تب
صلحخواهی
مهدی
خوشحال
با افزايش
چشمگير
صلحخواهی در
جهان، سئوالی که
مطرح است، آيا
اين صلحخواهی
منتج از فرهنگ
آزادی و روح
دموکراتيک
است، يا اين
که مانند تب
های رايج
ديگر، يک سويه
و احساسی و
برگشت پذير
است.
همگان می
دانيم، هر چه
زمان می گذرد،
خطر حمله آمريکا
به عراق، قوت
بيشتری می
گيرد. هم
پيمانان
آمريکا که در
جنگ قبلی
آمريکا عليه
عراق شامل بر
دهها کشور می
شدند، توجيه
شرکت شان در
جنگ عليه
عراق، به اين
دليل بود که
آن جنگ، حمايت
همه جانبه
شورای امنيت
سازمان ملل را
به همراه
داشت. حال در
جنگ آتی،
آمريکا به جز
انگلستان و
اسراييل،
تنها چند کشور
عربی را در
جنگ عليه
عراق، به
همراه دارد و
ديگر اعضای ناتو
و همسايگان
عراق،
معتقدند که
قطعنامه ای
مبنی بر جنگ
بی چون و چرا
عليه عراق در
شورای امنيت
سازمان ملل،
صادر نشده
است.
کسانی که
می بايست چنين
قطعنامه ای،
يعنی کاربرد
زور عليه عراق
را پيشنهاد می
کردند، به جز
کشور چين که
در جنگ ۱۲ سال
قبل نيز آراء
اش در کاربرد
زور عليه عراق
ممتنع بود،
کشورهای
فرانسه،
روسيه و آلمان
هستند. اين سه
کشور، برخلاف جنگ
قبلی، مخالف
جنگ عليه عراق
بوده و بخشی
از جنبش
صلحخواهی
جهانی به
نيابت از مخالفت
و تبليغات اين
سه کشور صورت
می گيرد. اگر به
جای اين سه
کشور صلحخواه
سه کشور چين،
ژاپن و
هندوستان
صلحخواه می
بودند، اين
قابل فهم و پذيرفتنی
بود. ولی
صلحخواهی از
سه کشوری که
بخشی از رونق
اقتصادی شان
به جنگ و فروش
سلاح به کشورهای
فقير و در حين
جنگ بسته است
جای ترديد
است. به ويژه
اين که در طی
سالهای جنگ
عراق و ايران،
اين سه،
بزرگترين
حامی عراق در
بخش نظامی
عليه ايران
بودند. روسيه،
عراق را به
مدرن ترين
سلاحهای
زمينی و
موشکهای
دوربرد مسلح
کرده بود.
نيروی هوايی
عراق، تمامی
هواپيماهای
جنگی اش ساخت
روسيه و
فرانسه بود و
بالاخره،
سلاح شيميايی
عراق از
کارخانه ای در
شهر کلن آلمان
تامين می شد.
حال که اين سه
کشور در قبال
حمله آمريکا
به عراق، بخشی
از منافع
اقتصادی خويش
را از دست
داده و در
عراق آينده،
متحمل ضرر و
زيان های
بيشتری
خواهند شد،
ناچار به سر
دادن شعار صلح
که يک حربه
سياسی عليه
آمريکا بيش
نيست، شده
اند. اما اگر
اين شعار، از
جانب سه کشور
نامبرده، انسانی
و حقوق بشری
می بود، می
بايست تکليف
خسارت مالی و
انسانی ايران
را نيز مشخص
می کردند. چه کسی
بايست خسارات
مالی و انسانی
جنگهای قبلی عراق
را که اين سه
کشور
غيرمستقيم در
پيشبرد آن جنگ
سهيم بودند،
را تقبل کند؟!
در اين
ميان اما
صلحخواهی
مردم اين
کشورها، که
نزديک به
صلحخواهی
مردم ساير
کشورهای غربی و
هم چنين
آمريکا و
انگلستان
است، از نوع
منافع و حربه
سياسی نيست،
بلکه مضمون
انسانی و احساسی
به همراه
دارد. مردم
غرب، به ويژه
مردم کشورهای
اروپايی، طعم
تلخ دو جنگ
جهانی را چشيده
و بدين سبب به
اندازه کافی
جنگ ديده و جنگ
زده و ضد جنگ
اند. آنان می
پندارند، اگر
آمريکا می
خواهد نظم
نوين جهانی را
به نفع امنيت
سرمايه پياده
کند و از عراق
آغاز کرده و
شعار دموکراسی
و آزادی برای
عراق سر می
دهد، چرا
بايست بهاء
آزادی عراق را
که شامل ضرر و زيان
های انسانی و
اقتصادی
خواهد بود، از
جيب اين مردم
پرداخته شود و
چرا از جيب
مردم عراق و
مردم منطقه که
در حذف صدام
حسين از قدرت،
ذينفع هستند،
پرداخته
نشود؟!
چنين
نگرشی که مردم
غرب از جنگ
دارند، طبعا
مردم اعراب و
مسلمان و
منطقه، چنين
نمی پندارند.
مردم ضدجنگ
منطقه بيشتر
از حيث ملی،
مذهبی و
افسارگسيختگی
بی حد و مرز
آمريکا به
جنگ، جنگی که
منافع ملی
عراق و ساير
کشورهای
همسايه را در
تيررس دارد،
می نگرند.
نگران عواقب
جنگ و اهداف
بعدی آمريکا
در منطقه
هستند. در هر
دو مورد از
مخالفت با جنگ
که گفته شد،
تحليل امنيتی
و سياسی در
ارتباط با چرا
جنگ نه، و چه
راه حل جدی
برای از بن
بست خارج کردن
منطقه وجود
دارد،
استنتاج نمی
شود. تب، تب
صلحخواهی است
و به ندرت
نگاه تيزی
نسبت به خطرات
تروريسم و
تروريسم کور
وجود دارد. به
ندرت تحليل جدی
و ژرفی در
ارتباط با
امنيت منطقه و
حذف تروريسم
وجود دارد.
تروريسمی که
اگر چه به
مثابه جنگهای
کلاسيک،
پرسروصدا
نيست و از قبل
اعلام جنگ نمی
کند، يکی از
موانع مهم بر
سر راه امنيت
جهانی و
دموکراسی
برای مردم
منطقه است.
تروريسمی که
در هر نقطه از
جهان و در هر
محله و معبر و
مکانی و در هر
فرصتی مستعد
جولان و عمل
کردن است. به
هر حال شعار
صلح فعلا
آمريکا و هم
پيمانانش را
نشانه رفته و
توجه جدی به
جنگ تروريستی
در جهان به
ويژه تروريسم
صدام حسين را
که روزانه از
مردم عراق،
ايران و
اسراييل
تلفات مالی و
جانی می گيرد،
نمی شود!
همچنين، حتی
به آمريکا و
تصميماتش به
جنگ يا غير
جنگ نيز نمی
توان دلخوش
کرد. آمريکايی
که در پيشگيری
از جنگ، به
صدام حسين،
ديکتاتور بغداد
پيام می دهد
اگر که او خاک
عراق را ترگ گويد،
جنگی اتفاق
نخواهد افتاد
و صدام حسين
می تواند
مابقی عمرش را
در تبعيد به
سر ببرد! که
اگر اين چنين
باشد، صدام
حسين بی هيچ مشکلی
به تبعيد
برود، اين خود
تشويقی برای
ديکتاتورهای
ديگر خواهد
بود.
ديکتاتورهايی
که در مقابل
مردم تا آخرين
گلوله خواهند
جنگيد و وقتی
هم گلوله
هايشان تمام و
تفنگ هايشان
خالی شد، کشور
تحت
ديکتاتوری را
ترک کرده و در
جای ديگر با
فراغ بال
فعاليت
اپوزسيونی يا اين
که توطئه
خواهند کرد.
يعنی، تکليف
قضا و عدالت
می شود هيچ!
از مردم
غرب و دولت
های ضد جنگ که
بگذريم، مردم
عراق و
اپوزسيون
عراق نسبت به
جنگ عليه صدام
حسين، نظر
مساعد نشان می
دهند. مردم
ايران نيز نظر
مساعد داشته و
فعاليتی عليه
جنگ تاکنون
نداشته اند که
در اين رابطه،
يکی از
روشنفکران
برون مرز از
مردم ايران
سئوال می کند
که چرا در
تظاهرات
جهانی ضد جنگ
شرکت نمی کنيد
و به پا نمی
خيزيد؟! سئوال
ساده ای که
مردم می بايست
از روشنفکر
خودشان بکنند،
برعکس،
روشنفکر از
مردم سئوال می
کند که چرا در
مقابل سقوط
دشمنان شان
اعتراض نمی
کنند!
متقابلا،
اپوزسيون
برون مرز
ايرانی نه اين
که ضد جنگ
اند، بلکه در
اين رابطه
فعال نيز بوده
اند.
در بين طيف
های اپوزسيون
برون مرز
ايران که اندکی
در ارتباط با
جنگ سکوت
اختيار کرده
اند، مابقی،
با حداکثر ظرفيت
و توان مبارزه
ضدجنگ عليه
جنگ طلبی آمريکا
را به پيش می
برند،
تحليلها و
تعبيرها مختلف
است.
۱ نيروهای
افراطی و
راديکال
کمونيستی و
اسلامی، بی
هيچ قيد و
شرطی مخالف
جنگ بوده و با
شعار "جنگ نه"!
آشکارا عليه
جنگ و جنگ
طلبی آمريکا و
هم پيمانانش
موضع به غايت سختی
دارند. اين
طيف، در مقابل
ديکتاتوری و
تروريسم
بغداد، موضع
جدی ندارد
بلکه
ديکتاتوری و
تروريسم را
نوعی مبارزه
عليه هژمونی
طلبی آمريکا و
اسراييل
دانسته و
بعضا، صدام
حسين را جزو
قربانی به
حساب می
آورند!
۲ طيف
ميانه، اگر چه
هيجان و شور و
فتور ضدآمريکايی
طيف بالا را
ندارند، ولی
با شعار "نه
جنگ و نه صدام
حسين"! مخالفت
خود را نسبت
به جنگ ابراز
می دارند. اين
طيف، اگرچه با
جنگ طلبی
آمريکا مخالف
و با
ديکتاتوری و
تروريسم
بغداد نيز
مخالف اند،
اما هيچ راه
حل غير جنگی
در ارتباط با
خطر
ديکتاتوری و
تروريسم صدام
حسين، ارائه
نمی دهند!
۳ طيف
محافظه کار که
موافق جنگ
آمريکا عليه
عراق هستند؛
اين طيف با
وجود نزديکی
با خطوط سياسی
و نظامی
آمريکا، جنگ
عليه عراق را
هم چنين گشايشی
در راستای باز
شدن راهی می
دانند که آن
راه رسيدن
آنان را به
قدرت سياسی در
ايران سهل و
هموار می کند!
اين گروه بنا
بر ماهيت شان،
جسارت اين که
آشکارا تحليل
کنند که جنگ
آخرين راه حل
باقيمانده عليه
تروريسم و
ديکتاتوری و
تنها مفری جهت
خروج از بن
بست فعلی در
منطقه است،
ندارند!
با اين
وجود، با وجود
اين که جهان
می بايست هر روز
به صلح و ثبات
نزديک شده و
تب صلحخواهی
به صلح و ثبات
برگشت ناپذير
در جهان بدل
شود، هنوز يک
سئوال جدی و
شفاف بی پاسخ
مانده است و آن
اين که در اين
جنگ، جنگ
آمريکا عليه
ديکتاتور
بغداد، چه شده
است که همزمان
با مردمی که صادقانه
شعار صلح می
دهند، جمله
جنگ طلبان، تروريستها
و ديکتاتورها
نيز صلح طلب
شده اند! آيا
ديکتاتورها و
تروريستها و
مرتجعين، به
سر عقل آمده و
با مردم آشتی
کرده اند، يا
اين که شعار
صلحخواهی، به
حربه و سلاح
تدافعی جنگ
طلبان نيز بدل
شده است!
"پايان"