اصلاح طلبي ديني" ، "روشنفكري اصلاح طلب" ،

"سانسور انديشه "  و چند معضل ديگر

 

نيلوفر بيضايي

اكتبر 2002

 

"جامعه اي كه ادعاي گرايش به ترقي دارد، بايد با دلسوزي و مراقبت تمام نگران وضع فرهنگي خود باشد. ترقي بمعناي ساده آن اين است كه تحول مطلوب در جامعه ايجاد شود. اين تحول بايد قبل از هر چيز ناظر به روح و فكر جامعه باشد، وگرنه ، اگر كسي با همان روحيه كه در گذشته دنبال قاطر مي دويد ، اكنون پشت "بنز" بنشيند ، و با همان روحيه كه پشت "بنز" مي نشيند ، فردا بخواهد هواپيماي "جت" براند، اين درجا زدن است ، نه تحول، حتي سير قهقرايي است..."

("با فرهنگ و بي فرهنگ " ، باستاني پاريزي، 1369 )

 

نياز به تحول

امروز كه دوازده سال از تاريخ نوشته ي باستاني پاريزي ("با فرهنگ و بي فرهنگ") مي گذرد ، شايد نقل قول بالا كمي "كهنه " بنظر بيايد ، چرا كه اعتقاد عمومي بر اين است كه در جامعه ي ايران "تحول" رخ داده  و سمت و سوي اين تحول همانا گرايش به ترقي برقراري دمكراسي در ايران است . واقعيت اين است كه حكومت اسلامي عليرغم در دست داشتن كليه ي ابزار سركوب ، از اسلحه و پاسدار و انصار حزب الله گرفته تا دستگاههاي تبليغات، از حذف واقعيتهاي تاريخي و در نتيجه انقطاع ارتباط  نسل امروز ازتجارب و سرنوشت نسل هنوز زنده اما قلع و قمع شده ي ديروز گرفته تا تلاش براي "اسلاميزه" كردن هر فكر و گفتار و حركتي كه در حال شكل گيري بوده و هست، نتوانست قالبهاي كهنه ي گرد گرفته و شكسته ي ايدئولوژيك خود را به ملت ايران تحميل كند. در طول اين بيست و چهار سال، حاكميت مطلقه هر كجا كه فشاري بر ملت آورده،  با عكس العمل روبرو شده است. براي مثال حجاب را نتوانست به شكل مطبوع حكومت (چادر و مقنعه) خود را بر زنان تحميل كند و براي همين است كه بيرون گذاشتن موها از روسري و پوشيدن مانتوهاي تنگ و رنگي و نپوشيدن جورابهاي ضخيم عليرغم حضور مداوم گشتهاي ثارالله و دستگيري و فحاشي و تحقير علني زنان در گذشته اي نه چندان دور، توانست بر "چادر سياه " پيروز شود. با اينهمه در اين اصل كه حجاب اسلامي ، چه "چادر سياه" باشد و چه "روسري نصفه و رنگي" ، شكلي تحميلي از يك قالب فرسوده ي ايدئولوژيك است ، تفاوت عمده اي وجود ندارد. براه انداختن انواع نمايشگاههاي مد "اسلامي" كه براي بسياري از آنها كه از زمان بقدرت رسيدن خاتمي به مبلغين تئوري "فضاي باز"  بدل شدند ، نشانه  پيشرفت است ، در اصل نشانه ي تلاشي بيهوده براي زيبا جلوه دادن يك پوشش اجباري است و در اين اصل كه پوشش تحميلي هرگز جذاب نخواهد شد ، تغييري بوجود نخواهد آورد . اين مثال در كليه ي عرصه هاي ديگر نيز قابل تعميم است . مثلا سانسور كتاب كه پيش از خاتمي بسيار عريان و بي پروا انجام مي شد ، پس از قرار گرفتن مهاجراني در مقام وزارت ارشاد شكلي" مودبانه" پيدا كرد و دريغ و درد كه برخي از نويسندگان نامدارمان نيز در همين دام افتادند و بخاطر اينكه از بركت سر جناب مهاجراني بجاي "8 داستان" ، تنها "4 داستان " شان سانسور مي شد ، ممنون و متشكر بودند. اما آيا در اين اصل مورد توافق تمامي معتقدين به دمكراسي و آزادي بيان كه "سانسور"‌ يعني اخته كردن انديشه ، يعني تشويق به نصفه انديشيدن و در نتيجه نينديشيدن ، يعني تجاوز به حريم آزادي انديشه و بيان ، يعني نفي اوليه ترين و ابتدايي ترين حق بشر يعني حق فكر كردن بدون حصار ، تغييري بوجود آمد؟

در يك كلام ، پيش بيني اينكه در چارچوب حكومتي كه نام "جمهوري اسلامي" را براي خود برگزيده ، يعني هر جا به نفعش بود (مثلا در مجامع بين المللي يا در جمع دانشجويان ناراضي)، "جمهوريتش" را به رخ مي كشد و هر جا مناسب ديد "اسلاميتش" را (در حوزه هاي علميه و نهادهاي رسمي...) ، رسيدن به حتي ابتدايي ترين پيش شرطهاي دمكراسي ناممكن است ، كار صعبي نبود. در اينجا طرف صحبت من مشخصا "روشنفكران " و همه ي آنهاست كه مدعي صلاحيت و "صاحب نظري" در تحليل و تفسير اوضاع فرهنگي ، اجتماعي و سياسي ايران هستند.

آري ، تحولي كه در پيش است ، نتيجه ي رسيدن عملي مردم به اين واقعيت است كه در شش سال گذشته تمام تلاش دولتيان مدعي اصلاحات در جهت ارائه ي چهره اي مطبوع و داوطلبانه بوده از هر آنچه زشت و ناپسند و تحميلي است و نه كشيدن خط بطلان بر  زشتي. نتيجه اي كه هفت سال پيش بخش اندكي از روشنفكران سكولار ما پيش بيني كردند و براي همين به صفوف شيفتگان "جنبش اصلاحات" نپيوستند ،اما متاسفانه بخش قابل ملاحظه اي از مدعيان "روشنفكري" هنوز هم از آن حمايت مي كنند.

 

روشنفكركيست و روشنفكري چيست؟

آرامش دوستدار يكي از اندك انديشمنداني است كه در صدد رسيدن به تعريفي همه جانبه از پديده اي بنام "روشنفكري" در شكل ايراني اش بر آمده است . او در نوشته اي تحت عنوان "روشنفكري ايران يا هنر نينديشيدن " مي نويسد: " روشنفكر آن كسي مي تواند باشد كه روشن بينديشد و فقط اموري را مي توان روشن انديشيد كه تيرگي و تاريكيشان را فقط و فقط انديشيدن خواهد زدود. مسلم است آنچه تاريك است و بايد روشن شود و آنچه پنهان است و بايد آشكار گردد، به هر قيمتي در برابر روشنايي و آشكاري مقاومت مي كند ، چون روشني و آشكاري هست اش را نيست مي كند ... ". بگمان وي در عرصه ي پديده اي بنام روشنفكري در ايران، تاكنون يا تنها به سطح اكتفا شده است . مثلا جهل را عامل عقب ماندگي دانستن ، يكي از نتايج فرعي و دور دست روشنفكري است كه يقينا ميليونها ايراني نيز امروز بدان واقفند. اگر بنا بود وقوف به اين امور با روشنفكري يكي باشد، ايران كنوني مي بايست از روشنفكر لبريز شده باشد. (همانجا)   

بگمان آرامش دوستدار، آنچه تاكنون بطور جدي تعقيب و دنبال نشده است يك "خودكاوي و خودنگري" است كه بدون در افتادن جدي با "تاريخ و فرهنگ" خود ممكن نخواهد بود. چنين كاري قطعا دشوارترين است ، چرا كه "هم جستجو و پرسيدن مي خواهد و هم دانش و دانستن".

دوستدار دو مقوله را "ضد روشنفكري" ميداند كه خواهيم ديد خصايلي دقيقا موجود در خود "روشنفكري" نيز هستند ، يكي "دينخويي" و ديگري "روزمرگي".

دينخويي با وجود اينكه در اصل از دين مي آيد ، يعني در اصل همان جنبه ي بازمانده يا ناقص الخلقه از رفتار ديني است ، اما با دين به مفهوم متداول آن كاري ندارد . بهمين دليل دينخويي تنها مربوط به دين پرستان نمي شود ، بلكه خصلتي است كه بهمان نسبت در بي دينان نيز مي تواند وجود داشته باشد. در يك كلام دينخويي يعني " آن رفتاري كه امور را بدون پرسش و دانش مي فهمد. وقتي آدمي در دريافتش از امور نسبت به پرسيدن ودانستن قاطعانه و بي قيد و شرط از بنياد بيگانه باشد، ما او را دينخو مي ناميم." دينخو خود را ساحت والاي تعبير براي رويدادهاي حياتي فردي يا جمعي و ملي قلمداد مي كند . اين داعيه از آنجا كه مويد هستي و دارايي وجودي افراد، جامعه و ملت است ، آنقدر مسلم و مقبول مي نمايد كه هيچ چيز و هيچ كس معترضش نمي شود.

بعبارت ديگر ديخويي چيزي نيست جز "سر باز زدن از مواجهه با خود ، پرهيز كردن از خودشناسي، ممتنع ساختن رويارويي با ميراث تاريخي ـ فرهنگي و نداشتن دل و جرات فكري براي در افتادن با سازندگان ،پاسداران و شيفتگان آن. "

يكي از نمودهاي دينخويي در روشنفكري ايران "قديس سازي" و "مرشد پرستي " ريشه دار است و بقول دوستدارگير كار ما در همين است . در اينكه "هر قدر مقدسات فكري مان بيشتر بوده كمتر فكر كرده ايم و مي كنيم. هيچ ملتي به اندازه ما قديس فكري ندارد، سواي قديسان بي فكرش كه بي شمارند. و تازه اگر داشته باشد هرگز نمي تواند چنين عبد و عبيد آنها شود كه ما شده ايم. اين عبوديت را از كجا آورده ايم؟ از اعماق تاريخمان. از ايران ايراني آورده ايم تا در ايران اسلامي به اوج خود برسانيم..." (آرامش دوستدار در "امتناع تفكر در فرهنگ ديني" )

 

"روزمرگي"  چيست؟ تعريف عمومي دوستدار از روزمرگي " همان زندگاني عادي و معمولي است. يعني آنچه از ماديت و معنويت پايه ي مشترك براي زندگاني يك جامعه است. يعني شبكه اي كه در حركات و نوسانات كمابيش يكنواخت رشته هايش زيست آدمها را در محيط و جامعه تنظيم مي كند و با مكانيسم خود آنها را همخو و هم رفتار مي سازد، نسبت به خود و نسبت به امور..."

بعبارت ديگر روال روزمرگي از آنجا كه نتيجه ي تركيبي از عادات و رفتارهاي مشترك است ، همگاني و غير فردي و حتي "ضد فردي" است و حكم "ميزاني را داردكه بدان مي توان مايه ي همگانيت يا فرديت آدمها را سنجيد".

در جنبه ي ذهني و روحي، روزمرگي همانا همسان ديگران ماندن است كه چيزي جز نينديشيدن و فقدان فرديت ما را نمي رساند. روزمرگي  آنجا كه پا در عرصه ي فرهنگ بگذارد ، خطرناك مي شود. وقتي روال روزمره به انديشيدن دست بزند، مانع رشد شخصيت و مخل تشخص و فرديت مي شود. دوستدار مثالي مي زدند كه امروز بيش از هر زمان مصداق عملي پيدا كرده است : " با روزمرگي فرهنگي آنجا روبرو هستيم كه در دايره حوادث بزرگ و مخرب اين دو دهه كنوني برخي از پيشتازان ميان مايگي و شيادي فكري با خرمردرنديهاي عرفاني و شيعي خود جوانان خام و بي تميز ما را به سوابق درخشان فرهنگ "پويا" ي ايران اسلامي دلگرم مي ساختند تا به جنگ پهلوان پنبه اي و در عين حال زرگري شان با غرب معنايي بدهند در حد شعور بسيار متوسط خود و ما خوانندگانشان ..."

بعبارت ديگر روزمرگي ذهني آدمهاي يك جامعه را همسطح مي كند يا همسطحي آنان را برملا مي سازد " خواه آدم بايگان ثبت احوال باشد يا تحصيلكرده دانشگاههاي ايراني يا اروپايي و آمريكايي...". پس صرف "متخصص" بودن دليل بر " ناروزمره" بودن نيست.

بهمين دلايل نيز "در جامعه ي ما آسانتر و قطعي تر مي توان نخبه شد و از توده بود تا منفرد و ناهمگاني. براي آنكه ما هنگامي نخبه مي شويم كه گفته ها و نوشته هايمان به مذاق همگان خوش بيايد، هنگامي كه بتوانيم همگان را بدنبال خود بكشيم تا معلوم شود همه از يك قماشيم، همسنخيم. تفاوت ما با نخبگانمان در انديشيدن نيست ، بلكه در بيشتر داني آنها و كمتر داني ماست. اين تفاوت را كه كمي و سطحي است به مرور مي توان رفع كرد. اما بهمان نسبت نيز مسلم است كه نه آنها مي انديشند و نه ما."

دوستدار سپس نتيجه مي گيرد كه فقط كسي مي تواند روشنفكر شود يا چنين ناميده شود كه : " در كشمكش با خويشتن و محيطش خود را برغم كليه ي قدرتهاي مستولي روزمره از نو بزاياند و پرورش دهد. در اين خودسازي ضدارثي و ضد پيراموني ، يعني ضد دينخويي و ضد روزمرگي است كه آدمي مي تواند روشنفكر شود".

بر عكس روشنفكري ما كه بدنبال پايگاه همگاني و عمومي است و بهمين دليل از ديدگاه عمومي حاكم بر جامعه حركت مي كند ، هر چند كه اين ديدگاه نادرست ، بي پايه و بي سرانجام باشد ، روشنفكر " تنها به بهاي از دست دادن اين پايگاه همگاني است كه مي تواند خود را از تصورات مستولي و عمومي بپالاياند و به تفرد رسد. تفرد بمعناي خويشتنخواهي و يا ترجيح خود و ارزشهاي خود بر ديگران نيست ، بلكه تفرد يافتن ، ساختن و شناختن ارزشهاي خويش در برابر ارزشهاي همگان پسند ، همه جا گير و همه جا خيز است... روشنفكري را منحصرا در انديشيدن و دانستن آنچه در تاريكي دينخويي نايافته مي ماند و در دمدمه روزمرگي مي سايد و هرز مي رود ، مي توان پديد آورد. پس روشنفكر نمي تواند از آبشخور در خدمت اين يا آن مرجع بودن ، از هر نوعش باشد تغذيه شود،  بلكه دغدغه اش ، كارش،" روشن ساختن تاريكيهايي است كه بر محور و در پناهشان قدرتها و مرجعهاي فرهنگي، تاريخي و سياسي مي گردند و پايدارند."

به تعبير دوستدار " روشنفكر نه مي تواند بدون دخالت در كار خدا، جهان و آدمي ، باصطلاح در كنج دلش به روشنفكري اشتغال ورزد ، نه مجاز است رهبر و پيشوا شود و نه براي ديگران و به جاي ديگران بينديشد. در مورد اول خود را از امكان انديشيدن محروم كرده و در مورد دوم گله باني را با روشنفكري عوضي گرفته و در مورد سوم انديشه را وسيله پيشبرد غرضي ساخته است بر ضد غرضي ديگر".

 

آخوند زاده ،" اصلاح ديني" و مقلدين امروزي

ميرزا فتحعلي آخوندزاده نمونه اي از روشنفكري غير ديني است كه به بلاي دينخويي دچار بود . بلايي كه همين امروز نيز مثالهاي زنده ي ريز ودرشتش را در جامعه مان مي بينيم . با اين تفاوت كه او در عين حال نخستين منتقد تاريخي ـ اجتماعي ماست كه با امكانات زمان خود جدا در اين عرصه تحقيق كرده و صداقت و جرات ذهني داشته و اينها از هيچيك از اين خصائل بويي نبرده اند . آحوند زاده " از يكسو اديان را افسانه مي داند و اسلام را موجب سيه روزي عرب و نگونبختي ايرانيان ، و از سوي ديگر همين دين را بر اديان ديگر ترجيح مي دهد." (آرامش دوستدار، درخششهاي تيره، چاپ دوم ، پاريس ،1999) .

اينكه آخوندزاده در نظريه ي اصلاح گراي ديني خود ، نظري به رنسانس مسيحيان اروپايي داشته كه اصلاح دين و تفكيك مطلق يا نسبي آن از ديگر بنيادهاي اجتماعي را ممكن ساخته اند ، از اين اشتباه بزرگ مي آيد كه "برخلاف مسيحيت كه خود را از داشتن هر گونه نسبتي با اسلام مبرا مي داند ، و اين هم از نظر تاريخي و فرهنگي درست است و هم از نظر دريافتي كه مسيحيت از خودش دارد، اسلام خود را در منشاء لاهوتي اش به مسيحيت مي چسباند ..."

در اين ارتباط دوستدار مي گويد "‌مشكل اساسي آخوندزاده كه تا امروز از آن ما باقي مانده مشكل فكري و فرهنگي ست، با اين بنياد مشترك كه ما همچون او گمان مي كنيم نه تنها پايه هاي فرهنگ خود بلكه پايه هاي فرهنگ اروپايي را نيز مي شناسيم ... " وي سپس در يك بررسي جامع و ژرف در "پروتستانيسم مسيحي "، مي شكافد كه چگونه در نگرش از بنياد با نگرش اسلامي غير قابل مقايسه است و اينكه چرا پديده اي بنام "پروتستانيسم اسلامي" يا "اصلاح ديني"  ناممكن است.

"... در پندار مسيحي ، خداوند چون بخشنده و به اين معني دادرس است، با وجود ناسزاواري آدمي گنهكار (مسئله ي گناهكاري وجود آدمي آن چيزي است كه مارتين لوتر را با كليسا در مي اندازد) ، و به سبب قاصر بودن او به دادش مي رسد. از اينرو دادرسي خدا از بخشندگي اوست و پس نه استحقاقي براي آدمي هست و نه واسطه اي ميان او و خدا. لوتر تيشه به ريشه ي كليسا بعنوان ميانجي بدين گونه مي زند كه نشان مي دهد اين سمت خود آفريده ي كليسايي از بنياد ناقض بينش مسيحي در مورد گنهكاري آدمي و بخشودگي از جانب خداست ... چنين پديده اي هرگز نمي توانسته و نمي تواند در اسلام بوجود آيد . براي آنكه اسلام در تكوين تاريخي اش نه فقط فاقد سازمان مركزي بوده، بلكه مهمتر از آن بر اساس رابطه ي خودكامه ي خدايش كه رب است با آدمي اش كه عبد است فاقد هر گونه امكاني ست كه معنايي به اين رابطه ي خدا و آدمي بدهد. هر مسيحي اگر هم نداند ، مي تواند محمل رابطه ي خدا و آدمي را بر پايه ي بينش ديني خود بيابد. اين رابطه در گناه وجودي او از يكسو و بخشودگي اش به دادرسي الاهي از سوي ديگر است. هر مسلمان ، گر چه نمي داند ، مي تواند بكاود و در يابد كه هيچ محملي براي رابطه ي آدمي و خدا در بينش ديني او وجود ندارد، جز از اين سو عبوديت آدمي و از آن سو خودكامگي دست به قاروره ي شهد و شرنگ وعد و وعيد ..." (همانجا. ص 120)

دوستدار نتيجه مي گيرد كه آخوند زاده يكي از نخستين نمايندگان دينخويي است كه به اشتباه الگوي پروتستانيسم بمعناي اصلاح ديني را در واقعه اي از جنبش باطني مي يابد و بر همان اساس عملا حريت عرفاني را به مفهوم آزادي دوره ي نوين اروپايي مي گيرد ، در حاليكه معنايي كه واژه ي "حريت" به سبب پيشينه ي فرهنگي اش نزد ما دارد ، با مفهوم آزادي بمعناي اروپايي آن كاملا مغاير است . مفهوم "آزادي" و مفهوم "فرديت" بمعناي اروپايي آن لازم و ملزوم يكديگرند . بنا بر اين تعريف "فرديت" يعني متمايز بودن از ديگري در انديشه، روان، كردار و گفتارو "آزادي" يعني داشتن امكان براي تحقق اين بعدهاي فردي در تقابل با فرديت هاي ديگر. جامعه اي كه در اين ابعاد نباليده باشد ، جامعه ي گوناگونيهاي فردي نيست ، اجتماع آحاد يا اجزاي همگونه است. هر قدر فرديت به اين معنا در جامعه اي ناشكفته تر بماند، آزادي در آن جامعه ناممكن تر مي شود. بعبارت ديگر فرديت يافتن مستلزم بستگي روحي و جسمي به امور و داشتن رابطه با آنها در آزادي دروني و بروني اين هر دو بعد آدمي ست.

اما معناي حريت چيست ؟ حريت دقيقا همانا گسستن است از دلبستگي هاي روحي و جسمي و بنوعي ضد آنها. نفي جسم است و تبليغ پيوستن روح به "معبود" و "معشوقي " كه نامهاي ديگري از خدايند.

دوستدار بر اين تناقض در تفكر آخوند زاده يعني از يكسو قبول نداشتن دين و از سوي ديگر در صدد "اصلاح" آن بر آمدن انگشت مي گذارد و مي پرسد : " آيا مي شود كسي به اصلاح چيزي بپردازد كه از اساس آن را باطل مي داند؟ مثلا مي شود منكر بنيادي معقول براي جمهوري اسلامي بود ، آنگاه به فكر اصلاح نظام حكومتي و اجتماعي آن افتاد؟ و سپس خود پاسخ مي دهد : " ... اصلاح دين را بايد به آدم معتقد واگذارد، اوست كه مي بايد غم دين خود بخورد و در صدد اصلاح و از اين مجرا احياي آن بر آيد. نمونه ي چنين آدمي ماجراجوي ديني ـ سياسي معروف "سيدجمال الدين اسدآبادي" بوده كه به منظور تحقق نقشه ي اصلاحات ديني اش از به كار بردن هيچ فني در تقليب، تحميق و تبليغ فروگذاري نكرده و همه ي عمرش به هر در ممكني زده تا پرچم وحدت اسلام را بر فراز سرزمينهاي آن به اهتزاز در آورد و با "مدرنيزه " كردن سنگر يگانگي و ايمان اسلام ، هماورد براي غرب بپروراند!"

پژوهش آرامش دوستدار در اين زمينه بسيار مفصل است كه خواننده را براي آشنايي كامل با تحليلهاي او به كتاب "درخشش هاي تيره " رجوع مي دهيم . اما سوالي كه دوستدار در اينجا طرح مي كند ، سوال بحث من در قسمت بعدي اين نوشتار نيز هست و بهمين دليل آن را در اينجا مي آورم : " آخوندزاده حد اكثر مي بايست آخرين كس مي بود كه خيال خام اصلاح اسلام را در سر مي پروراند ، اما اولين كس بوده است . شگفت نيست؟"

 

"روشنفكران" مدعي سكولاريته،دنباله روي "روشنفكران ديني"

با وقوف به مثالهاي تاريخي شايد جاي تعجب نباشد كه چرا بخش عظيمي از "روشنفكري " سكولار ما بجاي توجه به نظرات همان چند انديشمندي كه داريم ، يا لااقل سعي در جستجو ، يافتن ، تحليل ، توضيح و خلاصه، "انديشيدن" و يافتن پاسخهاي ديگر، با دهان باز چشم به "اصلاحگران ديني" دوخته اند كه حداكثر كاري كه مي كنند نشخوار كردن حرفها و نتيجه ي "انديشيدن" ديگران و يا "بزك" كردن هزار باره ي چهره ي اسلام سياسي ، تحت عنوان رسيدن به تعاريفي "نو" از اسلام "واقعي" است . علت اين است كه ما در سرزمينمان با جرياني بنام" روشنفكري " در استانداردهاي جهاني روبرو نيستيم ، بلكه با كساني روبروييم كه در بعضي موارد كمي بيشتر از ديگران مي دانند و در اكثر موارد بجاي تلاش در روشن كردن تاريكيها و ابهامات ، خود بر آن مي افزايند . اين سينه چاكان "جامعه مدني " و اين شيفتگان "دمكراسي " كه يا با افتادن در دام "يافتن الگويي بومي براي نمود دمكراسي " بدنبال توجيه اين هستند كه بدليل اعتقادات و باورهاي ديني "مردم" همين حكومت در صورت رعايت "قانون اساسي " و محدود كردن اختيارات "رهبر" ، مدلي مطبوع است و يا اينكه به تبليغ اين گمان مشغول كه با اصلاح ديني كه اصلا اصلاح پذير نيست،  ، زمينه هاي رشد "دمكراسي" فراهم مي شود. اينان نه تعريفي از دمكراسي مورد نظرشان دارند و نه در صدد روشن ساختن منظورشان از "آزادي" بر آمده اند . نه مدل پيشنهادي براي آينده ي ايران دارند و نه اصلا هيچ تعريفي از علت وجودي خود . آنها اين باور را تبليغ مي كنند كه هيچ مدل يا آلترناتيوي در برابر حكومت فعلي وجود ندارد  است، چون از فرط "تنبلي" و "راحت طلبي " ، از شدت "فرصت طلبي " و "منفعت طلبي " هميشه چشم بسوي سهمي از آنچه هست داشته اند ، بدون اينكه لحظه اي بدانچه بايد باشد و اينكه چگونه باشد ، پرداخته باشند و اين يعني "بي هويتي" محض كه خود نتيجه ي تمام اين "نينديشيدنها" است. تا جايي كه برخي شان با دهان باز " مانيفست گنجي" را مي نگرند و نظرات امروز او را كه تكرار گفته ها و نوشته هاي ديگران است ،كشف جديدترين تئوريهاي موجود مي انگارند و برخي ديگرشان حتي گنجي را "تندرو" يا "راديكال" مي خوانند و بدين گونه بيش از پيش بسوي جناح راست مي خزند.  تكاليف چندين ساله شان در خارج از كشور در همين حد انجام داده اند كه بنام اعتقاد به دمكراسي هر صدايي را كه از همان ‎"دوم خرداد" و حتي پيش از آن به دروغين بودن و بي معني بودن و وقت كشي مذهبيون دولتي براي حفظ حكومت اسلامي اشاره داشت ، تحت عنوان "راديكال" ، "برانداز" ... ساكت كنند ، براي اينكه اين واقعيت را بپوشانند كه خود آنها رو بروز بيشتر به سمت راست ترين "جناحها" و "نقطه نظرها" مي روند . به محض اينكه كسي به گذشته هاي ناپاك و سر تا سر مبهم مدعيان پرچم "اصلاحات" اشاره كرد ، به گذشته هايي كه به همين چند سال پيش بر مي گردند و نه مثلا به چند قرن پيش، گفتند ما را به " گذشته" ها كاري نيست و معيار آن چيزي است كه امروز مي گويند. در پاسخ به اينكه پس بر چه معياري بايد "امروز" شان را باور كرد ، وقتي تا "ديروز" كتك زن و اسلحه كش بوده اند و بدتر از آن دوران كتك زني و اسلحه كشي را از بيوگرافيهايشان حذف كرده اند ، بجاي اينكه بصراحت از آن بگويند .در مقابل گذشته ي كتك زنها و بخشا بانيان قتل و شكنجه ي "سابق" سكوت مي كنند و از آنها قهرمان ملي مي سازند ، اما زبان معترض و قلم معترض به حاكميت فعلي را بر نمي تابند .چون خود بي گذشته اند ، چون تاريخ را از زمان تولد خود مي شناسند ، اگر بشناسند. چون نمي دانند رابطه ميان "انديشه" و "انديشنده" جدا ناشدني است و اينكه هرگز نمي توان "انديشه" را از "انديشنده ي " آن ماهيتا جدا كرد. تنها چيزي كه از فضاي دمكراتيك گفتگو دريافته اند اين است كه با راست مذهبي كه در معيارها امروزي حكومت فعلي "چپ" خوانده مي شود و مهمترين دغدغه اش حفظ "بيضه ي اسلام" است  ، به مهر سخن بگويند وبا لائيك ها به خشم . چرا؟ چون لحظه اي مستقل نبوده اند و مستقل نينديشيده اند . چون دغدغه ي "قدرت" دارند و تنها با همساني شان با ديگران است كه "هويت" مي يابند. چون دينخويند و با وجود ادعاي "غيرمذهبي"  بودن تمام دغدغه شان حمايت از اسلام "راستين" اصلاح طلبان حكومتي شده ، تا جايي كه خود را نيز "اصلاح طلب" مي نامند و معلوم نيست هدفشان اصلاح قرائت هاي ديني است يا چهره ي حكومت اسلامي ، كه اين هر دو از يك سرچشمه نشات مي گيرند.  

 

عطاءالله مهاجراني،اصلاحگر محبوب واميد آينده‌ي ايران اسلامي!

از آنجا كه آقاي مهاجراني از يكسو يكي از اميدهاي پيروان شكست خورده ي "راه امام " ( كه اصلاح طلب ناميده مي شوند) براي فريب بعدي است ، و از سوي ديگر بعنوان وزير استيضاح شده مورد احترام برخي از روشنفكران و هنرمندان "غير خودي" نيز قرار دارد وبعيد نيست ستاد انتخاباتي هنرمندان "فرهيخته"  براي ايشان نيز بزودي برپا شود ، اجازه بدهيد براي يادآوري بدوستاني كه مي دانند و بروي خود نمي آورند  و همچنين  براي آنها كه نمي خوانند و نمي شنوند و در نتيجه نمي گويند ،  نقل قولهايي از ايشان در اوج دوران محبوبيتشان بعنوان وزير ارشاد خاتمي نزد هنرمنداني كه دلبسته ي ايشان و اصلاحاتشان  بوده و هستند ، بياورم . اين سخنان را ايشان در جمع هنرمندان تئاتركه با هزار اميد به درد دل با ايشان پرداختند ،  فرموده اند (چاپ شده در نشريه ي "نمايش"، تهران، بهمن 1376):

 

" ... شما انتظار نداشته باشيد كه چيزي بنام مميزي وجود نداشته باشد.  بنده بعنوان وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي مسئول مميزي و سانسور هستم . ما قطعا به نمايشنامه هاي مغاير مباني ديني يا انديشه اسلامي يا به نمايشنامه هايي كه به هر نحوي انقلاب مردم ايران را بخواهند زير سوال ببرند، اجازه نخواهيم داد..."

 ايشان سپس دستي به سر دوستان مانده در ايران مي كشند چشم غره اي به بي دينان ترك وطن كرده مي روند ، بدين ترتيب:

" ... هنرمنداني كه در كشور ما باقي مانده اند و مهر زمان آنها را تثبيت كرده است ، هنرمنداني بودند كه به نحوي از انحاء با انديشه ديني و معنويت نسبت پيدا كرده اند . مروت و صداقت حكم مي كند كه من با شما صريح صحبت بكنم.  

انتظار نداشته باشيد كه هر متني را كه هر يك از شماها بعنوان متن نمايشنامه داشتيد ، ما همينجوري بگوييم ، بسيار خب متن را شما اجرا بكنيد. ما در يك نظام اسلامي زندگي مي كنيم، برا ساس مباني انديشه ديني . طبيعي است كه ما بعنوان كساني كه با راي مردم آمده ايم ، چه مستقيم با راي مردم، مثل رئيس جمهور ، چه با واسطه اي با راي مردم، مثل ما كه از مجلس راي گرفته ايم يا رئيس جمهوري منتخب ما را معرفي كرده است ، حتما حساسيت بخرج خواهيم داد..."

ايشان سپس در راستاي تئوري نسبيت فرهنگي شان كه از حمايت بسياري از حتي "غير ديني ها" و اروپاييها نيز قرار گرفت و مي گيرد ، و همچنين با ابراز رضايت از خودسانسوري  تحميلي و پذيرفته شده ، مي فرمايند :

" ... هنر و نمايشنامه در كشور ما بديهي است كه با كشورهاي ديگر كه به گونه ي ديگر فكر مي كنند، متفاوت خواهد بود و تا آنجا كه من احساس مي كنم ، خوشبختانه همه شما بخوبي مجموعه ي مختصات را در نظر گرفته ايد ..."

ايشان همانجا گربه را دم حجله مي كشند و صريحا اما دركمال ادب ، براي تربيت "شاگردهاي تنبل" ،" شاگرد زرنگها" را به رخ مي كشند و شكل "اصلاح طلبانه ي" سيستم امنيتي شان را تشريح مي كنند، بدين ترتيب :

" ... گروهي را كه همكاران ما در معاونت هنري دعوت كردند ، براي اينكه نظارت بكنند بر متن هاي نمايشنامه ها   تقريبا تمام اعضاي اين گروه ، از جمع شما هستند ، افرادي هستند كه با هنر نمايش آشنا هستند . منتها البته طبيعي است كه بدلايلي اگر همه ي آنها را ذكر مي كردم ، هر ورقت شما ديديد بحث مميزي مطرح شد بفرماييد كه مسئول مميزي در مورد نمايشنامه ها ، مسئول مميزي در مورد سينما ، شخص وزير فرهنگ و ارشاد است و اين مسئوليت را من حتما مي پذيرم، پس فرد گمنامي نيست كه در يك جايي گم شده باشد و شما بي خبر باشيد.  براي پاسداري از همان مباني كه ذكر شد. افتخار هم مي كنيم براي پذيرش اين مسئوليت ..."

عجب آدم صادقي است اين عطاءالله مهاجراني ! آيا صريح تر از او كسي از ميان پيروان راه امام بدين نكته معترف شده كه تنها تفاوتش با جناح بقول برخي "محافظه كار" ! و بقول برخي ديگر "افراطي"  در اين است كه ايشان كه بقول همگان " رفرميست " بوده و هستند ، با رعايت "ادب مدني" و تنها با پنبه سر مي زند ؟

آقاي دكتر مهاجراني در اين سخنراني به يكي از هنرمندان كه گله كرده چرا فرزندان علما به تئاتر روي نمي آورند ! (تعجب از من است و اينك كه پاسخ مهاجراني را مي آورم ، حتما كساني خواهند گفت سوال احمقانه ، جواب احمقانه نيز مي طلبد . شايد هم كساني  فرزند يكي از علما را كه تئاتري است ، مثال بياورند تا بر اثبات نظر جناب مهاجراني محملي باشد) . بهر حال ايشان پس از آوردن يك سوره ي طولاني از قرآن مجيد ، بنام سوره "عنكبوت" كه اول آنرا به عربي مي خوانند و بعد هم ترجمه مي كنند كه در آن در مورد "تار عنكبوت" و "خانه عنكبوت" صحبت شده ! مي فرمايند:

"  ... شان يك عالم دين يك شان متفاوتي است. بدليل مجموعه سنت و تاريخي است كه ما داشته ايم ، شما تا بحال نديده ايد كه يك روحاني دوان بدود (!) (توجه: مقايسه ي تئاتر با دويدن . تعجب از من ) خود ما هر موقع كه عقب بمانيم از يك تاكسي شروع مي كنيم به دويدن، نديده ايم كه دو نفر روحاني در خيابان گلاويز شده باشند (!) (توجه : مقايسه تئاتر با گلاويز شدن. تعجب از من). نديده ايم كه يك روحاني در گوشه خيابان مثلا تخمه بشكند (!) (توجه: مقايسه تئاتر با تخمه شكستن. تعجب از من) . نوع زندگي ، نوع مشي ، نوع سوابق ، نوع سنت ، آدابي را فراهم كرده است كه علماي دين ما طبيعي است كه نسبت به برخي مقوله ها كه دغدغه هايي داشته اند (منظور تئاتر است!) با توجه بيشتري عمل كنند . ما كاري بكنيم كه صحنه تئاتر مسجد شود ، آنوقت حتما فرزندان علما نيز در تئاتر بازي خواهند كرد..."

قابل توجه دوستان تئاتري و غير تئاتري در سراسر جهان: چنانچه معتقديد تنها را نجات تئاتر ايران ، حضور فرزندان علما در اين عرصه است ، هر كاري داريد زمين بگذاريد و صحنه هاي تئاترها را به مسجد تبديل كنيد! واقعا نمي دانم چرا همه فقط از اين ملا حسني بدبخت نقل قول مي آورند . اميد آينده ، جناب مهاجراني ، وزير مبارز و محبوب هنرمندان و اهل قلم و رئيس جمهور آينده را آيا عمدا از قلم مي اندازند؟

 به  قسمت پاياني سخنراني آقاي مهاجراني كه نشانه ي صداقت ايشان در بيان سياستشان از همان آغاز است ، توجه بفرماييد . اما از آنجا كه در اين قسمت از آقايي بنام نجفيان نام برده شده است ، بايد توضيح بدهم كه ايشان بازيگر تئاتر است و يكي از هنرمنداني است كه در اين مراسم ازفشارها و تحقيرهايي كه متوجه هنرمندان است ، گله مي كند و مي گويد : " ... اخيرا كاري را از شاهنامه در جايي ارائه دادم "گردآفريد". و خيلي جالب است كه تهديد شوم كه چرا موي بازيگر را انداختم بيرون و وقتي كه اشاره كردم كه ديگر با حماسه دوم خرداد اين مسائل تمام شد، گفتند نه فوقش با ماشين زيرت مي كنيم..."

توجه بفرماييد به سخنان جناب مهاجراني:

 " ... من اگر صريح به شما بگويم مميزي در تئاتر هست بهتر هست تا حالا يك حرف شيريني بزنم ، اما در عمل شما ببينيد كه مميزي همچنان هست اما ما به شما خواهيم گفت كه مميزي كه در تئاتر و در كتاب اعمال خواهيم كرد مميزي خردمندانه، مبتني بر منطق، مبتني بر مبناي ديني ، حفظ مباني حقوق مردم خواهد بود و مميزي خواهد بود كه به هنر شما و تلاش شما امكان بقا بدهد. ما بايد بسيار مواظب باشيم ، اين بيت شگفت انگيز در مقدمه مثنوي است :  آفتابي كه از اين عالم فتفت     اندكي چون گيرش آمد جمله سوخت

خداوند كه هستي را آفريد بر اساس يك جور اندازه گيري آفريده كه هندسه ويژه اي در هستي هست. ما نمي گوييم كه ما جاي خداوند هستيم نه ما بنده خداوند هستيم (نشانه هاي اصلاح طلبي! ن.ب)، خاكسار خداوند هم هستيم. اما بدليل مسئوليت كه ما داريم شماها قبول بكنيد كه آن آزادي كه جنابعالي ، آقاي نجفيان تلقي كرديد كه دوم خرداد يعني افشان شدن گيسوي گردآفريد و بعدا هم لابد بزم رستم و تهمينه ، اين آزادي اتفاق نخواهد افتاد يعني ما حتما تلاش خواهيم كرد كه هيچ كسي ، هيچ متديني احساس نكند كه صحنه تئاتر وسيله اي شده است براي اينكه ارزشهايي كه او به آن دل بسته است آسيب ببيند. بنده به همه ي متدين ها همه ي افراد اهل تشرع اطمينان مي دهم كه همه ما مسئولان، همه هنرمندان با تعهد كامل با شناخت دقيق مباني ديني با شناخت كامل فضاي مبارك جمهوري اسلامي و فضاي پر نشاط كشور ما بعد از دوم خرداد ، كوشش خواهيم كرد كه هنر تئاتر در خدمت مردم ، در خدمت معنويت و در خدمت سربلندي ايران اسلامي قرار بگيرد."

زمانيكه مجموعه ي سخنها را يعني هم درد دل هنرمندان را و هم پاسخ نهايي مهاجراني را خواندم ، سخنان مهاجراني كه هويتش را پيش از اين سخنراني نيز از طريق بيوگرافي ننگبارش را بخصوص از زمان دفاع گفتاري و نوشتاري اش از فرمان قتل سلمان رشدي در پي صدور فتواي خميني مي شناختم، دردناك نبود. نكته ي دردناك ،نشانه هاي دلبستگي عميق اهل هنر به دوم خرداد و باور جدي شان به اينكه انتخاب خاتمي بمعني رسيدن به آزادي است ، بود كه در سخنان تك تكشان كه هريك از مشكلات و مصائبي كه بر آنها رفته ، براي مهاجراني مي گويند ، پيداست . مردك اول مي گذارد همه هر چه بخواهند بگويند و بعد خود سخن مي گويد وهمانجا تمام اميدهايشان را نقش بر آب مي كند و آنچه در بالا آوردم تنها قسمتهايي از سخنان اوست . آنچه مرا بيش از هر چيز متاثر كرد، زباني است كه هنرمندان گله مند استفاده مي كنند . زبان رعيتي كه براي شكايت نزد ارباب رفته است، يا پرنده اي كه  بال و پرش ريخته است يا انساني كه زماني مغرور و سرفراز بوده و اينك  كمرش خم شده و رو به نيستي دارد ، اما با آخرين نفس هستي خود از عزراييل طلب مي كند.

"ادب" امثال مهاجراني از" بي ادبي" وزراي پيشين ارشاد  بسي توهين آميزتر و خرد كننده تر است . لزومي نداشت كه پيشگو باشيم يا متخصص علوم سياسي ، تا تشخيص دهيم كه نمايندگان "اصلاحات" ذاتا همان نيستند كه مي گويند و مهمتر اينكه آنچه مي گويند ذاتا همان است كه جناح ديگر نيز مي خواهد . تنها لازم بود حرفها و گفته ها و نوشته ها و سوابقي كه مخفي مي كنند ، دنبال مي شد . حتي كافي بود بخش روشنفكرمان كه قرار است اهل خواندن نيز باشد، نمونه هاي بيشمار تاريخي مشابه در ديكتاتوريهاي كشورهاي ديگر را كه اينان انگار نخوانده از نوشته هايشان تقلب نوشته اند،  دنبال مي كردند . شايد هم مي دانستند و به عمد نگفتند. شايد مي دانند و نمي گويند . اميدوارم اين خبر درست نباشد كه مهاجراني عضو افتخاري كانون نويسندگان ايران است . اميدوارم درست نباشد! اما اين خبر كه ايشان اخيرا در سوگ "احمد محمود" ، نويسنده ي دل خون از "سانسور" و "سانسورچي" سخنراني كرده است شايد يا "تراژدي" بزرگ سرزمين ما باشد و شايد آغاز همان مقدمه سازي كه در پيش گفتيم ، يعني "دمكرات " تر جلوه دادن ايشان ، حتي از "خاتمي " بسيار "دمكرات‌" براي انتخابات بعدي . آنچه ما را اينبار كمي دلگرم مي كند ، اين خبر بود كه جمعي از نويسندگان كه براي اداي احترام به محمود در آن مجلس حاضر بوده اند ، به اعتراض به مصادره و دولتي كردن ، چهره  مستقلي چون "احمد محمود" آن جلسه را ترك كرده اند . اداي احترام واقعي را به احمد محمود ، اينان كرده اند و نه دعوت كنندگان دولتيهاي نا صالح و سانسور چي  براي سخنراني در وصف نويسنده اي مخالف سانسور.

چون پايان سخن با مقوله " فرهنگ" است ، در نكوهش بي فرهنگي دعوت كنندگان دولتيان در مراسم ترحيم يك اهل فرهنگ درد ديده  از باستاني پاريزي مي آوريم كه : " تخصص در رشته اي از رشته هاي معارف بشري كافي نيست كه كسي با فرهنگ شود. فرهنگ ثمره و نتيجه ي دانش است ، نه خود آن : ممكن است در وجود كسي نابارور بماند. مانند "درخت نر". با دانشان بي فرهنگ در دنيا كم نبوده اند و از آن جمله اند همه قاضيان بي اعتنا به حق، همه سياستمداران بي اعتنا به انسانيت و همه دانشوران ديوپرست."

 سخن بس!