گفتن از برخی تاملات محمد مختاری
در زمينه نقد ادبيات و فرهنگ خودمان
نسيم خاکسار
------------------------
متن سخنرانی نسيم خاکسار دربرنامه
چهارمين سال بزرگداشت قربانيان قتل های زنجيره ای و دفاع از ناصر زرافشان که در ۲۲
دسامبر در آمستردام برگذار شد
-----------------------
در اين مطلب کوتاه، نگاهی می کنم به چند نکته در
کارهای محمد مختاری در زمينه نقد و نظرهای او از و به فرهنگ سياسی و اجتماعی جامعه
خودمان . و سعی می کنم بر نکاتی که او در نوشته هايش به آن ها تاکيد داشت اشاره
هائی هم داشته باشم.
مختاری در بحث و نقدهايش چه آن جا که ادبيات
کلاسيک و معاصر را بررسی و نقد می کرد و چه فرهنگ جامعه را زير ذره بين نگاهش می
برد بر سه نکته و يا سه ضرورت که در حال حاضر نياز فرهنگی جامعه ماست تا کيد داشت.
۱-مدارا
۲-خردمندی
۳- چند صدائی
مجموعه اين بحث ها را می توان در کتابهای: انسان
در شعر معاصر، برگ و گفت و شنود و تمرين مدارا، که يکی دو سالی پيش از کشته شدنش
به دست مامورين اطلاعاتی رژيم جمهوری اسلامی از او چاپ شده بود خواند. اين سه
موضوع و يا سه نکته را که پيشتر از آن نام بردم: يعنی مدارا، خردورزی و چند صدائی
از ويژگی ها و نيز از ضروريات جنبش اکنون جامعه ماست. جنبشی که در داخل کشور
روشنفکرانی از جمله محمد مختاری سعی در توسعه و تعريف آن را داشتند و هنوز هم فکر
توسعه و تعريف آن از سوی مردم و گروه های روشنفکری چه لائيک و چه روشنفکران مذهبي
مستقل از حکومت در ايران دنبال می شود.
اگر بخواهيم همين جنبش های اعتراضی را تا همين
مقدار که پيش آمده ، که در حد و مقدار خودش دستاوردهائی هم داشته و دارد، با فرهنگ
و رفتارهای مقدماتی جنبشی که به انقلاب ۵۷ انجاميد بسنجيم و آن ها را با هم مقايسه
کنيم می بينيم با هم زياد تفاوت دارند. در اولی شور به جای خردورزی برجسته تر بود.
به جای مدارا حذف يکديگر مطرح بود و به جای چند صدائی، يک صدائی و يا انحصار طلبی
و يا رفتن زير يک پرچم وحدت مصنوعی و بی آينده تبليغ و ترويج می شد. و يا گرايش
هائی نظير اين ها بر فکر و رفتار جمعی مسلط بود.
بحث بر سر اين موضوع نيست که فرهنگ حاکمان بر
جامعه را چنين تفکر عقب افتاده و سلطه جويانه ای شکل می داد بلکه بحث بر سر فرهنگی
است که قرار بود برابر نهاد در برابر فرهنگ حاکمان باشد. يک مثال کوچک می زنم. که
مطلب را روشن کنم. در گذشته در سازمان های سياسی چپ و پيشرو می گفتند در مطالب مان
عليه حکومت از واژه انحصارطلبی چون يکی از خصيصه های منفی آن استفاده نکنيم. چون
در اصل خودمان اگر بعد ها پيروز شديم به همين واژه از جنبه مثبتش نياز داريم. يعنی
ما هم قدرت را در انحصار طبقه کارگر می خواهيم.
ما، منظورم ما چپ ها، از سياست حذف در گذشته خشنود
بوديم. مثلا وقتی دست ليبرال ها، به زعم ما ، رو می شد و يا جريان در درگيری های
قدرت طوری پيش می رفت که بحث کنار گذاشتن آنها از قدرت سياسی مطرح می شد ما آن را
به سود خودمان می ديديم. ملی مذهبی ها هم همانطور، طرفداران نهضت آزادی از اينکه
چپ ها در جامعه مطرح شوند و در جامعه حضور فعال داشته باشند راضی نبودند. مهندش
بازرگان در ماههای بعد از پيروزی انقلاب، در سخنرانی هايش علنا و به صراحت، چپ ها
را «شيطان کوچک » می ناميد . يعنی در واقع سياست حذف در فرهنگ جامعه بود. و هر
کدام از ما، چه فردی و چه گروهی آگاهانه و يا ناآگاهانه زير سلطه آن بوديم.
مختاری می گويد: « از سالهای انقلاب تا کنون کم
نشنيده ايم که برای مجازات کسی با کوچک ترين جرم يا اتهام يا حتا توهم جرم، فرياد
برآمده است : اعدام بايد گردد. چه افراد و گروه های هوا دار دولت و چه افراد و
گروه های مخالف دولت ، با يک زبان خواستار حذف در هر بعدی بوده اند و تنها مصداق
ها با هم فرق کرده اند. در بسياری از موارد احکام از پيش صادر شده است.»
طبيعی است تا اين تفکر در جامعه باشد بحث انتقادی
هم نخواهد بود. در واقع بحث و استدلال جايش را به منطق رعب می دهد. از ويژگی های
منطق رعب هم يکی آن است که صداهای متفاوت را نمی پذيرد. و در پشتيبانی از يک صدا ،
صداهای ديگر را می راند و سرکوب می کند. برای راندن فکر مخالف و يا کسی که صدائی
متفاوت داشته باشد معمولا انگ و برچسب برای زدن به آن ها هم پيدا می شود. انگار
برای اين همه واژه و صفت هائی مثل: جاسوس اجنبی، گروهک های سيا ساخته. لبيبرال به
مفهوم منفی آن، اپورتونيست، راست رو. چپول، روشنفکر بی بخار، که جزو فرهنگ لغات
سياسی جامعه ما شده است بايد مصرفی وجود داشته باشد. در اين طور مواقع است که يک
جريان سالم روشنفکری بايد فداکاری کند و خلاف جريان حرکت کند تا بتواند ابعاد خطرناک
و نابود کنند منطق رعب را در سرکوب انديشه ورزی در جامعه مان نشان دهد.
محمد مختاری در کتاب «تمرين مدارا» بحثی باز می
کند با دکتر احسان نراقی درباره نقطه نظرهای او درباره وضعيتی که روشنفکران متعهد
و چپ در برابر حکومت های استبدادی در ايران گرفته و ميگيرند تا بگويد مدارای او با
تمکين به حکومت هايی استبدادی و همکاری با آن ها که از بحث آقای نراقی نتيجه می
شود خيلی فرق دارد. البته آقای نراقی نمی گويد حکومت های استبدادی . اما در واقع
در دوره های مورد بحث او جز حکومت های استبدادی، حکومتی از جنس ديگر نداشته ايم. مختاری
با تاکيد بر همين عملکرد از حکومت ها و عدم تحمل شان در برابر آراء مردمی سعی می
کند نقاط ضعف تعاريف و ديدگاه های او را نشان داده و در زمينه يک ذهنيت انتقادی
بحث اش را آرام آرام با او به پيش ببرد. و بعد تعريف خودش را از واژه و يا مفهوم
مدارا به جای مدارائی که آقای احسان نراقی مطرح کرده و از روشنفکران تقاضا دارد،
ارائه دهد. و برای اين کار به جای آن که اتهام بزند. استدلال می کند. و به جای آن
که با اشاره به کارهای او در گذشته و سلوکش با رژيم شاه رعب ايجاد کند فضائی از يک
مجادله سالم ايجاد ميکند تا در آن نه او و يا طرف مقابل شکست بخورد و يا پيروز شود
بلکه درستی و يا نادرستی گفتار ها بيان شود. در بحث آقای نراقی و در تعريف او از
کلمه مدارا، روشنفکر بايد انديشه انتقادی اش را به سود انديشه و سياست های حاکم در
دولت و حکومت حذف کند. يعنی قبول سانسور و خود سانسوری. اما در بحث مختاری تحمل
انديشه های مخالف حکومت، و حضور ضروری آن در جامعه مطرح می شود. در بحث آقای نراقی
تمکين و همکاری با قدرت و حکومت، معنا و مفهوم مدارا می شود اما در بحث مختاری
دفاع از فرهنگ ، آزادی و سرنوشت ملی مورد نظر است. در بحث اولی استبداد نيرو می گيرد
و در نظر گاه دومی دموکراسی بسط پيدا می کند.
اين، آن فضائی است که ما به آن نياز داريم. اين
فضا در واقع يک اپستيمولوژی نو يا صورت بندی تازه در زمينه شناخت است. و طبيعی است
که به اين زودی ها در ذهنيت ما جا نمی افتد. جز آن که با حوصله و دقت مرزهای تفاوت
و تفارق آن را با ديگر صورت بندی های شناخت که در آن ها و با آن ها ميخواهيم به
حقيقت برسيم و يا با هم گفتگو داشته باشيم تشخيص بدهيم و به آن ها انديشه کنيم. من
آن صورت بندی هائی از شناخت را که آمادگی لازم برای درک و پذيرش اين ضرورت ها يعنی
پذيرش چند صدائی، مدارا و خرد ورزی را نداشته باشد صورت بندی خرافه مينامم که زير
سيطره حکومت های استبدادی و ارتجاعی در جامعه ما شکل گرفته است . چون در واقع از
سوئی علمی نيستند و در گنجينه تعريف انسان عصر روشنگری از شناخت و دانش امروز نمی
گنجند و نيز از سوئی ديگر حاصل استبداد و تفکر استبداد اند.
اما چطور می شود با همه آن که ما در عصری زير سلطه
علم زندگی ميکنيم ولی صورت بندی خرافه را برای ارتباط با جهان و هستی بکار می
گيريم. اين همان بحث پيچيده ولی در عين حال ساده ای است که مختاری در نقدهايش مطرح
می کند و در زمينه های مختلف آن را دنبال می کند. در ادبيات و فرهنگ شفاهی با
آوردن مثال هائی از جمله : دروغ مصلحت آميز به که راست فتنه انگيز، که در واقع
ترويج و تائيد دروغ و خود سانسوری است يا « به هرکجا که روی آسمان همين رنگ است »
که نوميدی و سرنوشت پذيری مطرح می شود و نيز در جستجو در فرهنگ مکتوب مان کتاب های
فراوانی را در ادبيات کلاسيک مان ورق می زند تا به اين برسد که « مساله اين است که
ما و فرهنگ ما مبتلا به عارضه نپرسيدن ايم.» و بگويد« در تاريخ فرهنگی ديرينه ما
بهترين راه برای حفظ مناسبات مسلط اين دانسته شده است که پرسش به يک رفتار نهادی
تبديل نشود» او در در ادامه بحث خود ميگويد فرهنگ و ادبيات مکتوب ما هنوز ميل به
حماسه دارد و تک گفتار و تک لحن است. مختاری با توضيح تک صدائی در حماسه سرائی و
گفتن از اين که « زبان حماسه زبان پدرسالاری ، خطابی و يک سويه است » و نشان دادن
ناتوانی آن برای پيشبرد فضای گفت و شنود در فضای سياسی و فرهنگی امروز، در واقع
چشم به برخی رمان ها و داستان ها و اشعار دارد که از نظر تاريخی چون خيلی بعد از
حماسه سرائی می آيند و بايد چند صدا و چند لحن باشند هنوز در آن فضا ی پيشين سير
می کنند. رستم و اسفنديار در شاهنامه با هم مقابله دارند اما لحن و صدای آن ها مثل
هم است. هردو از افتخارات حرف شان می زنند و از اجدادشان. مختاری جای پای اين نظر
و نگاه تک لحنی و پيغمير گونه را که از ويژه گی سخن حماسه است، در بحث و گفتگوهای
روزانه در سخنرانی ها و خطابه ها و نوشته های مکتوب دنبال می کند و به يکنوع آسيب
شناسی فرهنگ ما می رسد. در پيگيری حر ف های اوست که می توان به اين حرف رسيد که
ريشۀ اين دردها و مصايب فرهنگی و اجتماعی را بايد در معنا و مفهوم سخن يا همان
ديسکورس جستجو کرد. نکته با اهميتی که ما معمولا ساده از از تعريف آن ميگذريم. و
در واقع بی آن که از کاربرد آن آگاه باشيم با توسعه آن در عرصه های گوناگون به طور
پنهان و ريشه ای، فرهنگی را با آن در جامعه مان می سازيم و شکل می دهيم. هر سخن
تازه در جامعه انسانی نوعی خوانش تازه از خود است. دولت و حکومت های استبدادی يک
نوع خوانش يا قرائت را از خود و جامعه و انسان تبليغ می کنند. مردم اگر زير سلطه
فرهنگ آن باشند همان قرائت را ادامه می دهند. حکومت های استبدادی گاه از ديسکورسی
که ميان مردم جا افتاده و سنت شده است به ضرر آن ها و به نفع خود از آن استفاده
ميکند. خرد ورزی در کليت خود به جدل کشاندن اين ارزش های سنتی است در عرصه حرکت
های اجتماعی و نشان دادن جادوی وجودشان در تسخير روح مردم. سنتی که نتواند با حرکت
پيشروانه مردم همراهی کند بندی می شود بر دست و پای مردم. گريبان مردم را می گيرد
و معمولا مصادر قدرت چه در مذهب و چه در سياست از آن به نفع خودشان استفاده
ميکنند. نمونه ای را می آورم که بعد از سالها مورد استفاده بودن از طرف حکومت های
استبدادی اکنون مردم آن را که جزو محرمات شده بود و به تابوئی برای فريب تبديل شده
بود شکستند. همه شما می دانيد که تا سالها آوردن زندانی سياسی در تلويزيون و وادار
کردن او به اعتراف عليه خودش و مردم حربه ای بود که حکومت از آن استفاده ميکرد تا
هم ضعف مبارزين را نشان دهد و هم مردم را نوميد کند. اين شيوه هم مورد استفاده
حکومت قبلی بود و هم رژيم فعلی. هردو رژيم با تکيه براين ارزش سنتی در جامعه که
ملت مغلوب نمی خواهد بلکه قهرمان می خواهد تمام شيوه و ابزار شکنجه را بکار می
بردند که قهرمانان سياسی و منتقدين شجاع خود را بشکنند. الان پته اين جور مغلوب
کردن ها روی آب افتاده است. مردم ما زمينی تر با انسان برخورد می کند. و اين حاصل
فکر کردن بيشتر به همين حوادث و بررسی خردورزانه آن است. و نه داوری کردن آن از
روی تعصب. همين تغيير نظر مردم رژيم مستبد جمهوری اسلامی را برای استفاده از چنين
برنامه های دچار ترديد کرده است. زيرا می داند که اين شيوه ديگر برای بی اعتبار
کردن مبارزين در برابر مردم کارساز نيست. و مردم در پشت اين اعترافات شکنجه ها ی
غير انسانی و قرون وسطائی را می بينند. فرهنگ اروپا خيلی پيشتر از ما به آن رسيد.
و در ادبيات شان به آن پرداخت. برای نمونه در «گاليله ئو گاليله» اثر برشت ، وقتی
گاليله در برابر دستگاه تفتيش عقايد، از ترس سوختن و شکنجه شدن عقيده اش را انکار
می کند از زبان يکی از شخصيت های نمايش نامه در پاسخ به يکی که گفته است بيچاره
ملتی که قهرمان ندارد. ميگويد: بيچاره ملتی که به قهرمان نياز دارد. حالا
آزاديخواهان و مبارزين سياسی در جامعه ما با گام های سنجيده و با فکر و با درک
توان مردم و جامعه حرکت می کنند. نمونه اش دکتر ناصر زرافشان که بر اساس همين
قوانين نيم بند جزائی در ايران که مورد قبول حکومت هم است اقامه دعوی می کند عليه
قاتلين و آمرين پرونده قتل فروهرها و مختاری و پوينده و مجيد شريف و ديگران. در
همين گام ها ی سنجيده و دوام دار است که بيداد اين حکومت معلوم جهان می شود. در
همين گام های سنجيده است که معلوم جهان می شود ماهيت حکومتی که در لوای دين حکومت
می کند چيست. حکومتی که سمبول و ارزشش سعيد امامی هاست که با استفاده از امکانات
دولتی، معاونت وزرات اطلاعات، دور گردن مختاری و پوينده طناب می پيچد و و داريوش و
پروانه فروهر را با کارد قطعه قطعه می کند.
انقلاب مشروطه با آوردن مفاهيمی مثل شهروندی.
قانون. تفکيک قوا. تعيين اختيارات دولت و ملت،مجلس. انجمن های ايلاتی و ولايتی.
سخن تازه ای را در جامعه ما به وجود آورد. ديالوگ و يا گفت و شنود و چند صدائی در
انقلاب مشروط در جامعه باب شد. نمونه اش در ادبيات داستانی ما می توان به فارسی
شکر است جمال زاده اشاره کرد. در اين داستان برای اولين بار است که انگار آدمها
دارند به صدای هم گوش می دهند. و تفکيک می کنند صدا ها را. صدای آخوند. صدای فکلی.
صدای روشنفکر از فرنگ برگشته. صدای روستائی بی سواد.
سنت استبدای استبدادی يک نوع سخن است يکنوع قرائت
متن است و سنت دموکراسی نوعی ديگر. نمی توان آن ها را با هم در آميخت. الان ديگر
در بحث از شناخت، ديسکورس و يا سخن را فقط در حيطه زبان جستجو و به آن محدود
نميکنند. يا حداقل من خودم اين برداشت را که فقط در حيطه زبان آن را ببينم کافی
نمی دانم. اگر در جمعی ما به هر دليل سخنرانی را به زور وادار کنيم و يا فضائی
بسازيم که به جای حرف خودش حرف ما را بزند عمل ما نوعی سخن است. اين نوعی سانسور
است و در روند خود فرهنگ خود سانسوری و ريا را در جامعه ارزش می کند و گسترش می
دهد. اين نوع سخن می گويد رعب ايجاد کنيم تا حرف ما پيش برود. حالا کجای اين
ديسکورس يا سخن با منطق و يا روش« قسری» جمهوری اسلامی يعنی ارشاد از طريق ايجاد
رعب و با زور که قاتلين فروهرها و مختاری و پوينده و مجيد شريف و دوانی و احمد مير
علائی و غفار حسينی برای توجيه کشتن و سرکوب مخالفان خود بکار می برند و بر مبنای
آن هدايت و ارشاد جامعه را به راه راست هدف دارند، تفاوت دارد؟
-هيچ
همان است. منتها ما هنوز فرصت تجزيه و تحليل آن را
به خودمان نداده ايم. اين عمل را اگر کنار چند عمل ديگر در حيطه های مختلف بگذاريم
يک نظام سخن به وجود می آيد که خيلی راحت بعد از مدتی تبديل به يک صورت بندی معرفت
در ما و جامعه ما می شود. آن وقت اين صورت بندی ديگر نه تنها آدم خودش را می سازد
بلکه محفل و گروه خودش را هم سازمان می دهد. و بعد نه تنها خرافه خودشان را تبليغ
ميکنند، بلکه در استقرار آن هم می کوشند. آن وقت، پرسش من اين است ما چطور انتظار
هم داريم که استبداد بطور ضربتی در جامعه ما از بين برود. و نابود شود. نه! در
يادمان دومين سال قتل روشنفکران و نويسندگان در ايران ، نويسنده ای در بحث از
انديشه های مختاری در يکی از از دفترهای ادبی کانون نوشته بود: «خواست جلوگيری از
تکرار جنايت زمانی معنا دارد که بيننده تراژدی از انفعال درآيد و نقش شخصيت خود را
به عهده گيرد و برای اين کار، نخست بايد بيننده ای قابل باشد و به تواند به
سئوالات مندرج در مضمون حادثه پاسخ دهد.،،،،،،،،،،، تراژدی با فهميده شدنش، حضار
محترمی را که از سطوت يا ترس با صندلی های راحت و ناراحت شان يکی شده اند به صحنه
ی انسانی بيننده بازيگری فرا ميخواند که جای شأن واقعی آدم بودن است. در هر تراژدی
با هر قتل، جهانی که قتل در آن اتفاق ميافتد دوباره تعريف می شود. و با هر تعريف
دوباره، جهان شفاف تر و قابل دسترس تر.» رضا دانشور. دفتر۱۲کانون نويسندگان ايران
در تبعيد. پائيز ۱۳۷۸
به سخن و تفکر محمد مختاری برای شفاف شدن فاصله
بين ما و استبداد. بين ما و جنايت . ما بايد نخست دموکراسی را در وجود و پيکر
فرهنگی خودمان نهادينه کنيم. منظورم از ما، بخشی وسعی از جامعه ای است که هم
استبداد را پيش رو داريم و هم در دل و درون خودمان. و هم مهيای جنبشی هستيم که
نويد دموکراسی و آزادی را در جامعه آينده مان ميدهد. و اين حاصل نمی شود جز با فکر
کردن از نو به خودمان به تاريخمان و به دست آورده هائی جهان شمول نظير خردورزی.
چند صدائی و مدارا که روشنفکرانی چون مختاری ها، پوينده ها ومبارزينی چون فروهرها
در زير سايه تبر به آموختن و ساختن آن مشغول بودند. از همان لحظه که به اين پرسش
ها انديشه ها می کنيم حرکت شمارش معکوس سقوط اين رژيم جهل و جنايت آغاز می شود. و
جهانی از شادی که رويای غم انگيز و دست نيافتنی مردم ما در طول اين سالهای رنج
بوده و هست سيمايش را آرام آرام به ما نشان می دهد.. پيروز و شاد باشيد.
دسامبر ۲۰۰۲
نسيم خاکسار.
|