جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۱- ۳ ژانويه ۲۰۰۳

کجائی ، چرائی ، چسانی و چه خواهی

 

محمد ايل بيگی

به نقل از وبلاگ « من و همزادم » :

http://ilbeigui.persianblog.com

 

کجائی هستم ؟ زادهء ايرانم - بی هيچ فخرو افتخار و بی هيچ شرم و خواری ! انسانم و به مليت مرا نيست اعتقاد :

زايش مان

انساني تمان ؛

و نه اصل و نسب مان !

زاده شدم در اين مکان و پراکنده شدم درجائی ديگر . و هنوز هستم . نفسم می آيد و می رود در اينجا و هر لحظه در آنجا !

دوست دارم انسان را و ندارم دوست خوي نا انسانی ( حيوانی ) ! دوست ندارم هرحکومت را که انسان را دوست ندارد - نامش هرچه که می خواهد باشد : حکومت شاهنشاهی ؛ حکومت اسلامی ؛ حکومت باصطلاح خلقی ؛ حکومت باصطلاح دموکراتيک ، ...

دوستان ديده و ناديده را از دست دادم در زير شکنجه و دردرد- در رژيم های گوناگون - ؛ دوستان ديده و ناديده را ازدست دادم از فقر واز بار طاقت فرساي کار ، از فرسائي روح ، ...اما با اينهمه می گويم - يعنی فرياد می زنم : بس است کشتن ، بس است اعدام ، بس است شکنجه ، بس است درد ، ... و اعدام را اعدام بايد کرد ! همه مان به نوعی ) دستی ، نوشتاری ، ... ) بانداره کافی خون ريختيم واز تبار بی گناهان نيستيم و لختی درنگ در خونخواهي هزار ساله مان !

... واما ، اما هيچ حکومت خونخوار - از جمله حکومت اسلامی با جناحهاي گوناکونش - به خودي خود از بين نخواهد رفت : انقلابی بايد ! ... و اما ، اما پيشاپيش بگوئيم : " خونخواری نخواهيم کرد و کشت و کشتار نخواهيم راه انداخت ؛ عدالت آری ، قساوت هرگز !

۲۱ارديبهش۸۱

 

جناب آقاي منتظری ، باسلام !

 

بی پرده با شما سخن می گويم تا دريابم تحمل و مدارائی تانرا ( اگر چه سابقه ذهني بسيار شديد دارم از " تحمل ومدارا " يتان تا قبل از برکناری - استعفاء ؟ - از مقام " شامخ قائم مقام" ولايت فقيه تان - خيال " پرونده سازی " ندارم و رو نخواهم کرد اسناد را ! ) . خواهيد گفت مرا چه نياز به سنجش امثال تو ؟! اما چون من را نياز است به دانستن اينکه " مراجع تقليد " ی چون شما را چه هست نظر به معضلات ما ايرانی ها پراکنده در سراسر دنيا تا دوباره نيفتيم بدام باصطلاح سخنان زيباي امام خمينی ها - که مرا حتی يک آن واز روز اول اعتقادی بر آنها نبود ( وبعضی از نوشته هاي آنزمانی م گواه براين مدعايند ) .

امروزه روز رسم براينست که هر کس وناکس بدنبال فتوا هاي - فتاوی درستترست ؟ - جنابعالی ست ( مودبم ، نه ؟ ) . حتی " لائيک " هائی چون دکتر مسعود اميد - راستی را اگر دکترشان ، پيش از نام مبارکشان ، دکتر ( اين عقده ما ايرانی ها را ) نمی آورد ، آيا به استفهامات ش جواب می داديد ؟ استفهامات بايد گفت ؟ چرا بايد زندگيمانرا چنين پيچيده کنيم و واژه هائی بکار بريم که حتی معنايش را نمی دانيم ؟!

واما من نابه دين را خيال فتواخواهی نيست . تنها چند سئوال :

۱-از آنجائی که نا به دينم ، آيا مجاز ست مرا از راسته حيوانات بدانند وهرچه که دينداران خواستند برسر بيچاره ام بيآورند : شکنجه ام کنند ؛ اعدامم کنند ؛ زندانيم کنند ؛ به من و خانواده مونث و مذکرم تجاوز کنند ؛ آواره ام کنند ؛ سنگسارم کنند ؛ بلرزم هرلحظه که چه می خواهند آورد بر سر من و فرزندان درمانده ام ... آيا اين ست عدل اسلامی و توحيدی که نباشد هيچ کس را نظری به جز بيضه اسلام وهمه متحدالفکر ومتحدالشکل باشند ؟ مرا که ديدگاهی و پايگاهی ست به خوبی می دانم که اگر به خواهم افکارم را حاکم برهمه چيز کنم ، دنيائی خواهم ساخت پر از درد و شقاوت - برای به ثمر رسيدن افکارم تا به سرحد توانم کوشش خواهم کرد ، اما حاشا ! حاشا ! بخواهم نظزگاهم ناظر به همه چيز باشد ؛ چه فاجعه ای !

۲-براي من طبيعی ست که زنان - اين سازندگان جهان - ، در دنيائی همه گونه گانی را حق زندگی ، انتخاب کنند حجاب اسلامی شان و حتی بی حجاب ولخت وعوری شان را ! و مرا می تواند حق نگرش براين باشد وچشم فروبستن برآن . آيا اسلام اين حق واجازه را به شما می دهد که برآن نظاره کنيد و براين چشم فرو بنديد ؟ وبگذاريد هم اين باشد و هم آن ؟

۴- چه کسی بايد پاسخگوي اين همه فجايع اين بيست و سه واندی باشد ؟ اسلام ؟

۵-با توجه به اينکه در خاطرات تان ( در بخش مربوط به زندان تان ) ، کمونيست ها را کثيف و نا پاک ونجس خوانديد ، آيا حاضريد با چونان منی ( که براستی نمی دانم چه هستم ، اما هرچه هستم نابه دين و نا مسلمانم ) برسر يک سفره بنشينيد وغذا بخوريد ؟ ( باتوجه به اينکه بعد از اين همه سال ، هنوز هم ، برسم ايرانيان کونم را می شورم ! و با نشسته گان چطور ؟ ) .

۶-آيا اعتقاد داريد که هرکس به دين ش و نادينی اش ؟

۷-آيا اعتقاد نداريد که هرکس را کاری ست و " مراجع " دراين بيست و سه سال واندی ثابت کردندکه کاردان نيستند و هنوز هم " عهد بوقی " ! بهترنيست که به کار چراخندن امور عهد بوقي شان برگردند ؟

۸-...

۹-...

آن که نه دکترا دارد و نه عقده اش .

۳ تير ۸۱

( آيا به خاطر نا دکتر بودنم جوابی دريافت نخواهم کرد ؟ )

 

گرفتاری ما با « دکتر » نا پزشک های اهل قلم !

 

پيش تر از اينها ، زمانی که تعداد دارندگان ديپلم در ايران کم بود ، می ديديم که دارندگان ، در بسياری از موارد ، در نامه هاي شان وگاه در مجلات ، بعد از نامشان می آوردند : ديپلمهء طبيعی ، ديپلمهء رياضی ، ديپلمهء ادبی .

بعدها ، ليسانسيه ها به ميدان آمدند : ليسانسيهء حقوق ، ليسانسيهء جغرافيا ، ليسانسيهء تاريخ و ...

کمی بعد ، دور ، دور فوق ليسانسيه ها شد و امروز دکتر های ناپزشک ! و اگر عنوان " دکتر " را نيآوريد ، آنچنان براق ميشوند که نگو ، و ، تو خواهی شد عقده ای و ناچشم دار ديدن شان !

تعدادی از اينها ، چندسالی بعد از ورود شان به اروپا و آمريکا ، ديگر - يا کمتر - ، " دکتر " را بکار ميبرند : باقر پرهام ، اسماعيل خوئی ، يدالله رويائی ، علی اصغر حاج سيد جوادی ، جليل دوستخواه و ...( البته چند نقطه را خيلی هم نمی توانيم ادامه بدهيم ! )

خيل ديگر ( از جمله " دکتر تازه ها " و بويژه " دکتر فرشی ها " - در اواخر دوران شاه که وضع فرش ايران خوب و قيمت آن بالا ، " دکتر فرشی " هم داشتيم , يعنی استادی بود و دانشجوئی و قالی ای ابريشمی و ... سرآخر " دکترا " !) ، هنوز که هنوز است ، به سماجت بکار گيرنده اند ! البته کسانی هم بودند که پانزده ، بيست سالی " دکتر بعد از اين "ميناميدن شان ( يعنی به نوبت بودند !) و کسانی هم که عنوان را بکار می بردند و اما هرگز دارنده اش نشدند ( شايعه است که بنی صدر و خاتمی از اينانند ) !

کل اينان - از آنجائی که بعضا در دانشگاه های معتبر به تحصيل اشتغال داشتند - ، بايد بدانند که بسياری از استادان شان از نامداران جهان بودند و هستند و اينان بلاشک خوانندگان مقالات و کتابهاي شان . آيا هرگز ديده اند که اساتيد و برجسته گان در ابتدای نام شان " دکتر " بيآورند ؟ ( تنها استثنائی که به خاطر دارم ، در دنيای سياست ، " دکتر کسينجر " بود ) .

غالبا نام شانرا بسادگی می آورند و گاه - ونه هميشه - ، در پانويس ، دربين شرح حالشان ، به مدارک تحصيلی هم اشاره ای می کنند - همين ! و آنگاه است که می بينيد که عجب ! بعضی ها چند و چند دکترا دارند وای دل غافل ! فقط ايرانيان نيستند که دکترا دارند ! و خوشا که ايرانی نيستند ، والا در ابتدای نوشته شان ، ناگزير از خواندن اين بوديم :

 

دکتر ( جامعه شناسی ) علی شلغمکار

دکنر ( روانشناسی تربيتی ) علی شلغمکار

دکتر ( ادبيات تطبيقی ) علی شلغمکار

دکتر ...

...

بهر حال ، من از قديم و نديم ، هرگز تيترها را بکار نبرده ام ( مثلا هرگز نگفتم : بنا چالشکار ، نقاش سبزواری ، حلبی ساز آجودانی ، خياط اراکی ، رانندهء تاکسی ماشاء الهی ، دبير دبيرستان الله وردی ... ) . گاه در گفتگو های حضوری و تلفنی ام با بعضی از اين "بزرگان " - وقتی که می گفتم " آقای فلانی " - ، خرفهمم می کردند که بايد بگويم " آقای دکتر فلانی " - و من بر خريتم ، کری را هم اضافه می کردم !

غرض از تمام اينها : اگر خواننده می بيند که " دکتر " ، " مهندس " ، " آيت الله " ، " حجت اللسلام " و ... نمی آورم ، شوکه نشود !

۲۳

 مهر ماه ۸۱