پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۱ - ۲۰ مارس ۲۰۰۳

آيا جهان در لبه پرتگاهی خطرناک قرار دارد؟

احمد نوين

 

سايه جنگ شوم «جورج دبليو بوش» نه تنها حيات صدها هزار نفر از مردم عراق را مورد تهديد قرار داده است، بلکه بنا بر تدارکات عظيم ارتش امريکا در منطقه، آنگونه که از شواهد و قرائن بر می آيد، پس از عمليات تخريبی ارتش امريکا، آنچه از کشور عراق باقی خواهد ماند، بی شباهت به دوران قرون وسطی نخواهد بود.

ساختمانهای مخروبه، تاسيسات درهم شکسته و سوخته، عدم دسترسی اکثر مردم آن کشور به آب تصويه شده و مراکز درمانی قابل قبول، عدم دسترسی به نيروی برق، جاده های نسبتا مخروبه که در زير چرخ تانکها و.. کمابيش از حيظ انتفاع افتاده اند، قبرستانهائی که به برکت بمبهای اهدائی جورج بوش گسترده تر شده اند، چند ده ميليون مردم مصيبت ديده که بيماری های مسری در ميان آنان بيداد ميکند و روزانه صدها و چه بسا هزاران قربانی می ستاند، و صف های بی پايان صدها هزار نفر و چه بسا ميليونها انسان رانده شده از خانه و کاشانه شان، که به نقاط ديگر و يا کشورهای همجوار در حال پناه آوردن هستند. اين تصويری متصور و واقعی از کشور عراق در روزهای آغازين جنگ و هفته های پس از آن است.

اين فاجعه بشری، در کنار برتری جوئی های ايالات متحده امريکا، ادامه حيات سازمان ملل متحد را نيز با مشکلات جدی روبرو خواهد کرد. مشکلاتی که جهان را قدم به قدم به لبه پرتگاهی خطرناک، نزديک تر خواهد نمود.

در ماههای آغازين سال ۲۰۰۳، اهداف توتاليتريستی دولت امريکا، هر روز بيش از روز قبل، بر افکار عمومی جهان آشکار تر شده است. بويژه آنکه بازرسان سازمان ملل در هفته های اخير اعلام نموده اند که که خلع سلاح رژيم صدام حسين، از سرعتی رضايت بخش برخوردار شده است. و لذا اميدهای واقعی برای پايان يافتن اين پروسه خطرناک(به طريقی که منجربه فاجعه ای منطقه ای و يا جهانی نشود) افزايش يافته است.

در ماههای اخير بسياری از مردم جهان ( چه در کشورهای متروپل و چه در کشورهای پيرامونی ) بارها از خود پرسيده اند که علت پافشاری دولت امريکا در انهدام تسليحات کشتار جمعی رژيم عراق با توسل به جنگ چبست؟

و آيا اين روش دولت امريکا عاقلانه است ؟ و اصولا آيا در جهان معاصر حکومت صدام حسين ( که خود با کمکهای بيدريغ کشورهای غربی از جمله امريکا، آنچنان مسلح شده بود) حکومتی بی همتا است ؟ آيا مثلا رژيمهای حاکم در پاکستان، عربستان صعودی، شيخ نشينهای جنوب خليج فارس، ايران و بسياری از کشورهای ديگر در خاورميانه، آسيا، افريقا، امريکای جنوبی و.. ماهيتا بهتر از رژيم صدام حسين هستند؟ آيا اين قبيل حکومتها، در سرکوب مردم کشور خويش، کمتر از رژبم عراق مصمم اند؟

آيا بطور مثال همين حکومت های فاسد در پاکستان ( که مورد حمايت دولت امريکا هم بوده اند)، تا بحال چندين بار منطقه و جهان را در کابوس درگيريهای دهشتناک فرو نبرده اند؟ آيا در ايجاد و يا تقويت اين بحرانها، منافع و يا تضاد منافع کشورهای فدرتمند صنعتی جهان، دخيل نبوده است؟

آيا تنها شيوه دفع شر رژيمهای خفقان زا، ميليتاريستی کردن مناطق گوناگون جهان، ايجاد پايگاههای متعدد ارتش امريکا در آن مناطق و تشديد تنش مابين کشورهای متروپل، و بازتر کردن زخمهای دردناک حاصل از استعمار قديم، يا نو استعماری برای مردم ستمديده جهان است؟

آيا حل مشکلات حاصل از تداوم حيات رژيمهای خفقان زا در جهان ( که قدرتهای امپرياليستی، غالبا در تداوم حيات آنها بطور مستقيم و غير مستقيم نقش داشته و دارند )، ميتواند با توسل به جنگ های بی پايان «جورج دبليو بوش» و ديگر همفکران و حاميان او، منجر به ايجاد جهانی عاری از مستبدين و ديکتاتورها شود؟ و يا خير! تنها در بهترين حالات ميتواند، چهرهای تعدادی از مستبدين فعلی ( و مغضوب شده اربابان امپرياليستی ) را، با چهرهای مستبدين جديد (و مورد نظر اربابان امپرياليستی) تعويض نمايد.

آيا تداوم نقش پليس بين الملل که دولت امريکا برای خويش برگزيده است، عاقبت جهان را در لبه پرتگاه نابودی احتمالی قرار نخواهد داد؟ و آيا پس از کشت و کشتارهای عظيم حاصل از برقراری « نظم نوين » بوش پدر و پسر، شرابط زيست و زندگانی صدها ميليون انسان در جهان (اگر نگوئيم چند ميليارد ) در زير چتر خفقان بلامنازع امپرياليسم امريکا، مشقت بارتر نحواهد بود؟

و اصولا چرا مردم جهان ميبايست ناهنجاری های تحميلی از جانب قدرتهای امپرياليستی ( و اين بار امپرياليسم امريکا ) را، پذيرا باشند؟ برای آنکه اين بار امپرياليسم امريکا، مهر سلطه بی رقيب خويش را، بر سراسر جهان و بر سرنوشت بشريت بکوبد ؟ اينها و دهها سئوال ديگر، از جانب اقشار و طبفات مختلف در سراسر جهان، بويژه در ماههای اخير مطرح شده است.

اصولا اگر پذيرفته شود که کشورهای مقتدر، هر زمان که اراده کنند، محق باشند که کشورهای ديگر را تصرف، سرکوب و چپاول نمايند، آيا عاقبت قانون جنگل بر جهان بشری حاکم نخواهد شد؟

واقعا جهان را چه ميشود؟ آيا همه وقايعی که بويژه در يکی دو سال گذشته باعث شده است که چهره دنيای کنونی ما زشت تر گردد، بعلت حمله کوماندوهای بن لادن به برجهای دو قلوی مرکز تجارت جهانی در نيويورک و مرکز پنتاگون در واشنگتن بوده است؟

آيا فاجعه تروريستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بود، که طراحان و استراتژهای صنايع توليدات نظامی و نفتی را، به طرح تحکيم و تثبيت جنون آميز سلطه مطلق امريکا بر جهان کشانيده است ؟ و يا خير ! بن لادن ها، صدام حسين ها، علی خامنه ای ها ( در عين حال که سمبل های شقاوت ضد انسانی هستند )، خواسته و ناخواسته، دستاويز اجرای طرح هائی هستند، که از بطن نيازهای تکامل يافته ترين مرحله نظام سرمايه داری در جهان ( امپرياليسم ) سر بر آورده است.

روزنامه « ساندی هرالد » در ماه سپتامبر ۲۰۰۲ با انتشار سندی (که بتوسط « نيک مک لی » برنده جايزه بهترين ژورناليست اسکاتلند در سال ۲۰۰۱، به اين روزنامه ارائه شده بود) فاش کرد که:

قبل از آنکه در ژانويه سال ۲۰۰۱ « جورج دبليو بوش » بر مسند رياست جمهوری امريکا تکيه بزند، طی يک برنامه ريزی سری، حمله به عراق و تغيير رژيم آن کشور طراحی شده بود.

اين طرح به کوشش « ديک چينی » ( معاون فعلی بوش )، «دونالد رامز فلد» (وزير دفاع امريکا)، «پاول ولفو تيز» (معاون رامز فلد)، «جب بوش» (برادر کوچکتر جورج دبليو بوش) و... تنظيم شده بود.

بنا بر اهداف اين طرح، ميبايست کنترل خليج فارس و منابع فسيلی آن، با حضور مستقيم ارتش امريکا و تحت امنيت حاصل از اين حضور، شکل بگيرد.

بنابراين پس از به قدرت رسيدن « جورج دبليو بوش » در ژانويه ۲۰۰۱، فاجعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، به مثابه «موهبتی الهی» از جانب کاخ سفيد، مورد استقبال قرار گرفت.

در ابتدا رئيس جمهور امريکا اعلام کرد؛ « جنگ ضد تروريسم » امريکا، از نوع جنگ هائی است که ميتواند تا ده سال ديگر هم بطول انجامد. و امريکا خود را مجاز ميداند که در تعقيب تروريستها، در هر کجای جهان که لازم آيد، به هر اقدامی که خود صلاح بداند، دست بزند.

بدنبال آن «جورج بوش» اعلام کرد که نه تنها تروريستها، بلکه هر فرد، نيرو و يا کشوری که به تروريستها ياری رساند و يا پناه دهد، دشمن امريکا است. و هر کس و هر کشوری که در اين جهاد امريکائی، همراه با امريکا نباشد، در مقابل امريکاست.

البته معنای وسيعتر آنچه امريکای امپرياليسم اعلام ميکرد، با توجه به گفتار ذيل ملموس تر خواهد شد. «جان ايکن بری» از صاحب نظران صاحب قلم در مجله «شورای روابط خارجی» ميگويد:

«استراتژی بزرگ و جديدی که توسط دولت بوش آغاز گرديده اساسا.. با تعهد به حفظ جهانی تک قطبی آغاز ميشود که در آن.. به هيچ ائتلافی از قذرتهای بزرگ، بدون ايالات متحده امريکا، اجازه داده نخواهد شد هژمونی (برتری) پيدا کند.»

خود «جورج بوش» نيز ميگويد: «امريکا از قدرت چالش ناپذيری برخوردار است و مصمم به حفظ اين قدرت است.»

اما جهت دستيابی به اين جنون برتری طلبی، ميبايست اقتصاد و صنايع امريکا از امنيت لازم برخوردار گردد. لذا طرح از قبل تنظيم شده مورد اشاره « ساندی هرالد» بطور جدی و عملی در دستور کار هيئت حاکمه امريکا قرار گرفته است.

ابتدا افغانستان، ايران، عراق، سوريه و کره شمالی، کشورهای شرور ناميده شده اند، و افغانستان پس از « موهبت الهی » حاصل از فاجعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بعنوان اولين قرارگاه اجرای طرح تحکيم و تثبيت هژمونی امريکا بر جهان، مورد تهاجم ارتش امريکا و متحدينش قرار گرفت.

در کشاکش « بمباران تروريسم » در افغانستان، دولت امريکا علاوه بر ايجاد پايگاههای متعدد در جمهوری های سابق اتحاد شوری( نظير قرقيزستان، قزاقستان، تاجيکستان...) مبادرت به تقويت پايگاههای ارتش امريکا در کشورهای جنوبی خليج فارس نيز مينمايد.

ايالات متحده امريکا، در مسير پيشروی قدم به قدم طرح تسلط بر جهان از ميان «کشورهای شرور»، عراق، ايران و کره شمالی را « محورهای شرارت » اعلام مينمايد.

پس از فرار ملا عمر و بن لادن از کابل، و استقرار پايگاههای جديد ارتش امريکا در منطقه، آنگاه با توجه به منابع بی کران ذخائر نفت در خليج فارس، اين بار دولت امريکا، پيکان حمله نظامی خويش را متوجه عراق مينمايد.

ابتدا امريکائيان اعلام نمودند که مسئله رسيدگی به خلع سلاح عراق از وسائل کشتار جمعی، بايد مجددا در دستور کار سازمان ملل متحد قرار گيرد. لذا سازمان ملل متحد با صدور قطعنامه ۱۴۴۱ قصد خور را برای پايان دادن به پروژه انهدام سلاحهای مذکور اعلام و بازرسان خويش را به برهبری « هانس بليکس »، به عراق اعزام داشت.

اما از آنجا که هدف امريکا چبز دبگری بود، « جورج بوش » اعلام داشت که « صدام حسين » با القاعده و بن لادن در تماس است. لذا تنها خلع سلاح عراق مطرح نيست، بلکه رژيم بغداد نيز در ليست اهداف امريکا قرار دارد.

اما اين ادعای امريکا، از آنجا که بر هيچ سند و مدرکی اتکاء نداشت، بسرعت رنگ باخت و از دستور کار خارج شد. از آن پس رئيس جمهور امريکا مدعی شده است که هدف امريکا، نجات مردم عراق از چنگال ديکتاتوری صدام حسين است !

هر چند که افکار عمومی جهان مترقی، در محکوم کردن اعمال و روش های خونبار رژيم صدام حسين، تريدی بخود راه نمی دهد، اما، اين امر نيز روشن بوده و هست که اين مردم عراق ( و تنها آنان ) هستند که حق دارند در مورد سرنوشت خويش تصميم بگيرند. بنابراين هيچ دولت ديگری _ از جمله دولت امريکا _ حق ندارد با دخالت نظامی در عراق، تعيين نمايد که چگونه حکومتی ميبايست در آن کشور بر سر کار آيد.

اصولا پذيرش سياستی اين چنين برتری طلبانه، به معنای صدور حکم مرگ سازمان ملل متحد، از جانب امريکاست. و شايد بر اين پايه نيز جورج بوش بطور غير مستفيم اعلام نموده است که در صورتی که سازمان ملل نخواهد از تصميمات دولت امريکا تبعيت کند از آن پس ادامه کار اين سازمان بی ربط خواهد بود!

اين گستاخی های جورج بوش _ بويژه با توجه به پيشرفتهای قابل ملاحظه بازرسان سازمان ملل متحد در رابطه با اجرای قطعنامه ۱۴۴۱ _ نه تنها مردم صلج دوست جهان را بر عليه نقشه های دور و دراز دولت امريکا بر انگيخت، بلکه برخی از دول هم پيمان ( و رقيب ) امريکا را ( که هراسان از سرنوشت خويش و نگران از چگونگی حدود و ثغور سلطه آنان پس از فتوحات امريکا بودندرا) نيز به فکر انداخت که در مقابل هژمونی طلبی های امريکا، عکس العمل نشان دهند.

همين فاکتورها، اعتراض دهها ميليون نفر از مردم صلح دوست جهان در صفوف متشکل و منظم در بيش از ۶۰۰ شهر جهان در ۱۵ فوريه ۲۰۰۳، و عکس العمل دول رقيب امريکا، امپرياليسم امريکا را، هر روز بيش از روز پيش، ايزوله تر نموده است.

امروزه ديگر ادعاهای دولت امريکا در رابطه با مبارزه بر عليه تروريسم، آبرو باخته تر از آن است، که حتی وزير امور خارجه انگلستان (کوک) سرنوشت خويش را به آن پيوند بزند. تا آنجا که استعفای (کوک) از جانب بسياری از مطلعين سياسی قابل پيش بينی بود.

در تئوری و عمل ثابت شده است که تهاجم « ضد تروريسم » بوش، نه تنها تروريسم را ريشه کن نمينمايد، بلکه تا زمانی که فقر و بی عدالتی، سرکوب و خفقان مردم حق طلب (بويژه در کشورهای پيرامونی) ادامه داشته باشد، تروريسم، در چنين باتلاقی امکانات رشد بيشتری را جستجو خواهد کرد. برای اثبات اين مدعا، کافی است که به کانونهای بحران در جهان، نگاهی انداخته شود.

نه ادعاهای « ضد تروريستی » بوش، و نه تهديد او ( که عدم اطاعت سازمان ملل از ايالات متحد امريکا، اين نهاد بين المللی را « بی ربط » خواهد کرد)، نه کسی را ترساند و نه کسی را فريفت. برعکس رفتار و گفتارهای غيرمعقول جورج بوش نشان داد که وجود يک سازمان ملل تحول يافته، در خدمت دفاع از حقوق انسانی وحراست از صلح جهانی، بيش از پيش ضرورت يافته است.

شکست های پياپی جورج بوش، و ناکارائی های تهديد هايش سبب شد که او يک بار ديگر تلاش نمايد با توسل به سازمان ملل متحد، به اميال خويش دست يابد. لذا جهان در روزهای گذشته شاهد تلاشهای تبه کارانه ای در رابطه با خريد آراء برخی از اعضاء شورای امنيت سازمان ملل متحد از جانب دولت امريکا بوده است. تلاشی که عاقبت شکست آن، دولت امريکا را ناچار به عقب نشينی در اين زمينه و تکيه بر ادعای کاذب ديگری نمود. مبنی بر اينکه برای تهاجم به عراق، صدور قطعنامه ديگری لازم نيست. و اين نشان ميدهد که دولت امريکا مصصم است که تهاجم به عراق و چپاول آن کشور (اجرای طرح مور اشارئ ساندی هرالد) را در روزهای آينده به مورد اجرا در آورد.

با وجود آنکه موج عظيم اعتراضات جهانی در رابطه با تجاوز امريکا به عراق در حال گسترش است، و اين موج در خود ايالات متحده امريکا نيز در حال پيشروی است، اما، متاسفانه همچنان درصدی قوی از شهروندان امريکائی کما بيش از سياست های جورج بوش حمايت ميکنند.

توجه به سخنان امثال ژنرال « وبلبام لوئی » فرمانده حملات نظامی امريکا بر عليه عراق در سالهای ۹۹_۱۹۹۱، برای درک روشن تر اين طرز تفکر، ميتواند موثر باش.ايشان در رابطه با عراق ميفرمايند:

«آنها ميدانند که ما صاحب کشورشان هستيم... اين نشانه عظمت امريکاست...بخصوص اينکه نفت زيادی در آنجاست و ما بدان نيازمتديم. » (ژوئيه ۱۹۹۹ لوس آنجلس تايمز)

در مقاله « جنون هژمونی طلبی امريکا » اشاره شده بود که امريکا با در اختيار داشتن تنها ۲ از کل مخازن ذخائر جهان، ۲۴ از کل توليد جهان را بخويش اختصاص داده است. لذا هدف نهائی امريکای هژمونی طلب، تنها تغيير رژيم در عراق و تعيين فرماندار نظامی امريکائی (بمدت دو سال) برای مردم عراق نيست.

دولت امريکا اعلام داشته است که مخارج جنگ بر عليه عراق را مصصم است که خود به تنهائی بر عهده گيرد. و لذا حق خود ميداند که پس از تصرف کشور عراق و دست يابی به چاه های نفت آن کشور، از محل صدور نفت، مخارج را به تدريج برداشت نمايد.

بنا بر ارزيابی کارشناسان، پس از رفع محاصره اقتصادی عراق، اين کشور تا شش ماه پس از رفع محاصره قادر خواهد بود که استخراج نفت خويش را تا ۳ ميليون بشکه در روز بالا ببرد، و تا ۷ سال بعد، ميزان استخراج را به ۶ تا ۱۰ ميليون بشکه در روز برساند.

مخارج جنگ ابتدا ۲۰۰ ميليارد دلار اعلام شده بود، که اکنون با گذشت چتدين هفته، رقم آنرا تا ۸۰۰ مبليارد دلار بالا برده اند. توجه به ظرفيت استخراج نفت از عراق و حذف تدريجی مخارج عظيم جنگ امريکائی از سود حاصل از صادرات نفت عراق، نشان ميدهد که تصويه حساب مخارج اين جنگ تبه کارانه، مدت زمانی بيش از يک قرن را می طلبد! لذا روشن است که امريکای برتری طلب، دندان طمع تصاحب نفت عراق، برای يک قرن ديگر را کشيده است. تا با تکيه بر آن و تسلط بر بقيه ذخائر نفت در خاورميانه (۶۵ کل ذخائر نفت جهان)، تسلط بی همتای امپراتوری هژمونی طلب و بی رقيب خويش را، برای قرنی ديگر، بر مقدرات جهان، تضمين نمايد.

اين همه نشان ميدهد که بار ديگر انباشت سرمايه و سلطه اين نظام غير انسانی بر جهان، ميرود که دنيا را در مسير تقسيم مجدد بازارهای جهان و تحکيم مديريت صنعتی و نظامی جهان در خدمت امپرياليسم امريکا، به پرتگاه بحرانهای گسترده ای بکشاند، که در صورت پيشروی پروژه « نظم نوين جهانی »، آينده بشريت، آينده ی اسارت بار خواهد بود، که در آن سياست « کشتی های توپدار» در ابعادی بمراتب جهان شمول تر، سرنوشت غم انگيز اکثريت عظيم مردمان کارگر و مزدبگير را، تعيين خواهد نمود.

در چنين جهانی، برابری انسانها در حق برخورداری از نعم مادی و امکانات موجود، به خاطره ای دور تبديل خواهد شد. اما اين آينده شوم، در صورتی امکان تحقق خواهد داشت، که اکثريت مردم جهان، در خمودگی و سکوت در مقابل پيشروی توتاليتريسم نوين، سر فرود آورند.

اما بپا خواستن دهها ميليون انسان آزاديخواه و صلح دوست در سراسر جهان در ۱۵ فوريه امسال ( قبل از تهاجمم نظامی امريکا به عراق ) نشان داد که تا زمانی که سرکوب و خفقان وجود دارد، مقاومت و مبارزه نيز وجود خواهد داشت. و تاريخ نشان داده است که عاقبت، پيشروی بشريت مترقی است که قادر خواهد بود سرنوشت انسان را رقم بزند. و اين بار نيز مقاومت مردم ستمديده عراق و حمايت و همت توده های آگاه در سراسر جهان در رابطه با اين مقاومت، ارتش تجاوزگر ايالات متحد امريکا را، به عقب نشينی وادار خواهد کرد.

استکهلم _ هجدهم مارس ۲۰۰۳