سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۱ - ۲۵ فوريه ۲۰۰۳

گفت​وگوی تفصيلی ايسنا با مفتون امينی

درباره​ی: نيما، شعر سپيد، شعر امروز،

جهانی​شدن شعر و ...

 

مفتون (يدالله) امينی، متولد ۲۱ خردادماه سال ۱۳۰۵ در شاهين​دژ افشار (آذربايجان شرقی) و سراينده​ی مجموعه شعرهای: درياچه ۱۳۳۶، کولاک ۱۳۴۴، انارستان ۱۳۴۶، آشيقلی کروان ۱۳۵۰، فصل پنهان ۱۳۷۰، يک تاکستان احتمال ۱۳۷۶ و سپيدخوانی روز ۱۳۷۸ است.

بخش ادبی خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) با او به گفت​وگو نشست که حاصل آن به شرح زير است:

 

۱ ايسنا: چه شد که با "نيما" شروع کرديد؟

مفتون: با "نيما" شروع نکردم. پيش از آشنايی با نيما، شعر کلاسيک می​گفتم؛ نوعی شعر بود به نام "چارپاره"، که اول، به آن، "دوبيتی" می​گفتند؛ من، هم در آن قالب، و هم​چنين در قالب​های "غزل" و "قصيده" شعر گفته​ام.

"چارپاره"، مختص "نيما" نبود. شاعران ديگر هم چارپاره می​گفتند؛ منتها - آنها - با قافيه​های اضافی، در مصراع سوم، "اعنات" می​کردند؛ که کاری بيهوده و بی​فايده بود.

آغازگر "شعر نو"، نيماست؛ و ما - همه - از "نيما"، تاثير و الهام گرفته​ايم. اگر "نيما" نبود، ما آن خيز اصلی و جهش راستين را در شعر نداشتيم؛ نه​تنها بنده، بلکه ديگران هم همين​طور.

 

۲ ايسنا: مساله، تاثيرپذيری بود يا تقليد؟

مفتون: تقليد چيز خوبی نيست؛ اما، تاثيرپذيری خوب است. من، هم از شاعران قديم تاثير پذيرفته​ام، هم از شاعران معاصر: از فرخی، خيام، حافظ، سعدی، صائب، طالب، عاشق اصفهانی، فروغی بسطامی و شهريار.

شعر آذربايجان، خصوصيات زيادی دارد؛ مساله​ی وزن و قالب نيست؛ مساله​ی ذهنيات شعر است. آذربايجان، سرزمين تندرها، کوههای سربه​فلک کشيده، عقابها و رودهای خروشانی است؛ که تاثيرات زيادی را در شعر مولانا، خاقانی، نظامی و شهريار گذاشته​اند؛ من هم تحت تاثير اين پديده​ها قرار گرفته​ام.

نظامی و صائب، در حوزه​ی خودشان، شاعران بسيار بزرگی هستند؛ صائب، يکی از بهترين و بزرگترين شاعران جهان است؛ او، پيش از ما، از آرزوها، اميدها و حسرتهای ما سخن گفته است.

شعرها، به​سوی سليقه​ها می​روند. فکر می​کنم که بعد از اين، ديگر کسی که شاعر همه​ی سليقه​ها باشد، نيايد.

در آينده، شاعران طيف​های خاص خواهند آمد.

البته امروز هم شاعرانی داريم که طيف​های خاصی آنها را می​پسندند. حتی برخی از طيف​های خاص، شاعری را، صاحب مکتب می​دانند؛ و او را به​عنوان بنيانگذار يک مکتب معرفی می​کنند؛ سليقه​ها مختلف است. اينها ذوقيات​اند؛ و ذوقيات هم شاخه​هايی از معنويت​اند.

 

۳ ايسنا: علی باباچاهی در کتاب "گزاره​های منفرد" در بررسی انتقادی​اش از شعر امروز ايران، چنين آورده است: خيلی​ها خواسته​اند مثل "نيما" شعر بگويند، اما، نتوانسته​اند "م.اميد"، اديبانه​تر و محکم​تر از "نيما" شعر گفته است؛ ولی، کسی زيباتر از "مفتون" نتوانسته است در "عروض نيمايی" کار کند؛ آن هم با تصويرهايی جديد، با زبانی نرم و قابل قبول. آيا هنوز هم با همان شيوه، وزن، حال و هوا کار می​کنيد؟

مفتون: پس از دفتر "درياچه" که در سال ۱۳۳۶ منتشر شد، در سال ۱۳۴۴ دفتر "کولاک" را منتشر کردم؛ که تمام شعرهايش، در عروض نيمايی سروده شده​اند. البته بخشی از شعرهای دفتر "انارستان" هم که در سال ۱۳۴۶ منتشر شد، در همان وزن است.

از آن​جا بود که من، از عروض نيمايی جدا شدم؛ البته هر شعر، دفتر و کتابی - خود - فصلی است: وقتی که من، در "بهار" هستم، از "بهار" می​گويم؛ و هنگامی که در "زمستان" به​سر می​برم، از "زمستان" حرف می​زنم؛ يعنی زمانی که از بهار می​گويم، بدين معنا نيست که "زمستان"، "پاييز" يا "تابستان" بد باشند؛ چراکه هر فصلی، زبان و زيبايی خود را دارد.

"قدما" عادت بدی داشتند؛ ناسپاس بودند؛ و می​گفتند: "کلاغ، حيوان زشتی است"؛ "زمستان، ​فصل خوبی نيست" من می​گويم: کلاغ، زيباست؛ زمستان هم فصل خوبی است. مشکل از خود کسانی است که "کلاغ" را زشت و زمستان را، بد می​پندارند. درحالی​که هر فصلی، در جای خود، زيباست. من، پس از دفترهای "کولاک" و "انارستان"، به شعر سپيد روی آورده​ام.

 

۴ ايسنا: در سپيدخوانی روز، به چه مرحله​ای رسيده​ايد؛ آيا فاصله​ای بين شما و کولاک ايجاد شده است؟

مفتون: "کولاک" يکی از متنوع​ترين دفترهای شعر فارسی است: در اين دفتر، هم شعر کلاسيک هست، هم نيمايی و هم نيمه​عروضی. من اما، از دفتر "انارستان" به شعر سپيد روی آورده​ام.

البته اين بدان معنا نيست که از آن زبان و شيوه​ی بيانی پشيمان شده باشم؛ نه، چراکه هر يک از آن اشعار، مربوط به فصلی است؛ و اينک - من - در فصل ديگری به​سر می​برم؛ چراکه هر فصلی در جای خود، خوب است.

 

۵ ايسنا: به "شعر سپيد" اشاره کرديد؛ لطفا تعريفی هم از شعر سپيد ارايه کنيد.

مفتون: البته - بايد - بگوييم: "شعر سپيد ايران". ما می​کوشيم شعری را که وزن و قافيه ندارد، حس​های ديگری دارد، بسازيم؛ البته ما داريم "شعر سپيدان ايران" را می​سازيم. روزی که کار را آغاز کرديم، چهار پنج نفر بوديم؛ اکنون تنها دوتن از آنها - با ما - مانده​اند؛ و بقيه، رفته؛ موج ديگری را، راه انداخته​اند؛ که زياد هم دوام نخواهند آورد؛ به​زودی به بن بست خواهند رسيد.

 

۶ ايسنا: شعر امروز، از نظر محتوا و شکل در چه وضعيتی قرار دارد؟

مفتون: ايران، اصولا جمهوری شعر جهان است؛ ما، در ايران، ۴۰ هزار شاعر داريم؛ که می​توانند شعر بگويند؛ از ميان آنها، ۴ هزار نفر را می​توان برگزيد؛ که حرفی برای گفتن دارند؛ و می​توانند به شيوه​ها و سبکهای گوناگون شعر بگويند.

اين، در حالی است که شاعران اروپا، شايد در مجموع، به ۳ يا ۴ هزار نفر هم نرسند!

چون در ايران، شاعر زياد است، شاعران جلوه​ای ندارند. اگر اين شاعران، مثلا در لهستان يا هلند بودند، خوب جلوه می​کردند. و اگر کسی بتواند شعر ما، شاعران بزرگ معاصر را خوب ترجمه و عرضه کند، جهانيان خواهند ديد که شعر بسيار برتر از شعر ديگران است.

حتی شعر شاعران متوسط ما نيز برتر از شعر آنان است.

البته لازم است بگويم: اينهايی که آمده​اند موج ديگری را ايجاد کرده​اند، و می​گويند که حرفهای تازه​ای برای گفتن دارند، بايد بدانند که حرفشان تازه نيست؛ اين حرفها، از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۵ در اروپا مطرح بوده است؛ اما، بنيانگذاران آن مکاتب، بعدها، اعلاميه داده؛ پس از اعلام شکست​شان، استعفا کرده​اند. متاسفانه، در ايران، آن را به​عنوان کاری نو مطرح می​کنند.

 

۷ ايسنا: شاعران ما، در چند قالب شعر می​گويند؟

مفتون: خودمن، دوبيتی، رباعی، مثنوی، قصيده، غزل و چارپاره می​گفتم؛ اما پس از همکاری و همگامی با "نيما"، در قالب​های "نيمايی"،"آزاد" و سپس "سپيد" که بهتر است بگويم شعر سپيد ايران - شعرهای زيادی سروده​ام.

امروز، شاعران ما، در اين قالب​ها شعر می​گويند: ۱- شعر نيمايی ۲- شعر آزاد ۳- شعر سپيد ايران ۴- شعر منثور ۵- امواج ديگر.

الف. شعر نيمايی: بهترين نمونه، در اين قالب، کارهای خود نيماست؛ نيما شعرهايی دارد که در آنها، مصراعها از حد و اندازه​ی معمول بسيار بلندترند: خواه در "مانلی" خواه در "ماخ اولا"، "صبح من" يا "شهرمن"، که از ارکان چهارگانه بيرون زده​اند.

ب. شعر آزاد: نمونه​ی بسيار موفق اين قالب، اشعار "فروغ" است. فروغ، حال و هوای تازه​ای را به شعر داده است؛ به نظر من، شعر "فروغ" از شعر "اخوان" و حتا "سپهری" هم نوتر است.

شعر سپهری خوب است؛ وی چند شعر خوب و ناب دارد، که بقيه​ی کارهايش، تکرار همانها است.

به عقيده​ی من، شعر "نشانی" سپهری - در کل ادبيات ما - نظير و مانند ندارد؛ و اگر قرار باشد که فقط ده بيست شعر ناب را - در ادبيات ما - انتخاب کنند، "نشانی" يکی از بهترين​هاست.

به عقيده​ی من، "نيما" - حتی - از "اخوان" هم جوان​تر است.

ج. شعر سپيد ايران: شعر سپيد ايران، بايد دارای ساختمان سه​گانه (تری​لوژيک) باشد. حتی رباعی هم تری​لوژيک است.

معمولا در يک رباعی خوب، حرف اصلی در مصراعهای پايانی (آخر) زده می​شود.

يکی از شرايط "شعر سپيد" اين است که دارای ساختمانی موسيقايی است؛ ساختمان موسيقايی، غير از "وزن" و "لحن" است. اين​جا منظور ما، از موسيقی - به​اصطلاح - "ضرب" و "ايقاع" نيست؛ بلکه نوعی نظم است که به​اصطلاح، هم در رياضيات هست، هم در موسيقی؛ که در حقيقت، دارای هارمونی خاصی است.

د. شعر منثور: اغلب اين اشعاری که در مطبوعات ما، چاپ می​شوند، شعر منثورند؛ نه "شعر سپيد".

ه. امواج ديگر: که بررسی آن، زمان و حوصله​ی ويژه​ای را می​طلبد.

 

۸ ايسنا: آيا شعر، مانيفست​پذير است؟

مفتون: مانيفست (قطعنامه) يا گزاره​نويسی تئوريک، کار منتقدان شعر است؛ و شاعر - فقط - کار خودش را می​کند؛ او (شاعر)، حرف خودش است؛ و نمی​تواند در قالب گزاره​های تئوريک انديشمندان و منتقدان بگنجد؛ و همانی باشد، که منتقدان می​خواهند.

 

۹ ايسنا: شعر سپيد چه ساختاری دارد؟

مفتون: شعر سپيد - بايد - دارای پنج رکن باشد: ۱) ساختمان هنری؛ ۲) بافت موسيقايی (منظور از بافت موسيقايی، لحن و آهنگ است)؛ و چه بهتر که اين بافت و ساخت موسيقايی، سه​گانه (تری لوژيک) باشد؛ که هم در موسيقی ايرانی، و هم در موسيقی علمی (جهانی)، قدرت ارايه داشته باشد؛ يعنی از کاراکترهای ممتاز يک قطعه​ی موزيکال - خواه سمفونی، خواه سونات، خواه قطعات شاعرانه يا فانتزيک - برخوردار باشد.

۳) ايجاز؛ که از ويژگی​های مهم شعر سپيد است: اگر برای جمله​ای، سه يا چهار واژه لازم باشد، بايد از به​کارگيری پنج يا شش واژه - حتما - خودداری شود؛ "ايجاز" از ضروريات شعر سپيد است.

۴) در يکی از حوزه​هايی باشد که به مفاهيم "ازلی" و "ابدی" بشريت بپردازد؛ مانند مفاهيم فلسفی، حکمی، جبر و اختيار، آزادی، آفرينش، عشق، زيبايی، مرگ و ... که از مسايل هميشگی​اند. يعنی حرف و سخنی از مفاهيم ابدی و ازلی داشته باشد.

۵) بازتاب "کلام" را به مخاطب انتقال دهد. اين​گونه شعر، البته - قبلا - در ژاپن با عنوان "هايکو" و در شکل "رباعی" خودمان هم وجود داشته است. ترانه و رباعی هم مثل هايکوهای ژاپنی، شعرهای کوچکی هستند. که "ترانه"، به​علت عاطفی بودن، و "رباعی" به​علت فلسفی بودن، مقبول افتاده​اند.

در چين هم در قرنهای ۱۶ و ۱۸، اشعاری با عنوان "وايک" سروده می​شد.

 

۱۰ ايسنا: با اين اوصاف، شعر سپيد ايران، براساس هايکوهای ژاپنی، هايک​های چينی، ترانه​ها و رباعيات فارسی سروده می​شود؟

مفتون: همين​طور است. ما، براساس هايکوهای ژاپنی، هايکهای چينی قرون ۱۶ و ۱۸ و به پشتوانه​ی ترانه​ها و رباعيات خودمان، شعر سپيد ايران را پايه​گذاری کرده​ايم.

 

۱۱ ايسنا: تصوير چيست؟

مفتون: اين​که زمانی از تصوير سخن گفته می​شود، عکس يا شکلی در اذهان بعضی از اشخاص ساخته می​شود، تصوير نيست؛ تصوير به نقاشی منحصر نمی​شود؛ مفهومش از آن، گسترده​تر است.

گاهی دو احساس، همديگر را تلاقی می​کنند؛ که حاصلش، گره​خوردگی عاطفی است.

تصوير، گره​خوردگی دو پارامتر مادی نيست؛ مثل خط يا رنگ: خط و رنگ، دو پارامتر جداگانه​اند؛ از آميزش پارامترهای "خط" و "رنگ"، تصويرهايی به​وجود می​آيند که ما - همه - ديده​ايم؛ و چيز آشنايی است؛ ولی، مربوط به تصوير نيست.

در يک شعر خوب، ممکن است چند پارامتر آشنا با هم تقاطع داشته باشند؛ مانند: تعجب، ترس و تحسين؛ که هر سه ممکن است همديگر را قطع کنند؛ اينها در اين تقاطع تصوير می​سازند.

احمدرضا احمدی شعری دارد که می​گويد: "سلام بر تعجب که گلکاری​ی آغاز روستاست"!

تصوير، در اين​جا، نه خود روستاست، نه گلکاری.

چيزی است که نمی​شود آن را معرفی کرد. شاعر، در اين شعر، "تعجب" را به يک زيبايی طبيعی گره زده؛ آن را با چيزی آميخته است؛ که نمی​شود معرفی​اش کرد. همين نتوانستن و ناتوانی در معرفی، خودش زيباست!

زيرا وی نگفته که چه نوع گلی را، با چه رنگی ديده است. پس بر ما آشکار می​شود که مطلق "تصوير" شکل، نقش و نگار نيست؛ بلکه جنبه​ی معنوی و عاطفی دارد؛ که آن را انتخاب کرده است.

شفيعی کدکنی، تعبير جالبی دارد؛ و به مزاح می​گويد که اين نوع تصاوير، "شعر جدولی"، "ايده​ی جدولی" يا "فکر جدولی" را می​سازند.

که من می​گويم: "شعر صليبی". مثلا می​گويم: "جغرافيا"؛ که شاعرانه نيست. سپس می​گويم: "صبح"؛ که اين واژه هم شاعرانه نيست. اما، ​زمانی که می​گويم: "جغرافيای صبح"، دو واژه​ی "جغرافيا" و "صبح" يک تقاطع صليبی کرده​اند؛ که مفهوم "جغرافيا"، خط افقی، و مفهوم "صبح" خط عمودی اين صليب است.

وقتی که اين دو خط همديگر را قطع کنند، يک تصوير عاطفی بسيار قوی را می​سازند.

 

۱۲ ايسنا: آيا شعر ما - با جهانی شدن - مدرن می​شود؟

مفتون: من اين را که با جهانی شدن، بياييم و موسيقی جهان را - حتما - بپذيريم، قبول ندارم. مثلا نقاشی کوبيسم، جنبه​ی هنری بسيار بالا و خوبی دارد؛ اما برای ما شرقی​ها، جنبه​ی ذوقی ندارد. نه تنها برای ما، بلکه برای آنهايی که شرايط ما را دارند، نيز همين​طور است.

مردم آمريکای لاتين، اسپانيايی​ها، آرژانتينی​ها، هنديها، مردم شمال آفريقا (به​ويژه اعراب)، آب و هوا، آفتاب و طبيعت خود را دارند. محيط طبيعی و محل زندگی، همه در عواطف آدمها (انسانها) دخالت دارند: جايی هست که در آن​جا آب فراوانی جاری است؛ رودخانه​هايی پرآب و دريا دارد؛ و جاهايی هم هست که آفتاب شديدی دارند، يا مردم گرسنگی می​کشند؛ که اينها جنبه​ی عاطفی​شان نيرومندتر بوده گرم مزاج​اند. ما، موسيقی خيلی سرد، سايه​دار و تاريک را نمی​پسنديم.

مثلا وقتی که "مارش" به ايران وارد شد، همه، آن را پذيرفتند، چراکه ضربی داشت که برای ما "آشنا" بود.

حتی "والس" را قبول کردند؛ و برای آن تصنيف​های معنوی و عشقی هم ساختند.

 

۱۳ ايسنا: تعريف جامعی هم از شعر بدهيد؛ از ارسطو تا به امروز، هر کس، شعر را به گونه​ای تعريف کرده است.

مفتون: شعر، بالاترين، دشوارترين، زيباترين، مرغوب​ترين و پذيرفته​ترين نوع هنر کلامی است.

البته اين شامل متن​های قانونی، قراردادها و عقيدتی نمی​شود؛ چراکه جايگاه بعضی از اينها پايين​تر و برخی نيز بالاتر از مقام هنر است؛ در خود هنر بودن شعر هم جای تامل است. چون اغلب، شعر، در جايی بالاتر يا - حتی - هم​عرض هنرهای خوب ديگر، خود را، نشان می​دهد؛ ولی، شرايط تعريف​شده برای هنر در آن جمع نيست.

بنابراين اطلاق لفظ هنرمند - برای شاعر - تا اين اندازه که در مورد يک نقاشی يا موسيقی​دان يا آهنگساز اطلاق می​شود، جامعيت و قاطعيت ندارد

.

۱۴ ايسنا: لطفا يکی از شعرهای سپيد خودتان را برای ما بخوانيد.

مفتون: اين که می​خوانم، چکامه​ی سپيد است؛ چکامه يا منظومه​ی سپيد نيز نوعی شعر سپيد است؛ اما، بلندتر از آن:

گويه / ۸۱

و بشنو؛ ای​ ​آشنا!

آن روزها که آمدن بهار بود

نسيم را در آفتاب، دوست می​داشتم

و، روزهای رفتن بهار

آفتاب را در نسيم

هی!

دلی بود و چهار فصل خدا

نيز، يکی رود بلند که از همه جا و همه وقت می​گذشت

و با آن همه بودن​ها و شدن​ها

بی​آن​که اکنون خود را نشان دهد

لحظه به لحظه

آينده​اش را در گذشته​اش غرق می​کرد

و ما، چقدر فاصله​ها و رابطه​ها را آزموديم؛ عاطفه​ها را نيز

تا دانستيم

که عمق جدايی​ها بسی بيشتر است

تا سطح دوری​ها

نيز

تلخ يا شيرين، چه نازکانه است

که چون عزيز جان من از سفر می​آمد

شادی من

در ادب گرم ديگران پوشيد می​ماند

ولی آنگاه که می​رفت

غم من

در صميميت سرد آنها گم نمی​شد

و من اين را از طلوع و غروب آموختم

که آورنده​ی شادی

تمام آن را به ما نمی​دهد

اما

آن​که غم را آورده است

همه را می​رساند

و می​گذرد ...