مروری بر کتاب:
من يک شورشی هستم
روزبه آبادان
من يک شورشی هستم
(خاطرات زندان و يادبود
خسرو گلسرخی و کرامت دانشيان)،
عباس سماکار، ۱۳۸۰
، شرکت کتاب، لس آنجلس، آمريکا،
طرح روی جلد از سورنا
محمدی
کتاب
خاطرات آقای سماکار به يکی از رويدادهای تاريخی جنبش انقلابی ايران می پردازد. اين
رويداد که منجر به اعدام دو تن از مبارزين شريف جنبش انقلابی کشورمان شد، متاسفانه
همانطور که نويسنده هم در پيشگفتار کتاب اشاره کرده است، با افسانه پردازی تبديل
به چيزی ورای واقعيت شده بود. آقای سماکار که يکی از افراد اصلی اين رويداد بوده
کاملا می توانسته همه دود و دم ابهاماتی که پيرامون دستگيری گروهشان، بويژه توطئه
ساواک در قربانی کردن کرامت دانشيان و خسرو گلسرخی را کنار زده و حقايق را نشان
دهد که بسيار هم با صداقت آن را به انجام رسانيده است. چند مورد اشتباه تاريخی و
چند مورد کوتاهی در کتاب صورت گرفته که اشاره می کنم و اميدوارم در چاپ بعدی کتاب
در نظر گرفته شود.
نويسنده که پس از نزديک به ۳۰ سال از وقوع اين
خاطرات آنها را نوشته، به خوبی از پس فراموشی ايام بر آمده است. در کتاب متاسفانه
با وجود اينکه طبق عنوانش درباره خاطرات زندان نويسنده است، کمتر به ذکر تاريخ
دقيق و يا حتی سال وقوع ماجراهايی که بر سر ايشان آمده اشاره می کند و اغلب،
خواننده بايستی حدس بزند و يا با مراجعه به فصل های قبل تر احتمال بدهد که آن
ماجرا در چه تاريخ روی داده است. مثلا در صفحه ۱۲۷ که ايشان از تفصيلات برگذاری
جشن و هنر در شيراز می نويسند ما بايستی با کنار هم قرار دادن اطلاعات پراکنده در
صفحات قبل تشخيص دهيم که آن جشن و هنر مربوط به سال ۱۳۵۱ است، البته در همين بخش
با توجه به تامين محل استراحت خبرنگاران در صفحه ۱۲۰ اشاره ای به ماه های مرداد و
شهريورهم می کند که نتيجه می گيريم که اين رويداد در ماه های مرداد و شهريور ۱۳۵۱
رخ می دهد.
در صفحه ۱۲۷ کتاب، ايشان ماجرای جشن و هنر شيراز
را شرح می دهد، اشاره می کنند که : "همان روز شنيده بودم که لويی آرابال که
از هنرمندان صاحب نام و برجسته اسپانيايی بود و در جشن و هنر حضور داشت، از فرح
درخواست کرده بود که رضا رضايی را که دستگير شده بود و در دادگاه نظامی به اعدام
محکوم شده بود، مورد بخشش قرار دهند و از اعدام او چشم بپوشد." که البته
اشتباه است. رضارضايی اول بار در شهريور ۱۳۵۰ به همراه تعداد زيادی از مسئولان و
ديگر اعضای سازمان (بعدا) مجاهدين خلق ايران دستگير شد و چهار ماه بعد طبق يک نقشه
از قبل برنامه ريزی شده گريخت، اما سرانجام در يک عمليات دستگيری، ناجوانمردانه در
۲۵ خرداد ۱۳۵۲ بدست مامورين ساواک کشته شد. احتمالا منظور کتاب بايستی برادر
کوچکتر رضا، "مهدی رضايی" باشد که در اوايل تابستان همان سال در يک
درگيری خيابانی دستگير و در دادگاهی در ۷ مرداد ماه ۱۳۵۱ به اعدام محکوم شده و
سرانجام در ۱۶ شهريور ۱۳۵۱ و در سن ۱۹ سالگی اعدام گرديد.
در صفحه ۲۴۹ کتاب در مورد اعدام بيژن جزنی، يارانش
و دو نفر از سازمان مجاهدين در تپه های اوين به بهانه فرار، کتاب به تاريخ ۱۳۵۵
اشاره کرده است که اشتباه است و همانطور که در صفحه ۳۰۸ به شرح آن ماجرا می
پردازد، آنان در ۳۰ فروردين ۱۳۵۴ کشته شدند. احتمالا اين اشتباه در صفحه ی ۲۴۹،
سهو چاپی بوده باشد.
در صفحه ۳۰۴ ايشان به موردی از تفاوت های دسته
بندی ها و افکار متفاوت سياسی در بين زندانيان اشاره می کند. اين بخش با شرح تفاوت
ها و افراد وابسته به تفکرات گوناگون که بعدها يا بوجود آورنده و يا سازماندهنده
گروه ها و سازمان های سياسی بعد از انقلاب شدند، می توانست از مهمترين بخش های
کتاب شود. در واقع نگارنده که سرتاسر آن را برای يافتن چنين چيزی جستجو می کرد، با
اين شرح مختصری که در کتاب آمده کمی نااميد شد. به عنوان مثال در توضيح جريانی به
عنوان "خط سه" ايشان بدون نياز به توضيح و يا مشخص کردن دو خط ديگر به
آن می پردازد. در اينجا بايستی يادآوری کرد که نام گذاری و تفکيک اين چنينی از خط
های ۱و۲و۳و۴، بعد از انقلاب رايج شد و در پيش از انقلاب و در زندان ها چنين
نامگذاری وجود نداشت. اگر چه ايده "سوسيال امپرياليست" بودن اتحاد شوروی
در سال های ۱۳۴۰ هم در ايران وجود داشت که آن زمان آن را افکار مائوئيستی می
ناميدند، اما پس از انقلاب و تشکيل سازمان " پيکار" که در کمی پيش از
انقلاب به عنوان سردمدار اين جريان شناخته شده بود، اين نامگذاری ها رايج شد. از
طرفی ديگر جريان "خط سه" بر خلاف نطر کتاب که در صفحه ۳۰۵ چنين آمده :
" بويژه سياست آنها (خط سه) در قبال شوروی به عنوان دشمن اصلی نسبت به
آمريکا، آنها را نيز از از درک روانشناسی بحران موجود غافل می ساخت"، اينگونه
نبود ، آنها به هيچ وجه اتحاد شوروی را دشمن اصلی نمی دانستند و همواره دشمن اصلی
را آمريکا بر می شمردند. نگارنده احتمال می دهد که آقای سماکار جريان "خط
سه" را با افراد و گروه های طرفدار تئوری "سه جهان" که حزب رنجبران
و پيشتر سازمان انقلابی حزب توده ايران آن را نمايندگی می کرد اشتباه گرفته است.
که در اين صورت از کمبود شديد آگاهی سياسی ايشان خبر می دهد. بطور کلی مبانی نظری
جريان و يا طيف " خط سه " را می توان در اعتقاد به دو مورد مهم دانست که
وجه تمايز آن با دو خط پيشين يعنی ۱ و ۲ است. سازمان های خط سه معتقد بودند که
شوروی کشوری سوسيال امپرياليست است، يعنی سوسياليست در گفتار و امپرياليسم در
کردار، دوم مردود دانستن مشی مبارزه ی مسلحانه جدای از مردم که در زمان شاه بطور
عمده روش مبارزاتی دو سازمان فداييان و مجاهدين بود. سازمان پيکار يکی از شرط های
عضويت را اعتقاد به اين دو اصل می دانست. اين دو اصل بشدت با اعتقادات حزب توده به
عنوان شاخص خط يک و سازمان چريک های فدايی خلق ايران به عنوان خط دو در تضاد بود و
وجه تمايز سازمان پيکار و آنها بشمار می رفت. سازمان های خط سه در بعد از انقلاب
همواره آمريکا را دشمن شماره يک جنبش انقلابی ايران می دانستند و حتی بخش منشعب
سازمان مجاهدين خلق که بعد ها عمده ی افرادش سازمان پيکار را بوجود آوردند در
بيانيه ی تغيير مواضع ايدئولوژيک که در سال ۱۳۵۴ منتشر شد و مقالات بعدی به اين
مهم اشاره داشته اند.
در جايی ديگر، صفحه ۳۹۲، در شرح مختصری از تغيير
مواضع زندانيان از مشی چريکی به رد آن، ايشان به رهبران ايدئولوژيک در زندان اشاره
کرده، پس از ذکر نام های محمد شالگونی، روبن مارکاريان، هدايت سلطان زاده، دکتر
ابراهيمی و نقی حميديان که مخالف مشی چريکی بودند، آنها را به عنوان "خط
چهاری ها" نام می برد. در اينجا بايستی يادآوری کرد که اغلب اين افراد بعدها
دست به تشکيل سازمان راه کارگر می زنند که پس از آن در جنبش کمونيستی، بخاطر تفاوت
نطرشان باديدگاه های سازمان های ديگر همچون، حزب توده، خط يک، سازمان چريک های
فدايی، خط دو، و سازمان پيکار، خط سه، به خط چهارمی ها معروف بودند. از طرفی رد
مشی چريکی پيش از آن در سازمان مجاهدين خلق ايران (بخش منشعب) به عنوان يکی از دو
سازمان پيرو مشی چريکی در اواخر سال ۱۳۵۵ کنار گذارده شده بود، و طی مقاله ای از
حسين روحانی به نام " دوآليسم سياسی" در سال ۱۳۵۶ رد اين مشی در اين
سازمان اعلام شد. اين ديدگاه البته توسط اعضا و يا هواداران اين سازمان به درون
زندان نيز رسيده بود. بنابر اين با وجود نظر آقای سماکار رد مشی چريکی از طرف
کسانی که پيشتر مدافع آن بودند- افراد نامبرده- نمی توانسته اولين بار مطرح شده
باشد. البته بسيار پيشتر ازاين بسياری از مبارزين که بعد ها به مستقلين معروف
بودند نيز در رد مشی چريکی نظر داده بودند که در آن زمان بخاطر جو خشن و ستيزنده ی
جنبش گوش شنوايی نداشت.
در صفحه ۳۰۸ کتاب می نويسد که، " سازمان چريک
ها در بيرون از زندان سرتيپ زندی رئيس کميته مشترک ساواک و شهربانی را اعدام کرده
بود و ساواک هم که دستش به آن ها نمی رسيد، می خواست انتقامش را از درون زندان
بگيرد." اين واقعه در اينجا با کمی اشتباه نقل شده است. سرتيپ رضا زندی پور
در ۲۶ اسفند ۱۳۵۳ توسط سازمان مجاهدين خلق که در آن زمان ديگر در کنترل مارکسيست
ها بود، اما هنوز در بيرون از سازمان آشکار نشده بود، ترور می شود، و نه سازمان
چريک ها، البته اگر کلمه ی چريک ها کاربردی کلی به معنی همه ی مبارزينی که مسلحانه
عليه رژيم می جنگيدند باشد، مشکلی نيست. با توجه به اينکه کلمه ی چريکها بيشتر با
نام سازمان فداييان همراه بود اين مهم را بهتر بود دقيقتر در نظر گرفت.
از يک زندانی عادی به نام "رضا" از
زندان آبادان در صفحه ۳۵۷ نقل قولی نوشته شده است که، "ژاندارم بودم. در
اهواز خدمت می کردم. در گروهانی بودم که در ساحل نگهبانی می دهند و مامور اداره
گمرگ بودند. .... يک شب يک لنج آمد و ما گرفتيمش." در اينجا يک اشتباه
جغرافيايی رخ داده است. اهواز اصلا ساحل کنار دريا و يا محلی برای رفت و آمد لنج
ها ندارد، از ميان شهر اهواز رود کارون می گذرد، اما لنجی که بار، آن هم قاچاق، به
همراه داشته باشد هيچگاه به اهواز نمی رود. اين مهم احتمالا در دو بندرگاه کوچک در
آبادان به نام " خسروآباد" که مقر ژاندارمری هم دارد و يا "چو
ابده" ممکن است رخ داده باشد. البته کمی بعد تر رضا به نويسنده اعتراف می کند
که در آبادان بوده که سرهنگ را می کشد.
در صفحه ۳۷۲ ماجرای گفتگويی بين نويسنده و افسر
نگهبان در زندان آبادان بدين گونه نوشته می- شود که : "... ستوان اصرار می
کردد که من چايم را بخورم و ظاهرا می خواست با من خودمانی بشود. و حتی از موضوع
فرار يکی از افسران زندان ساری که با يکی از چريک ها از زندان فرار کرده و به آن
ها پيوسته بود، موضوع را به شکل جديدی مطرح سازد." اصل واقعه نه برای يکی از
چريک ها بلکه برای يکی از مجاهدين روی داده بود. در ۱۴ ارديبهشت ۱۳۵۲ محمد تقی
شهرام از سازمان مجاهدين خلق که در آنجا به همراه حسين عزتی از گروه مارکسيستی
ستاره سرخ زندانی بود در پی جذب افسر نگهبان زندان ساری به نام " امير حسين
احمديان" با مقدار زيادی اسلحه و مهمات می گريزند. تقی شهرام دوباره به
سازمان مجاهدين وصل می شود و احمديان را هم با خود همراه می کند. محمد تقی شهرام
از رهبران اصلی تغيير ايدئولوژی سازمان مجاهدين به مارکسيسم بود که به همين دليل
بعد از انقلاب توسط جمهوری اسلامی ناجوانمرادنه پس از بيش از يک سال حبس در
انفرادی اعدام شد.
کتاب را می توان به دو بخش تقسيم کرد، در قسمت اول
که از دستگيری و ماجراهای پيش از آن و تا پايان محاکمه روی می دهد بسيار دقيق و با
ذکر جزئيات فراوان و مفيد، تاريکی های اين بخش از تاريخ سياسی کشور مان را آشکار
می کند. اما در قسمت دوم که دوران پس از محکوميت و گذران زندان می پردازد نويسنده
از شرح ماجراهای درون زندان، روابط افراد و گروه های فکری متفاوت و دسته بندی های
سياسی که در واقع نيمی از نيروهای جنبش انقلاب ايران بودند، کوتاهی کرده است. به
عنوان مثال انشعاب در سازمان مجاهدين که موجب يکی از کشمکش های اساسی بين مجاهدين
مسلمان و نيروهای کمونيستی در زندان شد، اصلا در کتاب نيامده است. از طرفی ديگر با
از بين رفتن بخش عمده ای از نيرو های زبده سازمان چريک های فدايی در بيرون از
زندان که تلويحا رهبری را به درون زندان منتقل کرد و يا موجب شد که افراد رهبری
کننده بلافاصله پس از انقلاب از بين زندانيان اين سازمان تشکيل شود نيز اشاره ای
نشده است. نويسنده جای داشت حداقل در زمانی که در زندان قصر بسر می برده به شرح
اتفاقات آنجا و افراد رهبری کننده در زندان بيشتر می پرداخت. البته آقای سماکار می
تواند نظر متفاوتی داشته باشد، اما به هر حال قسمت دوم کتاب به اندازه بخش اول آن
پر بار و جذاب نيست.
در اين جا بايستی مجدادا از کار پر زحمت و با ارزش
آقای عباس سماکار قدردانی کرد. غير از اين چند مورد و يا مواردی که شايد دوستان
ديگر بيابند کتاب اشتباه های بسيار کمی دارد و با سبک نگارشی نويسنده کتاب روی هم
رفت بسيار روان و خواندنی است.
روزبه آبادان
دسامبر ۲۰۰۲
abadan۹۵@yahoo.com
|