سه شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۱- ۲۸ ژانويه ۲۰۰۳

درباره ميثاق رضا پهلوی

مدافعين دمکراسی نيز حق دارند نشان دهند که مبارزه برای دمکراسی و مبارزه برای جلوس برتخت و تاج سلطنت بايکديگر ناهمسازند

تقی روزبه

 

رضا پهلوی بتازگی بيانيه ای تحت عنوان ميثاق منتشرکرده است. اين بيانيه تلاش تازه ايست ازسوی وی برای رفع نگرانی از بازتوليد استبداد جديد درقالب نظام سلطنتی. اوضمن طرح اين مساله که پادشاه مقامی است کاملا غيرمسئول و غيرمجاز به دخالت در حکومت، مدعی شده است که برای برطرف ساختن دغدغه های مربوط به بازگشت مجدد فرايند استبداد، می توان به تدابيربازدارنده ديگری نيز انديشيد. درهمان حال او انديشه قبلی خود مبنی برلزوم يک اتحاد ملی و سراسری را مطرح ساخته و با اتلاق سلطنت به عنوان نماد وحدت درکثرت و نيز باانداختن گوشه چشمی به انجمن های ايالتی و ولايتی متروک مانده درقانون اساسی پس ازانقلاب مشروطه درتلاش است که ازقوم ها و مليت های گوناگون ايرانی که همواره از قربانيان خط مقدم نظام سلطنت بوده اند دلجويی نمايد.

********

اگر درنظر بگيريم که انتشار اين ميثاق در گيرودار وضعيت حساس بين المللی و منطقه ای و نزديک شدن تهاجم احتمالی آمريکا به کشور عراق و با درنظر گرفتن پی آمدهای مهم و قابل انتظار آن در سرنوشت کشورمان ونيز درپی گسترش نارضايتی عمومی مردم ازنظام حاکم و بالاخره شکست يک دوره فعاليت پشت پرده توسط وی در جلب روشنفکران دارای اعتبار و اثر گذار برافکارعمومی به جرگه خود صورت می گيرد، آنگاه به جايگاه و دليل انتشار اين ميثاق دراين مقطع زمانی بهتر پی خواهيم برد. اينکه مانورهای نهفته دراين ميثاق تاچه حد خواهد توانست برطرف کننده دغدغه برخی از روشنفکران برخاسته از استحاله گران ديروزی و جمهوريخواهان شرمگين امروزين و مورد نظراين ميثاق باشد، مورد بحث اين نوشته نيست. «جمهوريخواهانی» که برای اتحاد مجدد با اردوی استبداد-البته اين باراز نوع موروثی-سنتی آن- به آسانی عوض کردن يک پيراهن، آمادگی آنرا دارند که از مطالبات کلانی چون جمهوری خواهی به بهانه شکل مهم نيست محتوا را بايد چسبيد! فاصله بگيرند. اما اينکه ميثاق فوق تاچه حد ميتواند درادعای خود صادق باشد و اساسا جايگاه وارزش اين گونه ميثاق ها چيست موضوع بررسی اين نوشته را تشکيل ميدهد.

 

دوگانگی نهفته درمواضع رضا پهلوی:

سيمای سياسی رضا پهلوی درشرايطی که مبارزه عليه استبداد و دمکراسی اوج بيشتری يافته است، همواره آميزه ای بوده است از دو ادعا و دوعنصر متناقض و يکجا جمع نشدنی. ازيکسو ادعای دفاع از دمکراسی بعنوان يک شهروند و ازسوی ديگر شاهزاده ای که اعاده نظام تاج و تخت ازدست داده هويت اصلی وی وهدف تلاشهايش را تشکيل ميدهد. برای پوشاندن اين دوگانگی تلاش های زيادی صورت گرفته و ميگيرد. ازجمله ادعای اينکه مساله اصلی اکنون، مساله مبارزه عليه رژيم حاکم و مساله دمکراسی است و پرداختن و يا تعيين نوع نظام آينده دردستورکار فعلی جنبش نيست.

اما نگاهی به مواضع وی ازجمله در همين ميثاق عکس اين ادعا را اثبات ميکند. شکاف بين ادعای مبارزه برای دمکراسی از زاويه يک شهروندايرانی با ادعای مبارزه عليه استبداد وبرای تحقق دمکراسی از منظر يک شاهزاده مدعی تاج و تخت همواره در موضعگيری های او مشهود بوده و حاکی از آنست که هرچه جايگاه وی در مجموعه تحولات سياسی نسبت به گذشته بالاتر ميرود، برغلظت حضور عنصردوم افزوده ميشود. البته اين پدپده فی نفسه امر غير طبيعی نيست. برعکس شفاف تر شدن مواضع سياسی و پايگاه طبقاتی-اجتماعی يکی از دست آوردهای تعميق مبارزه و ازپيش شرطهای اصلی يک مبارزه غيرپوپوليستی، مدنی و متکی برآگاهی شهروندان است. و اگر درنظر بگيريم که عنصر هژمونی توسط طبقات و نيروهای اجتماعی و شخصيت های منتسب به آنها اساسا در دوران دست يابی به قدرت شالوده ريزی ميشود درآنصورت از مرئی شدن بيش از پيش عنصر دوم در مبارزات رضا پهلوی تعجب نخواهيم کرد. برعکس اگر بپذيريم که پيش شرط اساسی هرنوع مبارزه هدفمند و مبتنی برمطالبات پايه ای چون دمکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی مستلزم حضور نيروهای اجتماعی-سياسی با سيمای مشخص درصحنه سياسی است و اگر براين باورباشيم که سرنوشت آزادی و حتی دمکراسی درگرو پلوراليته و حضور متشکل و متمايزطبقات و گرايشات سياسی گوناگون است، آنگاه به اهميت علنی ترشدن هرچه بيشتر شکاف بين دوگانگی ادعای مبارزه برای دمکراسی و مبارزه برای احياء نظام سرنگون شده درانقلاب بهمن بهتر پی خواهيم برد. پلوراليته بويژه درنظام های تک صدايی و بافرهنگ تماميت گرايی کلام نخستين بوده و گشايشگراصلی دروازه تجدد و مدرنيته است. درعين حال بايد اضافه کرد که پلوراليسم نه فقط تقديس کننده پراکندگی نبست بلکه خود راهگشای طرح اصولی مقوله اتحادها و پارادوکس وحدت درکثرت است.

درهرحال تلاش رضاپهلوی در ميثاق ارائه شده برای همسازنشان دادن نظام سلطنت با دمکراسی و حق حاکميت مردم برسرنوشت خود درعين حال نمايشگر تناقض بين ادعای مبارزه برای دمکراسی با مبارزه برای بازيافت تاج و تخت ازدست رفته نيزهست. پس معلوم ميشود که دفاع از سلطنت-آنگونه که گاهی ادعاميشدمساله اکنون نيست- مساله اکنون است و البته نميتوانست جزاين باشد. چرا که همانگونه که اشاره شد دوره مبارزه برای کسب قدرت مهمترين دوره شالوده ريزی برای کسب هژمونی است و عجيب بود اگر هرآينه رضا پهلوی بعنوان مدعی سلطنت ازاين فرصت طلايی صرفنظر ميکرد. باين ترتيب هرروزکه ميگذرد چهره مدعی مبارزه برای نيل به دمکراسی بعنوان يک شهروند، در برابر چهره مبارزه بعنوان يک شاهزاده درجستجوی تاج و تخت، رنگ می بازد والبته بهمان اندازه هدف های بنيادا متفاوت نهفته درپس خواست عمومی سرنگونی ازپرده بيرون می افتد.

رضاپهلوی دربيانيه خويش عليرغم تلاش برای همسازنشان دادن سلطنت و دمکراسی ، درعين حال خود را در نگرانی بازتوليد استبداد سهيم ميداند. اما اگربراستی چنين باشد لازم است بر چگونگی عملکرد جادوی مولد استبداد دراردوی ضد استبداد درنگ بيشتری نماييم.

دراينجا مکثی خواهيم داشت برروی دو نوع ازاين جادوهای مسحور کننده:

 

جادوی اول:

بی ترديد يکی از مهمترين علل شکست مبارزات يکصدساله گذشته و بويژه انقلاب بهمن عدم شفافيت مطالبات سياسی اجتماعی دراردوی ضد استبداد و استتارهدفهای بنيادا متفاوت در وراء شعارها و مطالبات عمومی بوده است. گشودن طلسم دور و تسلسل مبارزه يکصدساله گذشته مردم ايران مبنی برگذراز استبدادی بسوی استبداد ديگر، بدون باطل کردن جادوی مزبور ناممکن است. جادوی خمينی که رضا پهلوی در همين بيانيه خود، او را به مصادره شعارها و مطالبات عمومی مردم درانقلاب بهمن متهم ميکند نمونه درخشانی ازعملکرد جادوی فوق است. او که حامل انديشه ولايت فقيه يعنی يک ايدئولوژی بشدت واپسگرا و قرون وسطايی بود، فاجعه ای نبود که از آسمان ويا توسط توطئه های دول خارجی برمردم ايران نازل شده باشد. برعکس او و کاست روحانيت حامی وی، افسون نيرومند خود را قبل ازهرچيز از متن يک جنبش عمومی تک صدايی و اساسا بربستر التقاط انديشه های دمکراسی و آزاديخواهانه با تاريک انديشی و استتار مطالبات تاريک انديشانه درلفافه يک سلسله مطالبات عمومی اخذ ميکرد. او توانست بربستر شعارهای عمومی چون استقلال آزادی و جمهوری، انديشه ولايت فقيه را که اساسا نه با آزادی و نه استقلال و نه جمهوری سازگاری داشت برمردم مسلط گرداند. بنابراين بايد راز جادوی خمينی را قبل از هرچيزدرالتقاط گفتمان دمکراسی با گفتمان تاريک انديشانه ولايت فقيه و تاسيس يک دولت مذهبی استتارشده در پس مطالبات عمومی و البته بربسترمستعدی از فرهنگ تک صدايی بازمانده ازاستبداد ديرپا جستجوکرد. شفاف سازی گفتمان دمکراتيک ازهرنوع پيرايه استبدادی و ازجمله استبداد مذهبی و سلطنتی بعنوان دو استبداد مسلط برکشور ما بويژه دريکصدسال گذشته طلسم اين جادواست.

 

جادوی دوم:

دومين رازسلطه بی چون و چرای خمينی را بايد در طرح شعار هم باهم (درمعنای همه بامن ) دربرابر استبداد سلطنتی و فراگيرشدن شدن آن دانست. درجوامع استبداد زده بويژه جوامعی با پيشينه استبداد آسيائی چندهزارساله چون کشورما، تصور عمومی و عاميانه، سر منشا نيرومندی را در جادوی تک صدايی ميداند. اين فرهنگ نافی مطالبات اثباتی و جايگزين بوده و نيروی محرکه خود را اساسا از نفی وضع موجود ميگيرد. تجربه تاريخی کشور ما نشان ميدهد که محصول برآمده ازبرآمدهای چنين فرهنگی جز بستر سازی برای حکومت های تماميت گرا و ديکتاتورمنش نبوده است. اين فرهنگ تماميت گرای طالب تک صدايی همانند بارانهای مهيب بيابان های کشور ما ست که همچون سيل می بارند، اما محصولی جز خارهای بيابان از خود برجا نمی گذارند. درحالی که دريک نگرش دمکراتيک و مردم سالارانه منشا نيرومندی قبل ازهرچيز از متشکل شدن اقشا رو طبقات و گرايشهای گوناگون حول خواستها و مطالبات مشخص و اثباتی سرچشمه ميگيرد. براين اساس قبل ازهرچيز کارگران و زحمتکشان، زنان و روشنفکران و ساير لايه ها حول خواستهای خود و درسطوح گوناگون متشکل ميشوند تاشالوده يک جامعه مدنی نيرومندی را فراهم سازند. ودرهمين راستا بعنوان مثال درعرصه سياست جمهوريخواهان و مدافعان دمکراسی حول مطالبات پايه ای خويش و سلطنت طلبان نيز حول خواستهای خود گرد می آيند.هرچه صف آرايی ها منجسم تر و شکل يافته ترباشد شانس رسيدن به دمکراسی و تضمين آزاديها بالاتر ميرود. دراين بينش کلام اول را پلوراليسم وسنگربندی نيروها و نهادهای گوناگون حول مطالبات مشخص ميزند و اتحادهای گسترده عليرغم حياتی بودن و غيرقابل صرفنظرکردنش با ازدست دادن معنای جادويی و هيپنوتيزم کننده خود کلام دوم محسوب شده و تابعی از متغيرنخست را تشکيل ميدهد. منطق اول وحدت و حواله دادن پلوراليزم به آ ينده از همان بند ناف چرخه دور و تسلسل گذرازاستبدادی به استبدادديگر تغذيه ميکند. و حال آنکه در نگرش ديگر اتحادها بنابه تعريف از فصل مشترک نيروهای گوناگون حول خواستهای مشترک سرچشمه می گيرد، هرآينه اگر چنين خواستهای مشترکی وجود داشته باشد. بنابراين با حرکت از مشخص به عرصه عمومی وباز پيوند مطالبات عمومی با مطالبات مشخص است که هرکس می فهمد حول چه چيزی با چه کسی اشتراک دارد يا ندارد و اين اشتراک تا چه حد جنبه تاکتيکی يا استراتژيکی دارد واز کجا شروع شده و در کجا به پايان ميرسد. بنابراين جادوی اتحاد نميتواند همچون مغناطيسی نيروها را بصورت اتم وارو يا براده بی اراده آهن حول خود طيف بندی نمايد.

پلوراليسم و حضور چندگانه و مستقل و نگرش به مقوله اتحاد ازاين زاويه گشاينده راز و طلسم جادوی همه باهم و اکنون فقط اتحاد است.

اينکه رضا پهلوی در ميثاق خود درجايی از وحدت درکثرت و کثرت دروحدت سخن رانده وبرآن شده است تا سلطنت را بعنوان نماد وحدت در کثرت به نماياند تا ماداميکه درچهارجوب جادوی همه باهم و اکنون فقط اتحاد قرار داشته باشد تغييری در واقعيت فوق نمی دهد. بايد باين بينديشيم که اگر درانقلاب بهمن هرنيرويی حول مطالبات خود عليه استبداد سلطنتی و نه حول تعبيرخمينی ازاين استبداد و درزير چتروی متشکل ميشدند هرگز خمينی نميتوانست تا اين حد تاريکی و بربريت را برجامعه ما مسلط گرداند.

******

درسطور بالا دو جادو و بسترفرهنگی مناسبی که خمينی اقتدار و سلطه بلامنازع خود را مديون آنها بود برشمردم. دراينجا لازم است به جادوهايی که ميتواند موجب فراگرد مشابهی و اين باردرقالب سلطنت بشود اشاره کنم:

ميدانيم که خمينی و ياران اواز ديرباز حامل يک بينش سنتی مبتنی براستبداد روحانيت (تز فوق ارتجاعی ولايت مطلقه فقيه) بودند و درمقطع انقلاب همانگونه که رضا پهلوی ميگويد ملايان با مصادره شعار مطالبات عمومی مردم يعنی استقلال، آزادی و جمهوری (هرچند که وی نميگويد اين خواستها مشخصا چه بودند و چرا وجود داشتند) به قدرت رسيدند. حال می توان پرسيد سلطنت طلبان نيز درحاليکه حامل دوگانگی بنيادينی هستند با مطالبات عمومی مردم چه برخوردی خواهندکرد؟

سلطنت به عنوان يک نظام موروثی-سنتی بی ترديد همانند ولی فقيه و حاکميت روحانيت ماهيتا يک نظام غير گزينشی بوده و ارتجاعی محسوب ميشود. سلطنت دمکراتيک يک امر موهوم بوده به معنای واقعی درهيچ زمانی و درهيچ کشوری وجود خارجی نداشته است. (حتی درکشورهای پيشرفته ای چون انگليس که بدليل وجود سازوکارهای نيرومند و شکل گرفته دمکراتيک اين نهادها خصلت سمبوليک دارند). با خواندن هيچ وردی و با پيچيدن درهيچ زرورق رنگينی نميتوان ادعای موروثی بودن قدرت و قرادادن يک فرد به عنوان نماد هويت ملی و تاريخی و تماميت ارضی متعلق به شهروندان يک کشوررا- که در کنه خويش ريشه درخرافات بازمانده از دوران توتم پرستی بشر اوليه دارد- درزمره ايده های مدرن جا زد. وانگهی درجامعه ايران هم بدليل سنت ديرينه استبداد مطلق شاهی و هم ريشه داربودن ايده ناجی و طرح مطالبات ازطريق وساطت اسطوره ها و جادوها و شخصيت های کاريزماتيک بجای طرح بی ميانجی آنها و هم بدليل فقدان سازوکارهای بقدر نيرومند دمکراتيک که بتواند اين نهادهای حکومتی سنتا استبدادی را وادار به تمکين دربرابر مطالبات شهروندان نمايد، بدون هرگونه نيازی به پيشگويی و حدس ميتوان مطمئن بود که سلطنت با تنها چيزی که نميتواند قرين و همساز باشد همانا دمکراسی است. درايران تبديل سلطنت يه يک سمبل صرف و همسازبا دمکراسی-اگرهم شدنی باشد- خود مستلزم انجام چندين انقلاب و تحقق پيش شرطهای مهمی است که درشرايط کنونی بالکل مفقود است. و البته وعده و وعيدهای رضا پهلوی در ميثاق خود دال برامکان پذيربودن همزيستی دمکراسی و نظام سلطنتی برای برطرف ساختن نگرانی های موجود دراين باره و طرح اينکه ميتوان تدابيری انديشيد برای آنکه موروثی بودن، مشروعيت نظام را به زيرسئوال نبرد تاثيری بر دوگانگی و خصلت آنتاگونيستيک رابطه گفتمان نظام موروثی با گفتمان نظام دمکراتيک نمی گذارد. مگر آنکه تدبير فوق بخواهد کلا سلطنت را بلاموضوع سازد. بنابراين دراينجا ما شاهد همان جادويی هستيم که يکی ازمنابع زاينده استبداد دريکصدسال اخير، بويژه در آخرين تجربه يعنی انقلاب بهمن بوده است: التقاط گفتمان دمکراسی و گفتمان استبداد و استتارآن دروراء گفتمان نخست.

جادوی دوم همانا تز اکنون فقط ااتحاداست. اين جادو-اگر که فراگير شود- درجوهرخود معنايی جز تسخير قلمرو آزادی و پلوراليسم دردوره قبل ازسرنگونی ندارد. عناصر اصلی فرايند سرنگونی استبداد حاکم دراين منطق چنين اند: ابتدا تضاد و شراصلی کانونی ميشود. حالا يک استبدادمذهبی و درمقطع انقلاب بهمن يک استبداد سلطنتی. آنگاه برای سرنگونی که اساسا برپايه يک خواست سلبی استواراست و بهمراه چند مطالبه گنگ و کشدارعمومی ديگر، درخواست اتحاد همه باهم(درمعنای اتحاد همه بامن) مطرح ميشود. بديهی است که چنين دريافتی ازاتحاد درصورتی که تحقق پيداکند درسرزمين استبداد زده ما جزتضمين فرادستی نهادها و نيروهای ضد دمکراتيکی که همواره ازامکانات داخلی و بين المللی فرادست تری برخوردارند، نتيجه ديگری ندارد. آنگاه اگرهمه چيز بخوبی و خوشی پيش برود، زمان تشکيل دولت موقت و فراخوان مجلس موسسان فراميرسد. طبيعی است که اين مجلس نيز بدليل فرادستی يک نيروی استبدادی درارودوی ضداستبدادی چيزی جز مجلس خبرگان و يا مجلس اعيان و يانوعی لوی جرگه ايرانی ازکاردرنيايد.

شيوه سرنگونی ازخود سرنگونی مهمتراست

تجربه شکست انقلاب بهمن و ظهورفاشيسم مذهبی نشان دادکه شيوه سرنگونی به مراتب ازخود سرنگونی مهمتراست. پاسخ به اين سئوال که پس از سرنگونی نظام استبدادی احتمال جايگزينی آن با يک دمکراسی تاچدحد محتمل است، تاحدود زيادی درگرو چگونگی سرنگونی نهفته است. اين جمله حکيمانه که به من بگو چگونه سرنگون ميسازی و چه گونه به قدرت ميرسی تا بگويم که چگونه حکومت خواهی کرد بيانگر همين واقعيت است. اگر در مسير سرنگونی که خواست سلبی و عمومی نيروهای گوناگون است مطاالبات اثباتی و شفاف ضميمه نشود و اگر گفتمان دمکراتيک دراين مسير خود را از ساير گفتمان ها متمايز نسازد و اگر دراين مرحله دوگانگی های بنيادين نهفته در گفتمان ها ازيکديگر تفکيک نگردد و اگر روشن نشود که هرکس درکجا قرار دارد و با چه سيما ی مشخصی در صحنه اجتماعی حضور می يابد و اگر اين گفتمان های متمايز نتوانند خود را در تشکلهای مستقل نهادی کنند و به پلوراليسم معنای واقعی بخشند، آنگاه هيچ ميثاقی و هيچ سوگندی ولو آنکه هيچ ترديدی درصداقت آن نداشته باشيم نخواهد توانست جلوی ديکتاتوری را بگيرد. همانگونه که ميثاق ها و قول و قرار های خمنيی نتوانست.

همانگونه که اشاره شد شيوه سرنگونی مهمترين سنجه و سنگ محکی است برای ارزيابی خصوصيات نظام بعدی ازجانب نيرو يا نيروهای سرنگون کننده. اگر شيوه سرنگونی براساس يک برنامه اساسا نفی و برخی شعارهای مبهم اثباتی استوار باشد و اگرمعجونی از التقاط عناصر ناهمايند و ناهمزی همانند نظام موروثی و يا مذهبی با رنگ و لعاب های باصطلاح دمکراتيک بخورد مردم داده شود و اگر اين سرنگونی براساس بسترسازی مناسب برای شکل گيری و تقويت پلوراليزم و تشکلهای مستقل مدنی-طبقاتی استوار نباشد و اگر آغشته به جاودی همه باهم باشد واگر بسيج مردم براساس آگاهی وارونه و کاذب يعنی سيکل معيوب گزينش بين آلترناتيوهای بد و بدتر و نه بين آلترناتيوهای دمکراتيک و استبدادی صورت پذيرد واگر براساس دخيل بستن بر مداخلات و نقش آفرينی قدرتهای بزرگ که هدفی جز تحقق منافع خويش ندارند، صورت پذيرد و يا سواربرموج توهمی که درميان بخشی ازجمعيت کشور نسبت به نقش نجات بخش مداخلات قدرتهای بزرگ وجود دارد صورت گيرد و بالاخره اگر بر تضعيف حافظه تاريخی مردم و بازخوانی مجعول و دست کاری شده تاريخچه عملکرد نظام سلطنت بطور اعم و باز خوانی مجعول عملکرد محمد رضا شاه و نقش وی در برقراری يک ربع قرن اختناق و سرکوب -همانگونه که درميثاق شاهدش هستيم- استوارشود بی ترديد چنين شيوه سرنگون کردنی جز بازتوليد استبداد مجدد، معنای ديگری ندارد. تن دادن به برگزاری و يا قرارهای مجلس موسسان حتی اگر صادقانه هم تلقی گردند، هرگز به معنای دمکرات بودن نيست. فراموش نکنيم که شمار مهمی از ديکتاتورهای بنام تاريخ برای رسيدن به قدرت و تاسيس ديکتاتوری خود را نيازمند به نردبانی بنام مراجعه به آراء عمومی يافته اند. و فاشيست ها و ديکتاتورهای بنام تاريخ و ازجمله خمينی دقيقا با چنين نردبانی به قدرت رسيده اند. بنابراين دمکرات بودن امری فراتر از تمکين به نتايج فی المثل مجلس موسسان و رای عمومی است. ديکتاتورها نيزگاهی متناسب با نفوذ هژمونی خود بر رای عمومی (بويژه از نوع پوپوليستی و غيرشفاف) در مقاطعی تکيه ميکنند. دمکرات بودن قبل از هرچيز براين اساس تعريف ميشود که آيا برموازين شناخته شده دمکراسی و درراس آن حق حاکميت مستقيم مردم برسرنوشت خود پای بنديم و آيا حاضريم برای تحقق مطالبات و شاخص های دمکراسی حرکت کنيم و برای تقويت اين نهادهای دمکراتيک از هم اکنون مبارزه نماييم؟ يابرعکس درمقابل تقويت و شکل گيری آنها و سترون ساختنشان عمل ميکنيم؟ بگمان من بخش مهمی از پاسخ به سئوال بگو که چگونه سرنگون ميسازی تا بگويم که چه گونه حکومت خواهی کرد، به همين مساله برميگردد.

اگر براستی خواهان حق حاکميت مردم برخود و سرنوشت خود هستيم و اگر براين باوريم که اين حق بدون وساطت هيچ ميانجيگری-چه خدا و چه شاه - تنها ازطريق اعمال مستقيم اراده عمومی قابل حصول است و اين اراده عمومی نيز اساسا توسط تشکلهای مستقل و پاسخگو و سنگربندی شهروندان در مجموعه ای ازنهادهای مدنی و دربستر شفاف شدن هرچه بيشتر مطالبات پايه ای- بدور ازيک فضای پوپولستی و سيمای مات آلوده- و ازطريق حق گزينش و عزل تمامی مقامات قابل تحقق است، دراين صورت به اهيمت به چالش کشيدن گفتمان استبدادی لانه کرده دراردوی ضد استبدادی در مرحله قبل از کسب قدرت بخوبی پی خواهيم برد. بی ترديد به چالش کشيدن گفتمان ضداستبدادی موجود دراردوی ضداستبداد دراين مرحله، از عناصراصلی پادزهرممانعت از بازتوليد استبداد و بکارافتادن چرخه معيوب استبداد سلطنتی و مذهبی و البته هرنوع استبداد ريزو درشت و بی رنگ و بارنگ ديگرو ازجمله دراردوی جمهوريخواهان هست. بی گمان نفس جمهوری خواهی شرط کافی برای گذاربه دمکراسی نيست اما بعنوان شرط لازم چرا.

بی ترديد رضا پهلوی و طرفدارنش مثل هرشهروند ديگری حق دارند برای تحقق آمال و آرزوهای خود و از جمله برای نيل به آنچه که آنرا حق غصب شده خود می دانند تلاش کنند و اسم آنرا نيز مبارزه برای دموکراسی بگذارند. اما مدافعين دمکراسی نيز حق دارند نشان دهند که مبارزه برای دمکراسی و مبارزه برای جلوس برتخت و تاج سلطنت بايکديگر ناهمسازند و تلاش برای هم آيند نشان دادن ايندو معنايی جز بازتوليد استبداد درفازجديد جنبش مردم ايران دربستر مبارزه عليه استبداد حاکم ندارد. اگر جنبش مدنی و دمکراتيک کشورما بتواند سلطنت طلبان را وادارسازد که همچون يک حزب و يا جمعيت سياسی متعارف و متناسب با زمانه ما و بدور از چهره سازی های کاريزماتيک برای رضا پهلوی وامثالهم و بدوراز توسل به جادوهايی چون نماد ميهن و هويت ملی-تاريخی قائل شدن برای يک شهروند و بالاخره بدوراز بند و بست با قدرتهای بزرگ خارجی، و دريک کلام دراندازه يک شهروند شايسته آغازهزاره سوم درصحنه سياسی کشورمان حضور يابد به دست آورد بزرگی نائل شده است.

۲۰۰۳-۰۱-۲۷