پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۱- ۲ ژانويه ۲۰۰۳

 

دل دلدادگی

 

 

محسن يلفانی

چشم انداز شماره ۲۱ پائيز ۱۳۸۱

 

دل دلدادگی

نوشته شهريار مندنی پور

انتشارات زرياب ، تهران . ۱۳۷۷

 

معمولا وقتی خواندن رمانی را آغاز می کنيم، سی چهل صفحه ای کمتر يا بيشتر طول می کشد تا با آن اخت و درگير شويم. سپس ، اگر از آن خوشمان بيايد ، ديگر نمی توانيم آن را رها کنيم . کار و زندگی را کناری می گذاريم و با ولع به خواندن ادامه می دهيم و اگر چه نگران آنيم که سريع خواندن رمان لذت ما را کوتاه تر خواهد کرد ، تا به پايانش نبريم ، از خواندن دست بر نمی داريم.

رمان «دل دلدادگی» از همان صفحه اول اگر نگوئيم از همان جمله اول ما را مجذوب می کند و تمامی حواس وکنجکاوی و اشتياق ما را بر می انگيزد. اين تاثير بيش از آنکه محصول شگرد آغاز کردن رمان از نقطه اوج ماجرا باشد -

شگردی که مدتهاست ، تحت تاثير زبان سينما همه نويسندکان آن را آموخته اند - نتيجه حادثه ای است که وقوع آن را در

زبان رمان احساس می کنيم :

سحری غباری ، بر جنازه های نهاده در پياده رو می دميد. شغالی سفيد از تاريکی زيتون زار کنار رود بيرون آمد. هاله ای مهتابی از موهای سيخ شده تنش می تراويد. بازمانده هائی که در آن حوالی بودند ، بی رمق و بی حيرت ، حلول او را تماشا کردند.

واژه ها و جمله ها ، صرف نظر از دقت و وضوح و کار آئی شان ، چنان پر بار و سرشار از انتظار و اضطراب انتخاب

شده اند ، و تعبيرها و تصويرها چنان تازه و غير منتظره و در عين حال شفاف و نيرومندند ،که ما بلافاصله به زبان نويسنده اعتماد می کنيم و خود را به داستانش می سپاريم. چرا که سنجيدگی و صراحت و دقت زبان خبر از ضرورت و وخامت حادثه -ای می دهد که رمان در برابر ما می گسترد .

نکته اينجاست که زبان در سراسر رمان جاندار و سرشار می ماند . نويسنده همواره و در هر لحظه ، و در به کار بردن هر واژه و هر جمله آکاهی و چيرگی خود را بر زبان حفظ می کند. هيچ جا جمله يا پرگرافی را ، حتی در وصل ها و ربط ها ، انتخاب نشده يا باری به هر جهت نمی يابيم . در عين حال ، اين آگاهی و چيرگی بر زبان و دقت و وضوح حاصل از آن، به هيچ روی با آنچه که ، مثلا، لازمه نثر يک رساله علمی است شباهتی ندارد . زبان رمان همواره آزاد ، روان ، پر احساس ، دلنشين و زيباست ، و نيز هر جا که لازم باشد از پشت سر گذاشتن زبان رايج نمی هراسد و بی باکانه و مطمئن ، تعبيرها و واژه های نو به کار می برد ، که چون از ضرورت و از ذات حادثه برمی خيزند ، بی هيچ دشواری يا اختلالی در ذهن خواننده، پذيرفته و جذب می شوند . با اين همه اين را نيز بايد گفت که « دل دلدادگی » از جمله رمان هائی نيست که وسوسه بزرگشان عرضه و

به کار گرفتن زبانی تازه و يگانه ، به عنوان ابداع و ابتکار نويسنده است کاری که معمولا نويسنده را چنان به خود دلخوش و سرگرم می کند که او را از پرداختن به ديگر جنبه ها و کارکردهای رمان باز می دارد و گاه نيز تنها پوششی بر عدم تسلط و فقدان آگاهی او بر زبان است . مندنی پور هيچ جا آنچنان شيفته زبان خود نمی شود که يکسره خود را به آن بسپارد و فارغ و غافل از حادثه به شيرين کاری و خودنمائی با آن دل خوش دارد. گوئی او به خوبی آگاه است که به قول يکی از صاحب نظران زبان خوب آن است که خيلی هم خوب نباشد. بنابر اين چه بسا خوانندگانی که رمان او را بخوانند و به دستاورد بزرگ او در ارائه يک فارسی دقيق ، روان ، نيرومند و زيبا توجهی نکنند و آن را ، به علت همين توانائی و نيرومندی ، بديهی و عادی تلقی کنند.

اين زبان توانا و چابک و دلنشين، نمی توان گفت وسيله يا حتی حامل ، که جزء يا عنصر جدائی ناپذيری از بازسازی پانورامائی است که در يک مقطع ده ساله زندگی و سرنوشت قهرمانان رمان را در برابر ما قرار می دهد و پهنه گسترده ای از کشور ما را ، از سرزمين پر دار درخت و با صفای گيلان تا شن زارهای داغ و تف زده جنوب ، در بر می گيرد. در اين دوران ، جنگ و زمين لرزه است که ، هر دو همچون بلاهائی به يک اندازه گريزناپذير و کور و «طبيعی » ، زندگی انسان ها را در هم می نوردد . طوفان بلاخيز انقلاب ، همچون انفجاری دوردست فروکش کرده ، اما پژواک های آن ، نظير ابرهای بعدی يک انفجار هسته ای ، هنوز فضا را زير سايه سهمگين و مسموم خود گرفته است .

رمان با زمين لرزه مهيب رودبار آغاز می شود . اما نويسنده تنها به توصيف حادثه زمين که غرش کنان از هم می درد و آدم ها و زندگی هاشان را بسان ذراتی ناچيز در هم می کوبد - قناعت نمی کند و در اين هنگامه مرگ و زندگی از کاوش و وارسی آنچه که در پنهان ترين زوايای ذهن قهرمانانش می گذرد غافل نمی ماند . برای داوود يکی از قهرمانان کتاب زمين لرزه به لحظه حقيقت ، به نوعی بوته آزمايش ، تبديل می شود که گذشتن از آن ويا وحشت از گذشتن از آن تمامی زندگی او را زير سوآل می برد و در نهايت او را به اقدامی محتوم هدايت می کند.

در واقع ، يکی از ويژگی های ساختمان « دل دلدادگی » همين رفت و بازگشت مکرر از دنيای بيرون و واقعيت به دنيای درون و ذهن شخصيت هاست. با اين توضيح که واقعيت بيرونی ، در همه نمودها و اشکال آن ، چنان معتبر و باورکردنی و زنده و قابل لمس باز سازی شده است که گريز به دنيای ذهنی آدم ها و سپردن سير حادثه به روايت ذهنی- اگر چه ممکن است برای برخی از خوانندگان تازه و ناآشنا باشد و اختلالی در پيشرفت ماجرا ايجاد کند - در مجموع بر عمق و پرجنبه گی رمان می افزايد. بدين ترتيب ، مندنی پور موفق شده است که شيوه يا شگردی را که در فرهنگ داستان نويسی ما از آن با اصطلاح « جريان سيال ذهن » نام برده می شود ( که چندان هم دقيق و رسا به نظر نمی رسد ، به اين دليل ساده که « جريان ذهن » هميشه هم « سيال» نيست ، و به همين دليل شايد اصطلاح « ذهن نگاری» مناسب تر باشد ) ، به خوبی با ساخت داستان خود تلفيق کند و آن را به صورت وسيله ای موثر برای کشف و بيان بسياری از لحظه ها ی پنهان و حالت های پيچيده و دريافت های ناگفتنی به کار گيرد.

« دل دلدادگی » با آنکه ، چنانکه اشاره شد ، با صحنه نهائی آغاز می شود ، و در فصل های بعد نيز ضرب و شتاب خود را همچنان حفظ می کند ( خصلتی که با توجه به تحرک و سرعت شتاب آميز زندگی کنونی ، ظاهرا اجتناب ناپذير است ) ، و با آنکه انبوه رويدادهای پرشور و واژگونگی های شگفت انگيز خواننده را تا آخرين صفحه همواره منتظر و کنجکاو و درگير نگاه می دارد ، هيچگاه متانت و تامل و وسعت نظری را که از يک رمان طولانی انتظار داريم از دست نمی دهد . در پس صحنه های خيره کننده و حوادث هيجان انگيز و قهرمانان جاندار و پرتکاپوئی که با مهارت و استادی ترسيم و بازسازی شده اند، همواره وسعت نظر و سعه صدر نويسنده را احساس می کنيم که اين همه را ، به صورت تجربه ای پر شور و دلگرم- کننده ، در اختيار ما می گذارد تا در بينش او نسبت به جهان و زندگی و انسان و سرنوشتش شريک شويم . بينشی عميق ، پرجنبه ، شکيبا و سرشار از عطوفت و استغناء ، که مايه اصلی آن چنانکه نام رمان به ما يادآوری می کند عشق است . عشق ، در جلوه ها و معنا های بی شمار و همواره تازه و ناشناخته اش ، که حضورش سرچشمه طراوت و نشاط و رونق نيروی زندگی است ، و غيبتش ، مايه افسردگی و سياهی و خاموشی. دو قهرمان اصلی داستان «کاکائی » ، روستائی ساده دل و ظاهرا کند ذهن ، و «داوود» ، معلم هوشمند و روشنفکر هر دو ، به تناسب موقعيت و سهمشان ، از زندگی ای سرشار و پر تکاپو برخوردارند. اما تنها در پرتو عشق ، در برابر منشور عشق است که طيف پر رنگ و راز زندگی خويش را معنی می کنند و دليل وجودی خود را در می يابند. و سپس ، از آنجا زمانه همچنان بر پاشنه درد و تراژدی می چرخد با از دست دادن عشق ، اين يک راه نيستی را بر می گزيند ، و آن يک « کاکائی » به چنان مغاکی از فراموشی سقوط می کند که حتی نويسنده هم فراموشش می کند که اين خود به تنهائی يکی از زيباترين و دردناک ترين چشمه های کار رمان نويسی شهريار مندنی پور است .