جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۱ - ۷ مارس ۲۰۰۳

جنبش کارگری ايران

و چپ راديکال - ​​پاسيفيست در خارج از کشور

(بررسی يک مورد, واکنش نسبت به فراخوان بين​الملی حمايت از کارگران ايران)

 

منصور سلطانی و مجيد تمجيدی

 

چپ راديکالپاسيفيست به جنبش کارگری بی​ربط بوده و از درک مکانيزمهای جنبشهای مختلف اجتماعی و چگونگی پيشروی اين جنبشها در زمان و مکان معين عاجز است. تئوری نزد اين چپ نه ابزار تحليل, راهنمای اتخاذ تاکتيکهای معين و تسهيل​ کننده ارائه راهکارهای عملی, بلکه عرصه "اعلام مواضع", تکرار بيروح و خشک "اصول عقايد" است. درک اين چپ از راديکاليسم و شفافيت نظری پروسه​ای خلسه​وار از راديکاليسم "روان" است. داروی اين چپ دردی از دردهای متعدد جنبش​های اجتماعی دوا نمی​کند. نسخه اين چپ نسخه فلج کردن جنبش​های اجتماعی است.

فعالين کارگری ايران در داخل و خارج از کشور چند سالیلی است که فعاليت مستمرتر و متمرکزتری را برای ايجاد تشکلات کارگری مستقل به پيش می​برند. متعاقب نامه تعدادی از نفتگران و نمايندگان کارکنان صنعت نفت و نامه حمايتی ۱۶ نفر از نمايندگان سابق کارگری ايران به سازمان جهانی کار, کمپين حمايتی از کارگران ايران در خارج از کشور در جريان است. در فراخوان اين کمپين ضمن تاکيد بر فلاکتی که رژيم جمهوری اسلامی طی ۲۴ ساله اخير به کارگران ايران تحميل کرده, با تاکيد بر انحلال شوراها و تشکلات کارگری دموکراتيک, اخراج, زندانی و اعدام فعالين کارگری, برجسته کردن محروميت کارگران از ابتدايی​ترين حقوق خويش يعنی ايجاد تشکل آزاد و مستقل کارگری و حق اعتصاب به مصوبات خارج کردن کارگاه​های پنج نفره و اخيرا زير ده نفر از شمول قانون کار و عواقب وخيم آن برای کارگران, بويژه زنان کارگر اشاره شده است. در اين فراخوان از اتحاديه​های آزاد بين​اللملی و سازمان جهانی کار خواسته شده تا به مصوبه ارائه شده به دولت در مورد حذف کارگاه​های زير ده نفر از شمول قانون کار اعتراض کرده و شوراهای اسلامی, خانه کارگر و کانون عالیلی انجمن​های صنفی را به عنوان تشکلات کارگری به رسميت نشناسند. همچنين خواستار نظارت اتحاديه​های آزاد بين​المللی بر روند دموکراتيک تشکيل تشکلات مستقل کارگری در ايران شده است.

تاکنون چند صد نفر از فعالين عرصه​های مختلف اجتماعی, سياسی, فرهنگی و تعدادی از سازمانها و نهادهای مختلف از جمله تعدادی از اتحاديه​های کارگری در کشورهای مختلف از اين فراخوان پشتيبانی کرده​اند. اما اين فراخوان از جانب بخشی از چپ در خارج از کشور با واکنشی بخشا هيستيريک و از نظر اخلاق سياسی بسيار نازل روبرو شده است.(۱) نوشته​اند که اين فراخوان "زمينهِِ​سازی تحکيم مناسبات بردگی مزدی" است, که "مخفی ساختن ريشه سيه​روزيها و استثمار و فلاکت کارگران" است, "خواست اصلی و قطعی چيزی جز چيده​شدن نهايی سرمايه​داری و برافتادن نکبت کار برای مزد و حقوق نمی​تواند باشد", "معضل طبقه کارگر ايران اصلا جابجا کردن اين يا آن بند قانون کار توحش​بار سرمايه نيست". دوستانی زحمت بيشتری به خرج داده و علاوه بر تاکيد بر اصول فوق, ليست مطالبات متنوعی را از جمله در رابطه با حذف کل قانون کار, صندوق بيکاری, تامين سالخوردگان, کار کودکان, برابری زن و مرد و غيرو را که از نظر آنها بايد در نامه به سازمان جهانی کار می​گنجيد, ارائه داده​اند. برخی نيز طبق عادت "ژنتيکی" دهان عفونی​شان را برای خالیلی​ کردن عقده​های شخصی باز نموده​اند. به نظر ما اين طيف مستقل از تفاوت در نحوه فرمولبنديها و درجه رعايت موازين اخلاقی به سنت معينی از چپ تعلق دارد که ما آن را چپ "راديکالپاسيفيست" ميناميم. تاکيد ما بر مقوله سنت به اين خاطر است که اگرچه کانون​ها و جريانهای محدود و معينی آشکارا به اين طيف از چپ تعلق دارند (اما اين سنت طيف وسيعتری از افراد و تشکلات چپ را, لااقل در عرصه​های معين و در مقاطعی معين, تحت تاثير قرار داده است.

 

طرح چند سوال مشخص

آيا واقعا "معضل طبقه کارگر ايران اصلا جابجا کردن اين يا آن بند قانون کار توحش​بار سرمايه نيست" (تاکيد از ما است)؟ آيا دوستی که اين جمله را نوشته بهتر نبود قبل از تايپ اين سطور دو بار به ما​به​ازاء عملی چنين حرفی فکر می​کرد؟ آيا اين دوستان, که جمعا در کشورهايی زندگی می​کنند که جنبش کارگری برای "جابجا کردن اين يا آن بند قانون کار توحش بار سرمايه" مبارزات متعددی به پيش برده, در مقابل از دست دادن حقوق خويش در محيط کار نيز اين گونه لاقيدانه برخورد ميکنند؟ اگر چنين است آيا در محيط کار به عنوان فعال کارگری برسميت شناخته می​شوند؟ آيا دوستانی که چنين حرفهای غيرمسئولانه​ در مورد کارگران ايران که استبداد و خفقان حتی امکان "جابجا کردن اين يا آن بند قانون کار توحش​بار سرمايه" را نيز از آنان سلب کرده, می​زنند واقعا به عواقب واقعی و ابعاد خانمان برانداز مصوباتی نظير لغو کارگاههای زير ده نفر از شمول قانون کار واقفند؟ آيا اگر فعاليت تعدادی از فعالين کارگری در خارج از کشور يکی از عوامل لغو چنين مصوبه​هايی باشد دردی را از دردهای بيشمار کارگران دوا نمی​کند؟ آيا اگر بيش از نود در صد کارگاه​های از شمول همين قانون کار ارتجاعی خارج شوند دردی بزرگ بر دردهای بيشمار طبقه کارگر ايران افزوده نمی​شود؟ آيا واقعا پاسخ شما به قانونی کردن بی حقوقی محض بخش اعظم زنان کارگر در ايران اين است؟ آيا اگر تعطيلی روز جمعه شامل کارگران کارگاه​های زير ده نفر شود و يا اگر کارگر هنگام فوت پدر, همسر و اقوام درجه يک بجای يک روز, سه روز تعطيلی داشته باشد دردی از دردهای بيشمار او درمان نمی​شود؟ آيا درمان شدن بخشی از دردهای بيشمار کارگران و بهبود شرايط کار و زيست آنان شرايط مناسب​تری برای درمان دردهای بيشتر مهيا نمی​کند؟ آيا لغو کل قانون کار فعلی را تسهيل نمی​کند؟ آيا کارگران را در مبارزه عليه کارفرما و دولت اسلامی تقويت نمی​کند؟ آيا طويل کردن ليست مطالبات در يک حرکت و نامه مشخص و معين, از جمله حذف کل قانون کار فعلی نشانه راديکاليسم بيشتر است؟ اگر چنين است اصلا به جای خواستهای مشخص در هر حرکت و کمپين معين چرا فقط يک خواست را مطرح نکنيم؛ حذف قانون کار فعلی؟ اصلا چرا راديکالتر عمل نکنيم ؛ سرنگونی جمهوری اسلامی؟ اين که هنوز رفرميستی است اصلا چرا يکباره به ريشه نزنيم؛ لغو مالکيت خصوصی و کار مزدی؟ در فراخوان اخير حمايت از کارگران ايران چه درجه از راديکاليسم اين دوستان را ارضاء ميکرد؟ چه کسی به سازمان جهانی کار و چهارچوب و کارکرد چنين کمپينهايی متوهم است؟ کسی که از لغو کار مزدی کاريکاتور ساخته و می​خواهد آن را از کانال چنين کمپينهايی و با فشار به سازمان جهانی کار از بين ببرد يا کسی که از اين سازمان می​خواهد پای بندی از ادعاهای خود امضاء بگذارد؟ قصد ما در اينجا پاسخ به اين سوالات نيست. نفس طرح اين سوالات بخشی از سيمای اين چپ را روشن می​سازد. برای داشتن تصوير روشنتری از چپ راديکال پاسيفيست اجازه دهيد به دو عرصه, مکانيزم جنبشهای اجتماعی و درک اين چپ از تئوری بپردازيم.

 

جنبشهای اجتماعی, مکانيزم پيشروی

در سالهای پس از سرکوب خونين سال ۶۰, سالهايی که خفقان محض بر جامعه و جنبش کارگری حاکم بود ما برای مطالباتی "اندک", توزيع عادلانه​تر اجناس تعاونی, تشکيل صندوق تعاون مالیلی, آوردن فقط اسم کارگر در قانون کار (و نه چيزی ديگر!), توزيع شيرينی در روز اول ماه مه (و نه تعطيلی) و غيرو مبارزه کرده و برای سازماندهی و هماهنگی اين مبارزات در تعدادی از کارخانه​های تهران روزمره در معرض دستگيری, شکنجه و اعدام بوديم. همزمان ما عضو حزبی بوديم که در کردستان درگير جنگی خونين با دولت اسلامی بود. ما سطح مطالبات و مکانيزمهای پيشروی جنبش کارگری حوزه فعاليت خود را با سطح مطالبات و مکانيزهای جنبش مسلحانه در کردستان تنظيم نکرده و تطبيق نمی​داديم. ما در جنبشی ديگر, در مکانی ديگر و تحت شرايطی متفاوت مبارزه خود را به پيش می​برديم. هر گونه تلاشی از جانب هر يک از اين دو بخش حزب برای اتخاذ مطالبات واحد, روشهای مبارزاتی واحد و توسل به مکانيزم​های واحد پيشروی و يا انتقال اين روشها به بخش ديگر عملا نسخه​ای برای فلج کردن هر دو اين جنبش​ها بود. به هر درجه که چنين تلاش​هايی انجام شد به همان درجه هر دو اين فعاليتها لطمه خوردند. اجازه دهيد برای روشنتر شدن صورت مسئله يک مثال فرضی بزنيم. اگر در مکزيک يک حزب واحد اجتماعی وجود داشت که هم جنبش زاپاتيستها را شامل ميشد و هم بخشی از فعالين جنبش کارگری مکزيک در آن عضو بودند آيا آن حزب فرضی خواستها و روشهای واحدی را برای هر دو اين جنبشها تجويز می​کرد؟ آيا صرف اينکه بخشی از حزب در مناطق آزاد فعاليت می​کند مجوزی بود که کارگران کارخانه​های مکزيکوسيتی هم جنبش "کارخانه های آزاد" براه می​انداختند؟ يا بالعکس اگر کارگران مکزيکوسيتی با گرفتن چند در صد افزايش حقوق و يا کاهش نيم ساعت کار هفتگی با کارفرما "سازش" کرده و به سر کار خود برمی​گشتند بايد زاپاتيستهای حزب هم همين روش را اتخاذ می​کردند؟ البته طرح چنين سوالاتی قاعدتا بايد زيادی عجيب و غير واقعی بنظر برسد. اما عجيب تر آن است که بخش معينی از چپ دقيقا با همين منطق عجيب و غير اجتماعی روزانه برای جنبش کارگری نسخه "به چپ چپ, به راست راست" ميپيچد. نزد اين چپ زمان, مکان, شرايط مبارزه, توازن قوا, نحوه رسيدن از نقطه الف به نقطه ب, و محاسباتی اين چنينی معنی ندارد. گويا وقتی کارگر کمونيست و سوسياليست شد بايد به روش​ها و مکانيزم​های مبارزاتی جنبش خود پشت کند, انگيزه​های تا ديروزی خود از مبارزه را فراموش و تجربيات خود را قاب کرده و کت​بسته به نصايح کسانی گوش کند که از الفبای شناخت جنبشهای اجتماعی بی​خبرند. گويا کمونيست شدن نه ابزاری برای تقويت مبارزه و اتخاذ روش​های بهتر بر بستر همان مکانيزهای اجتماعی بلکه کاتاليزوری برای دوری از روش​ها و مکانيزهای اجتماعی است. اين روش با موقعيت عينی کسی که در دستاوردهای روزانه و حقوقی کارگران منفعتی نداشته و احتياجی به اين دستاوردها ندارد, منطبق است. کسی که زندگی​اش تامين است البته نه نياز به افزايش دستمزد, نه نياز به قانون در همان چهارچوب بورژوايی و نه نياز به سازمانيابی دارد. در اين سنت پی بردن به "تضاد آشتی ناپذير کار و سرمايه" بطور اتومات به حذف مکانيزم مبارزه, دستاورد, توافق, بهبود شرايط جسمی و معنوی, تجديد قوا, بهبود تناسب قوا, مبارزه, دستاورد, . . ميانجامد. در اين سنت اساسا قرار نيست مکانيزمی اجتماعی برای تقويت جنبشهای اجتماعی در راه نزديک شدن به اهداف پايه​ای​تر و هويتی​تر تعريف شود. هدف نهايی, لغو کار مزدی, با خواندن "ورد" "لغو کار مزدی" متحقق می​شود. آشنايی با هيچ مکانيزمی ضروی نيست. کافی است دعای شفابخش را بر بازويت ببندی و در برخورد با هر مسئله و جنبشی ورد مربوطه را بخوانی تا دردت درمان شود. اگر کارگر بر اساس اين برداشت کودکانه از تئوری تضاد کار و سرمايه مبارزه ميکرد بايد پس از هر مبارزه​ای محل کار خود را ترک می​کرد. چنين روشی اگر بر تاکتيک "زندان يا فرار" تطابق داشته باشد ربطی به شرايط کار و مبارزه ميليونی کارگری ندارد. کارگر با آگاهی به "ريشه اصلی مصائب" خويش از بستر کار و مبارزه خويش جدا نمی​شود. ممکن است اين آگاهی برای کسی که خارج از اين روابط اجتماعی است بطور اتومات به اتخاذ روشهايی برای "يا مرگ يا رهايی" منجر شود. اما برای کارگر اين آگاهی بطور اجتناب ناپذير به ترجمه​هايی معين در هر دوره از مبارزه و به روشهايی برای مادی کردن اجتماعی اين آگاهی منجر می​شود. اگر سازش, کوتاه آمدن, مبارزه برای خواست​هايی اندک برای اين چپ دال بر امکان​گرايی و رفرميست است برای کارگر کمونيست جزيی "تحميلی", و بجز مقاطع انقلابی و معين, جزيی جدايی​ناپذير از مبارزه کارگری در جامعه سرمايه​داری است. اگر برای چپ راديکالپاسيفيست "سازش" با کارفرما بار اخلاقی داشته و طرح خواست​های معين و "محدود" در يک حرکت معين دال بر سازشکاری فعالين کارگری است هر فعال کارگری می​تواند دهها و صدها خاطره از دندان روی جگر گذاشتن​ها, مبارزه برای گوشه​ای کوچک از آرزوهای بزرگ خويش, و خيلی وقتها حتی شکست در عملی کردن آنها و دهها مورد از "سازشکاری" را برای "معلمين کبير پرولتاريا" تعريف کند. بی​ربطی مکانيزم مبارزه چريکی به مکانيزم جنبش کارگری, لا​اقل امروز, برای همه عيان است. اما بی​ربطی "چريک غير مسلح" به مکانيزم جنبش کارگری ظاهرا احتياج به توضيح دارد. از نظر ما مستقل از اينکه اين چپ چريک باشد و جنبش کارگری را از فعالين کارگری با تجربه خود محروم کند يا اسلحه خود را بر زمين گذاشته و کارگران را "دانه به دانه" به تور بزند و تابلو "بخش کارگری" را علم کند, به جنبش کارگری بيربط است. صد البته افرادی مثل چه​گوارا در برخورد به جنبش کارگری با ربط​تر و صادق​تر بودند. آنها لااقل پز معلم را نگرفته و سازمانده جنبش مربوطه خود بودند. اين سنت با مکانيزم​های جنبش کارگری بيگانه بوده, در پيشروی آن دخيل نيست و يکی از عوامل کند کردن حرکت فعالين کارگری است. اين چپ منشاء کوچکترين بهبودی در وضعيت کارگران نيست. به اين معنی پاسيفيست است. اين چپ چهره ديگری نيز دارد و آن راديکاليسم فرماليستی, شعاری و توخالیلی است. چيزی که به غلط آن را تئوری نامگذاری کرده است. اجازه دهيد اين عرصه, يعنی عرصه هويتی اين چپ را نيز محک بزنيم.

 

چپ راديکال - پاسيفيست و تئوری

چپ راديکالپاسيفيست خود را "معلم کبير پرولتاريا" می​داند اما بضاعت تئوريکش از محدوده تکرار مکرر, خشک و بيروح "اصول عقايد" فراتر نمی​رود. از نظر اين چپ آگاهی نزد اينان است و بس. رسالت خود را اين ميدانند که به کارگران "گوشزد" کنند, "خط" بدهند, آنان را به منافع طبقاتی خود "آگاه" کنند. در اين سنت قرار نيست ناسلامتی روزی تئوری به ماده و حرکت تبديل شود. از نظر اين چپ تئوری مجموعه​ای از اطلاعات است که بايد به کسانی که فاقد اين اطلاعات​اند منتقل شود. تئوری نه ابزار تحليل, راهنمای اتخاذ تاکتيکهای معين و تسهيل​ کننده ارائه راهکارهای عملی, بلکه عرصه تکرار "اصول عقايد" و "اعلام مواضع" است. درک اين چپ از راديکاليسم و شفافيت نظری پروسه​ای خلسه​وار از راديکاليسم "روان" است. به همين خاطر قرار نيست تئوری بيان فشرده, منسجم و توضيح​گر چه بايد کردها باشد, بلکه اعلام اصولیلی ابدی, خارج از مکان و زمان است. از طريق اعلام مستمر, خشک و بيروح اين اصول قرار است افرادی که به اين نحله فکری می​گروند پالايش فکری و روانی پيدا کنند. پروسه راديکاليزه شدن, روند راديکاليزه کردن يک جنبش معين در دل تحولات اجتماعی معين نيست. روند فوندامنتال شدن اهل بيت است. به همين خاطر چپ راديکالپاسيفيست خود را بی​نياز از ترجمه​ای مشخص از راديکاليسم در برخورد با مسائل مشخص می​داند. به مسائل مشخص رغبتی نشان نمی​دهد به همين دليل کاری جز تکرار آيه​وار "اصول اوليه" در برخورد به هر مسئله مشخص بلد نيست. فرمولبندی سوال, موضوع بحث و مناقشه معضل فکری آن نيست. برای همه سوالات پاسخی يکسان و از قبل آماده دارد. سوال واقعی اين نيست که دشمن اصلی کار, سرمايه است. اين ديگر لااقل بعد از صد و پنجاه سال پس از مانيفست و مارکس در جنبش کارگری درونی شده است. سوال اصلی اين است که ترجمه معين اين موضع راديکال در مقابله با مثلا مصوبه خارج کردن گارگاههای زير ده نفر از پوشش قانون کار چيست؟ کسی که ميگويد معضل کارگران عوض کردن اين يا آن بند قانون کار نيست هر چه قدر که به مارکس و تضاد کار و سرمايه قسم بخورد عملا دارد پاسيفيستی​ترين تاکتيک را مقابل کارگران می​گذارد. برعکس کسی که فقط همين را بگويد که اين مصوبه بايد لغو شود (حتی اگر هيچ خواست ديگری, از جمله بقيه خواست​های "کمپين حمايت", را مطرح نکند) عملا دارد مبارزه واقعی کار عليه سرمايه را تقويت می​کند. می​شود در چند فرسخی حادثه خواستار خيلی چيزها​ شد. ميشود در عرض چند ساعت تمام آگاهی​های فردی خويش از زمين و زمان, از جمله سرمايه را تايپ کرد و به "نوشته" تبديل کرد. اما اين مواضع ربطی به تئوری برای يک جنبش معين و يا خواستهای يک حرکت معين ندارد. آگاهی از اين نکته بليط ورودی جنبشهای اجتماعی است. سوال اين نيست که شما بطور فردی چه مواضعی راجع به سرمايه و رژيم اسلامی و سازمان جهانی کار و زمين و زمان داريد. لطفا اگر مايه​اش را داريد اين مواضع را بصورت کتب و مقالات "قابل عرضه به بازار تئوری" ارائه دهيد. در اين موارد "مبتکرين فراخوان" هم اطلاعات بيشتر و هم مواضع راديکالتری از کل اين دوستان دارند. سوال اين بود که آيا می​شود همين امروز با توجه به همه فاکتورها خواستهای معينی را پيشاروی سازمان جهانی کار گذاشت و با فشار بين​المللی و از آن مهمتر با اتکاء به تجارب و امکانات کارگران در داخل کشور همين امروز آن را عملی کرد؟ به نظر ما اگر در مقطع کنونی حتی يکی از اين خواستها, مثلا لغو مصوبه مربوط به کارگاههای زير ده نفر و يا عدم برسميت شناسی تشکلات وابسته به جناح​های دولتی, متحقق شود پيروزی بزرگی برای کارگران ايران است. جامعه نابرابر, کار در ازاء مزد, سرمايه و کل تبعيضات موجود بايد از ميان برود. بايد جامعه شايسته انسان, جامعه​ای آزاد و برابر ساخت. جمهوری اسلامی با کل جناحهايش نه تنها مانعی در پيشروی در جهت ايجاد چنين جامعه​ای است بلکه حتی مانع اصلی تحقق ابتدايی​ترين خواستهای آزاديخواهانه و اصلاح​طلبانه است. قانون کار فعلی ابتدايی​ترين حقوق کارگری را برسميت نشناخته است. بايد بر اين نکات تاکيد کرد و مهمتر از آن بايد اينها را در سطح تئوريک و نظری همانگونه که بسياری از مارکسيستها در سراسر جهان مشغول آنند تشريح کرد. اما انجام هيچ يک از اين وظايف ربطی به اداهای "فضل​فروشانه", "پزهای معلمانه" و ارائه رهنمود​های پاسيفيستی به فعالين کارگری ندارد. چپ راديکالپاسيفيست چون از انجام آن يکی عاجز است دومی را هويت فعاليت خود کرده است. خيلی وقتها سنگ بزرگ علامت نزدن است!

(۱) از جمله به سايت بنياد کار, که از حمايت کنندگان اين فراخوان بين​المللی بوده اما بخشی از اين نامه​های انتقادی را در سايت خود منتشر کرده, مراجعه کنيد.