يکشنبه ۸ دی ۱۳۸۱- ۲۹ دسامبر ۲۰۰۲

خزان استبداد دينی

محسن حيدريا ن

راه آزادی

استبداد نيز، دورانهای شکوفايی و خزان خود را دارد. پاييز امسال تهران اما، فصل خزان استبداد بود و از قد و قواره اقتدارگرايان بطور چشمگيری فروکاست. صدور حکم اعدام آغاجری که به گفته رضا خاتمی دبير کل حزب مشارکت، از سوی بالاترين مقامات قضايی صادر شد، قبل از هرچيز نشان داد که قد و قواره اقتدارگرايان تا چه حد در برابر انديشه و تفکر کوتاه و خميده شده است. حکومتی که در برابر سخنرانی يک استاد دانشگاه اين قدر فرود آمد، در حقيقت همه تن پوشهای استبدادی را از تن بدر کرد و پيکر نحيف و سيمای مخوف قرون وسطايی خود را در برابر ديدگان حيرت زده ايرانيان و جهانيان نهاد.

اما صدور حکم اعدام برای هاشم آغاجری به خاطر يک سخنرانی انتقادی، تنها افشاگر خزان استبداد و دريوزگی آن نيست. هنگامی که استبداد فقاهتی اين چنين برهنه آن هم پس از يکربع قرن زمامداری بحران زا به روی صحنه می آيد، در واقع رقص مرگ خود را شروع کرده است. در حکم اعدام آغاجری همه معيارهای فضيلت و منزلت خود ساخته در نظام جمهوری اسلامی زير و رو شد. مگر نه اين است که پشتوانه مبارزه انقلابی و اسلامی، پيروی آتشين و صادقانه از آيت الله خمينی و جانبازی و از دست دادن يک عضو بدن در جبهه های جنگ، از مهمترين معيارهای ارزشگذاری و منزلت بخشی طی يکربع قرن گذشته بوده است؟ لذا حکم اعدام آغاجری بر همه اين فضايل و امتيازات بزرگ و کمياب در نظام سياسی ايران خط بطلان کشيد و پايه ای ترين ارزشهای حاکم اين نظام را در ميان هواداران راستينش نيز زير پرسش برد.

اما حکم اعدام آغاجری که با موج تازه ای از دستگيری متفکران و صاحب نظرانی همچون عباس عبدی، بهروز گرانپايه و حسين قاضيان و پلمپ مراکز پژوهشی و سنجش افکار عمومی همراه بود و سپس با موج تازه دستگيری رهبران جنبش دانشجويی تکميل شد، بويژه از اينرو تکان دهنده بود که ۶ سال پس از تمرين دمکراسی، درجه و ميزان تحمل و مدارای اقتدارگرايان را بی هيچ پوششی آشکار ساخت. پرسش اما اکنون اين است که رفتار اقتدارگرايان را چگونه ميتوان فهميد و توضيح داد؟

 

تغيير فضای سياسی

حکم اعدام آغاجری بدون ترديد نتيجه توافق و رويکرد بالاترين مقامات قضايی و حکومتی ايران بود که کليدی ترين حلقه های قدرت در نظام سياسی ايران را در کنترل بسته خود دارند. اين واقعيت را از جمله محمد خاتمی در جلسه شورای ملی امنيت با تلخی بسيار بر چهره لاريجانی کوبيد. اما گستردگی واکنش اعتراضی جنبش دانشجويی به اين حکم که از سوی کروبی «ننگين» خوانده شد، بيش از حد تصور اقتدارگرايان بود. هراس از گسترش بيشتر جنبش دانشجويی و استمرار آن به يکباره دولايه اصلی محافظه کاران، يعنی تندروها و معتدل ها را به کنش واحدی کشاند و در حقيقت بخوبی نشان داد که بخش معتدل محافظه کاران تا چه حد از نظر سياسی زبون و بی مايه است. بنابراين نخستين عاملی که می تواند رفتار اقتدارگرايان را توضيح دهد، واکنش مقابله جويانه واحد در برابر عواقب حکمی بود که شايد در زمينه حدت و شدت آن دچار ترديد جدی بودند. اما مسأله اساسی، جدا شدن کامل اقتدارگرايان از پايگاه اجتماعی و تبديل شدن به يک جريان کوچک سازمان يافته مافيايی است. از همين رو، نحوه فعاليت آن توطئه گرايانه، حرفه ای و ماوراء همه قوانين و بازيهای سياسی رايج است. حوادث هفته های گذشته نشان داد که اقتدار گرايی در ايران امروز به يک گروه اندک اما دارای شبکه پرنفوذ در ارگانهای مهم تصميم گيری کشور تبديل شده است و هيچ ترديدی در اجرای قاطع و سخت استراتژی خود نشان نمی دهد. استراتژی اقتدارگرايان را بايد رقص لخت و عريان استبداد نام گذارد. در هم آميزی سخت گيری و تعصب با جهالت و نامدارايی درست آن چيزی است که لااقل بخشی از محافظه کاران حکومت ايران اهميت زيادی به پنهان کردن آن از نظر افکار عمومی مردم و بويژه جهانيان در چند سال گذشته می دادند. بنابراين نامدارايی چنين سخت در برابر سخنرانی يک استاد دانشگاه، در حقيقت برآمد برهنه اقتدارگرايان در صحنه سياست و نشان دادن دشمنی کينه توزانه با هرگونه کوشش در راه توسعه سياسی ايران است.

اما عامل دومی که اقتدارگرايان را به رقص برهنه در صحنه سياست ايران کشانده است، تعادل و صف بنديهای سياسی کنونی در حاکميت جمهوری اسلامی است. اقتدارگرايان عليرغم وزن سياسی اندک و انزوای کامل اجتماعی، از آنرو به وزنه اصلی سياست ايران تبديل شده اند که توازن قوای سياسی در حاکميت دوگانه ايران، حالت کاملا شکننده ای يافته است. اقتدارگرايان که زير پای خود را خالی می بينند، به انتقام خشن از نخبگان و انديشه پردازان روی آورده اند تا پيوند آنان را با پايگاه اجتماعی شان بگسلند. اقتدار گرايی اگر تا کنون با حضور چند چهره علنی فعال مانند قاضی مرتضوی، شريعتمداری و مصباح يزدی و امثالهم می توانست از عهده کار خود برآيد، اکنون به چهره های اصلی و مقتدر خود نياز يافته است. حضور نمادين ولی فقيه و نقش علنی تر وی در تهديد جنبش دانشجويی و آزاديخواهی ايران، گويای اين نياز حياتی اقتدارگرايان است.

پاپيز امسال، با حضور علنی و نمادين مثلث خامنه ای، رفسنجای و شاهرودی به عنوان مدافعان اقتدارگرايی، دست کم بر ابهامات و توهمات بسياری در باره نقش رأس حاکميت جمهوری اسلامی ايران در مقابله سرسختانه با اصلاحات نقطه روشنی گذاشت. رفسنجانی پس از مدتها سکوت، از پشت صحنه به پيش آمد و وضعيت کنونی کشور را به سالهای اول انقلاب تشبيه کرد. او جنبش آزاديخواهی و دانشجويی و نارضايتی آشکار عمومی در کشور را به نيروهای «چپی، منافق، ليبرال و سلطنت طلب» نسبت داد. چنين تحليلی از بحران مشروعيت حکومت به راستی تنها با تحليل شاه از اوضاع کشور در يکی دو سال قبل از انقلاب بر مبنای «تئوری توطئه» قابل مقايسه است.

علی خامنه ای نيز تهديد کرد که اگر مسئولان به وظايف خود عمل نکنند، ناگزير به مردم و به عبارت ديگر گروههای فشاری که در کسوت لباس شخصی ها مراسم سالگرد فروها را بر هم زدند، توسل خواهد جست. خامنه ای نيز همه مشکلات کشور را ناشی از «دشمنان خارجی و مراکز استکباری» دانست. به دنبال اين علامت های صريح بود که فعاليت گروههای فشار اوج تازه ای گرفت و دستگيری رهبران جنبش دانشجويی و ايجاد فضای رعب و وحشت سياسی برای مرعوب کردن مردم به راه افتاد.

به اين ترتيب تنها چيزی که در رفتار و گفتار اقتدار گرايان به چشم نمی خورد، ذره ای عقلانيت و درک اوضاع سياسی ايران و ريشه يابی بحران مشروعيت حکومت است. ناتوانی زمامداران ايران از درک ريشه های بحران سياسی و ناخشنودی گسترده مردم و مقصر دانستن استکبار جهانی به عنوان عامل تمام گرفتاريها و بدبختی های ايران، تنها گويای بی استعدادی سياسی و عقل گريزی نيست، بلکه ناشی از کوتاه شدن قد و قواره اقتدارگرايان و شروع پايان پروژه آميزش دين و حکومت در ايران است.

آيا زمامداران ايران واقعا به فلج روحی و عقلی دچار شده اند؟ آيا گفتار و رفتار آنان نشانه قدرت طلبی بيمارگونه آنهاست و يا بی دست و پايی سياستمدارانی دون کيشوت وار که تنها در جنگ با اوهام و خيالات می توانند هويت شواليه ای خود را به اثبات رسانند؟ آيا برای پوشاندن ناتوانی خود به جنگ با دشمنان خيالی می روند و ضعف های خود را در زير هارت و پورتهای پر سر و صدا با رذالتهای اشباح گونه و نا موجود پنهان می کنند؟ علت هر چه باشد بی مايگی و عدم عقلانيت رفتار و گفتار آنان گويای بن بست تاريخی آميزش مذهب و حکومت است.

لذا مسأله اساسی اين است که اقتدارگرايان اگر در گذشته در باره نوع مقابله با جنبش اصلاحات در انتخاب ميان دو استراتژی نرم و سخت دچار ترديد بودند، اينک شمشيرها را از رو بسته و با اين انتخاب سياسی رقص مرگ خود در صحنه سياست ايران را شروع کرده اند. چنين انتخابی، قبل از آنکه از روی بدجنسی باشد، نااميدی از پيروزی در ميدان سياست کنونی ايران است که بيش از هر چيز به تسخير افکار عمومی ايران نياز دارد. آنچه که تغيير اساسی کرده است، ذهنيت جامعه ای است که از هر ۱۰ نفری که در خيابانهای آن راه می روند، ۷ نفرشان جوان زير ۳۰ ساله اند. جامعه ای که تغيير نسل و تغيير ارزشها آنرا بيش از هر زمان به جامعه شهری و عرفی امروزی تبديل کرده و به تنها چيزی که اهميت نمی دهد ارزشهای دينی زمامداران است.

 

آن جا کجاست که ... ؟!

همزمان با دستگيری عبدی، گرانپايه و قاضيان و موج تازه دستگيری فعالان جنبش دانشجويی، مسعود بهنود با انتشار مقاله «آن جا کجاست که» پرده از بخش ديگری از رفتار پشت پرده اقتدار گرايان برگرفت. مسعود بهنود نويسنده و روشنفکری که عقلانيت و اعتدال از محسنات و ويژگيهای اوست، در روزهای اخير پس از يکسال خويشتن داری روايت روزهای زندانی بودن خود و دوستانش در اوين را تحرير کرده است. بهنود خود نوشته است که قصد او از اين روايت نه افشاگری است و نه انتقام گيری، بلکه شايد کمکی به توقف قطاری کند که ما همه بر آن سواريم و اينکه قدرت را دعوتی کرده باشد به برائت از آن. روايت بهنود از روزهای زندان براستی اما تکان دهنده و کابوس آور است. تصور رفتاری چنين زشت و ضدانسانی با چند اصلاح طلب و روزنامه نگار صاحب نام ايرانی مانند شمس الواعظين، زيدآبادی، باقی، گنجی و نبوی که جز قلم و انديشه سلاح و قصد ديگری نداشته اند حتی در دوران قرون وسطای اروپا هم دشوار است.

بهنود در اين روايت نه تنها درون زندان و «قوطی های حبس انفرادی که دوقدم در قطر آن بيشتر نمی توان برداشت» بلکه درون زندانيان و احساسات و تصور آنها از زمان و زندگی خارج از زندان را نيز باز آفرينی کرده است. سلولهای مخوف انفرادی «جايی است که يک پتوی بدبو و کثيف سربازی مهربانترين همدم و يار تو در ماههاست.» نشان دهنده نقطه ضعف اصلی اقتدارگرايان است. به عبارت ديگر ترس اصلی آنها نه از خشونت سياسی مخالفان و شعار های تند براندازی بلکه از انديشه ورزان اصلاح طلبی است که موتور اصلی سازنده افکار عمومی ايران اند و از محبوبيت بسياری در ميان مردم و جوانان و دانشجويان برخوردارند.

روايت تراژيک و تکان دهنده بهنود را نميتوان خواند و از اندوه و درد بر خود نلرزيد. بهنود خواننده را به فضای سنگين و وهمناکی می کشاند که: «گاه به انسان بودن خود نيز شک می کنی و زمان می برد تا به خود بگويی انسان و انسان شايسته اين وهن نيست». روايت بهنود هر انسانی را صرفنظر از عقيده سياسی و دينی تکان می دهد و به تامل وامی دارد. چنين رفتاری با چند نويسنده و قلم بدست اصلاح طلب و خويشتندار، اما حاوی درسهای مهمی برای اپوزيسيون است. برخلاف تصور گروههای تندرو و مدافع براندازی، شعارهای تند و عوامفريبانه در شرايط کنونی سياسی ايران نه تنها خطری برای حکومت ندارد، بلکه درست برعکس، زمامداران خودکامه ايران در حال حاضر بيش از پيش به گروههای تند روی مخالف نياز دارند تا از طريق سرکوب شديد و کوشش برای از بين بردن آنان جهت استقرار يک حکومت يکدست خودکامه، کسب مشروعيت کنند. برخلاف تصور بسياری، استبداد خميده و کم قد و قواره شده در ايران کنونی، تنها يا با مداخله نظامی آمريکا و يا رفتار افراطی و خشونت آميز مخالفان است که می تواند بر دوام بيفزايد و توليد مشروعيت کند.

 

معضل حل نشدنی بازتوليد حقانيت سياسی

ترديدی نمی توان داشت که رفتار اقتدارگرايان جمهوری اسلامی، نه ربطی به دين و مذهب دارد و نه به ايدئولوژی و نه کج فهمی سياسی. زمامدارانی که با معتقدترين و مؤمن ترين شخصيت های دينی بارها آزموده شده مانند آيت الله منتظری و آغاجری و شمس الواعظين چنان رفتار می کنند و به هشدار و نگرانی های اصلاح طلبانی مانند محمد خاتمی اين چنين نيشخند ميزنند، نه درد دين دارند و نه درد انديشه سياسی. مشکل آنان قدرت و ثروت است و بس. لذا برای فهم رفتار آنان بايد به نوعی ادبيات سياسی رجوع کرد که موضوع حفظ قدرت به هر شيوه و هر قيميت را مورد تعمق قرار داده است. از اينرو نوشته های نيکولو ماکياولی نظريه پرداز قرن پانزدهم و شانزدهم ايتاليا در توصيف راز حفظ قدرت به هر شيوه و هر قميت، در باره فهم و توضيح رفتار زمامداران ايران مصداق کامل دارد. ماکياولی که برای اولين بار در تاريخ انديشه سياسی جهان، مطالعه سيستماتيک قدرت را در مرکز علوم سياسی قرار داد و به يک سنت شکنی پايه ای در فلسفه سياسی دست زد، از جمله تز ناسازگار بودن اخلاق و مذهب با قدرت سياسی در حکومتهای جبار را پيش کشيد و مفهوم «قدرت عريان» را بطور شفاف بازشناخت.

ماکياولی در کتاب «شهريار» نقاب از چهره قدرت برمی دارد و حقايق تلخ و تکان دهنده حکومت رانی را باز می گويد. در زير تنها به چند فراز کوتاه از کتاب «شهريار» که صرفنظر از زمان و مکان در نشان داده چهره و روش قدرت جبار هنوز هم از اعتبار جهانی برخوردار است، اکتفا می شود:

«يک زمامدار هوشيار نمی تواند و نبايد بر عهد و پيمان خود با مردم وفادار بماند. زيرا مساله اصلی او منافع و حفظ قدرت است..... اما او بايد بکوشد که چهره ای معتدل از خود نشان دهد. زيرا چنين چهره ای برای حفظ قدرت مهم است....اما او بايد آماده باشد هرگاه که لازم شد خوف انگيز جلوه کند. مهارت او در اين است که منافع خود را در زير پوست منافع عمومی دنبال کند. ....يک زمامدار هوشيار همچون يک هنرپيشه تاتر بايد به تماشاچيان خود بيانديشد. او بايد بداند که تماشاگران گاهی به رعب و وحشت نياز دارند و کمی ديرتر بايد از رفع خطر خاطر جمع شوند... زندگی زمامدار پرخطر است و هرگام اشتباه آميز می تواند برای قدرت وی جبران ناپذير و به قيمت زندگی تمام شود. همه زندگی زمامدار بايد وقف بازی قدرت شود.... نخستين وظيفه هر زمامدار تازه برای مصون داشتن اريکه قدرت از تير زهرآگين دشمنان و مخالفان، خاموش کردن و از سر راه برداشتن بيرحمانه زمامدار قبلی و خانواده وی و تمام تهديدهای احتمالی قدرت است ... قدرت گرفتنی است و نه دادنی.... انتقال مسالمت آميز قدرت تنها می تواند يک استثناء باشد و قاعده انتقال قدرت بطور عمده کاربرد زور از هر نوع آن است .... زمامدار اگر بخواهد قدرت خود را حفظ و تحکيم کند، نبايد از شرارت بهراسد. زيرا بدون شرارت نگهداشت دولت ممکن نيست... فرمانروا برای دستيابی به قدرت و افزودن و نگهداشت آن مجاز است به هر عملی از زور و حيله و خيانت و پيمان شکنی دست زند.....زمامدار قانون را تعيين و تفسير می کند و نه قانون زمامدار را.... زمامدار بايد بداند که فراموشی حکومت شوندگان موجب حقانيت است. لذا حادترين دوران کار يک زمامدار ابتدای کار او و هنگامی است که مردم هنوز نحوه صعود او به قله قدرت را در خاطر دارند. اما او بايد بداند که مردم بسيار زودباورند و بسرعت دچار فراموشی ميشوند. بنابراين همه حقانيت يک زمامدار هوشمند بر فراموشی مردم استوار است...يک زمامدار تيز چنگ دارای طبع دوگانه است. نيمی انسان و نيمی حيوان. نيمه حيوانی زمامدار همچون روباه و شير برای دست يازی به شکار و دريدن طعمه بکار می آيد و نيمه انسانی او برای طرح ريزی اهداف بزرگ».

تنها نکته ای که می توان بر آموزه های مهم پنچ قرن پيش ماکياولی درباره وضعيت قدرت سياسی در ايران امروز افزود، منابع بازتوليد قدرت است. شکافی که ميان ذهنيت عمومی کاملا" عرفی شده مردم با قدرت سياسی دينی دهان باز کرده، در تمام سالهای پس از انقلاب هيچگاه به اندازه امروز نبوده است. ذهنيت عمومی مردم، آن گنجينه بزرگی است که اقتدار گرايان از تسخير آن به عنوان منبع اصلی قدرت سياسی در ايران امروز عاجز مانده اند. بنابراين بنظر می رسد که مشکل اصلی اقتدارگرايان ايران قبل از آنکه بر سر کوشش برای بازتوليد مشروعيت سياسی و دفاع از آينده سياسی خود در ايران باشد، بيشتر بر سر مدت بقا و چگونه پايان دادن کار خود است. رفتار آنان نيز گويای آن است که هرگونه کوشش در راه بازتوليد منابع قدرت سياسی را فراموش کرده اند.

نظام ولايت فقيه به دو دليل اساسی به دوران پايان خود نزديک شده است: نخست، عدم عقب نشينی از ارزشهای حکومت دينی در برابر آزاديهای فردی و سياسی و ارزشهای عرفی و شهروندی. دوم، لجبازی در دفاع از يک نظام سياسی بشدت متمرکز و استبدادی در برابر نياز شديد ايران به تمرکز زدايی سياسی. بدون تقسيم قدرت، هيچ راه ديگری برای محافظت از آزادی، ارزشهای عرفی و مبارزه با استبداد در ايران امروز وجود ندارد.