ادعانامه!

شادی صدر

shadisadr@yahoo.com

 

داشتم به کسی می گفتم توی اين مملکت آدم خيلی که زور بزند بتواند ۵ درصد خودش باشد. و وقتی که زنی، خيلی که تلاش کنی و شانس بياوری، اين عدد نهايتا برسد به ۵/۲ درصد خودت. در چنين شرايطی حتی نمی شود به نوشتن يادداشتهای خصوصی فکر کرد. بنابراين، فعلا اسم اين ستون را می گذارم يادداشتهای عمومی و تعريفش هم می شود: يادداشتهای زنی که فکر می کند دارد به ۵/۲ درصد خودش نزديکتر می شود، درباره تجربيات شخصی خودش و مسائل زنان. مگر زنان هم مساله دارند؟

اين هم کم کم دارد می شود شبيه سئوال "اول مرغ بود يا تخم مرغ!"

 

ادعانامه

وقتی برای اولين بار صحبتهای فاطمه راکعی درباره اجباری شدن آموزش جنسی در مدارس و همچنين به زوجهای جوان را خواندم نمی دانستم بايد گريه کنم يا بخندم. ياد کلاس دوم راهنمايی افتادم. وقتی که همه ما دخترها داشتيم روزهای دردناک بلوغ را تجربه می کرديم. همه ما تشنه دانسن درباره مسائل جنسی بوديم. اطلاعات کم، ناقص و بيشتر وقتها غلط خودمان را درگوشی به همديگر می گفتيم و می فهميديم که هيچکدام چيزی نمی دانيم. آن وقت بود که افتاديم به خواندن کتابهای ممنوعه. کتابهای عشقی، رمانهای بازاری گلی در شوره زار و خلاصه ر.اعتمادی و مهدی سهيلی و باقی قضايا. يک روز هم يکی از بچه ها خبری تازه داد: در کتاب زيست شناسی دبيرستان، عکس اندام زن و مرد را انداخته و درباره توليد مثل توضيح داده اند. من مامور خريدن کتاب شدم و بماند که با چه مکافاتی پيدايش کردم و بعد، چقدر سر خوردم وقتی توضيحات پيچيده علمی را که هيچ چيز از آن نمی فهميدم خواندم. همچنان مشغول رد و بدل کردن اين کتابها بوديم که يک روز، ناظم و مربی پرورشی ريختند توی کلاسمان و کيفهايمان را گشتند و بعد، با کيفهای پر از مواد ممنوعه رديفمان کردند توی محوطه ای که برای ورزش استفاده می شد و در را به رويمان بستند. وقتی در باز شد، فقط صورت خشمگين مادرم را ديدم که به مدرسه احضار شده بود. ماجرا ظاهرا ختم به خير شد. چند نمره از انضباطمان کم کردند، خودمان و مادرانمان تعهدی داديم و تمام. اما هيچکس از ما نپرسيد توی اين کتابها دنبال چه می گرديم. در مدرسه ای که به همه کارمان حتی اندازه پاچه شلوارمان کار داشت، به جای اينکه بدنمان و تغييرات آن را بشناسيم و درباره اميال تازه مان حرف بزنيم، کودکياری و بهداشت منزل می خوانديم، در خانواده ای که از بچگی بهمان هشدار داده بودند، از بلندی نپريم، چون ... به جای اينکه کاری کنند از بزرگ شدنمان لذت ببريم، بی هيچ آموزشی، عادت ماهانه را اتفاق ناخوشايند و کثيفی که برای زنها چون از اول تاريخ بدبخت بوده اند می افتد تلقی می کردند. تنها برای جوشهای غرور بود که ما را به دکتر می بردند زيرا صورت يک دختر و قيافه او مساله مهمی بود؛ خيلی مهمتر از آن ولوله درونی که هر لحظه به شکلی بيرون می زد.

نمی خواهم خوشحال نشوم وقتی می بينم مسئولان جمهوری اسلامی، لابد بعد از ۲۴ سال آزمون و خطا و آمارهای محرمانه درباره آسيبهای اجتماعی که به نادانی جامعه، پدران و مادران، نوجوانان و جوانان نسبت به مسائل جنسی مربوط می شود به صرافت افتاده اند که بايد درباره مسائل جنسی هم حرف زد.

نمی خواهم افسوس بخورم برای اينکه در نوجوانی ما هنوز ايدز وجود نداشت و روابط جنسی خارج از ازدواج ميان جوانان معمول نبود و سن فحشا پايين نيامده بود که دولت و دولتی ها را به فکر آموزش مسائل جنسی بيندازد.

می خواهم بگويم هر چند می دانم مسئولان دولتی ديروز ، که با تغييراتی اندک همان دولتی های امروزند، هم چيزی بيشتر از من و همکلاسی هايم درباره اثرات محو نشدنی عدم توجه به نيازها و غرائز انسانها در جامعه نمی دانستند، اما با اين وجود، حقی را که در آن سالها از نسل ما ضايع شد، هيچگاه نخواهم بخشيد.

يکی از دوستانم می گفت: روزی که شنيدم در مدارس دخترانه پوشيدن مانتوهايی با رنگ روشن مجاز شده، اصلا خوشحال نشدم چون هيچکس از اين همه دختری که سالها فقط مجاز بودند ۴ رنگ تيره بپوشند، حتی عذر خواهی نکرد.

حکومت کنندگانی که به اندازه حکومت شوندگان خود نمی دانستند، حالا، عذرخواهی

های زيادی بدهکار هستند.

 

اگر فکر می کنيد می توانيد يک ستون ثابت در اين سايت درباره تجربيات و ذهنيات شخصی تان داشته باشيد، ای ميل بزنيد.

info@womeniniran.com

 

 

--------------------------

** نقل از : سايت زنان ايران

http://www.womeniniran.com/Parsian.htm