ارزيابی جنبش اصلاحات
در گفتوگوی حميدرضا جلائیپور و
خشايار ديهيمی
جلايیپور: بحث را من با بيان يک نکته شروع میکنم.
احساس من اين است که وقتی میگويند جريان اصلاحی دوم خرداد، بعضیها منظورشان
«پروژۀ» و برنامۀ شخصيتها و گروههای سياسی دوم خردادی است، مثل پروژۀ آقای خاتمی
يا پروژۀ حزب مشارکت، يا پروژۀ روشنفکرهای دينی؛ يعنی بيشتر اصلاحات به معنای يک
پروژه مورد نظرشان است. برای بعضیها بيشتر پروسۀ اصلاحات يا پروسۀ دموکراسی است.
(خود آقای خاتمی اخيرا گفتند دموکراسی يک پروژه نيست، يک پروسه است.) که البته اين
دو با هم فرق میکند. خيلیها انتظار دارند نيروهای سياسی يا اصلاحطلب از
پروژههای اصلاحیشان صحبت کنند، نه از پروسههای اصلاحی. بعضی وقتها هم بحث به
جای پروژه يا پروسه بر روی عملکرد «ائتلاف سياسی» دوم خرداد يا ائتلاف اصلاحطلبان
- کل اين گروههای ۱۸گانه و نيروهای ملی - مذهبی، نهضت آزادی و شخصيتهای مستقلی
که از اين جريان دفاع کردند - مربوط میشود. يک وقت هم بحث برمیگردد به نفس جنبش
اصلاحی که در ايران راه افتاده و ما چهار سال است شاهد آن هستيم. اين مباحث يک
مقدار بايد روشن شود. آقای خاتمی زمانی که در امجديه برنامههای خود را توضيح
میداد وقتی که دربارۀ جنبش اصلاحی در ايران صحبت میکرد بيشتر به يک پروسه اصلاحی
در ايران - که يک سابقۀ حداقل ۱۰۰ ساله دارد - نظر داشت. من فکر میکنم اگر زمينۀ
بحث را مشخص کنيم بهتر بتوانيم پيش برويم. ممکن است موضوع بحث اين باشد که پروژۀ حزب
مشارکت يا عملکرد ائتلاف دوم خرداد چه مشکلاتی دارد؟ میتوانيم بحث را کلانتر
کنيم، جنبش اصلاحی را با هم بحث کنيم، مؤلفهها، نوعبندی، علل، پيامدها و آينده
آن را بررسی کنيم. من فکر کنم تميز دادن بحثها بهتر باشد تا مباحث با هم مخلوط
نشود.
ديهيمی: در گفتوگوی اوليه صحبت ما به نوعی بر روی
تميز دادن اين دو از هم بود. در واقع يک جنبش اجتماعی در ايران شکل گرفته و در
مقام عمل و اجرا يک عده متولی آن شدند که اين را جنبش دوم خرداد محسوب میکنند.
حالا نسبت و تناسب آن جنبش اجتماعی با اين به اصطلاح گروه دوم خردادی چه هست؟ آيا
گروه دوم خردادی ظرفيت پاسخگويی به آن جنبش اجتماعی را دارد يا خير؟ بر اين اساس
ما انتقادات را به دوم خردادیها وارد میکرديم؛ اول در سطح کلان مطرح میکرديم که
آنچه الان در مملکت ما در جريان هست يک جنبش اجتماعی است. اين را هم باز بر مبنای
تميز بين جنبش اجتماعی کلاسيک و مدرن مطرح میکرديم. براساس طبقهبندی من جنبش
اجتماعی را به دو دسته، يک جنبش اجتماعی کلاسيک و ديگری مدرن میتوان تقسيم کرد.
به اعتقاد من جنبش اجتماعی کنونی ايران جنبش اجتماعی از نوع کلاسيک است، نه از نوع
جنبشهای اجتماعی مدرن. اقتضائات جنبش اجتماعی کلاسيک چيست؟ آن اقتضائات را
برمیشمرديم و تفاوت آن را با جنبش اجتماعی مدرن بيان میکرديم، بعد میگفتيم که
اين گروههای دوم خردادی به چه دليل ظرفيت پاسخگويی به ايجابات و استلزامات جنبش
اجتماعی کلاسيک را ندارند. در واقع بحث اينگونه بود.
جلايیپور: پس شما بيشتر منظورتان اين است که وارد
نقد و بررسی عملکرد همين ائتلاف سياسی دوم خردادیها اصلاحطلبان شويم؟
ديهيمی: نه. من اعتقادم اين است که ما اول جنبش
اجتماعی را تبيين کنيم. سر اين مسئله با يکديگر صحبت کنيم که آيا توافق داريم که
اينجا جنبش اجتماعی در کار هست؟ نوع و سنخ آن از چه نوع و سنخی است؟ چه مطالباتی
در اين جنبش اجتماعی نهفته است و چه اقتضائات و استلزاماتی دارد؟ بعد نسبت آن را
با گروههای هادی، رهبریکننده و مرجعی که به اصطلاح میخواهند اين جنبش اجتماعی
را هدايت بکنند، يا به اصطلاح در رأس آن قرار بگيرند با هم بسنجيم و ببينيم که آيا
نسبت درستی برقرار هست يا نيست و بنابراين، آيا اين گروهها موفق خواهند شد اين
جنبشهای اجتماعی را به اهداف خود برسانند يا خير؛ يعنی جنبش اجتماعی فراتر خواهد
رفت و در واقع اينها را عقب خواهد راند و برای خود گروه مرجع جديد و متفاوتی را
طلب و ايجاد خواهد کرد.
جلايیپور: اگر بخواهيم بر اين روال که شما
میفرماييد بحث را ادامه دهيم، من برداشت خود را مطرح میکنم: ما در ايران يک جنبش
اجتماعی داريم. من چهار علامتی را که جنبشهای اجتماعی دارند در ايران هم میبينم.
من معتقدم درست است که در کشور ما يک پروسه اصلاحی بوده، ولی از سال ۷۶ به بعد ما
شاهد يک جنبش اجتماعی هستيم، نه فقط يک پروسه اصلاحی که شايد حداقل ۱۰۰ سال در
کشور سابقه دارد. اولين علامت آن اين است که در جامعه ما تبعيض سياسی وجود دارد.
يک نکته اين است که جنبشهای اجتماعی اصلا در شرايط تبعيض به وجود میآيد. اگر
تبعيضی نباشد، کسی بيکار نيست که به حرکت درآيد. به نظر من در جامعه ما يک تبعيض
فراگير سياسی وجود دارد. يک عده میتوانند وارد طبقات بالای تصميمگيری شوند، يک
عده نمیتوانند. شاخصهای آن هم خيلی روشن است. يعنی همان نظارت حداکثری استصوابی،
يک نهادی برای اينکه يک عده را راه بدهد، يک عده را راه ندهد، وجود دارد. اين
تبعيض سياسی است. اما جامعهشناسان میگويند تبعيض سياسی کافی نيست، چه بسا جوامع
با انواع تبعيضها زندگی کنند - تبعيض اقتصادی، جنسی، قومی و... نکتۀ دوم میگويند
يک ايدئولوژی بايد باشد که اين تبعيض را تفسير کند، يک راهی هم برای اين بنبست
نشان دهد. امروز به جای ايدئولوژی میگويند گفتمان؛ يک مجموعه گزارهها، کلمات،
واژهها و جملاتی که اين وضعيت را تفسير کند و احتمالا راهی برای بيرون رفتن نشان
دهد. من احساس میکنم در جامعۀ ما الان گفتمان دموکراسی و اصلاحی از پايين - به
معنای آن ساز و کاری که يک نوع دموکراسی پارلمانی را توصيه میکند - تقريبا گفتمان
مسلط است. يعنی ذيل اين گفتوگو و دموکراسی تبعيضها خيلی برجسته میشود و در
جامعه بر برابری سياسی تأکيد میشود. برخلاف ابتدای انقلاب که واقعا يک گفتمان
انقلابی بود و با اين گفتمان فعلی خيلی تفاوت اساسی داشت. اين هم يک ويژگی است که
در جامعه ما رخ داده و میشود آثار آن را نشان داد، منابع و ادبياتی را که در
جامعه ريزش کرده نشان داد و حتی در تحليل محتوا میتوان آن را نشان داد. علامت سوم؛
به نظر من کافی نيست که گفتمان شود و تبعيض هم باشد، بايد يک سری گروههای سياسی
وجود داشته باشند که اينها را پيگيری کنند. در کشور ما اين گروههای سياسی هم به
طور نسبی شکل گرفته است. بعد از دوم خرداد میتوان اين نيروی فعال - همين گروههای
۱۸گانه، بعد يواش يواش ملی - مذهبی، نهضت آزادی و شخصيتهای مستقل - که از اين
مطالبات دفاع میکردند و آماده بودند هزينه هم بدهند و الان هم دارند هزينه
میدهند، نشان داد. علامت چهارم وجود جنبش اين است که امکان اعتراض پيدا کند. يعنی
يا دولت راه به اعتراض بدهد، مثل امکانات دموکراتيکی که در کشورهای غربی هست و
مثلا جنبش زنان میتواند بروز کند. يا دولت ضعيف باشد و لذا مردم بتوانند اعتراض
کنند. من معتقدم روز دوم خرداد فرصتی بود که امکان داد اين اعتراضها به صورت آرام
و همهگير مطرح شود. من برداشتم اين است که در انتخاباتی که ما در چهار دوره گذشته
داشتيم، اينها صرفا يک انتخابات به معنای متداول نبوده است؛ يک نوع اعتراض جمعی
مسالمتآميز هم بوده است. بنا به اين علائم من معتقدم ما شاهد يک جنبش اجتماعی
هستيم. ولی اين جنبش اجتماعی فقط ويژگیهای جنبشهای کلاسيک را ندارد، بعضی
ويژگیهای جنبشهای جديد را هم دارد. مثلا شبکهها (networks) در اين جنبش خيلی مهم بوده است. يکی از پايگاههای قدرت اين جنبش
هستند. به نظر من کار اين جنبش فقط روی دوش سازمانهای سياسی شناخته شده نيست. اين
شبکههای فارغالتحصيلها، دانشجوها، کارشناسها، نويسندهها، رفاقتها،
همفکریهايی که با هم داشتند. اينها خيلی سر بزنگاهها عمل کردند، خصوصا در زمان
انتخابات. به عبارت ديگر در جنبشهای کلاسيک رهبری قاطع سازمانهای منسجم آهنين و
متشکل برای پيشبرد اهداف جنبش نقش مهمی دارند. در جنبشهای جديد اين شبکهها خيلی
نقش دارند. من فکر میکنم به يک معنی جنبش اصلاحی در ايران به لحاظ سازماندهی و
رهبری، آن انسجامی که جنبشهای کلاسيک يا متعارفی که ما میشناسيم آنگونه سازمان و
رهبری (به يک معنا) ندارد. حتی کاريزمای خاتمی ضد کاريزما عمل میکرد، ولی از آن
طرف نقش اين شبکهها خيلی مهم است. يکی از عللی که نتوانستند سفرۀ اين جنبش را جمع
کنند اين بوده که زياد نمیتوانستند اين شبکهها را جمع کنند؛ هزاران شبکه در بين
۵ ميليون آدم اهل فکر در جريان هستند. ولی احزاب متشکل را راحت میشود سرکوب کرد.
ديهيمی: من برای اينکه بحث يک مقدار سادهتر و
سرراستتر شود، به جای اينکه شرايط پديد آمدن جنبش اجتماعی را، جنبش اجتماعی
کلاسيک را به چهار طبقه، طبقهبندی کنم و چهار علامت برای آن بشمارم. مجموعۀ همۀ
اينها را زير يک چيز طبقهبندی میکنم. بر همين مبنا جنبش اجتماعی کلاسيک را با
مدرن از همديگر تميز میدهم. ظرفيت و پتانسيل و طلب حرکت اجتماعی در داخل اجتماع
وقتی بيش از قدرت جذب ساختار سياسی باشد جنبش اجتماعی شکل میگيرد. يعنی ساختار
سياسی صلب است در حالی که بدنۀ اجتماع حالت سيال دارد، پويا و پر از انرژی است.
امکان تخليه آن را اين ساختار سياسی به آن نمیدهد. در واقع آن عنصر تبعيضی که
میگوييد به اين شکل يک مقدار بيشتر از تبعيض صرف است، يعنی ساختار صلب سياسی به
کلی تحرک و پويايی و امکان تحرک و امکان پيشرفت و امکان خودنمايی را از گروههای
اجتماعی که اين پتانسيل را دارند سلب میکند و در نتيجه يک جنبشی شکل میگيرد که
عليه آن ساختار صلب سياسی است و از اين نظر هم در واقع من اسم آن را جنبش کلاسيک
میگذارم. جنبشهای کلاسيک معطوف به تغيير دادن آن ساختار هستند. يعنی صرفا طالب
اصلاحات جزئی با حفظ ساختار و يک مقدار به اصطلاح تغييرات جزئی در درون همان
ساختار نيستند، بلکه کل ساختار را میخواهند عوض کنند. جنبشهای اجتماعی مدرن
اينگونه نيستند. جنبشهای اجتماعی مدرن تقريبا میتوان گفت فقط در کشورهايی که
دموکراسی در آنها مستقر شده بود، در کشورهای غربی که سيستم دموکراسی داشتند شکل
گرفتند و هيچوقت هم معطوف به تغيير کل ساختار يا ايدئولوژی يا به اصطلاح گفتمان
حاکم بر جامعه نبودند. آنها فقط در درون آن میخواستند به اصطلاح تبعيضهای گروهی
را از بين ببرند. همان جنبش زنان که شما اسم برديد، جنبش زنان در پی تغيير دادن
رژيم کشور خود نيست. در هيچ کشوری اين جنبش زنان به دنبال تغيير دادن ساختار حکومت
نيست، بلکه به دنبال اصلاحات جزئی در داخل آن ساختار است. ولی جنبشهای اجتماعی
کلاسيک در جاهايی است که اصلا ساختار ظرفيت يک چنين اصلاحی را ندارد. در واقع
اصلاح معطوف به تغيير دادن کل ساختار است. در دورۀ جديد، جنبشهای اجتماعی که در
کشورهای اروپای شرقی مثل لهستان، چکسلواکی، مجارستان و اينها پديد آمد، اين نوع
جنبش اجتماعی به کلی از آن جنبش اجتماعی مدرن که در کشورهای غربی میبينيم متفاوت
است. وجه مميز ديگر بين جنبش اجتماعی کلاسيک و مدرن در ساخت آن افرادی است که در
جنبش شرکت میکنند. در جنبش اجتماعی مدرن گروههای خاص شرکت میکنند و در واقع در
بين کسانی که در داخل جنبش هستند به نوعی يکدستی وجود دارد، ولی در جنبشهای
اجتماعی کلاسيک گروههايی متنوع شرکت میکنند که ممکن است به ظاهر در بسياری از
موارد وحدت منافع هم نداشته باشد، ولی همۀ آنها در واقع در جنبش شرکت دارند و در نهايت
جنبش به جايی خواهد رسيد که گروههای شرکتکننده در داخل آن برای اينکه گفتمان
حاکم را معين بکنند، روياروی هم قرار خواهند گرفت. يعنی جنبش اجتماعی کلاسيک، جنبش
دانشجويی نيست، جنبش زنان نيست، جنبش محيطزيست نيست، جنبش معطوف به تغيير ساختار
است. حتی جنبش کارگری نيست، يعنی متعلق به يک گروه خاص نيست. در واقع در جنبش
اجتماعی کلاسيک عموم مردم شرکت میکنند. همۀ افراد و گروههايی - از هر طبقه و
گروه، زن، جوان، پير، دانشجو، تحصيلکرده، بازاری - که در واقع احساس میکنند که
اين ساختار صلب سياسی امکان تحرک و رشد و بروز دادن تمام پتانسيلها را از اينها
گرفته است.
جلايیپور: اگر کمی دقيقتر شويم اين ويژگی که
جنبشهای کلاسيک به دليل اينکه ساختار سياسی اشکال دارد و اجتماع مطالبات بيشتری
دارد، دنبال تغيير بنيادی ساختار هستند. اين سخن درستی است و معمولا اينگونه بوده،
ولی شما نگاه کنيد حتی الان جنبشهای جديد اجتماعی که در غرب دموکرات هم ضد ساختار
هستند، حتی ضد ساختارتر از جنبشهای کلاسيک هستند. مثلا فمينيسم راديکال در غرب
میخواهد نگاه حاکم بر زندگی جديد که يک نگاه مردانه است را از اساس عوض کند. آنها
میخواهند اين نگاه عوض شود - نه فقط رژيم سياسی، نه فقط نظام بروکراتيک -
فوقالعاده ضد ساختار هستند. شما از همان ابتدا يعنی از ۱۹۶۰ به بعد در اروپا شروع
کنيد، جنبش جوانان فوقالعاده ضد ساختار بوده است، ولی مسئله اين بود که اينها
زورشان نرسيد اين پروژه را پيش ببرند، چون اصلا دموکراسی خوبیاش اين است که اينها
را در خود هضم میکند و تبديل به فرقه میکند. اين ويژگی ضد ساختار بودن را
نمیتوان صرفا ويژگی جنبشهای کلاسيک دانست. جنبشهای مدرن هم میتواند ضد ساختار
باشد. نکتۀ دوم که باز به نظر من در جنبشهای اصلاحی مهم است و با تجربۀ خود ايران
میخواند اين است که روش از هدف مهمتر است. يعنی روش اصلاحی و مسالمتآميز که آرام
باشد و تودهای نباشد خود موضوعيت پيدا کرده است. در صورتی که در جنبشهای کلاسيک
هدف مهم بود و برای هدف بايد بالاخره ايثار کرد و هر کاری کرد، چون هدف مقدس است.
من احساسم اين است که حادثهای که در ايران اتفاق افتاده بيانگر اين است که روش
مبارزه از هدف مبارزه مهمتر است. در مقايسه با جنبشهای گذشته ايران من فکر میکنم
اين ويژگی مقداری منحصر به فرد است؛ نه اينکه قبلا نبوده يا شخصيتهای ضدخشونت
نداشتيم، اما اينقدر وجه غالب نبوده است. به نظر من يکی از علل سستی و ناکارايی
اين جنبش اصلا به خاطر همين است که اينها به يکسری روشها مقيد هستند و دستشان
باز نيست. اما طرف مقابل اصلا به اين روشها مقيد نيست و دستش برای کنترل بيشتر
باز است. اينها به نظر من نکتههايی است که بايد جايی برای آن باز کرد. البته در
بعضی از جنبشهای جديد در غرب میتوان گفت. با کله به طرف حکومت حمله نمیکنند.
میخواهد حوزۀ جامعۀ مدنی را برای خود نگه دارند و امن بکند يا گشاد کند. به نظر
من روی اين تفاوتها بايد دقت کرد.
ديهيمی: در اين مورد که گفتيد جنبشهای اجتماعی معطوف
به تغيير ساختار هستند، من گمان میکنم که ما اگر ساختار را يک صفت به آن بدهيم،
آن موقع اين تمايز مشخص میشود. اينجا در واقع جنش اجتماعی کلاسيک معطوف به تغيير
ساختار سياسی است، ولی جنبش اجتماعی مدرن معطوف به تغيير ساختار اجتماعی است و در
واقع صرفا روی سخن او با حکومت نيست. در واقع جنبش اجتماعی کلاسيک خيلی به انقلاب
نزديکتر است تا جنبش اجتماعی مدرن. آن نکتهای که شما فرموديد در واقع اينجا خود
را آشکار میکند. در جنبش اجتماعی کلاسيک هدف خيلی مهم است، خيلی مهمتر از روش
است. هدف هم خيلی مشخص است، فرو ريختن يک ساختار سياسی مستقر و جايگزين کردن يک
ساختار سياسی متفاوت. در حالی که جنبشهای اجتماعی مدرن در واقع اعتراضی هستند،
نوعی اعتراض هستند به ساختاری که جامعه پيدا کرده است. يعنی در اثر رشد تکنولوژی و
نوع روابطی که با اين رشد تکنولوژی پديد آمده است، نوعی احساس از دست رفتن هويت
فردی به مردم و به گروهها دست داده است. آنجا مسئلۀ اصلی از خودبيگانگی انسان
است. روابط حاکم بر جامعه به دليل اينکه جامعه يک جامعه انتزاعی شده است، با آن
جامعه سنتی فاصله گرفته است. آنها میخواهند روابط اجتماعی را تغيير دهند، نه صرفا
يک حکومت را عوض بکنند، يک ساختار سياسی را عوض بکنند. ولی هيچکدام آنها مثلا
مخالف دموکراسی نيستند. يعنی همه آنها به هر صورت حکومتهای
دموکراتيک را قبول دارند و بنابراين آنجا به روش خيلی بيش از هدف ارزش داده
میشود. من معتقد هستم که در جنبش اجتماعی که در ايران در جريان هست، برای
اولينبار نه اينکه روش از هدف مهمتر شود، ولی روش همپايۀ هدف اهميت پيدا کرده
است. آن نگاه هميشه انقلابی به ماجرا که به هر صورت استفاده از هر وسيلهای را
موجه میکرد و گمان میشد که اگر ما به هدف که تغيير دادن رژيم، حکومت يا ساختار
سياسی هست برسيم، در واقع مطلوب ما تحصيل شده است، الان کاملا عوض شده است. بعد از
تجربۀ انقلاب ۵۷، مردم متوجۀ اين نکته شدهاند که صرف تغيير دادن ساختار حکومت با
هر روشی نمیتواند پاسخگو باشد. برای همين گفتمان دموکراسی برای اولينبار در
ايران مهمترين عنصر در گفتمان اصلاحی يا حتی انقلابی شده است. چون ما در داخل اين
جنبش اجتماعی خود افرادی داريم که گفتمان آنها اصلاحی هم نيست، گفتمان انقلابی
است. اما باز گفتمان انقلابی آنها متفاوت از گفتمان انقلابی قبلی است.
جلايیپور: يک نکتۀ ديگر را اضافه کنم. در همان
جنبشهای کلاسيک که به گفته شما تغيير ساختار و ارادۀ معطوف به تغيير ساختار سياسی
يک ويژگی برجسته است نگاه کنيد - همين جنبشهای سوسياليستی آغاز قرن ۲۰ را توجه
کنيد - باز دو نحوه است و هر دو جنبشهای سوسياليستی است و هر دو دنبال تغيير
ساختاری و بنيادی هستند. اگر اسم آن را بخواهيم خيلی ساده کنيم؛ جنبش سوسياليستی
روسی و جنبش سوسياليستی اروپايی میگذاريم. همۀ روشنفکران آن دوران که سوسياليست
بودند از برابری اجتماعی دفاع میکردند، میخواستند به طرف برابری اجتماعی بروند و
نظامهای موجود اعم از استبدادی و سرمايهداری را که مانع از برقراری برابری
اجتماعی بود، میخواستند از سر راه بردارند. همان موقع يک عده سوسياليستهای
اروپايی داشتيم که میگفتند ما از طريق رأی و صندوق رأی اين هدف را پيگيری
میکنيم. لذا به يک معنا آنجا جنبش انقلابی نداريم، تغييرات آرام اصلاحی داريم که
نهايتا به دولتهای رفاه منجر میشود که تغيير ساختاری هم هست. اما خيلی آرام و
اصلاحی. در برابر اين جنبش، جنبش روسی اينطور نيست. يعنی همان روش انقلابی و حرکت
در برابر ساختار حکومت اصل و هدف میشود. به نظر من آنجاها بايد روشن کرد که روش
حتی در جنبشهای اجتماعی کلاسيک يک جاهايی خيلی مهم بوده است و برجسته میشود. از
اين نظر مثلا اگر از من بپرسيد فرق جنبش فعلی ما با جنبش حزب توده که يک موقع از
سال ۱۳۲۰ به بعد به راه افتاد همين است. اين جنبش خيلی اصلاحی است يعنی اين جنبش
به يک معنا نزديک مدل اروپايی است، آن جنبش روسی بود.
ديهيمی: ما هم متأثر از گفتمانهايی هستيم که در
دنيا، در جنبشهای اجتماعی حاکم شده است. ما از آنها تأثير پذيرفتهايم. به صورت
خيلی ساده تفاوتی است که بين جنبش روسی و اروپايی در اوايل قرن ۲۰ وجود داشت. در
واقع، اين جنبش اجتماعی میتواند حتی تغيير ماهيت هم بدهد، تغيير خصلت هم بدهد.
چون يکی از عوامل تعيينکننده اينکه جنبش اجتماعی چه روشی را در پيش بگيرد، اين
هست که با چه نيرويی رو در رو هست و چه نيرويی در مقابل آن قرار گرفته است. اگر آن
نيروی مقابل و ساختار مقابل او بسيار صلب باشد، بسيار سخت باشد و هيچ انعطافی در
آن وجود نداشته باشد، هيچ منفذی در آن وجود نداشته باشد، ناگزير اين جنبش اجتماعی
مجبور میشود که روش خود را تغيير بدهد و در برابر او به اصطلاح به نوعی به گفتمان
انقلابی نزديکتر شود. اگر ما دو سر طيف را يک گفتمان اصلاحی خالص و يک گفتمان
انقلابی خالص بگيريم، اينها دو سر طيف هستند و بين اينها اختلاط وجود دارد. يعنی
دو قطب کاملا خالص نيستند که طيف وسطی وجود نداشته باشد. نه گفتمان اصلاحی خالص
وجود دارد، نه گفتمان انقلابی خالص. در واقع هميشه مخلوطی از ايندو گفتمان اصلاحی
و انقلابی وجود دارد و ميزان چربش هر کدام از اينها تا حدودی بستگی به اين دارد که
شما با چه ساختاری مواجه هستيد. اين تفاوتی است که در روسيه و اروپا به وجود آمد.
اروپا راه رأی دادن - انتخابات - را باز گذاشته بود. اينها در قرن ۱۹ تجربه کرده
بودند و بنابراين در قرن ۲۰ نيازی نداشتند که به مبارزات خشن دست بزنند و رو در
رويی و اصطکاک، به آن شکل و با آن شدت انجام بگيرد. در روسيه اينطور نبود، در
کشورهای ديگری که شبيه روسيه هم بودند اينگونه نبود و به ناگزير هميشه به اين سمت
میرفت که گفتمان انقلابی بر گفتمان اصلاحی در جنبش اجتماعی چربش داشته باشد. صحبت
من اين است که شايد خيلی از اصلاحطلبها تذکراتشان بر اين باب است که اگر اين
ساختار منافذ را مسدود بکند، اين جنبش اجتماعی که در درون وجود دارد و روش اصلاحی
و کاملا ضدخشونت را در پيش گرفته است، ناگزير خواهد بود که تغيير ماهيت بدهد.
ناگزير به نوعی کمکم گفتمان انقلابی چربش بيشتر و دز بيشتری نسبت به گفتمان موجود
- سالهای اخير - پيدا میکند و خواهد کرد.
جلايیپور: من فکر میکنم که تحولات يکی - دو دهۀ
اخير جهان و ايران نشان میدهد که به اين صراحت نمیتوان گفت به ميزانی که ساختار
سياسی مانع ايجاد میکند محتمل است جريان انقلابی شکل بگيرد. من به پيروی از يکی
از اين جامعهشناسها - گارتناش - ايشان به جای واژۀ «رولوشن» (انقلاب)،
«رفولوشن» را به کار بردهاند - از واژه «اصقلاب» استفاده میکنم. به نظر میرسد
که گزينۀ بعدی ممکن است اصلا انقلاب نباشد. چون «روش آگاهی» خيلی در دنيا زياد شده،
پيامدهای عمل آدمها خيلی مورد توجه قرار گرفته، لذا جامعه ممکن است به اين سمت
خاص برود. يعنی روشهای اصلاحی ممکن است نتواند عمل کند، ولی به سمت انقلاب هم
نرود، به سمت يک رفولوشن برود. يعنی بيايد مطالبات خود را بيرون ساختار پيگيری
کند. ولی نه به شيوههای خشونتآميز، بلکه با شيوههای مسالمتآميز. بعضیها
معتقدند اصلا به يک معنا انقلاب اسلامی هم يک نوع رفولوشن بود، يعنی انقلاب کلاسيک
نبود. يک راهپيمايی باشکوه بود، در حالی که در الجزاير يک ميليون کشته شدند، کل
شهدای انقلاب اسلامی از ۱۵ خرداد تا آخر رفتن شاه، ۱۲۰۰ نفر است که در مقايسه با
انقلابات کلاسيک رقم بسيار اندکی است. بعضیها میگويند رفولوشن را از آنجا بايد
شروع کرد؛ بعد از ايران در اروپای شرقی اين خط سير را میتوانيد مشاهده کنيد. در
آنجا هم يک رفولوشنهای کوتاه داريم؛ آخری در يوگسلاوی اتفاق افتاد. مردم در
انتخابات شرکت کردند يک نامزدی را انتخاب کردند بعد ميلوشوويچ زير بار آن نرفت و
۱۵ ساعت مردم در خيابان ماندند تا تکليف آن معلوم شد؛ به عبارت ديگر مردم ۱۵ ساعت
غيرقانونی عمل کردند، به خانهها نرفتند، در خيابان ماندند. من فکر کنم شاخصه
تحولات اخير يکی همين است که ما فقط گزينۀ «اصلاح» يا «انقلاب» نداريم ممکن است در
اين طيف اصقلاب هم يکی از موارد و گزينهها باشد يا گزينههای ديگری که هنوز از آن
خبر نداريم. نکتۀ ديگر اينکه شما در ساختار سياسی تأکيد میکنيد که اينها مقاومت
میکنند و تصلب نشان میدهند، اما در بحث جنبشهای اجتماعی بايد جای يک بحث را باز
گذاشت. يک عده در جامعهشناسی چون «اسکاچ پل» حرف مهمی میزنند. او میگويد وقتی
جنبش اجتماعی راه میافتد که در حکومتها يک جايی شل میشود. حکومت اگر خيلی سفت
باشد، اصلا اجازه نمیدهد جنبش اجتماعی راه بيفتد، آن مؤلفهها شکل نمیگيرد.
تبعيض است - گفتمان هم ممکن است باشد - اما اجازه نمیدهند پخش شود و در جامعه خيس
بخورد و يا دم بکشد يا نمیگذارند گروههای سياسی منسجم شوند که وارد عمل شوند.
لذا منافذ را میبندد. اينکه يک جنبش اجتماعی راه میافتد، به يک معنا نشان میدهد
يک خلل و فرجی در حکومتها هست؛ يا ارادی يا غيرارادی. اگر ارادی باشد عمر دولتها
زياد میشود، مثل همين اتفاقها که در اروپا افتاده است. ولی اگر ارادی هم نباشد،
ضعف از دولت است يک ضعفی مثل زمان شاه. تا طرفداران حقوق بشر در آمريکا سر کار
آمدند، اين نقطه ضعف شاه عيان شد. يک مقدار در را باز کرد، آب وارد شد و همهجا را
گرفت. به نظر من برای اين موضوع هم بايد جا بگذاريم. بايد کمی روشن کرد تصلب اگر
به معنای اين باشد که يک دولت سفتی باشد، ممکن است اصلا اجازه ندهد که جنبش راه
بيفتد، ولی تصلب شايد به اين معنا باشد که سيستمهای رأیگيری و دموکراتيک اجازه
نمیيابد که عمل کند.
ديهيمی: من با اين نکته دقيقا موافق هستم که اگر
ساختار يک نظام خلل و فرج نداشته باشد، اصلا جنبش اجتماعی امکان شکلگيری پيدا
نمیکند؛ يعنی بيشتر ميل میکند به سمت همان گفتمان انقلابی و گروههای زيرزمينی.
به هر صورت در فرايند برخورد جنبش اجتماعی با اين ساختار دائما - گفتم اين دو سر
نيست و خالص نيستند، بلکه گفتمان اصلاحی و انقلابی با هم آميختگی دارند - دائما دز
اين رفولوشن عوض خواهد شد. يعنی ميزان غلظت گفتمان انقلابی گاهی بيشتر خواهد شد،
گاهی ميزان غلظت گفتمان اصلاحی بيشتر میشود. اين به ميزان انعطافی که آن ساختار
میتواند از خود نشان دهد بستگی دارد. عاقبت و هدف به اصطلاح اين جنبش اجتماعی هم
همين خواهد بود که در واقع آيا منجر میشود به فروپاشی مثل آنچه که در کشورهای
اروپای شرقی رخ داد يا به منعطف شدن همين ساختار موجود میانجامد. در واقع غير از
اين دو شکل وجود نخواهد داشت. مسئله اين است که اگر فشار از آن سمت بيشتر شود،
يعنی در همين فرآيند آن طرف احساس بکند که ممکن است از آن خلل و فرج رژيم را
بروبند و از ميان بردارند و سعی کند که اين خلل و فرج را ببندد و ايستادگی بکند
ولو به نوعی سرکوب بياورد، در مقابل واکنشها بسيار متفاوت و در شرايط مختلف،
متفاوت خواهد بود. اين دليلی است بر اينکه میگويم آن روش ثابت نيست. ما
نمیتوانيم حتی بگوييم که خطر شورشهای کور، خشن، خيابانی در ايران از بين رفته
است. ممکن است در يک شرايط انسدادی يک همچون شورشهايی هم رخ بدهد و علت هم اين
است که در واقع هنوز جنبش اجتماعی در ايران آنچنان سازمان، نظام و رهبری پيدا
نکرده است. اگرچه ما میتوانيم جنبش اجتماعی را طبقهبندی بکنيم، ولی هيچ جنبش
اجتماعی خاصی در هيچ کشوری را نمیتوان دقيقا با همۀ الگوها وفق داد. به هر صورت
جنبشها در هر کشوری يک وضعيت خاص خود را دارد؛ بنا به فرهنگ و زمانه
خودش، بنا به مکان خود.
جلايیپور: اگر موافق باشيد، برگرديم به تيپولوژی
جنبش اجتماعی ايران. الان چهار - پنج سال است که اين جنبش اصلاحی در جريان است. من
جمعبندیام اين است که اگر بخواهيم تيپولوژی اين جنبش اصلاحی - صرفنظر از وضعيتی
که الان دارد - را بيان کنيم، ترکيبی از ويژگی جنبشهای متعارف و جديد را دارد، با
يک سری ويژگیهای منحصر به فرد. يک همچنين موجودی اولا جنبش اجتماعی است، ولی هر
دو ويژگی را تا حدودی دارد. نمیتوان آن را تنها در جنبشهای متعارف گنجاند يا فقط
به جنبشهای جديد اجتماعی محدود کرد.
ديهيمی: ما وقتی جنبش اجتماعی کلاسيک میگوييم
طبيعتا منظورمان جنبش اجتماعی است که دوران آن سپری شده است، وگرنه کلاسيک نمیشد.
منتهی يک مشابهتهايی را با آن جنبشها میبينيم که بنا به خصلت موقعيت زمانی،
متأثر از وضعيت بينالمللی و جهانی خصلتهايی را از جنبشهای اجتماعی مدرن به خود
گرفته است. اما به هر صورت يک استلزامات و اقتضائاتی دارد و آن اين است که جنبش
اجتماعی کلاسيک دو مسئله دارد که از جنبشهای مدرن خيلی پررنگتر هستند و آن نقش
رهبری و روشنفکران است. يعنی نقش رهبری و روشنفکر در جنبش اجتماعی کلاسيک خيلی از
جنبش اجتماعی مدرن پررنگتر است. در جنبش اجتماعی مدرن رهبری اصلا به آن شکل وجود
ندارد، يعنی سر و بدن يکی هستند، در يک طيف گسترده است. جنبشهای اجتماعی مدرن به
آن شکل نظريهپرداز چندانی ندارند، در درون نوعی سياليت دارند و به اصطلاح روشنفکر
سازنده جنبش اجتماعی با روشنفکر درون جنبش اجتماعی خيلی فرق میکند. در جنبش
اجتماعی مدرن روشنفکر درون جنبش اجتماعی است، يعنی عضوی از اعضای آن هست در حالی
که در جنبش اجتماعی کلاسيک روشنفکر گروه مرجع است؛ خط و سازمان میدهد، روشها را
معين میکند، استراتژی را تعيين میکند، تاکتيک را معين میکند و جنبش اجتماعی
ايران چون از نوع کلاسيک است، چنين نيازی دارد، ولی فاقد آن است. به همين جهت به
نوعی سردرگمی و تشتت رسيده است. يعنی خيلی جنبش منسجم معطوف به هدفی مثل جنبشهای
اجتماعی کلاسيک نيست.
جلايیپور: بحث ما اينجا تفاوتهايش معلوم میشود.
شما يکی از نقاط ضعف اين جنبش را نبود سازماندهی، رهبری، استراتژی و تاکتيک منسجم
میدانيد. آقای حجاريان هم روی اين متغير خيلی تکيه میکند و جنبش را نقد میکند.
ولی من مهمترين ضعف يا ارزيابی که از اين وضعيت دارم روی دو چيز است. يکی اينکه
اين يک جنبش اجتماعی است که مقيد به روش است و میگويد اگر قرار شد به هر روشی به
هدفم برسم، همين آدمها که با اين روشها به هدف رسيدند بعد که به قدرت رسيدند با
همين روشها میخواهند به قدرت ادامه دهند، لذا همان وضعيت میشود که قبلا بود. پس
روش خيلی مهم است و دست اين جنبش بسته است. يعنی نمیخواهند اصلا از تودههای
خيابانی استفاده کند. چهار - پنج سال است آقای خاتمی به هر شهری میرود پانصد هزار
نفر جمع میشوند. شما اگر دقت کرده باشيد در هيچکدام از اين جمعيتهای بزرگ
هيچوقت آقای خاتمی سعی نکرده رقيب خود را بکوبد، يعنی به حمايت تکبيرها و صلوات و
کفهايی که جمعيت میزنند اين کار را بخواهد بکند. البته شما میدانيد قبلا در
جنبش انقلابی خودمان در همين جمعيتها بود که تکليف همه معلوم میشد. اصلا لازم
نبود روشنفکر لائيک را بگيرند و او را محاکمه کنند، خودش حساب کار خودش را میکرد،
اصلا میفهميد چه بايد بکند. يعنی يک نوع کنترل غيرمستقيم با استفاده از تودهها
انجام میشد و الان برای تودهگرا وضع مشکل شده هی بايد برای برخورد با نويسندگان
يک ظاهر قانونی را رعايت کنند و پرونده تشکيل دهند، ببرند و بياورند. نکته دوم که
به نظر من خيلی مهم است، اين است که ببينيم در برابر اين جنبش چه کسانی قرار
دارند. لازم است ساختار متصلب سياسی را يک مقدار ريزتر کنم. به نظر من مشکل اين
جنبش اين است که مخالفان آن به معنای کلی مخالفان اصلاحات نيستند. محافظهکارها و
راستها اينها مخالف هستند، ولی مخالف جديی که در برابر اين جنبش ايستاده و
نمیگذارد پيش برود، دولت پنهان است. يک عدهای هستند که امکانات حکومت را دارند،
بودجه حکومت را دارند، اختيارات حکومت را دارند، آن آرامشی که مقام حکومتی دارد،
اينها دارند؛ اما پنهان هستند و جلوی اين مطالبات اين جنبش ايستادهاند. زمانی
محافظهکارها به اينها اميد بسته بودند که اينها کار را به جايی برسانند که آنها
دوباره به قدرت برگردند، يا بيش از اين قدرت را از دست ندهند. لذا از يک طرف شما
هستهای را میبينيد که جلوی جنبش ايستاده و از امکانات دولت هم استفاده میکند.
يعنی شما همه چيز را میدانيد، اما دست شما بسته است. در اين شرايط چه کار
میتوانيد بکنيد؟ مردم به صندوقها بريزند که رأی بدهند، دادند. چه کاری میتوانيد
بکنيد؟ روزنامه چاپ کنيد که مردم حقايق را بفهمند، خوب فهميدهاند، چه کاری مثلا
میتوان کرد؟ همۀ اين کارها را تا اندازهای به صورت نسبی شده، ولی به يک معنا
طرفداران جنبش راضی نمیشوند. لذا يک عده میگويند بايد خارج شويد و يک مقدار از
ابزارهای ديگر استفاده کنيد. يکی از ابزارها طرفدارهای اصلاحات در خيابان است. ولی
همانطور که تأکيد کردم در استفاده از روشهای تودهای دست جريان اصلاحی به لحاظ
نظری که گفتم بسته است. لذا من گرفتاری کار را اين مسئله میدانم. اگر منطق اين
جنبش اصلاحی نبود، من فکر میکنم کار جنبش خيلی راحتتر بود، يا آن را راحت سرکوب
میکردند يا جنبش راحتتر پيش میرفت و کار را به جايی میرساند. من فکر کنم
التزام به روش مسئله مهمی است، نه لزوما بحث استراتژی و رهبری.
ديهيمی: اگر برگرديم به همان صحبت اولمان و بگوييم
منشأ جنبش اجتماعی که الان شکل گرفته چه هست، منشأ آن اين است که اين ساختار اجازۀ
تحرک لازم را به گروهها و افراد مختلف داخل اجتماع نمیدهد. حالا اگر اين جنبش
اصلاحی با اين وضعيت که دارد نتواند مسير و مجرا را باز بکند که مردم آن پتانسيل
را بروز بدهند، آن تحرک لازم را پيدا کنند، آن استعداد و شايستگی خود را به ثمر
برسانند و احساس کنند که حق آنها و آنچه که استحقاق آن را دارند، در اجتماع
میتوانند به دست آورند، سهم کافی در مشارکت به اصطلاح سياسی داشته باشند، سهم
کافی در تعيين سرنوشت خود داشته باشند. اگر بتواند به اين موارد برسد در واقع
توانسته به اهدافش دست يابد. ولی با ابزارهايی که به کار گرفته شده است، اين امر
متحقق نشده است و نتيجۀ آن همين وضعيت يأس و دلسردی است که میبينيد. جنبش اجتماعی
امروز آن حالت شور و فوران سه - چهار سال پيش را ندارد. اين موجی است که دوباره
برمیگردد، برای اينکه اين مطالبات و اين خواستهها از بين نرفتند و افراد
نمیتوانند زندگی را تعطيل بکنند، پس ممکن است مدتی عقبنشينی انجام بگيرد، منتها
مجددا برای خودشان گروههای مرجعی را پيدا خواهند کرد که اين گروههای مرجع روشها
و اهدافی متناسبتر از آن مرجع قبلی برای اين جنبش اجتماعی معين بکند و آن را
پيگيری بکند. برای همين است که در مقطعی حتی صحبت عبور از خاتمی پيش آمد. خاتمی در
واقع يک نماد است و شخص خاتمی منظور نبوده است عبور از خاتمی به اين معنا بوده است
که تغيير دادن گروه مرجع جنبش اجتماعی و گروه مرجعی که خود را بهتر با آن محيط
سازگار کند. برای همين است که من گفتم آنقدر اطمينان نداشته باشيم که اين روشی که
جنبش اجتماعی در پيش گرفته اين روشی است که حتما و حتما در هر شرايطی به همين شکل
باقی خواهد ماند. اين احتمال وجود دارد که با تغيير واکنشهايی که از طرف مقابل
میبينيم، اين جنبش اجتماعی هم روشهای متفاوتی در پيش بگيرد و حتی گفتم گفتمان
انقلابی کمکم بر گفتمان اصلاحی در اين رفولوشن بچربد.
جلايیپور: اتفاقا نکتهای که من خيلی روی آن اصرار
دارم اين است که منطق اصلاحطلبی و مقيد بودن به روشهای اصلاحطلبی در يک جامعه
که ساختارهای دموکراتيک در آن نهادينه نشده، خيلی دست اصلاحطلبها را میبندد و
اصلاحطلبان بايد لوازم و مقتضيات اصلاحطلبی را هم تحمل کنند. ببينيد اگر از
زاويه و وجه «آگاهانه» به جنبش اصلاحی توجه کنيم، نمیتوانيم از يک جنبش اصلاحی
انتظار يک جنبش انقلابی و يا حتی اصقلابی را داشته باشيم. به لحاظ تئوريک من برای
تغييرات اجتماعی فقط يک روش را میپسندم، آن هم اصلاحطلبی است. بقيه را نمیپسندم
و حس میکنم غيرعقلانی است و توجيه نمیشوم. البته اين حرف من به معنای آن نيست که
جنبش اصلاحی پيروز میشود و انقلاب و اصقلاب بد است و اتفاق نمیافتد. اجازه بدهيد
با توضيحی اين مسئله را روشن کنم. ببينيد در جامعهشناسی يک بحثی است که آيا جنبش
اجتماعی خودشان به خاطر فشارهای ساختاری در جامعه به راه میافتند يا اينکه
جنبشهای اجتماعی را فعالان اجتماعی با مبارزه خود متولد میکنند. جامعهشناسان
میگويند توجه داشته باشيد جنبشهای اجتماعی، انقلابها و اصقلابها را فقط فعالان
اجتماعی و سياسی نمیآورند ممکن است اينها «بيايند» و جامعهشناسان بعد از اينکه
اينها آمدند بعد میگويند چرا يک جنبش اصلاحی يا انقلابی يا اصقلابی شد. من الان
اين بحث را نمیکنم ما الان بحث آگاهانه میکنيم. يعنی بخش آگاه جامعه چه بايد
بکند. اين فعالان که خود را اصلاحطلب میدانند چه بايد بکنند. در اينجا چند تا
مسئله است. اولا بايد انتظار داشته باشند که جنبشهای اصلاحی به همه اهدافش نرسد.
اين چيز عجيبی نيست. نکته دوم اينکه، جنبشهای اصلاحطلبی درست است که معلوم نيست
پيروز شود، ولی فوقالعاده کمهزينه است. يعنی شما نمیخواهيد زندگی مردم را تعطيل
کنيد. لذا شما هميشه اين امکان را داريد که به جامعه نشان دهيد که حرفهای شما
پرهزينه نيست. برای همين جنبشهای اصلاحی خيلی طرفدار دارد. نکته سوم در جنبشهای
اصلاحطلبی عنصر آگاهی، صبر مدنی مهم است. تداوم آگاهی است که موجب میشود يک جنبش
در سر بزنگاه يک باره فرصت پيدا بکند و پيروز شود. ولی اين حرف من يک مشکلی را به
همراه دارد. پایبندی به اين حرف من به آگاهی و صبر مدنی نياز دارد، ولی جوانان
جامعه يک چنين حوصلهای ندارند و من هم پيامد اين بیحوصلگی و نااميدی را دقيقا
نمیدانم به کجا ختم میشود. آن بخشی از جامعه که به قول شما روشنفکران، منتقدان،
اهل فکر و ميانسالها که سرد و گرم روزگار را ديدهاند، جنبشهای انقلابی را
ديدهاند، دورۀ بیدولتی را هم ديدهاند، اينها مسئوليتشان زياد است. من انتقاد دارم
به کسانی که اصلاحات را بدون التزام به مقتضيات روش اصلاحی نقد میکنند. آنها از
منظر روشهای اصلاحطلبی نمیآيند راه نشان دهند و اين فوقالعاده مهم است. صحبت
اخير آقای خاتمی از اين جنبه مهم است که در اين دو لايحه يک راه وجود دارد. ايشان
میگويد از اين امکانات قانون اساسی که ما داريم دو لايحه را به مجلس میبريم يا
رئيسجمهوری منتخب مردم اختيار پيدا میکند و میتواند جلوی نقض قانون اساسی را
بگيرد، يا مجلس میتواند يک پارلمان انتخاباتی براساس يک انتخابات فراگير باشد و
قانون تصويب کند و يا اگر اين دو لايحه تصويب نشود، يک قشر وسيعی از جامعه از جمله
آقای خاتمی میفهمند که راه، راه ديگری است؛ مثلا رفراندم است. اين راه قابل فهم
است. يعنی میتوان فهميد که چطور بايد جلو رفت. من بعضی اوقات انتقاداتی را که به
جريان اصلاحطلبی میشود نمیفهمم. راهحلهايی که میدهند چند اشکال دارد. يکی
اينکه اصلاحطلبانه نيست، دوم عملی نيست. من انتقادی که دارم اين است که متقضيات
جنبشهای اصلاحی در نظر گرفته نمیشود. اغلب منتقدين فقط میگويند اصلاحطلبها شل
هستند، منسجم نيستند. حرفها فقط به اين حد محدود میشود. در صورتی که اينطور
نيست. من الان انسجامی که در نيروهای سياسی میبينم، اين انسجام خيلی بيشتر از
زمان انقلاب است. شما به حوادث قبل از سال ۵۶ مراجعه کنيد، خيلی تشتت وجود داشته
است. اين انسجامی که الان هست، در مقايسه نسبی آن زمان نبود. اين نکتهای است که
کمتر به آن توجه میشود. من حدس میزنم اگر همين آگاهی سياسی و همين صبر مدنی
ادامه پيدا کند. اوضاع از دو حالت خارج نيست. حالت اول اگر اصلاحات موفق هم نشود،
ولی همين مبارزه مدنی ادامه پيدا کند مردم بدون اينکه هزينهای داده باشند (چون
اصلاحطلبی اساسا بر مبنای هزينه دادن نيست بلکه بر مبنای مسئوليت مدنی است)
میتوانند نفس بکشند. اين فضای باز اجتماعی واقعا قبل از ۷۶ نبود. حالت دوم اين
است که اين تداوم آگاهی و صبر مدنی ممکن است فرصتهای زيادی را برای تحقق مطالبات
جنبش اصلاحی در ساختار سياسی فراهم کند. ولی صبر مدنی میخواهد و همينطور که گفتم
ممکن است اين روش جامعۀ جوان ما را راضی نکند، اين البته يک بحث ديگری است. يک
اصلاحطلب که نمیتواند همه را راضی کند. آن سياستمدار خالیبند است که سعی میکند
در مقام سخن همه را راضی کند.
ديهيمی: من به صحبتهايی که شما کرديد نقد دارم. در
کليت با آن موافق هستم، اما اين نوع نظريهپردازی دو نقص دارد. يکی اينکه شما عنصر
اميد را اصلا اينجا وارد نکرديد. روشهای اصلاحطلبی در عين اينکه صبر مدنی
میخواهد و آگاهی میخواهد، ولی در عين حال هميشه بايد يک اميد را زنده نگه دارد.
اين اميد زمانی زنده نگه داشته میشود که به نوعی حرکت گروه رهبری و مرجع با
مطالبات مردم سازگاری داشته باشد. مسئله دوم اينکه گفتيد من نمیپسندم. صحبت پسند
ما اصلا در کار نيست، ما با يک واقعيت مواجه هستيم، يعنی در بيرون فارغ از اينکه
من بپسندم يا نپسندم يک مطالباتی وجود دارد. ميزان حدت و شدت اين مطالبات را من
معين نمیکنم. آن روشها و فشار پايينی که میآيد برای خود گروه مرجع را انتخاب
میکند، يا از گروه مرجع موجود میخواهد فراتر برود و گروه مرجع ديگری را برای خود
انتخاب بکند. اين امر به تناسب آن ميزان تراکم مطالبات موجود بستگی دارد و اين نقد
بر اصلاحطلبها که میگويند شل آمدند به اين معنی است که اگر شما هميشه وضعيت را
در آرامترين شکل نگاه داريد، در واقع اصلاحطلبانه رفتار نکردهايد. برای اينکه
ممکن است شما اگر سرپوش بگذاريد و بيش از اندازه از مردم صبر بطلبيد، آنگاه کاسۀ
صبر مردم لبريز شود و از خط خارج شوند و به کلی اين روشهای اصلاحطلبانه را
نپذيرند و نخواهند. روشهای اصلاحطلبانه بالاخره بايد مورد پذيرش و پسند مردم
باشند. زمانی اين روشها مورد پسند و پذيرش مردم است که به حداقلی از مطالبات آنها
پاسخ داده میشود يا احساس میشود که مجدانه روی مطالبات پيگيری میشود، حتی اگر
حاصل نمیشود. در واقع رفتار آقای خاتمی به خصوص بعد از انتخاب دوم اين وضعيت
خطرناک و حاد را به وجود آورد. من توضيح خواهم داد که در رفتار مردم و روحيۀ مردم
چه چيزهايی قابل مشاهده است که نشان میدهد اين خواستهها و مطالبات مجدانه از طرف
ايشان پيگيری نمیشود؛ يعنی به نوعی ايشان مماشات و سازش میکند. البته ممکن است
که ايشان با محاسبات خود فکر کرده باشد که برای آرام نگه داشتن جامعه لازم است که
به قول خودشان که روش خود را اعتدال نام گذاشتند، با همين اعتدال پيش رفت. ولی اگر
اين اعتدال با آن مطالبات همخوانی نداشته باشد، مردم آن را کنار میگذارند و در
واقع اصلاحات متضرر میشود. مردم برای اينکه آن روشها و آنچه برايش زحمت کشيده
شده بود جا بيفتد، دوباره رجعت میکنند به گروههايی که روشهای متفاوتی از
اصلاحطلبی را توصيه میکنند.
جلايیپور: همين بحث را مبنا قرار دهيم، همين بحث
نااميدی چه میشود؟ برای اينکه جنبش از اين وضعيت نااميدی بيرون برود راههايی را
که مطرح میشود را يکی يکی بشماريم و بحث کنيم و ببينيم کدام اصلاحطلبانه و کدام
عملی است. يکسری از راهکارها، راهکار نيست، فقط اعلام نارضايتی است. اصلا روشن
نيست. البته يک سری هم قابل توجه است. از راهکارهايی که برای بيرون رفتن از اين
وضعيت وجود دارد و قابل توجه است، همين بحث خروج از حاکميت است. میگويند مردم
آمدند به يک عده رأی دادند، آقای خاتمی و نمايندگان مجلس را انتخاب کردند، ولی
اينها نمیتوانند کار کنند. آقای خاتمی نمیتواند جلوی تعطيلی مطبوعات را بگيرد،
جلوی برخوردی که با روشنفکرها، نويسندهها و احزاب میشود بگيرد. مجلس هم
نمیگذارند قانون تصويب کند. حالا چکار بايد کرد؟ میگويند به مردم بگوييد شما رأی
داديد، ولی نگذاشتند کار کنيم، لذا میرويم بيرون. اين يک راه است و قابل توجه
است. البته من نقد دارم، اولا راه خروج راه آخر است. يعنی جنبش اصلاحطلبی که
رياستجمهوری و مجلس را به دست آورده است، بايد محکم عمل کنند شايد کار به خروج
نرسد هميشه نبايد نااميدانه حرف زد. ثانيا برای خروج بايد يک عده آماده باشند که خارج
شوند و اين آمادگی نيست. بايد خود آقای خاتمی و ۵۰ نفر نماينده درجه اول آمادۀ
بيرون رفتن باشند، اين يک راهحل است. شش - هفت ماه است که در اين زمينه بحث
میشود، ولی يک وفاق عمومی روی آن صورت نگرفته است. يک راه حل ديگر هم وجود دارد
که فعلا اسمی ندارد و ادامه همان آگاهی و صبر مدنی است و من اسم آن را ماندن
فعالتر گذاردهام. يا همين دو لايحه، يکی راجع به تبيين اختيارات رئيسجمهوری و
ديگری تثبيت کردن قانون انتخابات، که بالاخره يک راه برای برونرفت از وضعيت فعلی
است. دو راه ديگر هم زمزمه میشود که هر دوی آنها اصلا اصلاحی نيست، دموکراتيک
نيست، ولی سر زبانها، اينور و آنور گفته میشود. يک راهحل اين است که بايد به
اين جوانها اميد بست، يعنی منظور آنها شورش جوانها است که به نظر من
اصلاحطلبانه نيست، آينده آن مشخص نيست. اينکه جوانها را پای صندوقهای رأی بياورند
و اثر بگذارند، اينها قابل دفاع است، اما معلوم نيست به خيابان بيايد چه شود.
مثالهای خيلی جالبی هم میتوان زد تعريف میکردند (اتفاقا روزی يک نويسندگان
مشهور لائيک میگفت، در ميدان نور آن شب که جوانها بيرون ريخته بودند يک دختر و
پسری دوست هم بيرون آمده بودند. عدهای يقۀ دختر را گرفته بودند ول نمیکردند تا
با بدبختی اين دختر را از زير دست و پای اين جوانها بيرون برده بودند.) اگر يک
حرکتی بخواهد در کشور راه بيفتد که اينها نمادش باشد، اينها اصلاحطلبی نيست و
آينده آن مشخص نيست. يک راه ديگر هم در ميان مردم عادی مطرح است. آنها میگويند
آمريکا تکليف اينها را معلوم کند. يعنی دقيقا اميد بستن به يک متغير خارجی. مشخص
است که اگر يک نيروی خارجی قرار باشد کار کند برای منافع خودش کار میکند، برای
منافع يک عدۀ ديگر کار نمیکند. لذا اين راهحل اصلا قابل دفاع نيست، نوکری اجنبی
که راهحل نيست. من نمیخواهم بگويم جنبش اصلاحی را طوری تحليل کنيم که اوضاع و
متغيرهای بينالمللی را در آن نبينيد - چرا بايد ديد - ولی اينکه يک جنبش
اصلاحطلبانه اميد ببندد به يک نيروی خارجی، اين ديگر از آن وجه درونی و جوششی که
از درون جامعه بيرون میآيد، جدا میشود. از اين چهار راهحل، من فکر میکنم راه
ماندن فعال و صبر مدنی قابل دفاعتر است، يعنی با مقتضيات اصلاحطلبی میخورد.
ديهيمی: اتفاقا آن حرفهايی را که من میخواستم
بگويم، شما گفتيد. چه چيزها و چه گفتمانهايی در جامعه موجود است من هم آن گفتمان
اصلاحطلبانه را میپذيرم و دوست دارم و آن راهحلها را میطلبم. منتهی مسئله اين
است که چه زمانی آن دو قوت بيشتری پيدا میکند - يعنی آنهايی که به شورشهای کور
جوانها و شورشهای کور خيابانی دل بستهاند يا آنهايی که به آمريکا و نيروی خارجی
دل بسته اند. من انتقادم اين است که اگر اصلاحطلبها بتوانند از ظرفيت خود درست
استفاده کنند، اگر خودشان را بهتر با مطالبات مردم هماهنگ کنند، آن دو گفتمان کنار
میروند و قوتی پيدا نمیکنند. وقتی بگويد نمیتوانم اين کار را بکنم آنها قوت
بيشتری پيدا میکنند. يعنی ما با دست خودمان و با ضعفهای خودمان در واقع به آنها
قدرت میدهيم. هر چقدر اين روشها درست پيش برده نشود و با آن مطالبات تطبيق داده
نشود، طبيعتا مردم اميد خود را به راهحلهای ديگری میبندند. وقتی که خاتمی آمد
تا يک ۲ سال بعد از آن اصلا کسی به اين فکر میکرد يا آيا اين حرف خريداری داشت که
آمريکا بيايد يا رضا پهلوی برگردد يا مجاهدين خلق برگردند؟ من اين را احياء مردگان
سياسی به دست خود نام مینهم. آنها در دوم خرداد مرده سياسی بودند، تمام شده
بودند. شما زمام کار را به دست گرفته بوديد، با مطالبات مردم همخوانی پيدا کرده
بوديد، آن شور و اميدی را که صحبتش را میکردم، زنده نگه داشته بوديد. ولی از يک
زمانی به بعد که دوم خرداد مطالبات خود را با مردم همخوان نکرد و گروه رهبریکننده
اصلاحطلبان خود را با جنبش اجتماعی متفق نکرد، نتوانست بازخوانی مطالبات آنها را
صورت دهد، نتوانست سخنگويی او را به عهده بگيرد. وقتی به روشهای ماقبل دوم خردادی
برگشت، يعنی چانهزنیهای پشتپرده، مردم حس ديگری پيدا کردند. اينها باعث میشود
که از اين راه و روش نااميد بشوند. در نتيجه آن دو راه ديگر - با وجود اينکه ما با
آن صد درصد مخالفيم - قوت میگيرد. چون مردم نمینشينند و اينطور دقيق به تحليل
روشنفکران و نخبگان جامعه گوش دهند، مردم بيشتر حسی و شهودی عمل میکنند. احساس
میکنند که اصلا از اين آدم بخاری بلند نمیشود. اين را ول میکنند. اينکه چه
اتفاقی میافتد يا با آمدن آمريکا چه بلايی سر ما میآيد؟ اينگونه محاسبهها را
مردم نمیکنند. بنابراين ما تا زمانی که بتوانيم رگ خواب مردم دستمان باشد و تا
زمانی که بتوانيم ذهنيت مردم را بخوانيم و به تناسب آن در عرصۀ سياست بازتوليد
گفتمان بکنيم - موفقيم. اگر همين کاری که آقای خاتمی کرد - مصاحبهای که کرد گرچه
الان کم اثر شد - را يک سال پيش کرده بود، طبيعتا ما اصلا به موقعيت دلسردی، يأس و
نااميدی نرسيده بوديم. خوب ايشان نکرد. وقتی اين موقعيت را نشناخت و اين فرصت را
از دست داد، در واقع به جنبش لطمه زد. من میگويم اصلاحطلبهای موجود ما با اين
روشها به نوعی جنبش را از مسير اصلاحطلبی منحرف میکنند، يعنی با دست خود
آلترناتيوهايی را در برابر خود علم میکنند؛ به دليل نوع موقعيتشناسی که دارند و
به دليل اينکه در يک تاکتيکها و استراتژیهايی منجمد شدهاند. تاکتيکها و
استراتژی آنها انعطاف نداشت. يکی اينکه عمدتا شکل واکنشی داشت. يعنی حتما طرف
مقابل بايد يک هجمه میآورد، حملهای میکرد تا اينها در مقابل آن واکنشی نشان
دهند. خود هيچ برنامه ايجابی برای پيشبرد
اصلاحات نداشتند. طرف بايد يک نماينده مجلس را بگيرد تا مجلس به واکنش دست بزند.
بايد يک روزنامه را ببندد تا از اين طرف اعتراض کنند. بايد يک نفر را دستگير کند
تا اينها اعتراض کنند. امکاناتی را بايد از دولت بگيرد تا اينها اعتراض کنند.
اينها همه جنبه واکنشی داشته است. يک برنامه از پيش معينی که قدم به قدم جنبش را
پيش ببرند وجود نداشته است. اين يک مشکل است. مشکل ديگر اين است که در استراتژی و
تاکتيک خود ثابت ماندهاند و نتوانستهاند انعطاف نشان دهند. گاهی من اگر به موقع
مثلا در زمانی که با شما اختلافی دارم شروع به بيان اختلافها بکنم و بر روی آن
سرپوش نگذارم، میتوانم بلندی صدايم را کنترل کنم تا از يک حدی بالاتر نرود، چون
به حد نهايت عصبانيت نرسيدهام. ولی شما اگر مرتب بخواهيد روی اين سرپوش بگذاريد و
اصلا آن اعتراضات خفيفتان را بيان نکنيد، هيچ کاری نکنيد، طبيعی است که موقعی که
بخواهيد واکنش نشان دهيد واکنش، واکنش انفجاری خواهد بود، واکنش حاد و تندی خواهد
بود. من معتقدم که واکنشهای حاد و تند متناسب با روش اصلاحطلبی نيست. بنابراين
شما اگر آن سرعت متعادل را به اصلاحات، به کارها و بيانهای اصلاحی و اصلاحطلبانه
ندهيد، اگر کندتر و خيلی کندتر از آنچه خواست مردم است حرکت بکنيد مردم خيلی تندتر
حرکت خواهند کرد و اصلاحطلبانه هم نخواهد بود. بنابراين مسئله ما اين است که ما
نمیگوييم ما به روش اصلاحطلبانه ايراد داريم، ما میگوييم روش اصلاحطلبانه بايد
چنان با مطالبات همخوانی داشته باشد، چنان سرعت متعادلی داشته باشد، چنان ظرفيتی
داشته باشد که اميد مردم از بين نرود تا مردم از اصلاحطلبی رويگردان نشوند.
جلايیپور: حرف شما را قبول دارم و دو نکته اضافه
میکنم، اول اينکه دو پيشنهاد لايحه انتخابات و رياستجمهوری درست است که يک سال
تأخير داشت، ولی الان در ميان راههای موجود يک حالت فعال دارد. مثل آنچه شما
گفتيد منفعل نيست ولی انتقاد شما درست است، يک سال است حداقل دير شده است. نکته
ديگر اينکه من معتقدم حتی اگر دوم خردادیها در اذهان عمومی شل تلقی شوند. آن وقت
من باز فکر نمیکنم وضع لزوما به طرف وضعيتهای ضداصلاحطلبانه برود. میدانيد
چرا؟ به خاطر اينکه يک ويژگی در کشور ما رخ داده و آن اين است که در جامعه ما
دهها هزار فرد کيفی و ناشناختهای داريم که درست مثل يک عنصر روشنفکر و يک عنصر
با تجربۀ سياسی خيلی چيزها را میفهمند، اگرچه به اصلاحطلبان رسمی هم وصل نيستند،
ولی درست مثل يک آدم سازماندهی شده فکر و عمل میکند. به نظر من اين افراد کيفی،
عاقل و اهل درد ميخهای تعادل در اين وضعيت هستند. يعنی حتی اگر اين دوم خردادیها
اقدام نکنند و بار و مسئوليت را نکشند، ممکن است جريان اصلاحطلبی در ايران جور
ديگری پيگيری شود. ولی نه لزوما ضداصلاحی شود.
ديهيمی: لزوما نه. اما حتما احتمال و خطر آن را بايد
در نظر گرفت. يعنی ما هم خطر حملۀ آمريکا را داريم که جدی است - به نظر من انفعال
اصلاحطلبان در اين ميانه خيلی مؤثر بوده است که به اصطلاح اين خطر را جدیتر
متوجه ما بکند - و هم امکان همين اپوزيسيونهای غيراصلاحطلب که به اصطلاح فعال
شوند و آنها نظر مردم را جلب کنند. يعنی اين حد امکان وجود دارد. نکتۀ ديگری که در
مورد اصلاحطلبها بايد بحث شود، اين است که آنها همۀ مطالب را معطوف میکنند به
کسانی که مانعتراشی میکنند. در حالی که به اعتقاد من يک مقدار زيادی از نااميدی
و دلسردی مردم ناشی از ضعف عملکرد خود اصلاحطلبان در حوزههايی بوده است که اصلا
مقاومتی هم وجود نداشته است. من همان موقع هم که آقای خاتمی کابينه
دوم خود را انتخاب کرد نوشتم، اعتراض کردم اين کابينه، کابينۀ اصلاحات نيست؛ اين
کابينه میتوانست کابينه هاشمیرفسنجانی هم باشد،
اين کابينه میتوانست کابينۀ هر کس ديگری از جناح راست هم باشد. يعنی هيچ واجد
مشخصات اصلاحطلبی نبود و بعد هم اصلا دايره را باز نکردند. يعنی حلقۀ اطرافيان
آقای خاتمی همانهايی هستند که از اول انقلاب - در دورۀ آقای موسوی، يا در دورۀ
آقای رفسنجانی - بودند. يعنی مرتبا جای مهرهها جابهجا شد. يعنی برای آن گروههايی
که از قدرت سياسی سهمی میخواهند، از مسئوليت سياسی سهمی میخواهند، امکان تحرکی
میخواهند، هيچ امکان تحرک از طرف آقای خاتمی و اصلاحطلبها داده نشد. در واقع
اينها کارهايی بوده است که میشد انجام بدهند. حتی در سادهترين مراتب هم، حقوق
تضييع شده در شرايط خاص بعد از انقلاب که میتوانست در دورۀ اصلاحات بازگردانده
شود، بازگردانده نشد. من يک نمونه را ذکر میکنم. شما آمار تعداد استادان پاکسازی
شده از دانشگاه را در نظر بگيريد. آيا آقای خاتمی اين قدرت را نداشت که يک کميته
را مأمور کند که پرونده اين پاکسازی شدهها را مجددا بررسی کند و تعدادی دعوت به
همکاری و کار شوند. ما نيروی انسانی جامعه را از جامعه دريغ کرديم. اصلا در اين
حدود هم اتفاقی نيفتاده است. آيا ساخت وزارتخانهها اصلاحطلبانه شده يا
دموکراتيکتر شده است، رفتار با مردم عوض شده است، نوع برنامهريزی عوض شده است؟
در اين سطح که مانعی وجود ندارد. در وزارت مسکن و شهرسازی که جناح راست اعمال نظر
نمیکند. نکتۀ دوم ناتوانی خود وزيران است. واقعيت اين است که اصلاحطلبان کابينۀ
بسيار ناتوانی داشتهاند و اين مجموعه نتوانسته است پاسخگو باشد و از اين بابت به
نوعی تشفی ايجاد بکند. ما حتی در نهادهای دموکراتيکمان هم همين اتفاق افتاد. يعنی
مثلا شورای شهر ما به جای اينکه ايجاد اميد کند، ايجاد نااميدی کرده است و شورای
شهر ما کار مثبتی انجام نداده است. تهران به هر حال ده ميليون جمعيت دارد و اصلا
از همه جهت تابلوی شوراها است. میگويند تا زمانی که در پايتخت و مرکز مملکت شما
اتفاقی نيفتد، هيچ جای ديگر هيچ خبری نمیشود. يعنی پايتخت مملکت تابلوی همۀ
اتفاقاتی است که در کل مملکت افتاده است. من يک سئوال میخواهم بکنم که شايد نکتۀ
خوبی برای خاتمۀ بحث باشد. حالا با قبل چه فرقی دارد؟
جلايیپور: يک تفاوت خيلی مهمی اتفاق افتاده است.
اين جنبش اجتماعی متشکل از ان (n)
تا آدم است که خيلی هم با هم متفاوت هستند، ولی قرار است يک هدف مشترکی را که
دموکراتيک کردن وضعيت سياست و جامعۀ ايران باشد پيگيری کنند. مثل ما چهار پنج نفر
نيستند که بالاخره يک حداقلی از دموکراسی را قبول داشته باشند و پيش بروند. صدها
هزار نفر را با انواع تيپهای مختلف میخواهيد پيش ببريد تا به يک وضعيت مطلوبی
برسيد که کلی مخالف در سر راه شما است. الان اين مسيری که اين جنبش طی کرده خيلی
مسائل را روشن کرده. به عنوان نمونه الان همين ائتلاف سياسی دوم خرداد در برابر
چند دوراهی قرار گرفتهاند. يک دوراهی، دوراهی در برابر دو نياز است، يکی نياز
حکومت و يکی نياز جامعه. حکومت قشنگ به اصلاحطلبان میگويد، هر کاری میخواهيد
بکنيد، بکنيد. ولی به بخش انتصابی حکومت کاری نداشته باشيد. اگر جلو بياييد نمیگذاريم،
میگويند بخش انتصابی را هم قبول نداريد، نداشته باشيد. ولی آن را تحمل کنيد. خيلی
صريح و خيلی روشن اين نکته گفته میشود. الان نياز حکومت از اصلاحطلبها چيست؟
میگويند مجلس را گرفتيد، گرفتيد؛ کابينه هم دست شما است، باشد؛ ولی وارد اين
موضوعها نشويد. هر که هم وارد شود، پرونده برای او تنظيم میکنيم. در برابر نياز
حکومت، جامعه نياز ديگری دارد و عکس آن را میگويد. حالا به قول شما جامعه شهودی
حرف میزند. من حرفهای جامعه را اينطور خلاصه میکنم؛ نياز جامعه يک نوع
جمهوریخواهی بیغل و غش است. نه اينکه مردم مسلمان نيستند، اتفاقا مسلمان هستند،
اما میگويند ما رأی داديم خوب بگذاريد منتخبان کارشان را بکنند و ساز و کار
جمهوری همين است که مردم رأی میدهند يک عده بيايند کار بکنند، نه اينکه اسلام،
شهدا و مخالفت با آمريکا را به سر آنها بکوبند. ببينيد مخالفان اصلاحات به مجمع
روحانيون فشار میآورند که نياز حکومت را پاسخ دهند، ولی حزب مشارکت و مجاهدين
انقلاب میخواهند نياز جامعه را پاسخ دهند، لذا اين کش و قوس هست. گروهها اگر به
طرف نياز جامعه بروند، فشار روی آنها بيشتر میشود و زياد میشود، تهديد میکنند
که سکوت کنيد. اين يک دو راهی است. قبلا به اين واضحی نبود. يعنی تجربه شد. مردم
انتخاب کردند. خاتمی يک بار آمد، دو بار آمد، مجلس انتخاب کردند. اين موضوع مرتب
تجربه شده است. مردم در تجربه فهميدند يک چنين مشکلی اتفاق افتاده است. مشکلی که
در دوم خرداد است که بالاخره بايد انتخاب کند يا به پايين پاسخ دهد يا به بالا.
خيلی هم روشن شده است. يک دوراهی ديگر به نظر من خيلی مهم است. قبلا اين دوراهی به
اين صراحت که میگويم نبود. هدف اين جنبش اصلاحی تقويت ساز و کارهای دموکراسی است،
ولی راهبرد آن چه؟ به لحاظ راهبردی مبهم بوده است. اگر راهبردهای سياسی تأمين
مردمسالاری را دو مورد بدانيم؛ جمهوریخواهی، مشروطهخواهی. به لحاظ راهبردی اين
جنبش در ابهام بوده است. الان اين جنبش به اينجا رسيده که با صراحت بگويد راهبرد
مشروطهخواهی يا جمهوریخواهی. من انتظار داشتم آقای حجاريان وقتی آن مقالۀ مربوط به
دوگانگی را مینويسد و بحث راهبرد مشروطهخواهی را میکند، اتفاقا جناح راست از
ايشان حمايت کند که جايی برای نيروهای انتصابی باز کرده است. ولی اتفاقا آنها
واکنش نشان دادند. از طرف ديگر اصلاحطلبان مثل آقای تاجزاده هم واکنش نشان دادند
و گفتند اصلا اين حرف را قبول نداريم. لذا نشان میدهد در اين جنبش اصلاحطلبی
راهبردها مبهم است، صراحت ندارد. اين کمکم بايد روشن شود و از حالت ابهام بايد
بيرون بيايد. اين هم يک دوراهی است. قبلا با ابهام میشد کار کرد، ولی الان با
ابهام نمیتوان کار کرد. حالا چرا به قول شما اينگونه شده، اين تجربۀ اين چهار پنج
سال است. ابتدا خيلی ساده فکر شد؛ مردم بيايند رأی دهند و دولت را انتخاب کنند،
مجلس بيايد و اکثريت اصلاحطلب باشد، خيلی قوانين را میتواند تصويب کند و خيلی
کارها را راه میاندازد. اصلاحطلبی هم يعنی همين. يک دوراهی ديگر، دوراهی تعريف
اعتدال است. اعتدال برای بخشهايی اين است که شما به بخش انتصابی کاری نداشته
باشيد، بقيه کارها را انجام دهيد. اگر غير از اين باشد، شما افراطی هستيد. ولی
اعتدال از نظر جامعۀ مدنی يعنی همين اصلاحطلبی و تقويت ساز و کار دموکراسی
پارلمانی. از نظر جامعۀ مدنی اعتدال يعنی پيروی از مردمسالاری. اينجا ديگر بايد
انتخاب شود و نمیتوان با ابهام پيش رفت؛ بايد روشن شود اعتدال يعنی چه؟ شما در
صحبتهايتان به اعتدال آقای خاتمی اشاره کرديد، اين اعتدال ديگر دارد مشخص میشود.
اصلا اصلاح و اصلاحطلبی يعنی اعتدال. همان زمان هم به آقای خاتمی نقد شد که اين
واژه اعتدال اضافی است که به کار میبريد؛ وقتی مردم انقلاب نمیکنند به اصلاحات
اميد میبندند، يعنی خيلی اعتدال دارند. اينها به نظر من دوراهیهايی است که وجود
دارد، ولی قبلا به اين واضحی اين دوراهیها معلوم نبود. به نظر میرسد سياست و
جامعه در ايران روز به روز دارد پختهتر میشود.
ديهيمی: من مشخصا الان اين را میدانم که از دوم
خرداد به اين سمت اگر بخواهيم برای انرژی و پتانسيل اصلاحطلبان و اصلاحطلبی
منحنی رسم کنيم، در ماههای اخير - تا پيش از مصاحبه آقای خاتمی که اين دو لايحه پيشنهاد
کرد - داشت به نقطۀ صفر و تخليۀ کامل انرژی میرسيد. در نتيجه به نوعی گزينههای
متفاوت از گزينههای فعلی، با قوت بيشتری در بين مردم مطرح میشدند و هنوز هم به
نظر من اين مصاحبه نتوانسته روند را کاملا معکوس کند.
جلايیپور: مصاحبه ايشان اهميت سياسی دارد نه
اجتماعی. به نظر شما آيا مردم ما برخلاف ۲۰ سال پيش، آماده هستند هزينههای زيادی
بدهند؟ من میخواهم بگويم مردم هم خيلی پخته شدند. مردم ما هم خيلی زرنگ هستند،
يعنی انقلاب کردند، جنگ را هم گذراندهاند، ديگر میخواهند زندگی کنند، نمیخواهند
هزينههای سنگينی بدهند. من فکر میکنم پيشنهادهايی که منجر به هزينههای سنگين
شود، راهکارهای محکمی نيست، ولی ممکن است قشنگ باشد. نظرسنجیهای من نشان میدهد
حتی جوانان نيز زياد از راههای تند و راديکال استقبال نمیکنند. چون جوان امروز
هم میخواهد زندگی کند. به همين دليل هم به اصلاحطلبی اميد بست.
ديهيمی: ولی آن در شرايطی است که آن پختگی را مردم
واقعا پيدا کرده باشند. من سالها پيش - شايد اوايل انقلاب - نوشتم که مردم در کل
اگر در نظر بگيريد يک قدرت هاضمه خيلی قوی دارند و صبر و تحمل و شکيبايی زيادی هم
دارند و به تدريج حاکمان خود را در دل خود هضم میکنند و اجازه نمیدهند که آنها
شعارهای افراطی که مخل زندگی عادی مردم باشد، بدهند. آنها تا يک مدت میگويند
بگذار بگويد، ولی کمکم فتيله را پايين میکشند و طرف را هضم میکنند. قدرت هاضمه
مردم بسيار قوی است. الان هم در واقع مسئله همين است. در بين مردم اصلاحطلبی
آنقدر که بين روشنفکران است، جاذبه سياسی ندارد. مردم میگويند ول کنيد بگذاريد
زندگی کنيم. منتهی آن گروه انتصابی متوجه اين مسئله نيست. يعنی همچنان میخواهد
شعار ايدئولوژيک، زندگی ايدئولوژيک و زندگی خطکشی شده بدهد. مردم اين را نمیخواهند.
يعنی اگر آنها از اين دست بردارند و تحميل نکنند، مردم خيلی برايشان فرق نمیکند
که چه کسی در مجلس بنشيند. مشکل اصلی همين است. در واقع به نوعی جنبش اجتماعی
ايران از نظر تودۀ مردم و بدنۀ مردم متوجه ايدئولوژیزدايی از دولت است. مردم از
اينکه تمام هنجارهای زندگی خصوصی آنها را هم حکومت تعيين کند، خسته شدهاند. مردم
میخواهند هنجارهای متنوعی داشته باشند و آنچه را که پنهان است بیترس و واهمه
میخواهند عيان کنند.
جلايیپور: بله، همينطور است.
|