شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۱ - ۸ مارس ۲۰۰۳

 

 

فضاهای تنگ تر مبارزات زنان:

پيامد ۱۱ سپتامبر برای زنان خاورميانه

 

اگر تروريسم را تنها محدود به اعمال مخالفان نکنيم، آنگاه ميبينيم که ايجاد وحشت در ميان اقليتی از مردم که ريشه قومی و مذهبی متفاوتی دارند، و ساکت کردن مخالفين و دگرانديشان نيز تروريسم است

بنيادگرايی که نيروی محرکه آن نفرت غير قابل کنترل و خصومت با دگرانديشی و انتخاب فردی است، و برای تحميل رژيم اخلاقی و ارزشی خود هيچ حد و مرزی نميشناسد، تهديد بسيار جدی عليه مبارزه زنان برای برابری جنسيتی و مقابله با مردسالاری است

 

 هايده مغيثی

نشريه شهروند  شماره ۷۶۷

 

همچون ميليونها بيننده تلويزيونی که حادثه رعب آور ۱۱ سپتامبر را به طور زنده بر صفحه تلويزيون ميديدند، اولين عکس العمل و سئوال من اين بود که چه کسانی اين حادثه را به راه انداختند؟ وحشت زده و سر درگم از وسعت ويرانی ها و کشتار اين همه انسان، کمتر کسی در آن لحظه ها ميتوانست بلافاصله به عواقب سياسی و اجتماعی اين حادثه فکر کند، و آنچه را که در پيش است در نظر آورد: اينکه چگونه اين حادثه مبنای سياست جديد جهانی را پی خواهد ريخت، احساسات نژادپرستانه و بنيادگرايی مذهبی را دامن خواهد زد، حقوق مدنی و شهروندی را تحديد خواهد کرد، و زمينه سلطه جويی بيشتر بر کشورهای ديگر را فراهم خواهد آورد.

از آن زمان تاکنون وقايع بسياری رخ داده. عکس العمل هيستريک دولت آمريکا و تحميل محدوديت های بسيار بر شهروندان وحشت زده اش، وسعت بخشيدن به دستگاه های امنيتی، پرونده سازی مبتنی بر نژاد و قوميت، جنگ افغانستان، و تدارک عظيم جنگی عليه رژيم عراق، همه به اين حادثه شوم باز ميگردد.

در اين ميان هيچ گروه و جمعيتی به اندازه مردمان خاورميانه و مسلمانان، چه آنها که در کشورهای موطن خود زندگی ميکنند، و چه پراکندگان قومی خاورميانه ای، از اين رويداد صدمه نديده اند. با اعلام «جنگ عليه تروريسم»، دولت آمريکا کمابيش و البته هنوز نه به آن شدت به همان شيوه ای که در جنگ جهانی دوم به دنبال حمله ژاپن به پرل هاربور با ژاپنی های آمريکايی و مقيم آمريکا رفتار کرده بود، اقوام خاورميانه ای آمريکايی و مقيم آمريکا را به نوعی دشمن بالقوه خود اعلام کرد. بسياری بی هيچ توضيحی بازداشت شدند. بعضی ها کار و کسب خود را از دست دادند. در ديگر کشورهای غربی نيز، از کانادا گرفته تا اروپای غربی، مهاجرين و پناهندگان خاورميانه با شدت کمتر و به درجات مختلف با محدوديت های نژادپرستانه روبه رو شدند، و تحت مراقبت پليسی قرار گرفتند.

اين تعرضات «قانونی» نسبت به اقوام خاورميانه ای و مسلمان، به همراه برخوردهای وسائل ارتباط جمعی در کشورهای غربی صدمات روحی بسياری را به اين مهاجرين وارد آورده و احساس تعلق به موطن جديدشان را شايد برای هميشه خدشه دار نموده. پيام بسيار واضح و آشکار است: اينکه زندگی در موطن جديد، درس خواندن و کار کردن در آن، تشکيل خانواده و بزرگ کردن کودکان و به مدرسه و دانشگاه رساندشان، حتی اخذ تابعيت آمريکايی، کانادايی، انگليسی و فرانسوی و آلمانی، مهاجر را به شهروندی با حقوقی برابر ديگر شهروندان در اين کشورها تبديل نميکند. روايت تکرار شده دموکراسی های غربی، يعنی حکومت قانون، مدارا، احترام به حقوق دموکراتيک و آزادی های اجتماعی و سياسی، به زير سئوال رفته. توضيح سخن گويان و رهبران دموکراسی های غربی در پاسخ به اعتراض به تحديد حقوق شهروندی اين بود که شرايط کنونی شرايطی استثنايی و «اورژانس» است و اقدامات ويژه ای را ميطلبد. به روال ضرب المثل فارسی که دوست واقعی خود را به هنگام سختی بشناس، بايد گفت دموکرات واقعی را بايد در شرايط بحرانی شناخت! بی ترديد بسياری از دموکرات های غربی بويژه در آمريکا در اين آزمايش شکست خورده اند.

حادثه ۱۱ سپتامبر برای همه ما صدمه ای جدی بوده. به نوعی احساس شرم و احساس مسئول بودن در اين تراژدی به همه ما مهاجرين و پناهندگان خاورميانه تحميل شده. اما طنز تلخ اينجا است که اغلب قريب به اتفاق ما از سرکوب سياسی و اجتماعی کشورهای موطن اصلی خود، که زير حکومت های خودکامه و مذهبی اداره ميشوند فرار کرده و به موطن جديد پناه آورده ايم. طنز ديگر اينکه بسياری از اين حکومتها که حال هدف «جنگ عليه تروريسم» قرار گرفته اند، قبلا از دوستان و هم پيمانان کشورهای دموکراسی غربی، بويژه آمريکا بودند، و هم اکنون نيز بسياری از اين ديکتاتوری های نظامی، قبيله ای و مذهبی خاورميانه دوستان و متحدان کشورهای غربی باقی مانده اند.

اين گفته پرزيدنت بوش، که «يا با ما هستيد يا با تروريست ها»، و يا گفته جان اشکرافت (دادستان کل آمريکا) که هرگونه انتقادی به دولت آمريکا خدمت به دشمنان آمريکا است، مرا به ياد گفته ها و تهديدهای آيت الله خمينی می اندازد که بسياری از ما با آن مبارزه کرديم و متاسفانه شکست خورديم و بناچار روانه تبعيد شديم. احساس ميکنم که سياست های سرکوبگرانه ای را که قبلا، تحت لوای دفاع از منافع ملی و امنيت ملی، با ترور و وحشت تجربه کرده بودم، دوباره در پيش چشمان خود ميبينم. فضای تفکر انتقادی و حوزه عمل سياست های اعتراضی برای همگان تنگ تر و تنگ تر ميشود. و اين در حالی است که نيروهای ارتجاعی دست راستی و مذهبی در همه جا تقويت ميشوند و رويارويی پدرسالارانه متعصب مذهبی را دامن ميزنند.

اين خود نوعی تروريسم است. اگر واژه تروريسم را با توجه به تمامی ابعادش به گونه متفاوتی تعريف کنيم، خواهيم ديد که تروريسم تنها محدود به کشتن و تخريب از سوی گروه های مخالف برای نيل به اهداف سياسی معين نيست، و جنبه های وسيع تری دارد. اگر تروريسم را تنها محدود به اعمال مخالفان نکنيم، آنگاه ميبينيم که ايجاد وحشت در ميان اقليتی از مردم که ريشه قومی و مذهبی متفاوتی دارند، و ساکت کردن مخالفين و دگرانديشان نيز تروريسم است. و البته اين تروری است که از سوی دولتها و با حمايت وسايل ارتباط جمعی عده ای بی گناه را هدف قرار ميدهد که نه تنها رابطه ای با تروريست های بنيادگرا ندارند، بلکه خود قربانی بنيادگرايی مذهبی اند. در آمريکا، استادان دانشگاه معترض به سياست های خارجی دولت آمريکا و کسانی را که تروريسم را معلول اين سياست ها ميدانند، سخت تحت فشار قرار ميگيرند، و «مخازن فکری» دست راستی و صهيونيستی از جمله«کمپس واچ» آنها را غير وطن پرست مينامند، و برايشان پرونده سازی ميکنند، در کانادا پروفسور سونرا توپانی، به خاطر انتقاد آشکار به سياست های آمريکا مورد حمله روزنامه ها قرار گرفت.

اما در کشورهای خاورميانه و اسلامی وضع از اين هم بدتر است. جنگ عليه تروريسم شرايط به مراتب سخت تری را در اين کشور ها به وجود آورده، و فضای سياسی اعتراضی را تنگ تر و تنگ تر کرده است.

حکومت های واپسگرای دنيا عرب و اسلام، ضمن وحشت از حادتر شدن اوضاع سياسی، موقع را مغتنم شمرده و«جنگ عليه تروريسم» را به جنگ آشکار عليه اپوزيسيون مبدل ساخته و تروريسم دولتی را بسط و توسعه داده اند. در مصر پروفسور ابراهيم، استاد دانشگاه آمريکايی قاهره به خاطر اعتراض به سياست های دولت مصر به زندان می افتد. در اردن هرگونه تظاهرات، حتی عليه اشغال سرزمين های فلسطينی ممنوع اعلام ميشود. ترکيه سرکوب اپوزيسيون مترقی و مبارزين کرد را قاطعانه تر به پيش ميبرد. در ايران روشنفکران بيشتری به راحتی به زندان می افتند. در تمامی اين کشورها برای راضی تر کردن رهبران مذهبی و بنيادگرايان اسلامی، دولتها عرصه را بر زنان تنگ تر ميکنند.

در چنين شرايطی است که مبارزه برای عدالت اجتماعی و برابری جنسيتی چه در کشورهای موطن اصلی، يعنی کشورهای اسلامی، و چه در غربت سخت تر و سخت تر شده. بنيادگرايی که نيروی محرکه آن نفرت غير قابل کنترل و خصومت با دگرانديشی و انتخاب فردی است، و برای تحميل رژيم اخلاقی و ارزشی خود هيچ حد و مرزی نميشناسد، تهديد بسيار جدی عليه مبارزه زنان برای برابری جنسيتی و مقابله با مردسالاری است. اما سياست تجاوزگرايانه دولت آمريکا به دنبال ۱۱ سپتامبر، و اعتقاد رهبران کنونی اين کشور به اينکه فراتر از قوانين بين المللی قرار دارند، و اينکه ارزش های فرهنگی و اخلاقی آمريکايی ارزشهای والاتری اند که بايد به ديگران تحميل شود، نيز تاثيرات فلج کننده ای برای روشنفکران خاورميانه ای، از جمله فمينيست ها به همراه داشته است.

طنز ديگر اين قضيه اين است که در شرايطی که «آزادی» زنان در افغانستان و کشورهای ديگر اسلامی به عنوان يکی از دلايل موجه اعلام«جنگ عليه تروريسم» ارائه ميشود، انرژی و شور مبارزه ضد پدر سالارانه جنبش های زنان در اين کشورها سرکوب ميشود. فمينيست ها نه تنها بايد در سکوت و با ملاحظه کاری بيشتر مبارزه خود را به پيش برند، بلکه بايد انرژی ذهنی و سياسی خود را در جبهه های متعددی مصرف کنند. در شرايطی که به بهانه دفاع از حقوق زنان در افغانستان و پايان دادن به رنج مردم عراق طبل های جنگ به صدا در می آيد، يک انتخاب دشوار اخلاقی به فعالين حقوق زنان در منطقه و خارج از آن تحميل ميشود، و جبهه دشمنان آزادی، تفکر انتقادی و مبارزات فمينيستی تقويت ميشود.

علاوه بر آن زنان آزاديخواه و برابر طلب خاورميانه بر کنار از دشمنان سنتی خود يعنی مذهبيون و بنيادگرايان اسلامی و فرهنگ پدر سالار، حال با نيروهای سرکوبگر جديدی از جمله دولتهای غربی، که با ظن و بدبينی به اين زنان مينگرند، مواجه اند. زنان(و مردان) خاورميانه ای به طور آشکار و پنهان در معرض سياست های نژادپرستانه اين دولتها قرار گرفته اند، سياست های مهاجرتی اين دولتها محدوديت های فراوانی را برای خانواده های مهاجرين به وجود آورده، و بسياری را ناچار به ترک موطن دوم خود کرده است. تبليغات خصمانه عليه فرهنگ های خاورميانه و اسلامی جو نامناسبی را برای مهاجرين در محيط کار و مدرسه به وجود آورده، و حس ناامنی و نوميدی و خشم را در بسياری فرزندان و نوجوانان اين خانواده ها دامن زده است.

حتی در درون جماعت خاورميانه ای مقيم غرب نيز فضای مبارزاتی برای زنان تنگ تر شده است. مرد سالاران اين جماعت ها نيز گويی فرصت را مغتنم شمرده و هرگونه خواست آزادی خواهی و برابر طلبی زنان را در شرايط کنونی مغاير منافع جماعت و به نفع امپرياليسم دانسته و آشکارتر از گذشته اين خواستها را سرکوب ميکنند.

از سوی ديگر حکومت های سرکوبگر خاورميانه و دنيای اسلام بهترين بهانه را برای ساکت کردن نيروهای مخالف، از جمله نيروهای زن باور يا فمينيست، يافته اند و به نام مقاومت در مقابل تعرض غرب آنها را سرکوب ميکنند. جنگ عليه شهروندان فضای عملکرد عمومی زنان را بيش از پيش تخريب کرده، و جنبش زنان را، که برای مبارزه عليه قوانين و روابط اجتماعی و فرهنگی پدر سالارانه، بيش از هر جنبش ديگری به دسترسی به فضای باز همگانی نياز دارد، به نوعی جنبش زيرزمينی مبدل ساخته است. ناگفته پيداست که تنها با دسترسی به فضای باز همگانی است که زنان فمينست و آگاه ميتوانند پيام برابر طلبانه و آزادی بخش خود را به توده های وسيع زنان جوامع اسلامی که در بند فرهنگ پدر سالار و عقب مانده مذهبی گرفتارند، برسانند. اما متاسفانه حادثه ۱۱ سپتامبر، اعلام جنگ عليه تروريسم، رشد بنيادگرايی در هر دو سوی درگيری، و سلطه طلبی آمريکا مشکلات بيشتری را در راه تفکر انتقادی و مبارزه برای دموکراسی جنسيتی قرار داده و کار سخت شان را سخت تر کرده. اما درست به همين دلايل مبارزه عليه نيروهای واپسگرا، اقتدارگرا، و تجاوزگر بيش از هر زمان ديگر ضرورت پيدا کرده است.