ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد
محمد حيدري
سايت رويداد
برادر
گرامي، جناب آقاي عمادالدين باقي
نوشته
قابل تأمل شما را در جريده جديدالولاده ياس نو خواندم. ترديد نفرماييد كه خود را و
قلم خود را كوچكتر از آن ميدانم كه بخواهم به شما نقدي وارد كنم يا جسارتاً سفارشي،
كه نسل ما كه در ميانه نسل سوم و دوم انقلاب ايستاده و قرباني بزرگ سالهاي گذشته
است، حداقل احترام به بزرگتر را آموخته است و شما « بزرگتر» ما هستيد. همسن و
سواد و سوابقتان نشان از اين بزرگي دارد و هم سالهايي كه در زندان مانديد و «نه»
گفتيد بر بزرگيتان افزوده است. با اين حساب بر من كه جوانترين و كوچكترين عضو
جامعه مطبوعاتم، خواهيد بخشيد كه جسارتاً «خواهشي» از شما كنم، از شما و ديگراني
كه چون شما، امروز سمبل تنزهطلبي و مقاومت نسل جديد شدهايد و بايد نگران بود كه
اين آخرين پايگاه «هويت» آينده را بر باد ندهيد. شما، عليرضا رجايي، مهندس عزتالله
سحابي، يوسفي اشكوري، عبدالله نوري، اكبر گنجي، احمد زيدآبادي و ديگر دوستان ملي-مذهبياش و همه آنهايي كه مقاومت
كردهاند و نميتوان نامشان را شمرد و يا نامشان را نميدانم و ...
نوشتهتان
را خواندم، اولين نوشتهاي است كه گويا پس از آزادي از زندان نوشتهايد و در پايان
آن ديدم كه مرقوم فرمودهايد: «انتخابات شوراها و درصد پايين شركت مردم در آن نشان
داد، اميد مردم به انواع گروهها و گزينههاي موجود بسيار سست شده است و ديگر فرصت
هشدار و انذار سپري شده است، مگر آنكه بيدرنگ گامهاي بلندي براي جبران مافات و اصلاح
امور برداشته شود». نفهميديم اين جمله آخر را به چه نيتي نوشتهايد؟ مگر آنكه ...!
برادر
بزرگوار! آيا واقعاً باور داريد كه فرصت ديگري باقي مانده است؟ بعد از شش سال بحران
و تلاش و رنج و هزينه كه شما پرداختهايد و بسياري ديگر كه هنوز در زندانند و يادي
هم از آنان نيست و يا چون شهيد سرافراز عزت ابراهيمنژاد كه خونش پايمال شد و آن
پنج تن شهيد داريوش فروهر و پروانه اسكندري و محمد شريف و محمد مختاري و محمدجعفر
پوينده {...} آيا واقعاً باور داريد كه فرصت ديگري باقي مانده است؟
كساني
كه بايد پيام مردم را بشنود اگر قرار بر شنيدن بود تاكنون شنيده بودند، مگر ميليونها
نفر شادمانه رأي به خاتمي را جشن نگرفتند؟ مگر قرار نبود هر كه رأي مردم را دارد، وعدههايش
را پيش ببرد؟ مگر سالها فرياد نزديد و نزديم كه پيام مردم را بشنويد، مشروعيت
حكومت از مردم است، به خواسته آنان احترام بگذاريد، مشروعيت خود را بر باد ندهيد،
مردم را به راهي ديگر نكشانيد و
...
اما
كسي نشنيد. اكنون نيز اگر هيچكس، «هيچكس» در رأيگيري شركت نميكرد، باور كنيد كه كسي
پيامي را دريافت نميكرد. وقتي رأي دودرصدي و سه درصدي خود را كه ميدانند چگوه
بدست آمده، پيروزي قاطع ميدانند، انتظار شنيدن چه پيامي را ميتوان داشت؟
جناب
آقاي باقي عزيز!
كسي
چيزي نخواهد شنيد، باور كنيد. و ايمان بياوريد كه ديگر راهي كه رفتهايم بازگشتي نخواهد
داشت. ايمان بياوريم كه ديگر «چارهاي» نمانده است. ايمان بياوريم به آغاز فصل
سرد. باور كنيم اهداف جنبش اصلاحات خورده است. «اگر و مگري» وجود ندارد. باور بفرماييد
كه اگر اين واقعيت را دير بفهميم، همه اميدهاي نسل آينده را نيز به باد خواهيم
داد. در همين راستا بود كه از برخي دوستانمان پيش از آنكه آزمون فيصلهبخش نهم
اسفند پيش آيد، خواهش كرديم كه از كانديداتوري كناره بگيرند.
«بيرون كشيد بايد از اين
ورطه رخت خويش» گفتم كه بحران مشروعيت به اوج رسيده است و مردم شركت نخواهند كرد. ليكن
لابد وظيفه خود را چيز ديگري ميدانستند. به حرمت «دوستي»كه در اين عالم و زمانه
كيميا شده است، هم در انتخابات شركت كردم و هم با جمعي از دوستان ديگر روزنامهنگار
از مردم درخواست كرديم كه به او رأي دهند. ليكن مردم ايران خسته شدهاند. افسوس و
صدافسوس، راه دموكراسي طولاني و صعب است و به زمان بسيار نياز دارد و با اين خستگيها
دير ميتوان به معشوق رسيد و شايد هرگز نرسيم. ليكن مردم ايران خسته شدهاند.
پيام
مردم را آنان كه قدرت دارند دريافت نميكنند. اين سنت تاريخ است، اما ما چرا دريافت
نكنيم؟
سرور
گرامي!
بياييد
بپذيريد كه ديگر چارهاي نمانده است و نميتوان «جبران مافات»كرد و براي پس از اين
برنامهريزي كنيد. هم شما و هم ديگراني كه آخرين كورسوي اميد يك نسليد، سرنوشت خود
را به چيزي كه پايان گرفته است، گره نزنيد. صداي بهمن را نميشنويد؟ كنار بكشيد.
بگذاريد بهمن بيايد آنهايي را كه صداي مهيب آن را نشنيدهاند با خود ببرد. شما و
دوستان ديگر، خود را قرباني نكنيد. كاش همه آنهايي كه نگران سرنوشت «اسلام» و
آينده «ايران» و نان و آزادي مردمند، پيام آزمون فيصله بخش نهم اسفند را دريافت كنند
و كنار كشند. به اين ترتيب حداقل براي پس از آنكه «بهمن» رسيد و درهم كوبيد و گذشت، ميتوان اميدي
داشت كه بيگانگان پيروز نباشند. ميتوان اميد بست كه «جمهوري» حفظ شود و آنگاه
شايد آنان كه دين را به صورتي انساني ترسيم ميكنند و از آزادي سخن ميگويند و بر
استبداد ميتازند و آنان كه «عرفان» را و «اسلام» را نه راه كسب قدرت، كه راه رهايي از زيستن دردناك اين
جهاني و تنهايي آدمي در ميان رنجها ميدانند، پيامشان به گوش مردم برسد و آزادانه
انتخابش كنند و كسي، ديگري را مجبور به رفتن در بهشت نكند. كنار رويد و بگذاريد
كه گزينههاي ديگري نيز براي مردم باقي بماند.
.