يکشنبه ۲۷ بهمن۱۳۸۱ - ۱۶ فوريه ۲۰۰۳

چند شعر تازه

از روشنک بيگناه

 

 

۱

 

خش خش نور را ناديده بگيريد

من شبح سوداگری هستم

که پارچه های حرير و ابريشمش را

ميان خاموشی های شما

آويزان کرد

چهچهه ها غبار گرفته اند

اين اشکاف هاي در شيشه ای

چه کسی را بيادتان می اندازد؟

 

۲

 

شبح باران بر سنگهای فوريه

                                   فرو نمی رود

شبح باران

بر شيب های سفالی

                          نمی ماند

باران صدايش صاف

هجده سال دارد باران

بيست ساله است

عکسش از بيشتر مردگان روشنتر می ا فتد

باران

تنها

بر دريا می بارد

 

۳(ورمير ۶)

 

ميتوانستند تصوير قرينه ی يک خيال باشند

فرقی نمی کرد برای عابر

ايستادن برابر ديواری صدها ساله

دالان

حياط

انتهايش زنی که می روبد

يا آن که رو به خيابان نشسته می دوزد

هی می دوزد

و قافيه ها و هی هی ها را می دزدد

در چهارچوب همان قاب

بی گذشتن از ميدان شهر

يا در نور ملايم شمع

دستان سرد را حلقه کردن

دور ليوانی سرد

کنار کنگره ها و دود کش ها کسی می دوزد

کسی در انتهای دالان

سر به کاری دارد

و عابر منتطر ورمير است

تا بيايد

بر صورتش دو چشم نقاشی کند

 

 

---------------------------------------

از روشنک بيگناه تا کنون سه کتاب شعر در آمده است:

۱- شوق، راه های در پيش روست

۲- آوازهای ماه گمشده

۳- سيلوا در پارک