اين شعر ساليانی پيش سروده شد و قرار
بود در چهارمين مجموعه شعرم با نام « روزنامه ی تعطيل» منتشر شود که هرگز مجال
انتشار در جمهوری اسلامی را نيافت. اکنون آن را در آستانه نوروز، به دوستان دربندم
ناصر زرافشان، عليرضا جباری و محمد خليلی، از اعضای کانون نويسندگان ايران تقديم
می کنم.
جمشيد برزگر
درخواست
چه سبزی محوی به چشم می آيد
مگر که روز نو
به ساعت و تقويم و هقت سين
حضور خودش را به ياد آرد
ولی غياب پرستو
صريح و ساده و سرد
به روی شاخه ها باقی است
چرا هميشه فکر کرده ام بهار
ميان حنجره و بال پنهان است
و از وجود خودش در تقويم هيچ چيز نمی داند؟
گمان نمی کنم که فروردين ماه ديگر زمستان است
ولی شروع فصل هم
به انتظار فرمان عقربک ها نيست
که پوچ می چرخند
شما را به تازگی سال قسم
( اگر که باورش داريد)
به من اجازه دهيد اين بار
پرنده باشم و هيچ
خطوط مبهم و اعداد گيج تقويمتان را نفهمم.
امضا:
کسی که در ميان شما زندانی است
پرندگان رها در خودش دارد
و چنبار ديگر هم نوشته بود:
بهار اينجا نيست
|