اوضاع مثل زمان بنی صدراست يا
پيش از انقلاب؟
موازنه وحشت ميان دو جناح به
پايان خود نزديک می شود
علی کشتگر
www.mihan.net
از نخستين روزهای دوره اول رياست جمهوری خاتمی تا به
امروز که بيش از ۵ سال می گذرد، برخی ازسران جناح اقتدارگرا از جمله هاشمی رفسنجانی
بارها دوره اخير را با دوره بنی صدر(مقطع سال ۱۳۶۰)مشابه دانسته اند و لاجرم برای
"عبور از بحران" کنونی به "راه حل های" همان دوره فکر کرده
اند. اخيرا حجت الاسلام فاکر، و برخی از سرکردگان گروههای فشار مثل آقای ده نمکی
نيز با مقايسه دوره کنونی با سال ۶۰ پيشنهاد تصفيه نظام و عزل خاتمی و ياران وی را
مطرح کرده اند. دوره بنی صدر يکسال به درازا کشيد. اما دوره اخير با وجود تکرار
اين حرفها بيش از ۵ سال ادامه يافته و همين نشان می دهد که اين دو دوره با هم تفاوت
معنی دار دارند. يکی دانستن اين دو دوره يا از سر فريبکاری صورت می گيرد و يا از
روی جهل. مهمترين تفاوت های اين دو دوره را برمی شمريم:
۱- در سال ۶۰ آيت الله خمينی که بنيانگذار جمهوری اسلامی
و رهبر بلامنازع همه جناحهای جمهوری اسلامی بود، بر صندلی ولايت فقيه تکيه داشت و
هنوز از حمايت بخش بزرگی از مردم ايران برخوردار بود، در حالی که امروز علی خامنه
ای که نه خالق جمهوری اسلامی بلکه يکی از مخلوقات آن است و نه فقط مورد نفرت اکثريت
عظيم مردم، بلکه در درون نظام حاکم نيز از نفوذ و اقتدار چندانی برخوردار نيست، به
جای خمينی برصندلی ولايت تکيه دارد.
۲- حمايت مردم از بنی صدر در انتخابات آن زمان نشانه
تمايز آشکار ميان رئيس جمهور و ولايت فقيه نبود و اساسا مقبوليت رئيس جمهور ناشی
از چنين تمايزی نبود، در حالی که اقبال مردم به خاتمی در دو انتخابات رياست جمهوری
گذشته به علت تمايزی است که مردم ميان وی و شخص ولی فقيه قائل شده اند. به سخن
ديگربنی صدر نيروی خود را تا حدودی از نزديکی به خمينی می گرفت، در حالی که نيروی
خاتمی در هرلحظه از۵ سال گذشته تناسب مستقيم داشته است با ميزان دوری و تمايزی که
مردم ميان خامنه ای و شخص وی احساس کرده اند.
۳- درسال۶۰هنوز اگر نگوئيم اکثريت ملت دست کم نيمی
از مردم نسبت به کليت جمهوری اسلامی متوهم بودند، در حالی که امروز اساسا ساخت
وبافت طبقاتی و دموگرافيک جامعه ايران دگرگون شده و اکثريت عظيم جمعيت ايران که
جوانان زيرسی سال تشکيل می دهند حکومت دينی را نسبت به خود و خواسته های خود
بيگانه می دانند و در هرفرصتی مخالفت خود را با نظام جمهوری اسلامی نشان می دهند.
۴- دنيا ديگر دنيای موازنه سال ۶۰ نيست. در آن زمان
جمهوری اسلامی می توانست درخلائی که تضادهای دو ابرقدرت ايجاد می کردند مانور کند.و
به پشت گرمی قدرت بازدارنده اتحاد شوروی، کارکنان سفارت آمريکا را به گروگان بگيرد
و خود را قهرمان "مبارزه ضد امپرياليستی" معرفی کند و با خيال آسوده از
جريانات تروريستی مذهبی در منطقه حمايت نمايد. حالا امريکا در کنار مرزهای ايران
حضور گسترده نظامی بی سابقه و بی رقيب دارد. هيچ ابر قدرت و يا قدرتی که بتواند
تکيه گاه جمهوری اسلامی دربرابر آمريکا باشد وجود ندارد و آمريکا نيز برای وارد
کردن ضربه نظامی بر جمهوری اسلامی به دنبال بهانه است.تصفيه اصلاح طلبان از قدرت و
افزايش شکاف ميان مردم و رژيم، آسيب پذيری جمهوری اسلامی را در برابر فشار آمريکا
دوچندان می کند و احتمال فروپاشی سريع رژيم را به همراه خواهد داشت.
سال ۶۰ به دلايلی که برشمرديم هنوز دوران بالندگی و
عرض اندام جمهوری اسلامی بود. در حالی که دوران کنونی دوران پژمردگی و مرگ جمهوری
اسلامی است.بنابراين دوران کنونی را به لحاظ رابطه مردم با رژيم با روزهای پيش از
انقلاب بهمن می شود مقايسه کرد نه با دوره بالندگی دوره جمهوری اسلامی. و البته در
عرصه بين المللی موقعيت جمهوری اسلامی بسيار ضعيف تر از موقعيت رژيم شاه در آستانه
انقلاب است.آخوندهای حاکم به خصوص علی خامنه ای و هاشمی رفسنجانی خود بهتر از هرکس
می دانند که دردوره کنونی آنها درچه موقعيتی قرار دارند وچرا در۵ سال گذشته
نتوانسته اند و يا جرات نکرده اند خاتمی را ترور کنند و يا او را مثل بنی صدر عزل
کنند.
آن چنان که يکی از تحليلگران اصلاح طلب گفته است در
دوره کنونی جمهوری اسلامی به قدرت دو گانه ای تبديل شده است که "موازنه وحشت"
بر دوسوی آن سايه افکنده است. هر دو جناح از هم می ترسند اما درعين حال هر دواز به
ميدان آمدن واقعی ملت نيز وحشت دارند.
اقتدارگرايان از عواقب ترور، عزل و يا خروج خاتمی از
حاکميت که می تواند با واکنش گسترده عمومی عليه رژيم همراه باشد وحشت دارند. اصلاح
طلبان نيز گرفتار دو نوع وحشت متفاوتند. از يکسو از اين که اقتدارگرايان آنان را
کاملا سرکوب کنند وآنها را از دم تيغ بگذرانند می ترسند و از سوی ديگر نگران آن
اند که اگر هم بتوانند مردم را عليه اقتدارگرايان به ميدان آورند، ممکن است کنترل
ملت به حرکت آمده که بطور کلی از حکومت دينی خسته و بيزارند، از دست آنان خارج
شود.
در همه اين ۵ سال گذشته اصلاح طلبان فرصت آن را داشته
اند که مردم را عليه زورگويی و انحصارطلبی اقتدارگرايان به ميدان آورند، يا دست کم
با اتکاء به حمايت مردم اندکی قاطع تر در برابرتجاوزات اقتدارگرايان به نهادهای
انتخابی ايستادگی کنند، اما آنها نشان دادند که ظرفيت اتخاذ چنين تصميماتی را
ندارند. و با توجه به همين پيشينه بعيد است که درآينده نيز از چنين ظرفيتی برخوردار
شوند. وقتی برای عموم ملت ثابت شود که رژيم ظرفيت اصلاح پذيری ندارد، تکليف اوضاع
ايران در کشمکش ميان ملت و حکومت تعيين خواهد شد. از اصلاح طلبان کسانی در تاريخ و
يا در صحنه سياست ملی باقی می مانند که به اراده و انتخاب ملت هرچه باشد تن دردهند
و ديريا زود حساب خود را از استبداد دينی حاکم جدا کنند. يکی از تفاوت های تاريخی
بنی صدر با اصلاح طلبان کنونی و شخص خاتمی آن است که بنی صدر، خطر کرد و در برابر
خمينی آنهم در شرايطی که شکست او حتمی بود، ايستاد. اما اصلاح طلبان و شخص خاتمی،
در شرايطی که ايستادن دربرابر خامنه ای مايه پيروزی اصلاح طلبان و شکست قطعی ولايت
فقيه است، حاضر به ايستادگی نيستند. بايد انصاف داشت و اين حقايق را گفت.
|