اشتباهم همه آن بود که ...
مسعود بهنود
سايت بهنود ديگر
www.behnoudonline.com
دو روزنامه ديگر توقيف شد و فهرست روزنامه های
تعطيل شده در ايران دراز تر و نام ايران در زمره کشورهائی که تحمل آزادی بيان را
ندارند و در آن ها آزادی با دشمنانی روبروست محکم تر. تسليتی بايد گفت به همه آن
ها که نگران حيثيت و اعتبار حکومت هستند و شادباشی به همه آن ها که در صدد اثبات
آنند که در ايران آزادی بيان نيست و نقص آزادی های فردی فراوان است.
صاحب اين قلم از بس که در اين سال ها بر پرنده
هائی که با بستن هر روزنامه پرشان بريده می شود قلم را گريانده ديگر از خود برای
تکرار مضامين شرم دارد. اما اگر در فرستادن تسليتی هم برای روزنامه ها و قلم به
دستان نسل تازه خست کنم شرمنده خواهم بود. شرمسار از آن که پنهان کرده ام غمی را
که بعد از تعطيل هر نشريه بر دلم می نشيند. انگار موجودی زنده را در برابرم سر بريده
اند که باور دارم هر مطبوعه موجودی زنده است که هر صبح پر پرواز می گيرد و به هر
خانه که می رود خبر می رساند و اميد می دهد.
با اين همه می خواهم از زاويه ای ديگر و نامربوط
به سرنوشت مطبوعات و کارکنانش، موضوع تعطيل حيات نو و بهار را بنگرم. می خواهم
بپرسم که چرا بعضی نسبت به آثار و تبعات تصميم های خود تا به اين اندازه بی اعتنا
و از آن بی خبرند. بستن زبان چه با دادن حق السکوت، چه با دهان بند و چه با تعطيل
روزنامه يک معنای اصلی بيشتر ندارد: می ترسم. و کيست که نداند ترس از ضعف می زايد.
و اين ترس به خصوص از آگاهی هاست و باز شدن چشم و گوش ها. چشم و گوش مردم. پس اگر
دولت های با شما دشمن در صدد برنامه ريزی برای باز کردن چشم ها برآيند و بر ضعف
شما حساب کنند و ترستان را از دانستن مردم نشانه آن بگيرند که از مردم بريده ايد و
مردم از شما بريده اند چه جای گلايه و تعجب است.
به زبان ساده و بی پرده می گويم. نمی توان دم از
شهامت زد و در همان زمان لرزيد از ترس. نمی توان فغان برداشت که بر خلاف رای و نظر
دشمنان ما در چشم مردم جا داريم و در همان زمان از انعکاس نظرها جلو گرفت. همان
طور که نمی توان آقای خمينی را بزرگترين شخصيت قرن خواند و در همان زمان به خاطر
چاپ طرحی که شباهتی به وی دارد مردم را به خيابان کشاند و قيصريه را به آتش کشيد و
روزنامه ای را بست. نمی توان گفت آمريکا خطا می کند که با ما در می افتد مردم با
ما هستند و در همان زمان از انتشار چند مقاله محتاط در تيراژی چند ده هزاری در
جامعه شصت ميليونی وحشت داشت. نمی توان به دشمنان گفت از ما بترسيد چون قوی هستيم
و در همان زمان ترس خود را از باز شدن چشم و گوش مردم به اين آشکاری نشان داد. آری
نمی توان. دنيا در دادن رای و نظر درباره يک جامعه و حکومتش معيارهائی دارد و
منتظر آن نمی شود تا ببيند که ما درباره خودمان چه می گوئيم. به فرمان ما ما را
همان طور نمی بيند که وانمود می کنيم.
آيا اين معادله ساده را در نظر آورده ايم که نمی
توان گفت آمريکا نقشه ای شومی برای منطقه دارد که تماميت ارضی و حاکميت ما را
تهديد می کند و در همان هنگام به او پاشنه آشيل را نشان داد. نشان داد که ما چنان
محبوبيت و مقبوليت از دست داده ايم که از آگاهی يک هزارم مردم هم می ترسيم. او
همين نقطه را نشانه می رود و عجبی ندارد. فشار را افزون می کند و اين امری است
قابل پيش بينی.
اينک بحرانی که بن لادن و همفکران متحجر و ماجراجوی
او زمينه ساز آن بودند از مرزهای شرقی ايران با پيروزی آمريکا درگذشت و به مرزهای
غربی رسيده. آمريکا که مشغول ساختن پايگاه های عظيم نظامی در افغانستان است، در
حالی که شيخ نشين های جنوبی خليج فارس، جمهوری های تازه استقلال يافته، ترکيه و
پاکستان را به تمامی در اختيار و زير سيطره خود دارد. دارد در عراق هم مسکن می
گزيند، چه حمله نظامی کند و چه تدابير اروپا و روسيه کارگر شود و صدام خود برود. و
چه نيروهای آمريکائی وارد عراق شوند و چه دولتی در آن کشور بر سر کار آيد مانند
کرزای در کابل، ما در محاصره دولتی در می آئيم که اگر خودش هم با ما دشمنی نداشته
باشد هر روز دشمنش می خوانيم و به دشمنيش مفتخريم. در چنين حالی چه مانع فشار بر
ايران خواهد شد. به گمان همه عقلا پاسخ همان است که رهبران جمهوری اسلامی هم می
گويند. يعنی اراده جمعی مردم ايران به حفظ استقلال و اعتنای آن ها به تصميم هائی
که از سوی مديران کشور گرفته می شود و حمايت آن ها از دولتشان. تنها همين هاست و
هيچ کس را گمان آن نيست که ما می توانيم در مقابل قدرت نظامی آمريکا مقاومت کنيم.
و عجبی ندارد، هيچ کشوری در دنيا اين نمی تواند، حتی جمع کشورهای اروپائی که دومين
قدرت جهان هستند.
اگر همگان به علم و تجربه ای که مثلا مدير روزنامه
کيهان به آن مجهز است عالم و مجرب بودند در کشف توطئه ها و عوامل نفوذی دشمن بايد
می گفتيم که ستون پنجم و موامل نفوذی هستند که در اين موقعيت حساس با تحريک مدام
مردم و خاموش و ساکت و بی اعتنا کردن اکثريت آن ها دارند به دشمن نشانی می دهند که
ما ضعيف و آماده امتياز دادنيم بفرمائيد. اما ما که شکر گزار آنيم که آن تجربه و
علم نداريم و همه مخالفان خود را ستون پنجم نمی بينيم ناگزيريم از پذيرش اين خبريم
که اشتباهی در کار است و در مرحله ای خطرناک دارد کشور را به جای بدی می اندازد که
جز با دادن امتيازهای بزرگ از آن به در آمدنی نيست.
بستن روزنامه ها از آن جمله نشانی هاست و برپا
کردن دادگاه برای کسانی که تقصير بزرگشان اين است که نظر مردم را سنجيده و نشان
داده اند که مردم گرچه به غلط چگونه می انديشند در همين راستاست. در همين جا بگويم
من که شکيبائی و اعتدال آقای خاتمی را در همه اين سال ها تحسين کرده ام امروز به
اين باورم که سکوتشان خطرناک است.
تا به حال پذيرفتنی و فهميدنی بود که رييس جمهور
به جهت حساسيت موقع و مقام می کوشد تا بحران پديد نيايد و آرامش جامعه به هم نريزد
که مبادا دشمن استفاده کند. اما همه دلايل گفته شده اينک معتقدم کرده است که ادامه
سکوت ايشان همان کاری را امکان پذير می کند که ايشان نگرانش هستند و زمينه ساز
تهديد ها و فشارهای جديد می شود.
از اين معامله فقط يک گروه شادماند آن ها که در
حمله و فشار آمريکا خير و صلاحی برای مردم ايران می بينند. يا آن ها که به چيزی
کمتر از سقوط جمهوری اسلامی راضی نيستند و يا کسانی که در داخل اميد از اصلاحات
بريده و به اين نتيجه رسيده اند که نظام اصلاح پذير نيست و جز از اين طريق تن به
خواست های مردم نمی دهد. اين ها حق دارند که از خبر تعطيل روزنامه ها همان قدر خوش
حال باشند که از شنيدن موفقيت آن تيم آشنا در به اعتراف کشاندن عباس عبدی و بهروز
گرانپايه. چنان که به طرب در آمده اند از مايوسی و سکوت و انفعال جوانان و از دست
رفتن شادمانی و اميدشان. اين را می توان ديد و فهميد ولی آن چه درک ناشدنی است
رفتار تصميم گيرندگان است که نفع مستقيمشان در استقرار و ماندگاری نظام است و
کارشان به هيچ چيز جز خطا تعبير شدنی نيست.
در ماه های پايانی رژيم سلطنتی، شاه سابق به دنبال
پيران و سالخوردگان عالم سياست فرستاده بود. همان ها که پانزده سالی بود که از
حکومت رانده شده بودند. در اين جلسات چنان که نقل شده اول از همه شاه بيمار و بی
تصميم می گفت نگوئيد من که گفته بودم، حالا اتفاق افتاده به نظرتان چه می توان
کرد. می دانم که دکتر علی امينی، اميرتيمور کلالی و دکتر محمد علی معتمد در آن
جلسات به شاه يک چيز گفته بودند. وقتی که او پرسيده بود چطور می توان از موج
انقلاب مردم که توسط گروه های اسلامگرا رهبری می شوند جلو گرفت اين هر سه گفته
بودند نمی توان. شاه گفته بود يعنی اين احزاب و گروه های چپ و راست هيچ توان و
راهی برای جلب توجه مردم ندارند. جواب آسان بود. گروه ها و دسته هائی که در اين
سال ها همه يا زندان بودند و يا تحت تعقيب و مراقبت مدام دستگاه های امنيتی و از
داشتن يک بالاخانه برای جمع شدن پنج نفر محروم بودند حتی اگر بخواهند نمی توانند
به مدد نظام و قانون اساسی بيايند. همه امکانات در اختيار حزب رستاخيز است آن هم
مردم را با خود ندارد و در مقابل نيروهای مذهبی هزاران مسجد دارند و صد هزاران
هوادار و همه گروه ها به دنبالشان به راه می افتادند.
برگرديم به امروز با اشاره به سرنوشت شوروی سابق و
اقمارش که از اين جهت به مانند رژيم سلطنتی ايران بودند. همه احزاب، گروه ها، حتی
واحد های صنفی تعطيل، وسايل ارتباط جمعی هم در اختيار حکومت بود که مردم رغبتی به
آن ها نداشتند و توده های بی شکل مردم رها شده در دل اختيار امواج دور که تنها
وسيله برای ارتباط و اطلاع بودند و کاری می کردند که صد حزب نمی کند. در نتيجه
چنان شد که می دانيد و آن نيمه دنيا با همه قدرت و توانائی های نظامی و فلسفی و
ايدئولوژيک خود فروريخت.
حالا تصور کنيم که پيشنهاد ديروز روزنامه جمهوری
اسلامی عملی شده و بقيه روزنامه ها هم «پالايش» شده اند و در صحنه اطلاع رسانی
نمانده جز همين روزنامه و کيهان و رسالت، از آن سو پيشنهاد مصرانه کيهان هم مورد
پسند قرار گرفته و جبهه مشارکت هم منحل شده است و نظر رسالت و مفسرانش هم محقق شده
و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی هم به سرنوشت مجاهدين خلق دچار آمده، انجمن های
اسلامی دانشگاه ها هم يکی يکی به محاق تعطيل در افتاده و رهبران دانشجوئی هم به
همان جا رفته اند که علی افشاری و باطبی و بقيه. فرض کنيم که همه اين ها شد. بعد
از تمام اين موفقيت ها چه می شود. آيا خواست های مردم و دانشجويان و جوانان هم
منحل می شود. آيا مطالبات درست و يا غلط، تصورهای آرمانی از جوامع ديگر دنيا که
بخش عظيمی از آن ها هم درست نيست تعطيل می شود.
و اين ها به زمانه ای است که به طفيل انقلاب
انفورماتيک، آزاد شدن اطلاعات از گير سيستم های کنترل، برپا شدن راديوهای بيست و
چهار ساعته ای که در تمام اتومبيل ها روشن می تواند بود و تلويزيون هائی که مدت
زيادی با کيفيت ضعيف امروزی نمی مانند و چه بسا که مانند راديوهای بيست و چهار
ساعته برنامه های تلويزيونی دارای کيفيت و امکانات هم به وجود آيد که هر کدام خود
کار صد حزب می کنند، آن هم نه احزاب اصلاح طلب داخلی که قانون اساسی و چارچوب های
حکومتی را پذيرفته دارند بلکه احزابی که در اثر تدبيرهای اخير تصميم گيرندگان به
اين نتيجه رسيده اند که اصلاحی با اين قانون و حکومت ممکن نيست.
اين تصوير را با شرايط منطقه ای که پيش گفتم جمع
کنيم و با شرايط جهانی که با خبرهای مداوم رسيده از تهران در مورد ناکارآمد ماندن
اصلاحات و اصلاح طلبی آماده سخت گيری بيشتری با ايران می شود. بعد از اين محاسبه
اگر خوابتان برد.
حالا به سئوال ديگری هم آسان می توان پاسخ گفت: با
دانستن همه اين ها اگر شما به جای عبدی بوديد که از مدت ها پيش طرح خروج از حاکميت
را مطرح کرده بود و گفته بود که اگر اصرار دارند به خطا کاری چه کار از دست ما
ساخته است جز آن که حکومت را به خودشان بسپاريم و به کناری برويم. و اگر به جای او
بوديد چه می کرديد وقتی می ديديد که به جای بحث های سازنده و مفيد همه سخن از مچ
گيری است و يافتن ستون پنجم و پايگاه های دشمن، در حالی که حکومت با داشتن دوستانی
چنين نيازی به دشمن ندارد. راستی چه می کرديد.
به باورم عباس عبدی از تصميم برای بستن روزنامه
ها، دستگيری نماينده های مجلس و روزنامه نگاران و فعالان سياسی پيشاپيش با خبر شد،
از تهديدها و پيام های آمريکا هم خبر شنيد، همه اين ها را با هم جمع کرد و به زبان
حال با مخاطبان و محاکمه کنندگان خود گفت: من اشتباه کردم، اشتباه.
اشتباهم همه آن بود که خوش دل بودم.
|