فرجام طرح بنياد آذربايجان شناسی
مهندس ليلا حيدری
Lheidary2001@yahoo.com
در اين مجال کوتاه به بررسی دردی سوزناک می
پردازيم که در آغاز قرن ۲۱ می توان از آن بعنوان بزرگترين بی استقبالی و پشت پا
زنی به تئوری «گفتگوی تمدنها» نام برد. سوزناکتر و شايد جالبتر آن است که اين پشت
پا زنی از طرف پرچمدار و بانی تئوری به اصطلاح گفتگوی تمدنها اتفاق می افتد. در
جائی اتفاق می افتد که انوار چراغش اقطار زمين و آسمان را درنورديده و دنيا به
بررسی اين تئوری می پردازد اما پای چراغ خاموش و سرد است. گفتگوی تمدنها فقط برای
آنست که با شنيدن سخنان قندين دهانمان آب بيافتد. ای کاش قبل از سر کار گذاشتن
دهها کشور و ميلياردها انسان با ارائه طرح گفتگوی تمدنها ، ذره ای خانه خويش را می
نگريستيم و خود را اصلاح می کرديم تا با اين تجربه ، دغدغه دنيا را خورده و به فکر
آبادانی آن می افتاديم.
سخن آنقدر تلخ و غيرقابل باور است که آدمی نمی
داند چگونه در قالب کلمات بگنجاند. مردی از ديار عشق پس از ۴۰ سال تحقيق و تفحص و
خلق دهها گنجينه استثنائی از ادبيات ترک و گردآوری کتابخانه بی نظيری از کتابهای
ادبی تاريخی در وادی ترک و ترکی به زبانهای ترکی ، فارسی ، انگليسی ، روسی ، عربی
و خطوط عربی ، استانبولی ، کريل ، اوستائی و لاتين ، تصميم ميگيرد اين کتابخانه
هفت هزار جلدی را بوسيله تأسيس بنيادی در اختيار خيل مشتاقان و جويندگان حقيقت
قرار دهد. او از نسل دده قورقود است. مردی به يادگار مانده از خاص حاجب. عمرش را
برای زدودن گرد از روی آئينه حقيقی ترک گذاشت. هرچند از بسياری موقعيتها حتی
استادی دانشگاه برکنار شد اما بنيانگذار جنبش دانشجوئی دهه اخير در ايران برای حق
طلبی ترکها بود و چه زيبا به نتيجه رسيد. او ، «پروفسور دکتر حسين محمدزاده صديق»
است که نامش بر هر کسی آشناست.
روی اين طرف سکه شيرين و ديدنی و به ياد ماندنی
است اما آن طرف سکه سنگ اندازی ها و چوب لای چرخ گذاری ها شروع می گردد. پاسخهای
دو پهلوی ، جوابهای سرد ، شانه خالی کردن ها ، مغلطه ها و سفسطه ها ، سکوتها از
جانب متوليان اين کار شروع می گردد. چه سری است که بعضی مسئولين محلی برای نشان
دادن حسن نيت خود و از دست ندادن ميز ، کاسه داغتر از آش شده و مانع رسيدن
پژوهشگران ترک به حقيقت می گردند و اين چه حقيقتی است که همه از رسيدن به آن واهمه
دارند؟ کار بدينجا نمی رسد و با ديدن اصرار و سماجت دکتر صديق مبنی بر ايجاد بنياد
آذربايجانشناسی او را به انواع الحان به مسخره و طعنه و کنايه می گيرند که خشم
مردم به برمی انگيزند چراکه بر پدری سخره می گيرند که خود را فدای خلق کرده است.
حال در اين فرصت مغتنم به بررسی اين جريان می
پردازيم که چرا چنين طرحی را به بن بست کشاندند؟
ملی گرايی به عنوان يک ايدئولوژی ، محصول خيزابهای
اجتماعی بعد از رنسانس فرانسه است و عامل اصلی وقوع جنگ جهانی دوم و آغاز آن در
اروپا بوده است و اکنون به عنوان تحفه ای ناميمون از سوی کشورهای استعمارگر برای
ملل جهان سوم به ارمغان برده می شود و در کشورهای عقب نگه داشته شده و يا در حال
توسعه ، روند آن سير صعودی پيدا می کند و موجب بروز سياست اختلاف به جای سياست
اشتراک در ميان اين کشورها می شود و مانع تبادل و تعامل ميان آنها می گردد و در
نتيجه تک تک کشورهای جهان سوم و فقير هر کدام به شکل خاصی به سوی غرب و
استعمارگران ميل پيدا می کنند و موجب ايجاد تنشهای قوم گرايی در يکديگر شده و به
تنفر از زبان و فرهنگهای غيرحاکم دامن زده ، جاذبه های تجزيه طلبی و خودمختاری
اقوام محکوم در حکومتهای ملی گرا را فراهم می سازند.
در کشور ما در دوره حکومت پهلوی
اول _ رضاخان پالانی _ اصول ايدئولوژی ملی گرائی پی ريزی شد و در دوره
پهلوی دوم _ محمد نفتی _ به اوج خود رسيد. بطوريکه حزبی با نام پان ايرانيسم بطور
قانونی شکل گرفت و به فعاليت گسترده پرداخت.
بر اساس ايدئولوژی پان ايرانيستی ، نيمی بيشتر از
ايرانيان که به زبان ترکی صحبت می کنند ، قومی پست و عقب مانده اند و «نژاده» و
اصيل نيستند و «ايرانی» معادل «پارسی» می باشد و اين دو قوم ايرانی دارای حقوق
يکسان نيستند و عنصر ترک ايرانی محکوم به استحالۀ قومی است.
اين سياست ملی نژادی ملغمه ای از ليبراليسم و
ناسيوناليسم افراطی و قوم گرايی بود که از سويی سرکوب فرهنگ غنی ترکی اسلامی
ايرانی را دربرداشت و از سويی ديگر ايرانيان را به جای فرهنگ کم نظير اسلام ، به
سوی باستان گرايی ساخته و پرداخته نظريه پردازان استعمارگر می ساخت و از طرف ديگر
با توجه به موقعيت فرهنگی همسايگان ، در ترک زبانان ايران جاذبه تجزيه طلبی و
خودمختاری و يا حداقل سوق به نوعی فدراليسم فرهنگی ايجاد می کرد.
کشورهای استعمارگر به همين منظور ، به تبليغ و
اشاعه ملی گرايی ديرينه نگر و پان ايرانيسم در ايران
دامن می زدند. در واقع بايد گفت که در کشور ما هويت فرهنگی از جانب استعمارگران
تعيين و تحميل می شد و در واقع بهانه ای بود تا بهتر بتوان ايران را در دامن
استعمارگران فرهنگی بين المللی انداخت و مردم را از هويت دينی اصيل دور ساخت و به
غارت ارزشهای مادی و معنوی کشور دست يازيد.
در فاصله حکومت دو پهلوی کشورهای استعمارگر ايران
را به «حوزه های نفوذ» تقسيم کردند و بی عدالتی های ناشی از ملی گرايی پان فارسيسم
، موجب مناقشات و نزاع داخلی شد و خواستهای مشروع آذربايجانيان برای رهايی از ستم
حکومت ملی گرايی پهلوی و خاتمه دادن به استعمار غرب دستاويز استعمارگران شرق
گرديد.
تکيه گاه ملی گرايی نوع پهلوی و پان فارسيسم در
ايران ، تصوری موهوم به پيوستگی و استمرار تاريخی قوم فارس بود که موجب ايجاد
اصطلاحات و تعابير در تقبيح و کوچک شمردن ترک و عرب گرديد بگونه ای که اعراب و
ترکان به عنوان اقوامی وحشی و سوسمارخوار شناسانده می شدند که به علت حملات خود به
ايران سبب شده اند «فرهنگ باستانی» (؟) برانداخته شود و اينک جهت احياء آن فرهنگ
بايد به محو و نابودی ترکی و عربی و نمادهای آن در ايران کوشيد و به همين دليل بود
که در سال ۱۳۵۴ به پيشنهاد «ابراهيم پورداود» يکی از نظريه پردازان ملی گرايی
فارسی تدريس زبان عربی در دبيرستانها ممنوع شد و در کتابهای تاريخ تا آنجا که
امکان داشت به بدگويی از ترکان و اعراب در مقابل پارسها پرداختند.
ترويج ملی گرايی در داخل کشور ، جو زورسالاری و بی
ظرفيتی و عدم تحمل ترکی پژوهی و ترکی خواهی را در ايران به وجود آورد و به اين
بهانه جوانان کثيری از روشنفکران آذربايجان مورد آزار و ايذاء و شکنجه قرار
گرفتند.
انقلاب شکوهمند اسلامی سازمانهای ملی گرايی ديرينه
نگر شاهنشاهی را در هم کوبيد و می رفت که اين ايدئولوژی پوسيده را به زباله دان
تاريخ بريزد که در سالهای اوليه انقلاب فعاليتهای مشکوک گروهکهای ملی گرا به ترويج
نظريه يکسان سازی قومی در شکل و شمايل جديد پرداخت تا آنکه توجه به قانون اساسی و
به ويژه اصول ۱۵ و ۱۹ آن ، نقشه های اين گروهکها را نقش برآب کرد.
اما آنچه نبايد هيچگاه از نظر دور داشت ، نفوذ
عناصر ملی گرا در پوشش فعاليتهای فرهنگی به نهاد و بنيادهای فرهنگی است. يکی از
اين نهادها «بنياد ايرانشناسی» است که مانند «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» و «دفتر
تحقيقات وزارت آموزش و پرورش» نقش عظيمی در رويکرد فکری جوانان ما دارد. به نظر ما
بايد تمام نظريه پردازان اين نهادها مسلح به ايدئولوژی اسلامی و فرهنگ تشيع باشند
و هيچگونه رسوبات ملی گرايی ديرينه نگر و يا مدرنيت را به جريانهای فکری و عقيدتی
خود راه ندهند.
بنياد ايرانشناسی در سالهای اخير که به فعاليت
پرداخته است ، حتی يک قدم در راه احياء و بازگرداندن عزت زبان ترکی ، که زبان بيش
از نيمی از مردم ايران است ، برنداشته است و شعبه آن در تبريز در اين مورد بسيار
غير فعال بوده است در حاليکه در استانهايی نظير فارس ، خراسان و کرمان ، اين بنياد
، فعاليتهای بسيار گسترده ای داشته که هيچ ، حتی با ايجاد وتأسيس بنيادهای موازی
خود يعنی «بنياد فارس شناسی» ، «بنياد کرمان شناسی» و «بنياد خراسان شناسی» موافقت
شده است و بودجه جاری آنها از بودجه بسياری از سازمانهای
فرهنگی کشور فراتر است و به فعاليتهای فرهنگی گسترده ای دست زده اند و همايشها و
کنگره های چندی ، حتی در سطح جهانی تشکيل داده اند. اما شعبه غير فعال و نمايشی آن
در تبريز پيوسته استانهای ترک زبان را در مقابل اين سؤال قرار می دهد که «آورده
هايتان برای زبان و ادب فارسی چيست؟!».
نشر دهها کتاب و مجله درباره نيم گويش کرمان و عدم
نشر حتی يک نشريه به زبان ترکی از طرف بنياد ايرانشناسی اين سئوال را در ذهن هر
منصف عاقلی متبادر می کند که آيا در اين کشور اسلامی ، زبان ترکی بعنوان سومين
زبان متوديک و قانونمند دنيا به اندازه نيم گويش کرمان حق ندارد؟ مگر بنياد
ايرانشناسی مال ايرانی نيست؟ مگر از بيت المال بدان هزينه نمی شود؟ مگر ترک و ترکی
از ايران نيست؟ آيا زبان ترکی حرفی برای گفتن ندارد يا نيم گويش کرمان حرفهای
ناگفته فراوانی دارد؟ آيا جا ندارد از زبانی سخن برانيم که مکانش به وسعت جهان و
زمانش به قدمت تاريخ است؟ آيا هفت هزار سال قدمت تاريخی ، صدها ميليون مخاطب ترک
در سرتاسر دنيا ، صدها سنگ نبشته و کتاب و اثر باستانی هزاران ساله و از همه مهمتر
سی ميليون ترک ايرانی که لااقل بعد از اسلام بيش از هزار سال ايران را با چنگ و
خون چون جان خويش پاس داشته اند و فرقی بين ترک و تات نگذاشته اند ، کافی نيست که
لااقل يک نشريه يا کتاب از طرف اين بنياد عريض و طويل بدان اختصاص دهيم؟ مگر امکان
دارد تاريخ ايران را بدون شناخت ترک و ترکی بشناسيم؟ انکار قدمت هفت هزار ساله
ترکان در ايران همان می شود که به تاريخ ۲۵۰۰ ساله مان بنازيم. حذف ۴۵۰۰ سال از
ورقهای تاريخ ايران فقط بدان خاطر است که ترکان سازنده آن بوده اند. اختصاص يکی از
شبکه های بين المللی صدا و سيما به زبان ترکی ، براحتی می تواند تعداد مخاطبين
جهانی را صدها برابر کند. براستی پاسخ اين سئوال باقی می ماند که گناه ترک و ترکی
چيست که مستحق چنين بی مهری گردد؟
در چنين جوی بود که در بهمن ۱۳۷۹ «دکتر حسين
محمدزاده صديق» آذربايجان شناس و محقق فرهنگ اسلامی ترکی و فارسی ، با وقف هفت
هزار کتاب و گنجينه شخصی خود و يکصد و پنجاه جلد تأليف خود که ماحصل نزديک به نيم
قرن تحقيق و مطالعه بود ، طرح تأسيس « بنياد آذربايجان شناسی» را ارائه کردند. اما
اين طرح و پيشنهاد خيرخواهانه دچار حوادث عجيبی شد که بهتر است قضاوت در اين باب
را به تاريخ بسپاريم تا در مورد چنين اقدامات ضد فرهنگ و ضد انسانی از طرف دائيه
داران و پيشتازان و تئوری پردازان گفتگوی تمدنها ، قضاوت کند. شايد هم تاريخ نيز
با اختصاص دادن يک ورق سفيد به اين موضوع ، قضاوت در اين باب را به خوانندگان
بسپارد چراکه احتياجی به تحليل و بررسی ندارد و کودکترين کودک يا کودنترين کودن می
تواند اين قصه را تفسير کند.
البته بررسی منابع و سير تاريخی و علل و عوامل اين
جريان بزودی در زمستان ۸۱ در کتاب «فرجام طرح بنياد آذربايجانشناسی» با قلم بنده
ارائه خواهد شد تا مسببين اجرا نشدن اين طرح بيشتر از پيش در پيشگاه مردم شرمنده
شوند.
|