چهار شنبه ۷ اسفند ۱۳۸۱ - ۲۶ فوريه ۲۰۰۳

خدايار آفام

باز گشت سلطنت؛ هر گز

 

" هيچ جباری بدون کسانی که او را علم می کنند و به او ايمان می آورندموضوعيت نمی يابد. با وجود هر فردی که آماده پيروی و اطاعت ازنظام جباريت باشد ، يک سنگ از مفروضات و مقدمات روانشناسانه بنای چنين رژيمی نيز فراهم شده است.»

نقد و تحليل جباريت ، مانس اشپربر

 

« هر ملتی که از تاريخ کشور خود آگاهی نداشته باشد ، ناگزير اشتباهات گذشته را تکرار خواهد کرد.»

جواهر لعل نهرو

 

اگر کار و وظيفه واقعی سياستمدار را بحث ، تبيين و در نهايت اقدام در پياده کردن تشکيلات ايده آل اجتماع بدانيم ناگزير به لزوم صلاحيت در انجام اين امربسيار مهم اعتقاد پيدا ميکنيم.

نگارنده اين سطور هيچگونه خصومت فردی با آقای رضا پهلوی ندارد ولی همانگونه که در اين نوشته خواهيم ديد در عين نفی هر گونه حکومت غير انتخابی ، خواه حکومت شاه باشد يا شيخ ، نسبت به صلاحيتهای فردی رضا پهلوی برای کار سياسی به تعريفی که ديديم ،اعتقادی ندارد.

نميتوان در قرن بيست و يکم و در عصر انفجار اطلاعات زيست و چشم خود را بر روی هزاران سند و مدرک تاريخ جباريت ۵۳ سال حکومت دو شاه پهلوی بست و بر تسلسل سياه و خونين حکومتهای استبدادی شاه و شيخ خاموش نشست.

تجربيات گرانقدر سياسی مردم ايران در کمتر از يک قرن گذشته نميتوانند عقيم و بی حاصل مانده و در تصميم گيريهای مردم ايران در تعيين رژيم آينده کشور ببار ننشينند. انقلاب مشروطيت به مردم ما امکان داد که در قاره آسيا ايران دومين کشوری باشد که در آن پارلمان ايجاد شد. همچنانکه آزادسازی منابع نفتی کشورمان از چنگال استعمار برهبری دکتر محمد مصدق و نيز قيام ملی ۳۰ تير ۱۳۳۱ مردم ما را در مقام پيشتاز ترين ملت خاورميانه قرار داد .

به همين ترتيب نميتوان بر ارزش بزرگترين قيام ضد ديکتاتوری منطقه خاورميانه که در سال ۱۳۵۷ مردم ايران عليه ديکتاتوری پليسی- نظامی شاه و ژاندارم منطقه ای امپرياليزم بر پا کردند چشم بست و درخشش گوهر جنبش عظيم مردم ايران را بواسطه سايه سياه ديکتاتوری مذهبی حاکم نديده گرفت. از اينهمه کوشش و جنبش مردمی بايد اين حداقل نتيجه را تحصيل کرد که ديگر هر رژيمی که بالفعل ديکتاتور باشد يا بالقوه توان ديکتاتور شدن را داشته باشد در ايران راه نداشته باشد.

برای شناخت رژيمهای بالقوه ديکتاتور مستند عمل ما بايد تاريخ ايران باشد . آيا هرگز در تاريخ کشورمان شاه دموکراتی داشته ايم که بلکه بتوانيم دوباره داشته باشيم؟

بايد به هر طريق که شده بر اين واقعيت تاريخی تاکيد کنيم که اگر آخرين شاه پهلوی هر صدای آزاديخواهی را در نطفه خفه نميکرد و فضای سياسی ايران را آنچنان خالی نميکرد هرگز آيت الله خمينی نميتوانست بر موج قيام ضد ديکتاتوری مردم سوار شده و در نهايت نظام حکومتی ايران را به موقعيت پيش از انقلاب مشروطيت عقب براند . مگر واقعيت جز اينست که تمام بحث اصلاح طلبی در ايران امروز تنها در حول « مشروط » کردن ولايت «مطلقه» فقيه دور ميزند و نه بيشتر. يعنی عده ای ميخواهند دوباره همان کاری را بکنند که اجداد ما در ۹۶ سال پيش انجام داده اند.

پذيرش توارث در سياست و حکومت برای مردم ايران همان اندازه غير قابل قبول و بلکه ننگ آور است که پذيرش رژيم ولايت فقيه که « خبرگان »رژيم او را منتخب خدا مينامند. چگونه ميتوان پذيرفت که شاهزاده ناز پرورده ای که در ايران قدم از کاخ بيرون نميگذاشت و توسط لله فرانسوی پرورش يافت و مدرسه را هم برای او در کاخ شاهی ساختند تا با مردم نياميزد ، در تحصيلات هم به جائی نرسيد و به يک ليسانس مکاتبه ای اکتفا کرد و حتی در اداره صد ها ميليون دلار غارت شده از مردم ايران لياقتی نشان نداد و بسياری از آنرا بباد داد ، قادر به اداره کشور طوفانزده ايران باشد.

اين ساده انديشی است که تصور کنيم هر چه باشد باز هم «چاله شاه » از «چاه آخوندها» بهتر است و بگوئيم که « در جهنم مارهائی هستند که از دست آنها ميتوان به افعی پناه برد».

بايد هيچ فريبی را نپذيريم . ديکتاتورهای ايران همانند تمامی همزادهايشان در بقيه جهان هيچگاه نگفته اند و نخواهند گفت که پشت در باغ سبزی که به مردم نشان ميدهند ميدانهای تيرباران و زندان و شکنجه گاه و عرصه تاخت و تاز و غارت شاه و شيخ و شاه زاده ها و آقازاده هاست. آيت الله خمينی وعده داد که خود او به قم خواهد رفت و آخوندها حکومت نخواهند کرد ، کمونيستها هم آزادی فعاليت خواهند داشت و آب و برق را هم مجانی خواهد کرد . اين همانی شد که سياه ترين ديکتاتوری مذهبی موجود بر روی کره زمين را در ايران برقرار کرد و مصيبتی را بر سر مردم ايران آورد که تنها از اشغالگران خارجی بر ميآمد.

در شهريور ۱۳۲۰ هم قصه همين بود . در آن زمان مارهای خفته سياسی ايران به اشاره «دولت فخيمه انگليس » به ميدان آمده و تخم فريب پراکندند که « شاه جوان جوانبخت » در پانسيونهای سوئيس از ديکتاتوری رضاشاهی بدور بوده و سلطنت خواهد کرد نه حکومت . اين همانئ شد که يکی از مخوفترين پليسهای سياسی دنيا را ابزار تداوم حکومتش ساخت و تا آنجا رفت که از مردم ايران يعنی صاحبان واقعی اين خاک و بوم خواست که اگر به «حزب» او نپيوندند بايد از ايران بروند . او در اسفند ماه ۱۳۵۳ ، مغرور از دلار های نفتی که به ايران سرازير شده بود که خرج خريدهای ديوانه وار اسلحه و انباشتن جامعه از کالاهای مصرفی وارداتی شود ، در تلويزيون ايران عينک از چشم برداشت و با تبختر و تندی خاصی گفت: « کسانی که نميخواهند اين وضع (تک حزبی) را بپذيرند ، در ايران جائی ندارند . ميتوانند گذرنامه هايشان را بگيرند و به هر جائی که ميخواهند بروند.»

اين همان شاهی است که محمدعلی فروغی در ۲۵ شهريور ۱۳۲۰ در مجلس شورا به نقل از او چنين گفته بود: « ايشان ( محمدرضاشاه) امر فرمودند که به اطلاع عامه و مجلس شورای ملی برسانيم که ايشان در امر ملت و مملکت داری اصول مشروطيت و قانون اساسی را کاملا رعايت خواهند کردو فرمودند ملت ايران بدانند که من کاملا يک پادشاه قانونی هستم و تصميم قطعی من بر اينست که قانون اساسی را کاملا رعايت کنم. »

۶۱ سال بعد رضا پهلوی باز هم همان در باغ سبز را به مردم نشان ميدهد. او از يکسو ميگويد که پادشاه مقامی غيرمسئول ( بخوانيد غير قابل تعقيب قضائی) خواهد بود و در امر حکومت دخالت نخواهد کرد ولی در عين حال هويت خود را در همان عملکرد پدرش جستجو ميکند . در خصوص کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که حتی دولت آمريکا مداخله خود را در آن علنا پذيرفته است ، رضا پهلوی ميگويد که با آن کاری ندارد چون مربوط به گذشته ميشود ! حقيقت امر اينست که برای باور به شاهزاده لزوما بايد به سرزمين روياها قدم گذاشت و بر واقعيتهای تاريخ ايران چشم پوشيد. دير زمانی نيست که ما مردم ايران واقعيتهای تلخ تاريخی را تجربه ميکنيم . با باور به آيت الله خمينی و وعده های پاريسی او در عمل ديديم که هر چند ما چشممان را بر واقعيتهای تاريخ ببنديم تيغهای برنده واقعيتها چشم بر اشتباهات ما نبسته و نخواهند بست.

بار خون و رنج و درد دهها هزار قربانی و زندانی سياسی و رنج ميليونها ايرانی در درون و بيرون مرزهای ايران در ۲۴ سال اخير بر دوش تک تک ماست. نبايد اجازه دهيم که بازمانده شاه شکست سياه انديشان مذهبی را نردبان رسيدن خود به قدرت کرده و با فريب راه اندازی رفراندم برای تعيين حکومت راه خود را بدرون ايران هموار و چرخ تاريخ ايران را يکبار ديگر به عقب بر گرداند.

انديشمند بزرگ جلال الدين محمد مولوی در دفتر سوم مثنوی حکايتی را بيان ميکند که شرح و تمثيلی از اينگونه فريبهاست :

مولانا از زبان يک « تاريخ گو» روايت ميکند مارگيری که در زمستان برای گرفتن مار به کوهستان رفته بود به اژدهائی بر ميخورد که بر اثر سرمای شديد زمستان بی حس شده و هيچ حرکتی نميکند. مارگير که گمان ميکند که اژدها بواقع مرده است و خطری ندارد او را با زحمت بسيار بدوش کشيده و به ميان شهر ميآورد.

او ز سرما ها و برف افسرده بود

زنده بود اما به شکل مرده بود

خبر در شهر در ميان مردم « هنگامه» بر ميانگيزد و مردم در اطراف اژدها جمع ميشوند. اما اژدها که از سرمای کوهستان رهائی يافته بود از بی حسی و رخوت درآمده تا آنجا که «بر خويش جنبيدن » ميگيرد.

خلق را از جنبش آن مرده مار

گشتشان آن يک تحير صد هزار

با تحير نعره ها انگيختند

جملگان از جنبشش بگريختند

مولانا به نقل از « تاريخ گو » عاقبت سرنوشت اژدها و مردم را اينگونه حکايت ميکند:

لاجرم آن فتنه ها کرد ای عزيز

بلکه صد چندان که ما گفتيم نيز

صد هزاران خلق زاژدرهای او

در هزيمت کشته شد از رای او

پيام «تاريخ گو»ی مولانا همچنان که پيام تاريخ کشورمان اينست که نبايد به هيچ موجودی که بالقوه هم توان بر پا کردن رژيمی ديکتاتور و جبار را داشته باشد اعتماد کرد.

نبايستی در فرار از چنگالهای اژدهای زنده کنونی ،ديکتاتوری مذهبی را ميگويم ، بدور اژدهای افسرده و رخوت گرفته استبداد شاهی جمع شد.

 

خدايار آفام

۷ اسفند ماه ۱۳۸۱

khodayarafam@hotmail.com