کاريکاتور
آمريکائی،
و تيغ برهنه
در کف زنگی مست!
مسعود فتحی
اگر کسی از بيرون به حوادث کشور ما نگاه کند و از
روند چند سال گذشته اطلاعی نداشته باشد، شايد به نظرش عجيب باشد که در يک کشور،
چاپ يک کاريکاتور که شصت و شش سال پيش در آن سر دنيا منتشز شده است، چنين غوغائی
برانگيزد و فرياد بگير و ببند جاسوس اجنبی گوش همه را کر کند. ولی برای ملت ايران
اين قبيل شعبده بازی های هر از چند گاهی امر تازه ای نيستند. آن ها که بر مسند
قدرت نشسته اند، چندان نيازی به اثبات چيزی و ايجاد رابطه منطقی بين اتفاق مورد
نظر و عمل خود ندارند، کافی است که خود آن ها در ذهن ماليخوليائی شان رابطه بين
اين دو را " کشف" کرده باشند، ماشين مجرم تراشی راه می افتد و خود بخود
مجرمين پيشاپيش محکوم يکی پس از ديگری بازداشت و به سلول های انفرادی و ... برده
می شوند تا بر کشفيات انگشت تاييد گذاشته و اعلام جرم عليه خود و هفت جدشان را
بپذيرند. در دستگاه خلافت ولائی برای هر عمل آدم ها حتما دستوری از جائی صادر می
شود و صد البته اگر کاريکاتوريست مرحوم آمريکائی بوده و کاريکاتور هم از آمريکا
آمده باشد، طبيعی است که دستور را هم سيا صادر کرده باشد و مجرمين از هر رنگ و
لونی از مزدوران آمريکا و رويس جمهور حی و حاضر آن باشند.
تبديل يک کنفرانس در برلين به يک تشکيلات
براندازی، و دامن زدن به يک بحران ملی به بهانه اتفاقات حاشيه آن کنفرانس و
بازجوئی و محاکمه شرکت کنندگان در آن به اتهام به اتهاماتی مثل براندازی و غيره و
راه انداختن دستگاه بگير و ببند و بستن حدود هشتاد روزنامه و هفته نامه در عرض مدت
کوتاهی به بهانه اين کنفرانس آئيينه ای از رول کار اين حکومت و روش حکام خلافت
اسلامی در قلب واقعيت ها و تلاش برای حقنه کردن اين تقلب به افکار عمومی است.
اکنون اين بازی از سر گرفته شده است.
روزنامه حيات نو يکی از آخرين مطبوعات وابسته به
جناح اصلاح طلب حکومت به بهانه چاپ يک کاريکاتور به نام توهين به آيت الله خمينی
نخست مورد حمله واقع شده، سپس عليه آن راهپيمايی و تحصن راه انداخته می شود و بعد
همين که جنگ روانی عليه يک روزنامه در ابعاد کشوری سازمان داده شد و حوزه های
علميه تا سپاه پاسداران و بسيج به صحنه فراخوانده شدند و از طريق راديو و
تلويزيونی که به خرج اين ملت و عليه آن سازمان داده شده است،خوراک تبليغاتی يکدست
را در عرض مدت کوتاهی دريافت نمودند، نوبت به اعمال "قانون" می رسد و
هيچ قانونی هم در دسترس نباشد، قانون اقدامات تامينی دم دست است و با استناد به
آن، مثل ده ها مورد ديگر حکم توقيف موقت صادر می شود، از جنس احکام موقتی که
بسياری هنوز هم بعد از دو سال هم چنان در انتظار تعيين تکليف اند.
اما دم خروس زمانی از زير عبای حضرات بيرون می افتد
که در بحبوحه سو استفاده از غوغا بر سر کاريکاتور منعکس شده در حيات نو، روزنامه
بهار بدون هيچ دليل و بدون داشتن حتی شاکی از جمله شاکيان حرفه ای قوه قضائيه،
توقيف می شود.
توقيف مطبوعات در حکومت اسلامی نه تازگی دارد و نه
چندان امر عجيبی است. سانسور يکی از ارکان اصلی اين حکومت است. راه افتادن حزب
الله در خيابان ها و به جنب و جوش در آوردن حوزه های علميه و غيره هم امر تازه ای
نيست. اما به صحنه کشاندن "امت با غير" حزب الله به اين بهانه در شرائط
فعلی نشان از عزم جدی جناح ولی فقيه به هر چه تنگ تر کردن عرصه برای جناح رقيب و
وادار نمودن آن به تمکين در برابر اراده قاهر ولی فقيه و دارودسته آن است.
از قرار معلوم سنبه زورگوئی بر اصلاح طلبان بعد از
نمايشات دادگاه نظرسنجی پر زور تر هم شده است. طرح تبديل همه اصلاح طلبان به مجرم
و ضد نظام در حال عملی شدن است و قبل از آن که کار به رای گيری بر سر قطعنامه های
آن ها در مجلس برسد، تکليف خود شان در خيابان ها و توسط "امت هميشه در
صحنه" روشن می شود. و "آخرين پيام" ها به خاتمی در خيابان ها جار
زده می شود. صد البته دل اروپا هم با يک حکم حکومتی در مورد تعليق سنگسار به دست
آمده است و نشان داده شده است که "اصلاحات" را قوه قضائيه هم می تواند
انجام بدهد.
البته کرم از خود درخت است. آقای رئيس جمهور در
مقابل همه اين قبيل تهاجمات اعوان و انصار ولايت فقيه همواره عقب نشينی را ترجيح
داده است و در برابر سوال مردم از اين همه،
سکوت را برگزيده است.
***
شکی نيست که با هر يورشی به مطبوعات و با
سازماندهی هر تعرضی فضا در جامعه سنگين تر شده و حضور نيرو های سرکوب در جامعه
ملموس تر می شود ولی در اين واقعيت هم شکی نيست که با ادمه اين روش ها هم چرخ
حوادث به عقب برنگشته است. اصلاح طلبان روز به روز در مخمصه بيشتر قرار گرفته اند.
اصلاحات در درون حکومت در جا زده است و از شعار های اوليه خاتمی ديگر بعد از پنج
سال چيزی برجای نمانده است. اما نه خواست اصلاحات از بين رفته است و نه نظر مردم
نسبت به جناح مخالف اصلاحات هم تغيير کرده است که هيچ قضاوت آن ها صريح تر هم شده
است. حکومتی که محکومين دستگاه قضائی اش به قهرمان تبديل شوند، آن حکومت با يک
مخالفت ساده مواجه نيست با يک نفرت ملی از اقدامات دستگاه قضائی خود مواجه است.
بديهی است که در چنين حکومتی اعترافات در زير شکنجه احساس همدردی با قربانی و
انزجار از دستگاه شکنجه گر را برانگيزد، و مدافعان چنين حکومتی را فقط اوباش چماق
به دست و مشتی شکنجه گر و قداره بند تشکيل دهد. امروز هويت حلقه کوچکی که در راس
حکومت و به دستور و طبق فرمان در پست های حساس قرار گرفته اند و هر چند وقت يک بار
با اجرای سناريوئی يورش به مردم را سازمان می دهند، بر کسی پوشيده نيست.آن ها با
سماجت از موقعيت ممتازی که طی بيست و چند سال سرکوب و ديکتاتوری به دست آورده اند،
با چنگ و دندان دفاع می کنند و حاضر به قبول رای ملت نيستند. آن ها در واقعيت امر
هم، دو راه بيشتر در پيش رو ندارند، يا به رای مردم تمکين کنند و تمکين در برابر
انتخاب های ناگزير مردم در چارچوب حکومت دعوت مسالمت جويانه به چنين تمکينی بود و
يا اين که در برابر آن بايستند که تاکنون بخش مهمی از روحانيت حاکم و عمله و اکره
آن در مرکز قدرت حکومتی چنين کرده است و از قرائن بر می آيد که در صدد است به اين
روش ادامه دهد. اما طبيعی است با تداوم اين مسير، لحن و روش برخورد مردم با اين
نيرو و نحوه اعلام نظر در برابر آن هم تغيير خواهد کرد و ترس برخی از روحانيون از
تبديل شدن تير های چراغ برق به چوبه های دار عمامه به سر ها در سراسر کشور پر بی
جا نيست. اگر در مقابل خواست مردم برای تغيير، همواره چوبه دار و داغ و درفش
گذاشته شود و زبان گرفتن و کشتن به کار گرفته شود، پاسخ اين گونه ديالوگ هم چيزی
جز قيام عليه ظلم نخواهد بود و کسی هم نمی تواند به مردمی که جز به زبان گرفتن و
شکنجه و کشتن سخن گفته نشده است، تحمل ابدی موعظه کند.
مردم کشور ما با دوم خرداد و بعد از دوم خرداد با
زبان رای به ديالوگ با حکومت برخاسته و به مسالمت و از طريق آراء خود سخن گفته اند
و در ابعاد ده ها ميليونی هم نظر خود را در مورد حکومت و حکومتگران اعلام کرده
اند. در مقابل اين زبان، آن ها که قدرت واقعی را در حکومت اسلامی در دست دارند،
شاخ و شانه کشيده و با قلدری به خواست مردم دهن کجی کرده اند و هنوز می کنند..
مردم اين کشور تا ابد منتظر فهم پيام رای شان نخواهند نشست و نبايد هم بنشينند.
اين را هم آقای خامنه ای و امثالهم بايد بفهمند و در کله اشان فرو کنند و هم آقای
خاتمی و شرکا که با رای عاريه ای مردم به مقام و منزلت رسيده اند، اما از جسارت
عمل به پيام رای مردم تهی هستند.
بحث کاريکاتور و خمينی بهانه است. اين را همه می
دانند. الان اگر خمينی هم مثل منتظری زنده بود، معلوم نيست که اگر آقايان دست بالا
را داشتند و دادگاه ويژه اشان دستش به اش می رسيد، سرنوشتی بهتر از منتظری داشت.
اين وااماما هائی که امثال عسگر اولادی و مصباح يزدی و مشکينی به راه انداخته اند،
پشتش چيز ديگری خوابيده است: قدرت و موقعيت و ثروت های بادآورده و غارت شده ملت
ايران. اين ها مثل انگل های خونخواری به جان اين ملت افتاده اند و حاضر هم نيستند
به هيچ بهائی دست از سر آن بردارند و هر روز ساز جديدی برای سرگرم کردن مردم کوک
می کنند و همواره در کمين يک دشمن واهی نشسته اند که گويا قصد نابودی
"ارزش" های حکومت بی ارزش شان را در پيشگاه ملت دارد. شب و روز به دنبال
جاسوس می گردند و توطئه می کنند و اين فتنه گری ها را به نام کشف توطئه می فروشند.
بزرگ ترين توطئه گر طی چند سال گذشته خود همين آقايان بوده اند. به قول خاتمی هر ۹
روز يک توطئه را سازمان داده اند.
"کاريکاتور" هم مثل "موج" يک
نمايشنامه کوتاه در يک نشريه دانشجوئی وسيله است تاهدف. هدف گرفتن و بستن بيشتر
است. جامعه ای که تراژدی بعد از کنفرانس برلين و حمله به مطبوعات و انواع اقسام از
اين قبيل بحران سازی های مذبوحانه را در طول چند سال گذشته پشت سر گذاشته است،
بحران مصنوعی فعلی بر سر کاريکاتور را هم پشت سر خواهد گذاشت. حداکثر اين که حيات
نو و بهار هم به خيل روزنامه های در محاق توقيف اضافه شوند و چند روزنامه نگار
ديگر هم به گوشه زندان فرستاده شوند. در نهايت امر اگر آقايان حتی تمام اصلاح
طلبان را هم به فرض از حکومت حذف کنند، قطعا نخواهند توانست ميليون ها انسانی را
که ديگر حکومت سرنيزه در اين کشور را تحمل نمی کنند، از صحنه حذف کنند.
با تمسک به کاريکاتور و امثال آن می شود آب را گل
آلود کرد و از آب گل آلوده برای چند صباحی ماهی گرفت ولی اين قبيل ماهيگيری ها می
توانند در لحظاتی که دريا در تلاطم است، در دهانه توفان به دام مرگ تبديل شوند.
|