افکار عمومى, ممنوع است!
شهاب برهان
رژيم اسلامى ايران, رژيم حادثههاى عجيب و غريب و پياپى است.
روزى نيست که در جمهورى اسلامى, اتفاقى نيافتد که انسان را هاج و واج نکند. البته
اينگونه حوادث, در چهارچوب رژيم دينى و با منطق درونى آن, «حادثه» به حساب نمىآيند
و رويدادهاى عادى و طبيعى اند؛ اما براى کسانى که از بيرون به اين نظام نگاه مى
کنند اعم از اين که مردمان کشورهاى ديگر باشند, يا ايرانيانى که الگوها و معيارها
و ارزشهاى انسانى, دموکراتيک و مترقى دارند اين رويدادها, خارق العاده و حيرت
انگيز و باورنکردنى يا هضم نکردنىاند. از اين دست حوادث, هر روز و هر هفته آنهمه
پيش مى آيد, که روزنامه نگارى که ميخواهد موضوعى را براى تفسير انتخاب کند, از
فرطِ وفور در مضيقه مىافتد!
در هفتهاى که گذشت, يکى از اين حوادث, مهر و موم کردن درهاى
يک مؤسسۀ نظر سنجى بود. گويا مجلس اسلامى, سفارش يک نظر سنجى را به مؤسسۀ ملى
پژوهش افکار عمومى ( از مؤسسات وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى) مىدهد که
پرسش هائى در بارۀ مصاحبۀ مطبوعاتى خاتمى و دولايحۀ جنجالىلى دولت؛ و همچنين,
پرسشهائى در بارۀ رابطه و مذاکرۀ ايران و آمريکا صورت بگيرد. گويا نتيجۀ نظر سنجى
در ارتباط با آمريکا اين بوده است که ۷۰ % پرسش شوندگان در تهران, نسبت به برقرارى
رابطۀ رسمى ايران و آمريکا نظر مساعد نشان دادهاند. نتايج اين نظر سنجى, در
خبرگزارى جمهورى اسلامى (ايرنا) منعکس شده و به دنبال آن, قاضى مرتضوى, رئيس شعبۀ
۱۴۱۰ دادگاه عمومى تهران, حکم پلمب شدن دفتر مؤسسۀ پژوهشهاى افکار عمومى را صادر
کرده, و همچنين, بهروز گرانپايه رئيس اين مؤسسه و نيز عبداالله ناصرى مدير عامل
ايرنا, براى بازجوئى به دادگاه فراخوانده شدهاند. توجيه ظاهرى دادگاه براى اين
بگير و ببندها, اين است که گويا نتايج اين نظر سنجى, ساختگى بوده است.
اين يک حقيقت است که در دمکراتيکترين کشورهاى جهان هم,
نظرسنجىهاى افکار عمومى, چندان قابل اعتماد نيستند؛ چون غالبًا مؤسسات نظر سنجى
اگرچه خصوصى و رسمًا ناوابسته به دولتاند اما هرکدام سرشان به جائى بند است و
گرايشات سياسى و اقتصادى معينى دارند. انخاب موضوعات براى نظر خواهى, زاويۀ طرح
سئوالات, زمان انجام آن, لايههائى اجتماعىى پرسش شوندگان, و مجموعهاى از عوامل
متعدد, به نظر پرسى جهت مىدهند؛ بطورى که اگر همان سئوالات از لايههاى اجتماعى
ديگرى و از زاويۀ متفاوتى صورت بگيرند, نتايج بسيار متفاتى به دست مىآيد؛ و آنوقت
روشن مى شود که نتايج يک نظر سنجى را به حساب نظر ملت, نظر عموم يا اکثريت گذاشتن,
تا چه حد ممکن است گمراه کننده, و خود, وسيلهاى براى ساختن افکار عمومى باشد. در
جوامع ديکتاتورى و استبدادى, علاوه بر اين عوامل, عامل ترس و خودسانسورى هم عمل
مىکند و پرسشگران اجازه نمىيابند هر پرسشى را از مردم بکنند, و طبعًا مردم هم
نمىتوانند به هر پرسشى پاسخ حقيقى خود را بدهند.
در جمهورى اسلامى به طريق اولىلى به اين نوع نظر سنجىها
اصلاً نمىشود اعتماد کرد, چون نه تنها همۀ محدوديتهاى استبدادى بر نظر خواهى ها
حکمفرماست, بلکه موسسات نظرخواهى هم به ارگانهاى دولتى و حکومتى وابستهاند؛ و
تازه اين ها هم در چهارچوب رقابتها ومنافع جناحى حکومتيان است که عمل مىکنند و
به پرسشها و نتايج آن جهت مىدهند.
اما دعواى اخير بر سر اين است که چرا اين سفارش که هدف
استفادۀ جناحى براى مجلس داشته است تا افکار عمومى را در قبال لوايح دوگانۀ دولت و
رابطه با آمريکا بسنجد, به بيرون درز کرده است؟ چرا مردم از پاسخى که به پرسش ها
دادهاند, مطلع شدهاند؟! قاضى مرتضوى و روزنامههاى وابسته به جناح صاحب قدرت,
بلافاصله, نتايج نطرسنجى را ساختگى اعلام کردند و آن را مبناى بگير و ببند قرار
دادند. بگذريم که آنها چطور با اين سرعت, ساختگى بودن نظرخواهى را فهميدند(!) اما
آنها خودشان هم در اين نظر سازىهاى قلابى استاداند و حتا همين امروز قادراند
طى يک نظر سنجى, ادعا کنند که نود درصد مردم ايران و بخصوص جوانان, عاشق جمهورى
اسلامى, و فدائى خامنهاى و رفسنجانىاند. پس دردِ آنها ساختگى بودنِ نظرخواهى
نيست, اعلام نتايج آن است. آنها از اين که افکار عمومى در ايران, خودش را بيان
کند, در هراساند. مبناى اين واکنش سرکوبگرانه, فقط انتقامجوئى از جناح مقابل نيست
که توانسته است نتايجى از نظرخواهى را بيرونى کند که مؤيد سياستهاى خودش است؛
پايۀ اصلى اين سياست سرکوبگرانه, ترس از افکار عمومى مردم و انعکاس آن است. جاى
ترديد وجود ندارد که اگر نتايج نظر سنجى, تمامًا يا کلاً به زيان اصلاح طلبان
حکومتى مىبود, آنها اين نتايج را درونى نگاهمىداشتند و بيرونى نمىکردند؛
آنها اين نتايج را علنى کردند, تا از آن بهره بردارى جناحى کنند. اما اگر امکان
بهره بردارى برايشان نمىبود, آنها هم پرده کشيدن بر افکار عمومى را ترجيح
مىدادند و به مصلحت نظام مىدانستند و سر سوزنى غم افکار عمومى و انعکاس آنچه که
مردم واقعًا مىانديشند, نمىداشتند. همين جناح موسوم به «اصلاحطلب» هم از عريان
شدن بى واسطۀ افکار عمومى و انعکاس منويات تودههاى مردم در هراس است؛ زيرا
مىداند که اکثريت عظيم زحمتکشان, زنان, جوانان و روشنفکران ايران چيزى جز برچيده
شدن بساط اين حکومت دينى با هر روايت و مدلىلى از آن را در سر ندارند و اگر بنا
باشد که يک نظر سنجى بى طرفانه بدون گرفتن دست و دهان مردم صورت بگيرد, افکار
عمومى با دو سيلى چپ و راست, و يک «نه»ى جانانه جواب هر دو جناح رژيم اسلامى را
خواهدداد.
در کشورهاى غربى, با هرچه حادتر شدنِ ناکارآمدى و بحرانِ
دموکراسى پارلمانى و رويگردانى بخشهاى بزرگى از جمعيت از انتخابات, نظام پارلمانى
جاى خود را عملاً به چيزى مىدهد که شايد بشود آن را «نظام افکار عمومى» ناميد. در
حقيقت, افکار عمومى به وزنهاى تبديل مى شود که از بازار گرفته تا احزاب سياسى, و
از رسانههاى عمومى گرفته تا دولت و مجلس, از آن حساب مى برند و خود را ناچار از
حساب پس دادن به آن احساس مىکنند و مىکوشند حتا به تظاهر هم که شده, خود را با
آن تنظيم کنند.
در جمهورى اسلامى ايران که با نمايندگانِ دستچين شده توسط
حکومت, اساسًا نظام پارلمانى وجود نداشته است. حالا هم که مجلس ششم بى معنا بودن
آراى مردم در بازىهاى انتخاباتى اين رژيم را هر چه بيشتر آشکار کرده است؛ و
همچنين در شرائط ممنوعيت احزاب و تشکلهائى که سخنگوى بخشهاى مختلف مردم و بيانگر
منويات آنان باشند, افکار عمومى بمثابه احساس و ادراک بىواسطۀ تودهاى, اهميت و
نقش بسيار بالاترى از کشورهاى غربى پيدا مىکند. اين افکار عمومى اگر بخواهد بر
زبان بيايد, چه بسا که هستى نظام را برباد دهد. و براى اين است که در رژيم اسلامى,
نه فقط آزادى انديشه و عقيده و بيان براى هر فرد, بلکه افکار عمومى هم ممنوع است!
اما آيا با ممنوع کردن انعکاس افکار عمومى, مىتوان افکار
عمومى را ممنوع کرد؟ آيا با پرده انداختن بر روى بمب ساعتى, مىتوان جلو انفجار آن
را گرفت؟!
۴ اکتبر ۲۰۰۲
|