شنبه ۶ دی ۱۳۸۱- ۲۷ دسامبر ۲۰۰۲

براي مهر ورزيدن آمده ايم !

 

محمد ايل بيگی

 

نمی خواهم زهر ماری بنويسم . می خواهم سياسی نباشم و خودم باشم : مهربان . ميخواهم همه چيز را خوب ببينم . می خواهم همه کسان را مهربان ببينم . می خواهم نيمه خالی هاي ليوان را نبينم و ببينم نيمه پري شانرا .

می خواهم خوب گفتنی هاي خاتمی را ببينم و بد گفتنی هايش را نبينم . وبه خودم تشر می زنم : بگو بگو که چه خوش گفت : " تنها اجراي قانون اساسی را می خواهم ! " ؛ بگو بگو که چه خوش گفت : " رهروي امامم و همه بايد رهروی ش باشيم ! " ؛ " کارنده کارانيم و تا مدينه فاضله بک قدم ! " ؛ " نا به قانونی کارها ميشود و من نابه موافق با آنان ! "

از تبار همه چيز سياه و بد بينان نيستم . اما ، اما : نمی توانم خاک و خاکستری بروي چشم هايم بپاشم و نمی توانم کژی را ببينم و به گويم : هيچ مان کم نيست !

حقوقدان نيستم و ناوارد اين مسائل - با اينهمه : قانون اساسي حکومت اسلامی خوب ها شايد دارد ( در جزئيات - و شايد هم در کليات ) و بدها دارد ( در کليات و جزئيات - و به ويژه در اجرا ) ؛ گاهی آب به دهانمان می اندازد و بخشی از حقوق ناگرفتنی را ميشناسد و در مجموع ، براي هيچ کس - به جز خودشان - ، حقی قائل نيستند . به کنار از اينها ؛ تفسير روزمره ای قانون هم وجود دارد : گاه با قانون هاي اساسي نه چندان خوب ، حکومت های نه چندان ناپسند را ديديم ؛ و گاه با قانون خوب ، حکومت هاي جبار !

از مشروطه تا سال ۵۸ ، هم محمد علی شاه داشتيم ، هم مشيرالدوله ، هم وثوق الدوله ، هم قوام السلطنه ، هم رضاخان ، هم محمدرضاشاه و هم حکومت خوش خوشانه مصدق- و همه با يک قانون اساسی !

از ابتداي بختک حکومت اسلامی ، همه آن نامبرده گان ( و حتی خيلی بد بد ) بالائی را داشته ايم - اما تا کنون ، هيچ مصدقی نيآمد .

آقاي خاتمی - با تمام اداء و اطوارهايش - ، انگشت کوچک مصدق هم نمی شود . به صراحت می گويدکه از رهروان امام ست و در عين حال مردمسالار دينی ! چگونه می توان رهروي امام بود و دانست که آن حضرت ، به دست مبارک سندها داده است که : " بکشيد ، بکشيد ! " - که از شرمگينانه ترينشان ، و نه تنها ، حکم اعدام هزاران زنداني سياسی درسال ۶۷ - و مردمسالار - آنهم از نوع عجايب روزگار ، دينی - باقی ماند ؟ که را داريم ، يا می خواهيم خام کنيم ؟!

حضرت رئيس جمهور ! مردمسالاری ، از جمله ، اينها می تواند باشد :

-هرکس بايد ، با هر عقيده و اعتقاد و برداشت ، بتواند بگويد و به نشرد و بزيد ؛

-هرکس بايد بتواند بخورد و بخوراند و بنوشد و بنوشاند - به اندازه نياز و نه تا به استفراغ ؛

-هرکس بايد بيايد و برود و به هيچکس حسابی پس ندهد ؛

-هيچکس حق اين نداردکه بگوبدکه « اين منم تنهاترين گوينده حقيقت ها ؛ »

-هيچکس حق ندارد به گويد : « مزخرف می گوئی ، پس خفقان ! »

-و ...

و اگر اينها نباشد ، تنها يک راه حل - و به قول امروزی ها : راهکرد - ، ميماند : سرنگوني نظام ! تا به امروز نديده ايم که نظامی سرنگون شود و جناح هائی از آن بمانند .

سرنگونی يک شعار نيست و خبر نمی کند . اگرچه سازماندهی ها می توانند نقشی بازی کنند ، اما هميشه - تا به امروز - ، نا به هنگام بوده است و نا به اجازه گير ! انجام سرنگونی ، گاه نا موافق با خواسته هاي شروع سرنگونی ست - به مثل : بختک حکومت اسلامی .

شورش می تواند رهبرپذير باشد ، اما انقلاب ، از آنجائی که خودجوشانه و خودرو ست ( يعنی خلايق را اميد به هيچ و هيچ کس نيست ) ، پيشاپيش رهبر ندارد ( رهبريش بعدها دزديده ميشود ! ) . و از همينرو ، از روزی که اعلام کردند که رهبر انقلاب اسلامی امام خمينی ست ، من آنرا جريان ناميدم ونه انقلاب !

بغضی ها ، وهم گويانه ، گفتند که انقلاب سياسی ست ! انقلاب يا انقلاب ست در تمام ابعاد اقتصادی ، سياسی و فرهنگی و اجتماعی و ...يا هيچ!بازی ايست بچه گانه با واژه ها که بعد سياسی انقلاب خوب ست و ديگر ابعادش بد و ناپسند !

در زمان تغيير و تحول آتش فشانی ، ناتوانيم از جلوگيري بسياری از رويدادها . اما پس از آن ، قادر به کنترل بسياری ار رخداده هائيم . پس ، اگر نغييری ناگزيز بوجود آيد ، تنها يک انديشه بر سر مان باشد : ار خونريزی و انتقام جلوگيری کنيم و براي اولين بار در تاريخمان ؛ بسازيم و نخرابيم !

۸ شهريور ۸۱

 

مدافعان دروغين "حقوق بشر" مانع بردنتان به ايران اند !

 

دختر خوشگلم و پسرهاي ماهم !

شما خوب می دانيد که پدرتان در ايران بدنيا آمده است و شما اينجا - يعنی در مهد دروغين حقوق بشر ! همه اش در اينجا دروغ ست و شارلاتان بازی و تمام سعی شان اينست که مغز های شما عزيزانم را شستشو دهند و هی بد و بيراه به گويند از سرزمين پدر جدی تان وبه کله های شما فرو کنند که ايران اينچنين ست و آنچنان - که در ايران ، عليرغم ثروتمند بودنش ، فقر بيداد می کند و کسانی پارو پارو می برند و بسيارانی هيچ و ناچيز دارند ؛ هيچ نوع آزادی در ايران نيست ؛ فساد تا دلت به خواهد هست و کودکان در خيابان ها می خوابند و زنان از روی ناچاری به فحشاء رو می آورند ؛ که در ايران زندانی فراوان ست و شکنجه بيدادمی کند ؛ که والدين بر سر فرزندان کلاه می گذارند و فرزندان برسر همديگر و والدين ؛که آزادی گفتار ونشر و پوشش و در يک کلام، زندگی نيست ؛ که اگر می خواهی زندگی کنی ، تنها چاره اش اينست که عبائی به تن کنی وعمامه ای بر سر ويا مجيز عمامه به سران را به گوئی ، وکه ...

همه اش دروغ و همه اش به اين خاطر که شما با واقعيت ها آشنا نشويد ! ترس شان اينست که روزی به ايران برويد و به چشم خود ببينيد که چقدر اينان ، حقيرند و پدر سوخته وپدر سگ وگوشت خوک خور ! و به همين خاطر ست که به ما ويزا نمی دهند و بزور اينجا نگاهمان داشته اند تا نيابيد واقعيت ها را !

عزيزانم ! من به دنيا آمده در ايران به شما واقعيت ها را می گويم :

ايران سرزمينی ست باستانی با تاريخ پر شکوه و جلال . در اين سرزمين - حتی يک لحظه - ، هيچ کس به هيچ کس بدی نکرد و همگان ، در همه گاه ، در صلح و آرامش يه سر بردند ؛

در وجدان و خاطره بشريمان ثبت نشده است که در اين سرزمين دزدی و خونخواری و کشت و کشتار و زجر و شکنجه و سرهم کلاه گذاشتن و تمام چيز هائی که در سرزمين کنونی تان وجو داشت و دارد ، کسی به چشم ديده و يا به گوش شنيده باشد . ما ايرانيان ، مثل اينان نبوديم که به اينجا و آنجا لشکر کشی کنيم و خون راه بياندازيم - به شما نمی گويند که کورش کبير مان آزاد کننده ملت تحت ستم يهود بود . أری به شما خيلی چيز ها نمی گويند . اگر راستگويند ، پس به ما ويزای خروج بدهند تا ببرم شمارا :

-به گيلان و مازندران و آذربايجان مان و ببينيد بهشت برين را - در أنجا به جز خوشبختی ، هيچ نيست ؛

-به شيراز که سعدی دارد و حافظ و به همدان که بابا طاهر عريان دارد و اصفهان - أه ! اصفهان با زاينده رود خشک شده اش ! و به جز خوشبختی ، هيچ نيست ؛

-به يزد وکوير لوت - که تا چشم کار می کند ، شن است و شنزاری ! و به جز خوشبختی ، هيچ نيست ؛

-به خوزستان که عربهای بد ذات آنرا ويران کرده اند ، فعلا نمی برومتان ، اما به قشم و کيش حتما بايد رفت تا ببينيد به چشم خودتان وسعت دلی ما ايرانيان که به خارجيان لعنتی اجازه می دهيم که زن و مرد در هم قاطی شوند ! و به تنگه هرمز تان خواهم برد که زيبا ترين غروب سرخ فام خورشيد در آنجاست . و به جز خوشبختی هيچ نيست ؛

-به کردستان و بلوچستان خواهم برد تا به چشم خود ببينيد تمام غنا و ثروت و عظمت خلايقمان ! و به جز خوشبختی هيچ نيست ؛

-به قم و مشهد می برمتان تا به چشم خود ببينيد که ما ايرانيان به تمام شيعيان احترام می گذاريم و در ما چيزی به نام تبعيض نژادی - آنهم از نوع بدش ، دينی - ، وجود ندارد !

آری فرزندانم ! گلهايم ! با اين تعريف هائی که کرده ام - تازه هنوز هيچ نگفته ام - ، حالا حتما متوجه شده ايد که چرا به ما رواديد نمی دهند تا به ايران برويم و هرگز بر نگرديم !

اول شهريور ۸۱