسان را تحديد كنند ؟ و آيا ارزشي وجود دارد كه والاتر از آزادي بوده و به تحديد آن بپردازد ؟ پاسخ به اين سئوال اختلافات بسياري را در بين انديشمندان برانگيخته است اما به عقيده بسياري اين تنها عدالت و حقيقت هستند كه به عنوان دو هدف غايي مي توانند موجب تحديد آزادي هاي آرماني انسان شوند . و در نتيجه هر باور و امري كه معطوف به هر يك از اين دو هدف باشد اجازه محدود كردن آزادي هاي انسان را خواهد داشت .

بدين معنا ، باورهايي كه نمودي از حقيقت هستند و يا باورهايي كه ناقض عدالت نيستند امكان تحديد آزادي هاي آرماني انسان را دارند .

لذا باورهاي عيني قابل تحقيق از آن رو كه صدق و كذبشان تعيين مي شود ، معطوف به حقيقت هستند ، و به همين خاطر مي توانند سبب تحديد آزادي آرمانيِ انسان شوند ، اما باورهاي غيرقابل تحقيق و يا ذهني از آنجهت كه صدق و كذبشان مشخص نيست اينگونه نيستند و در نتيجه نمي توانند به تحديد آزاديهاي آرماني بپردازند.

اگر باورهاي عيني غيرقابل تحقيق و يا ذهني مبناي تصميم گيري هاي اجتماعي شوند از آن جهت كه هيچ وجه تمايزي نسبت به ساير باورها ندارند ، نوعي بي عدالتي نسبت به صاحبان باورهاي ديگر صورت گرفته است و در اين صورت آزادي آرماني انسان بي آنكه پاي دو هدف عدالت و حقيقت در ميان باشد محدود شده است.

t حكومت باورهاي ديني ، عدالت يا حقيقت ؟

اما باورهاي ديني از چه نوع باورهايي هستند ، و آيا مي توانند و توانايي آن را دارند كه ملاك تصميم گيري هاي اجتماعي قرار گيرند و آزادي آرماني انسان را محدود كنند ؟ و اينكه آيا باورهاي ديني از نوع باورهاي عيني قابل تحقيق است و يا باورهاي عيني غيرقابل تحقيق و يا ذهني ؟

پاسخ به اين سئوال تكليف انسان را با حضور دين در عرصه تصميم گيري هاي اجتماعي مشخص خواهد كرد .

دين حاصل تجربه ديني پيامبرانه است و پيامبران افرادي بودند كه پس از كسب اين تجربه ديني ، باورهايي را كسب نموده و قصد بسط آن در جامعه را داشتند و اين شايد مهمترين تفاوت پيامبران با ديگر صاحبان تجربه است ، چرا كه پيامبران در حيطه تجربه خود باقي نمانده و تجربه خويش را در حوزه شخصي نگاه نداشته اند ، بلكه بر اثر حصول اين تجربه وظيفه يافته اند تا تجربه خويش را به جامعه و سايرين تسري بخشند و دين داري نيز به معني پذيرش همان باورهايي است كه پيامبران با حصول تجربه ديني خود ، پيرامون عالم واقع كسب كرده اند .

باورهاي پيامبران در حوزه هاي ديني مابعدالطبيعه ، انسان شناسي و اخلاق گزاره ها و باورهايي هستند كه هريك پيرامون عالم واقع ادعايي كرده اند، لذا مي توان گفت اين باورها از نوع عيني مي باشند. اما آيا اين باورهاي عيني و گزاره‌هاي ديني قابل اثباتند؟

در ساليان دراز فلاسفه و انديشمندان گوناگون ادله هاي مختلفي را در جهت رد و يا اثبات گزاره هاي ديني آورده اند ، اما هنوز نيز هيچ يك از ادله هايي كه در رد يا اثبات باورهاي ديني ( در حوزه هاي مابعدالطبيعه ، انسان شناسي و اخلاق ) آمده نتوانسته ساير صاحبان انديشه را متقاعد كند و هيچ اجماعي در بين انديشمندان به وجود نيامده است.

وجود خدا بعنوان يك باور اساسي در حوزه مابعدالطبيعه دين به صورت علمي قابل اثبات نيست ساير گزينه هاي ديني نيز در حوزه هاي مابعدالطبيعه ، انسان شناسي و اخلاق داراي چنين وضعي هستند ( بدين معني كه هيچ ادله محكمي در اثبات آنها نيامده است كه مورد مناقشه قرار نگيرد ). از اين رو مي توان باورهاي ديني را از نوع باورهاي عيني غير قابل تحقيق دانست ، و بدين ترتيب مي توان نتيجه گرفت كه اين باورها از آن رو كه ناظر به واقعيتي نيستند ، نمي توانند ملاك تصميم گيري هاي اجتماعي قرار گيرند و حضور دين ، بدون آنكه مورد پذيرش اكثر جامعه قرار گيرد در راس مبناي تصميم گيري عمومي جامعه ، سبب بي عدالتي مي شود و اين خود مولد نوعي تناقض با متن ادياني كه مدعي عدالت هستند خواهد بود.

رفع اين بي عدالتي تنها در صورتي ممكن است كه حكومت باورهاي ديني بنا به خواست مردم باشد و مردم با دانستن اين موضوع كه باورهاي ديني غيرقابل اثباتند ، بپذيرند كه اين باورها معيار و ملاك تصميم گيري در جامعه يشان باشد و اين حاكميت نيز تا زماني مي تواند ادامه يابد كه اكثريت جامعه هنوز آن را بپذيرند .

t حكومت دين ، به خواست عرف !

حضور دين و باورهاي آن در حوزه هاي تصميم گيري جامعه نيازمند ويژگيهاي ديگر نيز هست كه در زير به صورت خلاصه به آن پرداخته خواهد شد :

- همانگونه كه گفته شد اولين شرط لازم براي اين كه دين بتواند در عرصه حكومت وارد شود ، اين است كه همه مردم بپذيرند كه دين و باورهاي آن از نوع باورهاي عيني غيرقابل تحقيق هستند و نمي توان پيرامون صحت و سقم شان نظر داد و همچنين بپذيرند كه همين باورهاي غيرقابل تحقيق مبناي تصميم گيري در جامعه باشد . يعني مردم بپذيرند كه در امور سياسي ، اقتصادي ، قضايي ، جزايي ، بين الملل و تعليم و تربيتِ جامعه خويش ، ملاك تصميم گيري ، باورهاي آن دين باشد .

- همچنين براي اينكه حضور دين در عرصه حكومت سبب بي عدالتي نشود ، لازم است تا تفسيري از باورهاي ديني ملاك تصميم گيري باشند كه مورد پذيرش مردم است و نمي توان با تغيير تفاسير مورد قبول مردم براي حكومت باورهاي ديني ، حكومت ديني داشت . بعنوان مثال وقتي مردم عدالت علي را براي حكومت خود مي پذيرند ، نمي توان تفسير اين عدالت را بر عهده حاكم گذارد ، بلكه مي بايست آن تفسيري را از حكومت علي اجرا كرد كه مورد خواست مردم بوده است .

- تن دادن به خواست اكثريت براي رفع بي عدالتي در هنگام مبناي حكومت قرار دادن باورهاي عيني غير قابل تحقيق ، ممكن است اين مشكل را به وجود آورد كه اين انتخاب اكثريت موجب، ظلم به اقليت شود و اين ظلم نيز خود منجر به بي عدالتي است . بعنوان مثال اگر باورهاي يك دين كشتن مخالفين آن دين را الزامي بداند و اكثريت مردم نيز بر حكومت باورهاي اين دين راي مثبت بدهند ، آنگاه مسلماً در حق اقليتِ مخالف آن دين ظلم شده است ، به همين جهت و براي رفع اين بي عدالتي مي بايست وجوهي از معنويت در جامعه و در باورهاي آن دين حكمرفا باشد. تساهل و تسامح به عنوان يكي از وجوه معنويت مي تواند به رفع اين بي عدالتي كمك كند . لذا ديني مي تواند در عرصه حكومت وارد شود كه داراي وجوه عدالت معنوي و تساهل و تسامح باشد .

در پايان مي توان عنوان كرد كه قرائت و روايتي از دين مي تواند با عدالت همخواني داشته باشد كه منتخب اكثريت مردم بوده و وجوهي از معنويت و تساهل وتسامح را در خود داشته باشد .

بدين ترتيب ، دين براي حضور در عرصه حاكميت مي بايست به عرف تن در دهد تا عدالت را نقض نكند و اين يعني سكولاريسم .

تن دادن به باورهاي عرفي هيچگاه به منزله رد باورهاي ديني نخواهد بود ، بلكه باورهاي ديني در حوزه شخصي بازهم مي توانند ملاك امور قرار گيرند . اما حضور دين در عرصه عمومي و اجتماعي بدون داشتن ملاك هاي گفته شده و تن دادن به سكولاريسم ، سبب بي عدالتي خواهد شد

دين براي حضور و بقا در عرصه حاكميتِ دنياي جديد ، مي بايست به خواست عرف تن داده و خود را به محك نيروي مطمئن ، متشكل و هوشيار ناسوت بيازمايد .