گفتگوی ماهنامه آفتاب با
محمدرضا خاتمی
گسترش جبهه مردمسالاری
مردمسالاری در کشور ما در شکل و
نماد ظاهری آن يعنی انتخابات وجود دارد، اما قوانين و قواعد مردمسالارانه کامل نيست
و سليقه حرف آخر را میزند.
تا نهادهای مستقل مدنی از قدرت لازم برخوردار نشوند، امکان بازگشت استبداد
وجود دارد. چه لخت و عريان و چه در پوشش قانون، دين، استقلال و ...
محافظهکاران پر سر و صداتر از اقدامات
فعلی چه کاری میتوانستند انجام بدهند؟ مثلا کودتا کنند و کار اصلاحات را يکسره
کنند؟ آنها از چه نيروی ميدانی برخوردارند؟به نظرمن محافظهکاران نه توان اين را
دارند و به فرض محال هم اگر بتوانند چنين کاری را هم انجام دهند، توان اداره کشور
پس از اين اقدام را ندارند .
برخی از منتقدان اخيرا مطرح میکنند که
جنبش اصلاحات مردم سالارانه در ايران شکست خورده و به پايان خود رسيده است. شما و
همراهانتان با اين نظر مخالفيد. چه علائم و نشانههايی میتوانيد ارائه دهيد که
نشان دهنده زندگی و تداوم جنبش اصلاحطلبانه باشد؟
برای ورود در اين بحث ابتدا بايد به مفاهيم مشترکی
از کلمات دست يافت. «جنبش»، «اصلاحات»، «مردم سالاری» سه جزء اين عبارت را چگونه
معنا میکنيم.
اگر «جنبش» را ناظر به تحولات عميق اجتماعی و در
همه سطوح معنی کنيم که سالها در لايههای زيرين جامعه به صورت آرام نشو و نما
يافته است و حالا به تدريج تظاهرات بيرونی خويش را به نمايش میگذارد و در حقيقت
همانند کوه يخی است که قله آن از آب بيرون زده است، تحليل ما از وقايع اجتماعی و
سياسی و نحوه برخورد با جنبش و آثار و عواقب آن چيزی خواهد بود که کاملا متفاوت
است از وقتی که جنبش را به يک جريان سياسی يا يک حزب و يا حتی يک فرد تقليل دهيم.
حال به بررسی دو وضعيت بپردازيم. حالت اول که جنبش را ريشهای در نظر بگيريم و
حالت دوم که آن را تجسم يافته در جمعهايی تشخيص دهيم.
با ديدگاه اول به نظرم نه تنها جنبش زنده است،
بلکه حيات پويايی دارد و با توجه به تجربههای بسيار مهم جنبشهای گذشته، صبورتر و
مقاومتر و انعطافپذيرتر به پيش میرود.
حتی در حالت دوم هم هر چند جريانات سياسی طرفدار
جنبش اصلاحات زير فشارهای مداومی قرار دارند، ولی حتی اين جريانات سياسی نيز زنده
هستند و در حالت خوبی به سر میبرند. نکته بعد «اصلاحات» است، هدف اصلاحات را بايد
مشخص کنيم چيست؟
به نظر من هدف اصلاحات استقرار کامل مردمسالاری
است. اين به معنای اين نيست که در کشور ما اصلا مردمسالاری وجود نداشته است، بلکه
بدين معناست که مردمسالاری به صورتی نهادينه نشده است که امکان بازتوليد استبداد
وجود نداشته باشد. مردمسالاری در کشور ما در شکل و نماد ظاهری آن يعنی انتخابات
وجود دارد، اما قوانين و قواعد مردمسالارانه کامل نيست و سليقه حرف آخر را میزند.
به همين جهت موانع مهمی بر سر راه انتخابات وجود دارد که گاه با حالتهای
کدخدامنشانه و يا حوادث اجتماعی و سياسی اين موانع کم يا زياد میشود.
مهمتر اين که نهادهای مقوم مردمسالاری در کشور ما
تازه تولد يافتهاند و هنوز به درختهای تنومند تبديل نشدهاند، تا اين نهادهای
مستقل مدنی از قدرت لازم برخوردار نشوند، امکان بازگشت استبداد وجود دارد. چه لخت
و عريان و چه در پوشش قانون، دين، استقلال و ...
مردم سالاری هم تعريف بسيار روشن و دقيقی دارد و
نبايد با اضافه کردن قيدهايی که بر ابهام آن میافزايند يا بدتر از آن به هدف تهی
کردن اين مفهوم از محتوای واقعی آن به کار میروند، کار را دشوار ساخت.
مردمسالاری يعنی هر چه ملت بخواهند. مسلما هر ملتی
بسته به شرايط ايمانی و آيينی و فرهنگی و بومی خود شيوهای از زندگی را میپسندد
که درميان ملتی ديگر حتی میتواند مذموم باشد. به همين جهت، خوب يا بد، ما حق
نداريم بگوييم آنچه مردم خواستهاند نبايد اجرا شود. البته ما میتوانيم آنچه را
میپسنديم تبليغ کنيم و به گوش و دل مردم برسانيم و حتی اگر برخلاف ايدههای ما
روش ديگری را بر گزيدند اين حق بايد برای ما بايد باقی باشد تا در فضايی مناسب آرا
و عقايد خودمان را باز هم تبليغ کنيم و امکان کسب اکثريت را داشته باشيم. مسلما
ورای اين تفسير، و يا استبداد و ديکتاتوری است يا هرج و مرج. من با اين تفسيری که
از «جنبش اصلاحات مردمسالارانه» دارم، معتقدم اين حرکت هنوز پويا و زنده است.
کسانی که مخالف آن هستند بايد استدلال کنند اولا جنبش را چه چيز معنا میکنند،
ثانيااز اصلاحات چه برداشتی دارند و آخر اينکه مردمسالاری را به چه مفهومی باور
دارند؟
به نظر میرسد ورای اين که اعتقادات ما چه باشد،
اصلاحات مردمسالارانه نياز مسلم کشور است که مردم هم به اين نکته رسيدهاند. دو
گروه معتقد به اين مساله نيستند: اول کسانی که وضع قبلی را میپسندند و آنچه را در
اين چند سال پس از دوم خرداد ۷۶ اتفاق افتاده است، انحراف میدانند که وزن آنها
مشخص شده است. گروه دوم کسانی هستند که اصولا اصلاحات را در ساختار فعلی نظام غير
ممکن میدانند. اين گروه بايد پاسخ دهند بديل آنها برای خروج از وضع فعلی چيست؟
نمیتوان اصلاحات را نفی کرد و به عنوان يک نهاد سياسی يا صاحبنظر اجتماعی بديلی
ارائه نکرد. هستند کسانی که مساله جمهوری ناب يا حتی سلطنت و جدايی دين از سياست
را توصيه میکنند. منتهی بسيار مهم است که برای رسيدن به اين هدف خود شيوه متناسب
را ارائه دهند. آيا برای ساختار شکنی به روشهای ساختار شکن معتقدند يا به روشهای
ديگر و آنچه همواره در اين ميانه مغفول مانده است، همين «روش» است که به نظر من
روش متناسب با هدف خواهد بود. اصلاحات جز با روشهای اصلاحطلبانه که شامل چند
عنصر آرامش، قانونگرايی (حتی اجرای قانون بد)، مسالمت آميز بودن روش و پذيرش اصل
تدريجی بودن و آمادگی پذيرش هزينه است، پيش نمیرود. در حالی که ساختار شکنی که
معتقدم مردم ما نيز با آن موافق نيستند جز از طريق روشهای ساختار شکن که متضمن
خشونت و هرج و مرج است، به پيش نمیرود.
بنابراين صرف نظر از اينکه بتوانيم نشانههايی از
حيات يا ممات جنبش اصلاحطلبانه فعلی را ارائه بدهيم معتقدم هيچ راهی جز همين راه
اصلاحات وجود ندارد و اگر هم به فرض محال اين جنبش نابود شده باشد، باز بايد جنبش
اصلاحات ديگری را بر پا سازيم، در حالی که همان گونه که گفتيم جنبش اصلاحات زنده و
پويا و البته آرام و صبور است.
مقايسه کوچکی از وضعيت کلی کشور در همه زمينهها
که سياست جزء کوچکی از آن است نشان دهنده سير پيش رونده اصلاحات است. گسترش
نهادهای مدنی و تعميق فعاليتهای آنها، وسعت فضای اطلاع رسانی، شکستن تابوهايی که
نزديکی به آنها غير ممکن مینمود، شفافتر شدن فضای اجتماعی و سياسی، جامعه چند
صدايی، تقدس زدايی از عرفيات، فضای مناسبتر برای روی کار آمدن نسل جديد بر اساس
معرفت و رقابت و ... از جمله اين نشانههاست که چه به لحاظ کمی و چه به لحاظ کيفی
قابل اثبات هستند.
اصلاحطلبان البته منکر هزينههای کم وبيش سنگين
اين حرکت نيز نيستند، اما نبايد پرداخت هزينههای سنگين را مساوی شکست جنبش
اصلاحات دانست. بهترين دليل زنده بودن جنبش همين افزايش فشارهاست،چرا که
فشارهای قبلی نتوانسته است حتی ما را زمين گير کند. از طرفی محافظهکاران
میدانند که زمان به نفع آنها نيست و دچار ريزش نيروی شديدی شدهاند. آنها در
جامعه، زمانی ۷ ميليون رای داشتند اما امروز همين تعداد هم حمايت کننده ندارند. به
علاوه آنها با ريزش شديد نخبگان در حوزههای علميه، دانشگاهها، صنوف مختلف و حتی
درون خانوادههای خود روبهرو شدهاند.
در حقيقت برای جناح مقابل اصلاحات، هيچگونه اميد
زايندگی و بازسازی بر اساس ايدهها و روشهای قبلی وجود ندارد و به همين جهت با
توسل به ابزار قدرت میکوشند با اصلاحطلبان برخورد کنند. در حالی که زايندگی و
باروری اصلاحات روز به روز افزونتر میشود و هر روز عرصههای جديد، چهرههای جديد
و حرکات جديدی را شاهد هستيم.
بسياری از نيروهای سياسی احساس میکنند
که ايران در آستانه يک تحول و نقطه عطف سياسی قرار گرفته است. آيا شما هم چنين
احساسی داريد؟ اگر پاسخ مثبت است، گمان میکنيد چه عواملی موجب اهميت اين شرايط
شده و آن را به يک نقطه عطف تبديل کرده است؟
اين تحول ايجاد شده است، اما اثر گذاری تحول
اجتماعی بر روی ساختارهای اجتماعی نيازمند زمان است.
من اين تحول را مثبت و سازنده و البته دگرگون
کننده میدانم و حداقل چهار عامل را در آن دخيل میدانم. اول تغيير نسل، دوم
افزايش انفجاری معرفت و دانايی، سوم سيستمهای اطلاعرسانی غير قابل کنترل و چهارم
با کمال تاسف ناکارآمدی در پاسخگويی به تحولات غيرقابل اجتناب در همه عرصهها. ما
در طول صد سال گذشته حداقل پنج جنبش اجتماعی داشتهايم، مشروطيت، جنبش ملی شدن صنعت
نفت که نطفههای آن از شهريور بيست بسته شد، نهضت عظيم ۱۵ خرداد و بالاخره انقلاب
اسلامی و اينک هم جنبش اصلاحات.
وقوع زمانی همه اين جنبشها نشان دهنده اين نکته
است که تغيير نسل يک عامل مهم برای وقوع جنبش بوده است. اما پيروزی يا شکست اين
جنبشها به عوامل ديگر بستگی داشته است. در هيچ زمانی شايد ما تجمع همه عوامل را
در يک زمان مثل حالا نداشتهايم. در بيانيه پايانی کنگره سوم حزب مشارکت از بحران
عظيم اجتماعی موجود ياد شده است و بر روی هم افتادن شکافهای موجود در يک زمان خاص
نشان داده شده است. بر اساس همين تحليل من معتقدم تحول تحقق يافته که
عمدتااجتماعی است، آثار خود را درعرصه سياسی گذاشته و میگذارد.
من برای تحول ويژگیهای زير را قائل هستم.
۱- تحول در همه عرصهها خواهد بود. يعنی نظام
اقتصادی، اجتماعی و سياسی متناسب با نيازها و الزامات کشور سخت دچار تحول خواهد
شد.
۲- محور تحولات نگاه مردمسالارانه است که بايد آن
را مردمسالاری ايرانی ناميد.
۳- تحولات از منظر نگاه به درون است، نه خارج
۴- حقوق شهروندی و نفی حاکميت طبقاتی، اولويت اول
در اين تحول است.
۵- رعايت و التزام به ارزشهای جهانی نظير حقوق
بشر، صلح جهانی به هدف بازگشت ايران به جايگاه بينالمللی خود و بخصوص ارتقای
جايگاه هر ايرانی در هر جای دنيا وجهه همت قرار خواهند گرفت.
۶- ورود عناصری که اکثريت قاطع آنها کاملاجديد و
به احتمال زياد بيرون از حاکميت فعلی خواهد بود، اما افرادی خواهند بود معتقد به
سر بلندی و عزت کشور، واقع بين و مصلحتگرا و در عين حال باورمند ومتعهد و البته
از درون کشور.
گفتوگوی مکتوب شما و «جمعيت موتلفه»
اگر چه اقدامی از نظر ارزشی پسنديده بود، اما برخی معتقدند فاقد تاثير سياسی مشخص
خواهد بود. به اعتقاد آنها جريان راست سنتی و محافظهکار نقش جدی در ميان جريان
اقتدارگرا و رهبری آن ندارد و از اين رو توافق با آنها (در صورت تحقق) تاثيری بر
روند اقدامات آنها نخواهد گذاشت. در اين مورد چه نظری داريد؟
فرضيه اصلی جنبش اصلاحات و بالتبع جبهه مشارکت رسيدن
به اهداف و آمال خود با توسعه معرفت و انتخاب آگاهانه است و نه با استفاده يا سوء
استفاده از ابزار قدرتی که احتمالا در اختيار میگيرد. به همين جهت کار اصلی جبهه
مشارکت توليد و توزيع آگاهی است و بعد سازماندهی تشکيلاتی و ورود به عرصه انتخاب
برای رسيدن به قدرت مبتنی بر اراده و دانايی مردم.
بر اين اساس ما در طول چند سال گذشته تلاشهای
زيادی برای مراوده و تماس با صاحبنظران، گروههای مرجع و احزاب و جريانات سياسی و
اجتماعی داشتهايم و از همه آنها نيز بهره گرفتهايم و ادامه نيز خواهيم داد. اگر
من ليست اينها را بگويم، بسيار طولانی خواهد شد. بر اين اساس مکاتبه جبهه مشارکت
با موتلفه - که بهتر است مناظره نام نهيم - ورود به يک معامله سياسی نبود، چرا که
اولا در ساختار قدرت فعلی ايران، موتلفه دارای چنين جايگاه اثر گذاری نيست (نه
موتلفه و نه هيچ حزب، گروه و شخصيت جناح محافظهکار) و دوم اينکه اصولا معتقد به
اينگونه معاملات سياسی نيستيم. البته اين را نبايد به معنای کنار گذاشتن سياست
ورزی و ورود عنصر تعصب و اصول گرايی در اين عرصه دانست، ما معتقديم بايد با همه
اطراف سياست در ايران صحبت کرد حتی گفتوگو و صحبتهای چانه زنانه و حتی غير علنی
را اگر برای گرفتن امتياز به نفع کل حرکت و مردم باشد، نفی نمیکنيم. ولی ورود در
اين ميدان به قصد بستن بار منافع شخصی يا حزبی را خيانت میدانيم.
اما موتلفه به لحاظ فکری میتواند جناح اقتدارگرای
حاکم را نمايندگی کند (و نه به لحاظ علمی). به همين جهت اين مناظره، چالش افکار،
ايدهها و راهحلهايی بود به قصد شفافتر شدن فضای فکری جامعه که گاه در منازعات
حاد سياسی ممکن است اصل و موضوع مورد منازعه ناپيدا بماند و عدهای تصور کنند دعوا
فقط بر سر قدرت است. ديگر اينکه ما به هر حال معتقد به گفتوگو هستيم و آن را بر
هر شيوه ديگری ترجيح میدهيم، پس يک هدف ما از اين مناظره حتی اگر به هيچ نتيجه
علمی و يا شفافيت فضای سياسی هم منجر نشود، جا انداختن گفتوگو به عنوان يک روش و
حتی يک هدف است. من در يکی از نامه های خود ذکر کردهام که اصل گفتوگو نه به
عنوان يک روش، بلکه به عنوان يک هدف میتواند مورد توجه قرار بگيرد. ما مطمئن
هستيم تثبيت گفتوگو به عنوان روش موثر (هر چند دراز مدت) میتواند سبب سالم سازی
فضای اجتماعی و جلوگيری از سوء استفاده از ابزارهای قهريه و عدليه و سوق دادن همه
ما به مبارزه در عرصه نوشتن و گفتن و شنيدن و خواندن به جای مبارزه در خيابان و
ميدان شود.
به همين لحاظ بايد اين شيوه را ادامه داد و
خوشبختانه اين قدم خير که ابتدا توسط دبير کل موتلفه برداشته شد، امروز از سوی
بسياری گروههای ديگر مورد قبول واقع شده است و به اين روش روی آوردهاند.
برخی از تحليلگران معتقدند مقاومت ما
در برابر «نظريه توطئه» باعث شده است که از درک نقش عامل بيرونی در تحليل رفتارهای
خشن و سرکوبگرانه جناح اقتدارگرا عاجز شويم. آيا فکر نمیکنيد با وارد کردن يک
نيروی خارجی در تحليل رفتار جناح مقابل (مثلا اسرائيل) بهتر میتوان رفتارهای اين
جناح را تحليل و تفسير کرد؟
رد نظريه توطئه به معنای رد احتمال بعضی
برنامهريزیهای توسعهطلبانه و مداخلهگرانه نيروهای خارجی در کشور نيست. بلکه به
اين معناست که نبايد دستگاه تحليل سياسی ما بر محوريت نظريه توطئه بچرخد. بايد
واقع گرا بود و چون واقعيت آن نيست دنبال کنندگان تئوری توطئه در جامعه ما چون
چوپان دروغگو سرنوشت خوبی پيدا نخواهند کرد و قبل از هر کس ديگر در توهمات خود
چنان غرق میشوند که گاه حتی فرصت نجات خود از اين غرقاب را هم پيدا نمیکنند.
من هنوز اعتقاد ندارم جريان سازمان يافتهای درون
کشور وابسته به خارج وجود داشته باشد که به شيوههای متعارف و غيرمتعارف حرکات خود
را هماهنگ با آنها انجام دهد.
اما نکته مهم اين است که در جهان امروز بسته به
نگرش افراد به شيوه حکومت و نحوه توزيع قدرت در جامعه اقداماتی صورت میگيرد که
میتواند کاملا مشابه اقداماتی باشد که در کشور ديگر تحقق میپذيرد. مثلا معتقدين
به مردمسالاری در همه جای دنيا، شيوههای نسبتا يکسانی دارند و غير مستقيم هم بر
همديگر اثر میگذارند و بر عکس معتقدين به تبعيض، خودی و غيرخودی و اقتدارگرايی
رفتارهای مشابهی با هم در سراسر دنيا دارند. جناح محافظهکار بسيار تلاش دارد از
تشابههای بعضی شعارهای داخل کشور با شعارهای حقوق بشری دنيای غرب اين رابطه را
تداعی کند،اما واقعيت چيز ديگری است. حال خود آنها هم رفتارهای خشونت آميز و گاه
سرکوبگرانهای دارند که مثلا مشابه آن در اسرائيل ديده میشود. ما نبايد اين اشتباه
را بکنيم که اسرائيل به آنها خط میدهد، بلکه بايد اينگونه تفسير کرد که فلسفه
حکومت شما هر چه باشد، روش شما هم از همان زاييده خواهد شد. وجود فلسفه سياست و
حکومت بعضی از اين آقايان همان است که مساله در آنجا ديده میشود، روش نيز همان
خواهد بود. به نظر من در اينجا نقد ايدئولوژی سياسی مهمتر از توسل به تئوری توطئه
است.
جبهه مشارکت با انجام اقداماتی وسعت
نظر و طرفيت خود را برای همکاری با نيروهای سياسی متفاوت نشان داده است. فکر
نمیکنيد زمان آن رسيده است که به طور صريح به دنبال ايجاد جبهه گستردهای از
نيروهای طرفدار مردمسالاری و اصلاح طلب در کشور باشيم؟ چرا هيچ اقدام عملی در اين
جهت انجام نمیشود؟
جبهه مشارکت معتقد به وجود يک جنبش مردمسالارانه
گسترده و چند صدايی است که در عين اختلافات درونی هدف اوليه استقرار مردمسالاری را
دنبال میکند. اين جبهه به حدی گسترده است که در توان يک حزب، آن هم حزب نوپايی
مثل مشارکت نيست که بخواهد محوريت اين جبهه گسترده را به عهده بگيرد. به علاوه
دامنه اين جبهه در همه عرصهها پهن شده است و بخش سياسی آن جزء کوچکی از آن است.
در حالی که در بخش اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و ... هم ريشههای عميقی دارد.
من گمان میکنم نبايد در شکلگيری اين جبهه دخالت
بیجهت يا عجله کنيم. به اين دليل که جنبش متعلق به چند جريان سياسی نيست که از
اتحاد آنها کل جنبش انسجام پيدا کند، بلکه بايد تلاش کرد تا همه گروهها اعم از
سياسی، اجتماعی يا صنفی، جايگاه خود را پيدا کنند و متناسب با وزن خود در جامعه
اثرگذار شوند.
اعلام صريح تشکيل يک جبهه گسترده سياسی به نظر من
بيشتر اثر تبليغی و سياسی دارد تا اين که بتواند قدرت موتور جبهه اصلاحات را بيشتر
کند. نکته ديگر اينکه همه می دانيم طيف اصلاحات، طيف بسيار متنوع و گستردهای است
که در درون آن گاه تضادهايی ديده میشود، اين تضاد در مواردی به اندازه تضادی است
که مثلا بين اصلاحات و مخالفان اصلاحات وجود دارد. هنر مشارکت اين بوده و اين
خواهد بود که در اين طيف گسترده، امکان رايزنی و همکاری لازم به همه طيفها را
پيدا میکند و نه اينکه با انحراف به سوی بعضی طيفها در حقيقت مرزبندیهای کاذب
درون اين جبهه را به مرزبندی واقعی تبديل کند. متاسفانه در بعضی گروهها هم سوء
تفاهمهايی وجود دارد که اگر حزبی مانند مشارکت بخواهد گام پيش نهد، مشکل افزا
میشود.
در عين حال ما روابط خودمان را با همه اين طيفها
در حد متعادل و معقول و به نفع جنبش مردم سالاری حفظ کردهايم. در حقيقت يک جبهه
عام مردمسالاری به خودی خود، وجود پيدا نکرده است. علت اصلی آن هم رفتارهای خشن
طرف مقابل است که با وجود همه اختلافهای حرکتهای معتقد به مردم سالاری را با
وجود تفاوت در مواضع اقتصادی، فرهنگی، سياست خارجی و حتی بعضی اعتقادات حول مردم
سالاری و دفاع از حقوق شهروندی منسجم کرده است وتا اين رفتارها وجود دارد، ديگر
نيازی به تلاش بيشتر نيست.
جناح اقتدار گرا به جای انجام يک اقدام
جنجالی و پر سر وصدا، به تدريج و آرام آرام در حال دستگيری و از ميدان خارج کردن
چهرههای فعال اصلاحطلب است، گمان میرود که خط مشی کنونی اصلاحطلبان به موفقيت
آنها در اجرای برنامههای خويش منجر میگردد؟ چه به نحوی برای مقابله با اين سرکوب
آرام و بی سر وصدا میتوان در راهکار اصلاحطلبان تصور کرد؟
محافظهکاران پر سر و صداتر از اقدامات فعلی چه
کاری میتوانستند انجام بدهند؟ مثلا کودتا کنند و کار اصلاحات را يکسره کنند؟ آنها
از چه نيروی ميدانی برخوردارند؟ نيروی اراده کننده اين نيروی ميدانی در چه حدی
است؟ برنامه بعدی آنها برای اداره کشور چيست؟ چه توجيهی برای ايران و دنيا
میتوانند داشته باشند؟
به دليل همين سوالهای جدی، اقدام نهايی آنها در
حقيقت خودکشی آنها خواهد بود و خوشبختانه هنوز بخش راديکال راست محافظهکار
حرفهای نهايی را درميان آنها نمیزند. آنها از همه نيروهای به ظاهر مدنی خود
استفاده میکنند و البته تلاش کردهاند منسجمتر عمل کنند.
به نظرمن محافظهکاران به خوبی به اين نکته واقفند
که اگر بخواهند با يک اقدام همه جانبه همه چيز را جمع کنند، نه توان اين را دارند
و به فرض محال هم اگر بتوانند چنين کاری را هم انجام دهند، توان اداره کشور پس از
اين اقدام را ندارند و بلافاصله خود به شقوق کاملامتضادی میشکنند. مگر اصلاحات
منحصر در چند صد نفری است که امروزه اسم و رسمی دارند؟
فعلا درون جبهه مخالف اصلاحات نيروهايی وجود دارند
که هر چند به شدت محافظه کار و مخالف تغيير در ساختار قدرت هستند، ولی درکی از
منافع ملی دارند که مانع از آن میشود که با روشهای براندازانه عليه اصلاحطلبان
موافقت کنند. اين نيروها در جناح محافظهکار در اکثريت هستند، ولی متاسفانه به شدت
مرعوب و منزوی هستند و چون اصولا روشهای مردم سالارانه درون اين جناح پذيرفته
نشده است، اين جناح امکان قدرتيابی چندانی ندارد و بيشتر به عنوان مانع
راديکاليزم بيشتر در محافظهکاران عمل میکنند.
اصلاحطلبان بايد به اين جريان کمک کنند تا از زير
يوغ اقليت راديکال راست بيرون بيايند. چنين برنامهای بايد به عنوان يک راهبرد در
جناح اصلاحطلب پيگيری و دنبال شود و محور گفتوگو قرار گيرد.
اما آنچه اين روزها به عنوان حرکتهای ضداصلاحات
در قالب دستگيریها يا حملات فيزيکی يا تبليغی میبينيم به نظر من نشانگر تغيير در
خط مشی محافظهکاران نيست. راديکالهای محافظهکار اصولا در سنگرهای دفاعی قرار
داشته و قرار دارند و بديهی است هر چه جنبش اصلاحات بيشتر پيشرفت کند و پايهای از
پايههای قدرت آنها را بلرزاند، بايد انتظار داشته باشد تا متناسب با همان پيشروی
پاسخ دريافت کند. اين روال هميشگی محافظهکاران بوده و خواهد بود و البته بايد
توجه داشت در اين ميان روش دو گام به پيش، يک گام به پس جنبش اصلاحات هم ادامه
خواهد داشت.
جايگاه دولت در چالشی که امروز ميان
اصلاحطلبان طرفدار مرمسالاری و اقتدارگرايان وجود دارد، تا حدودی مبهم است. دولت
تمايلی به جهتگيری آشکار ندارد، اما جناح اقتدارگرا اين دولت را رها نمیکند. فکر
نمیکنيد تصريح جايگاه دولت به شفاف شدن فضای سياسی کشور کمک کرده و ما را در تحقق
مردم سالاری بيشتر ياری کند؟
در جريان تحولات، دولت اصلاحات خواسته است نقشی
فراجناحی داشته و يا به عبارتی نقش بیطرف را در منازعات و رقابتهای سياسی
جناحها ايفا کند.
اين امر بخصوص از آن جهت مهم است که حاکميت و قدرت
در بينش جناح محافظهکار در برابر اجتماع و جهتگيریهای مردم نبايد و نمیتواند
بیطرف و بیتفاوت باشد. از نگاه آنان، محافظهکاران بايد در تحولات و امور
بهنحوی مداخله کنند که آنچه را «حق» میپندارند، حاکم کنند و از رشد هر آنچه
مطابق سليقه آنها نيست ممانعت جدی به عمل آورند. اين اقدام به هر وسيلهای
میتواند باشد، از تبليغ و استفاده از ابزارهای اقتصادی گرفته تا به کار گرفتن
قدرت قهريه و حتی کشاندن کار به جاهايی مثل قتلهای زنجيرهای. در اين مياناگر
«دولت» بخواهد با همان استدلال طرف مقابل عمل کند و مثلا از ابزارهای اقتصادی که
در دست خود دارد برای تحريم و محدودکردن طرف مقابل استفاده کند، چه تفاوتی با جناح
محافظهکار میتواند داشته باشد. به همين جهت استدلال دولت در بیطرفی نسبی که
بتواند به رشد مردمسالاری در کشور منجر شود، قابل درک و قابل احترام است.
اما به نظرمن دولت دارای يک بينش و تفکر خاصی است
که بايد روی اين بينش خود بايستد و بيشتر آنها را تبيين کند و به طور تئوريک
مخالفت خود را با روشهای غير مردم سالارانه اعلام کند. اين توقع از دولت ممکن است
به طور کامل برآورد نشود.
پيگيری گذر به مردمسالاری به حضور
بيشتر در جامعه و فاصلهگيری از قدرت در دستور کار برخی از طرفداران مردم سالاری
قرار گرفته است. آيا طرح خروج از حاکميت را نيز بايد مصاديقی از همين راهکار تلقی
کرد؟ اصلاحطلبان خارج شده (يا اخراج شده) از حاکميت بايد چه راهکاری را و با تکيه
بر چه ضرورتی در بيرون از حاکميت دنبال کنند؟
اصولاهدف هر حزب يا حرکت سياسی ورود به قدرت و
برآورده ساختن اهداف خود از راههای مسالمتآميز قانونی است و بنابراين اگر بتواند
حتی يک نماينده در مجلس هم داشته باشد، نبايد کنار بکشد. اين اصل اول سياست ورزی
در دنيای مدرن امروز است. مگر اينکه به «انقلاب» بينديشيم. آنگاه بايد مثل امام
خمينی (ره) عمل کرد که هرگونه مشروعيتی را از حکومت سلب میکند و هر گونه کار در
قالب سازوکارهای آن رژيم را نامشروع میداند و در نهايت رژيم را سرنگون میکند.
اما حرکت اصلاحطلبانه در درون نظامی که به اصول و
آرمانها اصيل آن ايمان داريم، شيوه خاص خود را دارد. در نتيجه جريان اصلاحطلب
بايد در عين انتقادهای جدی به حاکميت، وفادار به آرمانهايی باشد که به ظاهر از
سوی حاکميت هم مورد قبول است. در حقيقت در موضع پوزيسيون حاکميت برای دفاع از حقوق
پايمال شده مردم بايد نقش اپوزيسيون را هم داشته باشند.
تا وقتی که حداقل شرايط لازم برای فعاليت درون
حاکميت وجود داشته باشد، بايد از اين ظرفيت استفاده کرد، اما اگر هيچ اميدی به
اثرگذاری روی بخش غير انتخابی حاکميت وجود نداشته باشد، ماندن درون حاکميت،
نتيجهای جز اتلاف وقت و انرژی و مهمتر از آن نااميد کردن مرم از همان آرمانی که
بدان معتقد هستيم نخواهد داشت، يعنی اگر ما به اسلام مردم سالار و به جمهوريت در
عين اسلاميت معتقديم، خدشهدار شدن مرزهای اصلاحطلبان و مخالفان آنها در درون
حاکميت همه چيز را خشک و تر خواهند سوزاند.
در اين حالت خروج از حاکميت به معنای خارج کردن
مشروعيت اصلاحات از درون حاکميت است و طبيعی است که اين سرمايه بايد درون جامعه و
درون نهادهای مدنی به کار گرفته شود. در اين مرحله البته اهداف و شعارهای اصلاحات
متفاوت با روش قبل خواهد بود، اما شيوه آنها همچنان آرامش، قانون گرايی و روش های
مسالمتآميز خواهد بود. اما ورود مجدد آنها به درون حاکميت مشروط به تغييرات اساسی
در ساختار قدرت و روابط بين اجرای آنها خواهد بود. در حقيقت آنها بايد در چنين
شرايطی تفسير مردم سالاری خود از جمهوريت اسلامی را ارائه دهند و به نفی تفسير
اقتدارگرايانه جمهوری اسلامی بپردازند و بديهی است مخاطب و پايگاه اصلی آنها در
اين مرحله هم طبقات مختلف اجتماع خواهد بود.
به بيان ديگر بايد بگوييم که ماندن در درون حاکميت
هم بايستی توجيه «اخلاقی» و «ارزشی» داشته باشد و هم توجيه «منطقی». از نظر اخلاقی
شما مجاز نيستيد با قرار گرفتن دريک موقعيت به توجيه اقداماتی که از نظر اخلاقی و
ارزشی ناپسند میدانيد بپردازيد. حضور در حاکميت اگر موجب توجيه رفتارها و
اقداماتی شود که نقض اصول مورد قبول ما در برخورد با مردم و شهروندان است بايد در
آن تامل کنيم. نکته ديگر اين است که برای ما نفس حضور در قدرت اصالت ندارد.
ما به قدرت و حکومت به عنوان ابزاری برای محافظت
از حقوق مردم و پيشبرد طرح کلی توسعه و رفاه ملی مینگريم. اگر احساس کنيم حضور در
قدرت ما را در تحقق اهدافمان ياری نمیکند، آنگاه اين حضور ديگر چندان منطقی
نخواهد بود.
علاوه بر اين بايد توجه داشت که يکی از ويژگیهای
روش اصلاحطلبانه مخالفت اين روش با هر نوع تقليلگرايی است، اصلاحطلبان بايد بر
روی چهار چرخ سياست، اقتصاد، فرهنگ، و اجتماع حرکت کنند تا بتوانند به اهداف خويش
دست يابند. ما نبايد خودمان را به عرصه سياست محدود کنيم و فکر کنيم فقط با
اقدامات سياسی است که میتوانيم اهداف جنبش را دنبال کنيم. هر کجا با محدوديتی
مواجه شديم، بايد آماده باشيم تا عرصههای ديگر را بياموزيم و بر آن اساس
برنامهها و اقدامات تازهای طراحی کنيم.
|