چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۱- ۲۲ ژانويه ۲۰۰۳

تاراج تن، جراحت جان

(حاشيه ای بر سه قصه ی زندان​های جمهوری اسلامی)

بهروز شيدا

 

 

۱

ميشل فوکو کتاب " مراقبت و تنبيه، تولد زندان " را با شرح صحنه​ای دهشتناک از جريان اعدام محکومی بخت برگشته در شهر پاريس آغاز می کند. شرح صحنه​ی اعدام محکومی در سال ۱۷۵۷ ميلادی: " دامی​ين، به جرم سوء​قصد به جان شاه، در دوم مارس ۱۷۵۱ محکوم شد که در برابر در اصلی کليسای پاريس به جرم خود اعتراف و طلب مغفرت کند " از آن​جا " با يک تا پيراهن و مشعلی از موم مشتعل به وزن نزديک به يک کيلو در دست، در يک گاری به ميدان گرو برده شود و بر قاپوقی که در آن​جا برپا شده، با انبری گداخته و سرخ سينه، بازوها، ران​ها و ماهيچه​های ساق​هايش شکافته شود، و دست راست​اش در حالی که در آن چاقويی را گرفته که با آن به جان شاه سوء​قصد کرده، با آتش گوگرد سوزانده شود و روی شکاف​های ايجاد شده در بدن​اش سرب مذاب، روغن جوشان، صمغ گداخته و موم مذاب ريخته شود، و سپس بدن​اش با چهار اسب کشيده و چهار شقه شود و اندام​ها و بدن​اش سوزانده شود، خاکستر شود و خاکسترهايش به باد سپرده شود. " ... " می گويند با آن که او هميشه بسيار فحاش بوده، اما هيچ کفر و ناسزايی از دهان​اش خارج نشده است؛ و فقط از فرط درد، فريادهای دلخراش می کشيده و اغلب تکرار می​کرده ​: خدايا به من رحم کن ! يا عيسی مسيح کمک​ام کن! "

ميشل فوکو اين شرح باورنکردنی را که تنها تا دو سده ی پيش آيين هر روزه​ی مجازات در جهان مدرن امروز بود، بنيان ترسيم تاريخ تکامل مجازات در جهان غرب و چرايی​ی آن می کند. او بر اين باور است که خاموشی​ی " جشن ماتم زای تنبيه " در پايان قرن هجدهم نه بيان نگاهی انسانی​تر به هستی که تنها نشان يک مصلحت بود. فوکو در راه ترسيم تئوری خويش، نخست ويژگی​ها و کارکردهای مجازات پيشامدرن را برمی​شمرد، آن گاه به چه​گونه​گی​ها و چرايی​های مجازات در جهان مدرن می پردازد و سرانجام به دلايل برآمدن و تثبيت زندان، به مثابه مکانی برای تربيت مجرمان، می رسد.

مجازات پيشامدرن بر آيين نمايش استوار می شود؛ اين نمايش را اما عناصری هميشه​گی زينت می بخشند. نخستين عنصر تعذيب است؛ دردناکی​ی بی​رحمانه​ای که گستره​ی تخيل انسان از بربريت می سازد تا خشونتی بی مرز را بدل به نشان شکوه عدالت کند. دومين عنصر، تبديل محکوم به جارچی​ی محکوميت است؛ چرخاندن محکوم در خيابان​ها،​ نصب اعلانی بر پشت، سينه يا سر، توقف بر سر چهارراه ها و يا قرائت حکم. سومين عنصر، برپاکردن صحنه​ی اعتراف در آخرين لحظه​ی هستی​ی محکوم است؛ تلاشی برای منطبق​کردن لحظه​ی تعذيب با لحظه ی کشف حقيقت. عنصر چهارم، وصل کردن تعذيب به جرم است؛ نمايش جسد محکوم در محل ارتکاب جرم و يا اجرای آيين​های نمادينی نظير سوراخ​کردن زبان کفرگو، بريدن دست قاتلان و سوزاندن ناپاکان، نشانه های چنين عنصری است. عنصر پنجم، تأکيد بر هرچه کندتر بودن مراسم مجازات است؛ راهی برای شنيده شدن استغاثه​ی محکوم تا قضاوت انسانی با قضاوت الهی بياميزد و رنج محکوم چنان به نمايش درآيد که بيننده ابعاد دوزخ خداوند را در ناله​های او ببيند.

آيين نمايش مجازات پيشامدرن که بر پايه ی عناصری هميشه​گی چيده می شود، مجرم را به صحنه می برد تا ديگران در تاراج تن و جان او، وحشت و تزکيه را تجربه کنند؛ سرانجام شوم تجاوز به تماميت قدرت شاه را. در دوران مدرن اما تصوير مجازات جای خود را به تصور مجازات می دهد و به بند کشيده شدن روح جايگزين از هم پاشيده​گی ی تن می​شود. به روايت فوکو، ميل به انسانی​کردن مجازات​ها نيست که قواعد بازی در دوران مدرن را تغيير می دهد، بلکه تغيير قواعد بازی است که انسانی​شدن مجازات​ها را اجتناب​ناپذير می​کند : " آن چه در پس انسانی​کردن کيفرها ديده می شود، تمام آن قاعده​هايی است که " ملايمت " را به منزله​ی اقتصاد محاسبه شده​ی قدرت تنبيه مجاز می​شمرد، يا به عبارت دقيق​تر، اقتضا می کند. اما همچنين اين قاعده​ها يک جابجايی در نقطه​ی کاربرد اين قدرت را ايجاب می​کند : اين نقطه کاربرد ديگر نبايد بدن همرام با آن بازی​ي آيينی دردهای مفرط و داغ​های نمايان در آيين تعذيب باشد؛ اين نقطه​ی کاربرد بايد ذهن، يا به عبارت بهتر، بازی تصورات و نشانه​هايی باشد که با احتياط اما با ضرورت و به روشنی، در ذهن همگان جريان می يابد... ديگر نه بدن بلکه روح مورد نظر است. " (۲)

روش مجازات در جهان مدرن بر اين باور بنا می​شود که حضور هميشه​گی​ی تصور مجازات در ذهن آدمی کارسازتر از نمايش بی​رحمانه​ی تعذيب است. قاعده مندی​ي مجازات در جهان مدرن مديون چنين باوری است. قاعده مندی​ای که، در پوششی اخلاقی، قوانين بازی را چنين موعظه می​کند : خودسرانه​نبودن مجازات​ها، قدرت بخشيدن به تصور مجازات در مقايسه با تصور لذت از جرم، تعيين محدوديت زمانی برای مجازات​ها، مفيد جلوه دادن مجازات از طريق تبديل مجازات به خدماتی که همه​ي شهروندان از آن بهره​مند می​شوند، تبديل ترس جمعی​ي ناشی از تعذيب به درس آموزی​ی اخلاقی از مجازات.

حذف نمايش مجازات اما، به معنای تولد ساز و​کار پيچيده​ی زندان مدرن نيز هست. مکانی که در آن قدرت مخوف مجازات چهره پنهان می​کند، بدن، محکوم در فضايی که در آن انظباط حرف اول است رام می شود، ترس بر مبناي ايجاد حس کنترل شدن، باطنی می شود و متهم داغ ننگ می​خورد. زندان مکانی است که در آن تن و جان مجرم رام می شود.

ميشل فوکو تاريخ تکامل مجازات در جهان غرب را از لابلای تاريخ مجازات در سرزمين فرانسه باز می خواند، " انسانی شدن " روش​های مجازات در فرانسه را برخاسته از تسلط گفتمانی به جای گفتمان ديگر می يابد و رواج روش​های نوين مجازات را نشان منسوخ شدن روش​های کهنه می​داند.

در قصه​های زندان​های جمهوری ی اسلامی اما روش​های کهنه و نو درهم می​آميزند، روش​های بی سابقه آفريده می شوند، روح و جسم، هر دو هدف قرار می گيرند و فصلی فراتر از مرزهای خيال، به کتاب هميشه گشوده​ی تاراج هستی​ی آدمی افزوده می​شود. به سه قصه از اين فصل هولناک نگاهی کنيم؛ به رازهايی که در قامت سه قصه فاش می شوند.

 

۲

" مرايی کافر است " نسيم خاکسار، سرگذشت يک تواب است در زندان​های جمهوری​ي اسلامی. او خود را سگ می​خواند، اما تأکيد می کند که سگ​شدن را داوطلبانه برنگزيده است؛ او سگ​شده است تا از درد شکنجه برهد؛ از درد ده​ها نوع شکنجه که خود همه​ی آن​ها را در يک کلمه خلاصه می کند : شلاق که پوست تن را به مصاف می طلبد: " بله از پوست حرف زده بودم. گفته بودم فکر می​کنم تقصير پوست بود. اما پوست به خودی خود عامل اصلی نبود. عامل اصلی شلاق بود. من هنوز در هيچ داستانی درباره شلاق​خوردن آن​چنان که خودم تجربه​اش کرده​ام تصويری واقعی نديده​ام. بعد از شلاق خوردن حس​کردم بايد واژه شکنجه را از توی کتاب​های لغت برداشت. واژه شکنجه نارساست. مبهم است. واژه شلاق را که بسيار روشن و واضح است چرا برمی​داريم و يک اسم ديگر جاش می گذاريم تا بعد که خواستيم معناش کنيم بگوييم منظورمان : شلاق زدن. قپانی. سوزاندن. بيخوابی دادن. روی يک پا نگه داشتن. تجاوز. آويزان کردن. ناخن کشيدن. سلول مجرد انداختن. با آب جوش تنقيه کردن. شوک برق دادن. وزنهء سنگين به تخم بستن. توی دهن شاشيدن. گه آدم را به صورتش ماليدن. روزی دو بار جلوی جوخهء آتش بستن و ... خوب آدم واقعا گيج می شود. " (۳)

راوی اما، نه تنها سگ شده است، که شيفته​ی " حاج آقا لاجوردی " نيز هست. چرا که " حاج آقا " است که او را از شلاق​خوردن رهانيده و " راه راست " را به او نشان داده است. " حاج​آقا " هم صاحب و هم پدر او است. اما سگ بودن او را پايانی است. روزی حاج​آقا يکی از توابان را به خاطر خطايی بر تخت شکنجه می​خواباند. توابان ديگر برای شلاق زدن او به رقابت برمی خيزند. راوی به گريه می افتد و خطاب به " حاج آقا " که دليل گريه کردن او را می پرسد، پاسخ می دهد که به حال توابان می گريد. " حاج آقا " که از اين پاسخ به شگفت آمده است، او را بر تخت شکنجه می​بندد تا شلاق روح شيطانی اش را بکشد. اما راوی ديگر سگ نيست. پس تماميت نفرت خود را به صورت " حاج آقا لاجوردی " تف می کند. " مرايی کافر است " ، روايت جسمی است که تا " سگ شدن " می شکند و از " سگ شدن " تا اشک اندوه قد می کشد. " دوزخيان بهشتی " ی علی عرفان اما، جست و جوی اندوه بار حرمت جسم و روح است در دوزخی که بهشتيان برپا کرده​اند.

 

۳

" دوزخيان بهشتی " ی علی عرفان، شرح واقعه​ای است که از طريق پست به دست نويسنده رسيده است. فرستنده​ی شرح واقعه برای نويسنده نوشته است که : " بين هزاران قصه ای که زير عنوان " ادبيات جنسی " گروه بندی شده اند، اين حکايت به علت مبهمی از قلم افتاده، و هيچ نويسنده و مورخی در صدد ثبت و نگارش آن برنيامده. " (۴) نويسنده اما واسطه​ای بيش نيست. دوزخيان بهشتی شرح خاطرات دختری است از زندانيان يکی از زندان​های جمهوری ی اسلامی. دختر زندانی پس از تصوير فضای زندان و شرح گوشه ای از آنچه بر او و زندانيان ديگر می​گذرد به روزی می​رسد که " حاکم شرع " به سلول آن​ها می​آيد و زنان شوهردار را به سلولی ديگر می فرستد. اندکی بعد دختری که به تازگی به سلول آن​ها فرستاده شده است، فاش می کند که آن​ها همه اعدام خواهند شد، اما پيش از اعدام پاسداری با هر يک از آن​ها ازدواج خواهد کرد تا باکره از دنيا نروند، چرا که در حديث است که دختران باکره به بهشت خواهند رفت. راوی اما که مورد تجاوز قرار گرفتن را برباد​رفتن روياهای خويش درباره​ی شب زفاف می يابد، تصميم می گيرد با يکی از پاسداران به راستی عشق بورزد تا از دام تجاوز برهد. پس به ديدار " حاج آقا " می رود و پسرخوانده​ی او،​ مراد، را خواستگاری می کند. " حاج آقا " خواستگاری​ی او را می پذيرد و دختر شب​هنگام با تکه تکه​ی پيراهن​های زندانيان ديگر حجله​ای می​آرايد و با مراد به حجله می رود. روز بعد مراد، که مامور اعدام دختر نيز هست، به سراغ او می آيد و پيشنهاد می​کند که او را فراری دهد و بيرون از زندان با او زندگی مشترکی را آغاز کند. اما راوی پيشنهاد را با چنين عباراتی رد می کند : " مراد چرا نمی فهمی که بهشت فقط يک بار بود. ديگر بهشتی در کار نيست. من که ديگر باکره نيستم. مگر برايت نخواندم که در آنجا همه باکره اند! و مگر نديدی که ولی​امرت پيش از اينکه تن دختران را با سلاحی که تو بر دوش داری سوراخ سوراخ کند، يک سوراخ در تنشان کرد تا به بهشت نروند. " (۵) مراد از سلول بيرون می​رود و دختر فرصت می يابد تا شرح واقعه را بنويسد. آخرين جمله​ی او بر صفحه کاغذ اين است : " صدای پای مراد می آيد " . " دوزخيان بهشتی " ​ی علی عرفان جست و جوی اندوه بار حرمت جسم و جان است در دوزخی که بهشتيان برپا کرده​اند. " شاه سياه پوشان " هوشنگ گلشيری اما، راز سياه پوشی​ی يک سرزمين را می گشايد.

 

۴

" شاه سياهپوشان " هوشنگ گلشيری، ماجرای دستگيری و روزهای زندان شاعری است که در بيست و پنجم دی ماه ۱۳۶۱ دستگير می شود. روز بعد دستگيری مصادف است با روز ختم يکی از آشنايان شاعر، اميرخان. اميرخانی که در تمام حوادث سياسی​ی چهل​ساله​ی گذشته​ی ايران از شاهدان و بازيگران بوده و مرگ نوه​اش در جبهه​ی جنگ ايران و عراق کمر او را شکسته است. شاعر سال​ها هفت پيکر نظامی را تدريس کرده و هنگامی که مأموران برای دستگيری​اش به خانه می ريزند، گنبد سياه هفت پيکر را در ذهن و پيش رو دارد. مأموران کتاب​های او را جمع می​کنند، با کتابی به سرش می زنند، او را با خود می برند، و در زندان او را در سلول جوانی نوزده ساله می اندازند سرمد نام. راوی در سلول به مناسبتی منظومه​ی گنبد سياه نظامی را برای ديگران تعريف می​کند. در روزهای بعد شاعر را به سلول انفرادی منتقل می​کنند. کمی بعد به مناسبتی سرمد را که پولووری سياه بر تن دارد به سلول او می آورند. سرمد بر او فاش می​کند که تواب است. توسط برادرش لو رفته و خود حتی نامزدش را نيز لو​داده است. او خود را در پايان خط می يابد و در اين آخرين ايستگاه کنج​کاوانه از شاعر می خواهد که برايش گنبد سياه نظامی را بخواند. سرمد تعريف می​کندکه اين " آخری ها " گاه هر روز و گاه چند روز به چند روز غروب​ها تير خلاص خواهران را می زده و بعد نعش آن​ها را بغل می​کرده و در نعش کش​ها می انداخته است. او عادت کرده است که هنگام بغل کردن جسد دختران، گرمای تن شان را با نيازی جنسی بچشد. در يکی از اين غروب​ها نامزدش نيز در ميان اعدامی​ها بوده است. سرمد تير خلاص را در کنار سر نامزدش خالی می کند و هنگامی که می خواهد او را در نعش کش بيندازد، دختر چشم می گشايد و سری تکان می دهد. سرمد هر روز به معراجی می رود که شاه سياهپوشان نظامی رفت. پس پولوور سياه اش را به شاعر می بخشد و سلول را ترک می کند تا شاعر راز را بر ما بگشايد.

 

۵

فوکو در کتاب " تنبيه و مراقبت، تولد زندان " خطی را به مثابه تاريخ مجازات در جهان غرب ترسيم می کند که در آن سه تغيير اساسی در روند زمان پيدا است : از ويران کردن تن تا کنترل روح، از نمايش مجازات تا پنهان کردن آن، و از تصوير مجازات در چشم ديگران تا تصور مجازات در ذهن مردمی که از مجازات مجرمان سخن​ها می شنوند. بدين ترتيب ما روندی را می​نگريم که در آن واقعيت فاش بدل به ماجرايی تمثيلی می شود. قصه​های زندان​های سرزمين ما اما، برآنند که " واقعيتی " را بگشايند که در پس نمايش رسمی پنهان است. نمايشی را که نبايد نمايش داده شود. در قصه​های زندان​های جمهوری​ی اسلامی، ما ماجرای پشت صحنه​ی نمايش را می خوانيم؛ در نگاه به پشت صحنه​ی نمايش ما اما، درمی يابيم که در فلسفه​ی مجازات جمهوری​ی اسلامی هنوز آيين نمايش حرف اول است، هرچند که آيين تعذيب به پشت صحنه برده شده است.

ميشل فوکو در لزوم به چشم آمدن تعذيب در آيين نمايش مجازات کلاسيک چنين نوشته است : " تعذيب در مراسمی تمام​عيار از فتح انجام می​گرفت اما همچنين به منزله ی هسته​ای نمايشی (دراماتيک) در اجرای يکنواخت خود، حاوی يک صحنه​ی رويارويی بود: کنش بی واسطه و مستقيم جلاد بر بدن " عذاب ديده " - تعذيب چيزی از نبرد را حفظ کرده بود. جلاد نه تنها مجری قانون بلکه نمايش دهنده ی نيرو بود. جلاد عامل خشونتی متناسب با خشونت جرم بود برای آنکه بتواند بر خشونت جرم مسلط شود. " (۶ ) در قصه های زندان​های سرزمين ما مراسم تمام عيار فتح بايد پنهان بماند تا جسم ويران جراحت خويش را انکار کند و شکست روح چون فتحی اخلاقی چهره بنمايد. در اين آيين، رنج جسم پنهان می​شود تا فتح روح پيچيدگی بيابد. حضور توابان در قصه​های زندان پيوند جراحت جسم و شکست روح را عريان می کند؛ فتح روح مجرمان به دست جلادان را؛ نمايشی که در آن صحنه ی نمايش را می خوانيم؛ در نگاه به پشت صحنه ی نمايش ما اما، در می يابيم که در فلسفه​ی مجازات جمهوری​ی اسلامی هنوز آيين نمايش حرف اول است. هرچند که آيين تعذيب به پشت صحنه برده شده است.

ميشل فوکو در لزوم به چشم آمدن تعذيب در آيين نمايش مجازات کلاسيک چنين نوشته است : " تعزيب در مراسمی تمام​عيار از فتح انجام می​گرفت اما همچنين به منزله ی هسته ای نمايشی (دراماتيک) در اجرای يکنواخت خود، حاوی يک صحنه ی رويارويی بود: کنش بی واسطه و مستقيم جلاد بر بدن "عذاب ديده" ... تعقيب چيزی از نبرد را حفظ کرده بود. جلاد عامل خشونتی متناسب با خشونت جرم بود برای آن که بتواند بر خشونت جرم مسلط شود. " (۶) در قصه های زندان های سرزمين ما، مراسم "تمام عيار فتح" بايد پنهان بماند تا جسم ويران جراحت خويش را انکار کند و شکست روح چون فتحی اخلاقی چهره بنمايد. در اين آيين رنج جسم پنهان می شود تا فتح روح پيچيده گی بيابد. حضور توابان در قصه​های زندان، پيوند جراحت جسم و شکست روح را عريان می کند؛ فتح روح مجرمان به دست جلادان را؛ نمايشی را که در آن قربانی و جلاد تبانی می​کنند تا پشت صحنه پنهان بماند.

 

۶

" مرايی کافر است " ، روايت تبانی​ی قربانيان و جلاد است تا نقش جراحت جسم در ويرانی​ی روح انکار شود. راوی​ي " مرايی کافر است " چيزی را به ما می​گويد که بايد ناگفته بماند تا نمايش در چشم بيننده، هم ناتمام جلوه کند و هم هراس بيافريند. هراسی برخاسته از يک سؤال بی پاسخ. راوی​ي "مرايی کافر است" با ما سخن می گويد تا هراس برخاسته از يک سؤال بی​پاسخ جای خويش را به هراس برخاسته از عريان​شدن پشت صحنه بدهد. "مرايی کافر است" راز چرايی​ی نمايش را فاش می​کند. قربانيان قصه های زندان اما، تنها در تبانی با جلادان به صحنه نمی آيند، که قربانيان ديگر را نيز برای ورود به صحنه آماده می کنند. قربانيان قصه های زندان های جمهوری اسلامی تازيانه به دست می گيرند تا جلاد و تازيانه از صحنه​ی نمايش محو شوند. " مرايی کافر است " پشت صحنه ای را به نمايش می گذارد که در آن قربانيان نقش جلاد را ايفا می کنند تا از قربانيان ديگر جلاد بسازند. قصه های زندان​های جمهوری اسلامی گاه صحنه​ی حضور جلادان در تن و جان قربانيان است.

ميشل فوکو در ترسيم تاريخ مجازات در جهان غرب در هيچ نقطه​ای به تعذيب قربانی توسط قربانی​ی ديگر اشاره نمی کند. نه در آيين نمايش مجازات در حضور ديگران، نه در دالان​های پرپيچ و خم زندان، نه در روند آفرينش تصور مجازات در ذهن آدمی، او محکومينی را نمی يابد که به ياری​ی جلاد برخيزند. قصه​های زندان​های سرزمين ما فصل ديگری بر تاريخ مجازات آدمی اضافه می​کنند. راوی​ي " مرايی کافر است " در آخرين صحنه ی قصه، از نقش خويش سرباز می زند. سگ بودن را وا​می​گذارد و بر سرنوشت بازيگران پشت صحنه می گريد. شورش او اما، نمايشی را که قرار است به صحنه بيايد خدشه دار نمی کند، تنها سبب حذف يکی از بازيگران پشت صحنه می شود. قصه های زندان گاه از حذف بازيگرانی سخن می​گويند که نقشی بر صحنه نمی​پذيرند. هرچند که گاه نيز از قربانيانی سخن می​گويند که با حذف قربانی​ی ديگر از صحنه​ی هستی، قربانی​شدن خود را به تاخير می اندازند. از بازيگرانی که پشت صحنه را از مخدوش کنندگان صحنه پاک می کنند.

 

۷

" شاه سياه پوستان " حديث همياری​ی قربانيان و جلاد است در حذف قربانيانی که پشت صحنه​ی نمايش را مخدوش می​کنند. سرمد جوان نوزده ساله​ای است که تير خلاص به شقيقه​ی دختران محکوم به اعدام شليک می کند؛ صحنه​ای که بايد به تمامی پنهان بماند تا نمايش ديگری به صحنه بيايد. اين اما همه​ی آن چيزی نيست که بايد پنهان بماند. سرمد چيز ديگری را نيز پنهان می​کند؛ چيزی را که از چشم کارگردانان پشت صحنه نيز پوشيده مانده است. سرمد از گرمای تن قربانيانی که تير خلاص به شقيقه شان شليک می کند، لذت جنسی می​برد و از آخرين نگاهی که نامزدش به هنگام مرگ بر او انداخته است، ويران است. قصه های زندان گاه رازهای بازيگران پشت صحنه را فاش می کند.

ميشل فوکو در کتاب " تنبيه و مراقبت، تولد زندان " بر اين نکته تأکيد می​کند که انضباط نخست تن آدمی را موضوع قرار می​دهد. چه کنترل حرکت​ها و کنش​های تن، پايه​ی کنترل روح نيز هست. فوکو معتقد است که انظباط برای اولين بار در تمرين​های نظامی برقرار شد، در صومعه​ها مورد استفاده قرار گرفت و سپس به عنوان اساس ساختار، فضا و روابط زندان تبديل به عامل تسلط شد. آفرينش تن​های رام بی​ترديد بر کنترل غريزه ی جنسی نيز استوار است. اين کنترل در تاريخ مجازات غرب تنها در همان محدوده​ی تن باقی می​ماند. اما در ساختارهای مبتنی بر ايدئولوژی مذهبی تبديل به کنترل وسوسه گناه آلود نيز می​شود. تاريخ تکامل مجازات در جهان اما، صحنه​ی برملايی​ی ويرانی​ی جان قربانيان نيست. ويرانی​ی بی​بديل جان قربانيان در قصه​ها چهره می​کند. قصه​های زندان​های جمهوری اسلامی، ميل جنسی به نعش قربانی را موضوع می کنند؛ آميخته​ای از حس گناه و نياز ويران​کننده​ی تنی را که بدل به ماشين اعدام شده است. شاه سياه پوشان راز هولناکی را فاش می​کند که در هيچ تاريخی از آن نشانی نيست. اينک ما نيز می دانيم که گاه نيز رازهايی هست که از چشم کارگردانان پشت صحنه​ی زندان​های جمهوری اسلامی نيز پنهان مانده است. هجوم به جنسيت اما، گاه نيز به ابتکار کارگردانانی رخ می دهد که بکارت دختران محکوم به اعدام را مورد هجوم قرار می​دهند تا قربانی را راهی به بهشت نباشد.

 

۸

" دوزخيان بهشتی " روايت هجوم جلادان است به بکارت دختران زندانی تا آنها از بهشت محروم شوند.

ميشل فوکو در کتاب " تنبيه و مراقبت، تولد زندان " کنترل فعاليت های حياتی​ی زندانيان را اساس استحکام انظباط در زندان​ها می خواند. او بر اين باور است که سه روش اصلی​ی تعيين مقاطع فعاليت های گوناگون، ملزم کردن به اشتغال​های تعيين شده، و تنظيم چرخه​های تکرار، سه روش عمده​ی کنترل فعاليت های زندانی است. سه روشی که همه​ی فعاليت​های حياتی را قاعده​مند می کنند. فوکو اما، در هيچ کجای تاريخ مجازات آدمی، مثالی نمی يابد که بر مبنای آن کنش هم​خوابه گی راهی به سوی مرگ باشد. همه​ی ماجرا اما اين نيست. تاريخ زندان​های سرزمين ما از ماجرايی سخن می گويد که فوکو به آن نينديشيده است. از به يغما رفتن تن زنانی که در پوشش " عشق بازی بدون لذت " راه​شان به سوی مرگ گشوده می شود. " دوزخيان بهشتی " تاريخ پشت صحنه​ی مجازات در زندان​های اسلامی را نيز پشت سر می​گذارد و روايتی را به صحنه می​آورد که در آن رابطه​ی تجاوز و مرگ، تبديل به رابطه ی عشق ورزی هم شانه ی مرگ شده است و زنی که به سوی تن ديگری تن می گشايد، می داند که دستی که بر تن او کشيده می شود دستی است که ماشه ی تفنگی را که به سوی او نشانه رفته است نيز خواهد فشرد. در قصه​های زندان گاه جلاد همان معشوق است.

 

۹

سه قصه ی مرايی کافر است نسيم خاکسار، دوزخيان بهشتی​ی علی عرفان، و شاه سياه پوشان هوشنگ گلشيری، هر سه از منظر اول شخص روايت می​شوند. در مرايی کافر است و دوزخيان بهشتی، قهرمانان ماجرا سرگذشت خويش را می گويند و در شاه سياه پوستان، سرمد به واسطه​ی شاعری که به زندان افتاده است سرگذشت خود را برای ما تعريف می کند.

در مرايی کافر است، روايت يک زندانی را می خوانيم بی آنکه بدانيم راوی چه گونه فرصت يافته است سرگذشت خويش را برای ما حکايت کند. در دوزخيان بهشتی، دست​نوشته​های راوی را زندانی​ی ديگری در مقعد خويش جاسازی و از زندان خارج کرده است. و در شاه سياه پوشان راوی شاهدی است که اينک از زندان آزاد شده است. گويی در مرايی کافر است شاهد نمايشی هستيم که در پيش چشمان رخ می دهد و در دوزخيان بهشتی و شاه سياه پوستان دو قصه را پس از وقوع می خوانيم. راوی​ی دوزخيان بهشتی قصه​ی خويش را مکتوب کرده است و قهرمان ماجرای شاه سياه پوشان قصه ی خويش را برای راوی شرح داده است. اينک با نگاه به صحنه ای که مرايی کافر است گشوده است، بوی تعفن دست نوشته​ی راوی​ی دوزخيان بهشتی را نشانه​ی عفونت يک زخم می يابيم، شهادت راوی شاه سياه پوشان را با درد و اندوه باور می کنيم و فصلی را به تاريخ مجازات آدميان دربند اضافه می کنيم که جز در قصه​ها فاش نمی​شود.

ميشل فوکو در کتاب " مراقبت و تنبيه، تولد زندان " ، دوران آيين نمايش را در تاريخ مجازات آدمی پايان يافته اعلام می کند و نوعی نظام ديده بانی قدرت (optic power) را بنيان شکل گيری شخصيت مجرم در دوران جديد می داند. روندی که خود می تواند قصه​ها بيافريند و آفريده است. ما اما، با قرائت سه قصه​ی مرايی کافر است، دوزخيان بهشتی، و شاه سياه پوشان جهان قصه را بنيان نگارش فصلی از تاريخ به باد رفتن حرمت حضور آدمی بر پهنه​ی خاک می کنيم. فصلی که در آن زندانی تبديل به جلاد زندانی ديگر می شود؛ هم بستری و مرگ يگانه می​شوند؛ تن اعدام شدگان به جلاد رضايت جنسی می بخشد و جسم با سبعيتی بی مرز به تاراج می رود تا در نمايشی رسمی تاراج خويش را انکار کند. انکار به تاراج رفتگی جسم خويش و ديگران عنصر اصلی آيين نمايش و مجازات در سرزمين ما است. قصه​های زندان​های جمهوری اسلامی راز سياه پوشی​ای را می​گشايند که در قصه​ی گنبد سياه هفت پيکر نظامی در هيئت ديگری پيدا است.

 

۱۰

هفت پيکر نظامی روايت سير و سلوک بهرام، پادشاه ساسانی، است برای جستجوی خود که در روانشناسی تحليلی يونگ کهن نمونه​ی تماميت است و نشانه​ی پيوستگی عاشقانه​ی زنانه​گی و مردانه​گي وجود؛ پيوستگي معنا و ماده. بدين ترتيب هر گنبد در هفت پيکر، نشانی است از جهان درونی بهرام و بانوی هر گنبد نمادی از زنانه​گی يا آنيمای درون او. بهرام در هر گنبد بخشی از هستی خويش را بازمی​شناسد و سرانجام به دنبال گورخری پا به غاری می گذارد که مأمن تماميت او است. ()

گنبد سياه " هفت پيکر " نظامی به مثابه نخستين گام جستجوی تماميت وجود، با ميهمانداری دختر اقليم هند شکل می گيرد. دختر اقليم هند برای بهرام از کدبانويی سياه پوش در قصر بهشت سخن می گويد که کنيز ملکی بوده که پس از مدتی غيبت از قصر خويش چون بازآمده، يک سره سياه پوش بوده است. شاه دليل سياه پوشی خود را برای کنيز چنين تعريف کرده است که روزی غريبه ای سياه پوش به تظلم خواهی نزد او آمده و چون پادشاه دليل سياه پوشی اش را پرسيده است، او در پاسخ تنها نشانی شهری را داده که در آن همه سياه پوشانند. شاه رخت سفر به سوی آن شهر می بندد اما هيچکس راز سياه پوشی​اش را بر او فاش نمی کند. سرانجام با مرد قصابی روبرو می شود که او را به ويرانه ای می برد و در سبدی می​نشاند تا به جستجوی راز برود. شاه در سبد می نشيند و به آسمان می رود، در آسمان مرغی او را به چنگ می گيرد و در سرزمينی رويايی فرود می​آورد. شاه در آن سرزمين نخستين گام رودررويی با زنانه​گی​ی وجود خويش را تجربه​ای غريب می​کند و چون بازمی​گردد سياه پوش می شود.

در " شاه سياه پوشان " هوشنگ گلشيری، ما راز سياه پوشی سرمد را بازمی​خوانيم. نقطه​ی انطباق او با هستي شاه سياه پوشان نظامی اما، تنها در يک جا است؛ حضور يک راز؛ هرچند که در گنبد سياه نظامی راز ناگشوده می ماند. آزمون شاه سياه پوشان گنبد سياه آزمونی است که سرانجام راه به تحقق تماميت وجود خواهد برد. شاه سياه پوشان " هفت پيکر " نظامی در نخستين گام سفری درونی، آنيمای وجود خود را با عشق تمنا می کند. اما شاه سياه پوشان هوشنگ گلشيری با اعدام دختران زندانی در هر گام تکه​ای از معنای وجود خود را می کشد. او نعش زنانه​گی درون را در آغوش می گيرد و در هماغوشی با مرگی که برخاسته از فرمان جلاد درون و برون است، مفهوم " خود " را به مسلخ می برد. شاه سياه پوشان گنبد سياه " هفت پيکر " روزی پيراهن سياه را از تن بيرون خواهد کرد. شاه سياه پوشان هوشنگ گلشيری، ما را برای هميشه سياه پوش کرده است. در " شاه سياه پوشان " هوشنگ گلشيری ما به تماشای رازی می رويم که در " مرايی کافر است " نسيم خاکسار و " دوزخيان بهشتی " علی عرفان نيز برملا است؛ به تماشای ظلماتی که تاريخی را می سازد که در آن " غار " ، تماميت حيات جای خويش را به هماغوشی با مرگ داده است. تاريخ هستی ما روايت سياه پوشی است و راز که گشوده شود همه سياه پوشان​ايم؛ سياه پوشانی که به جستجوی سوزان راز هستی، از درد بی امان تن و جان قصه​ها می​شنويم.

 

فروردين ماه ۱۳۸۱

 

منابع :

فوکو، ميشل؛ مراقبت و تنبيه، تولد زندان؛ مترجمان : نيکو سرخوش، افشين جهانديده؛ نشر نی؛ چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۸، صص ۱۱ و ۱۲.

همان جا، ص ۱۲۸.

خاکسار، نسيم؛ مرايی کافر است​ (مجموعه داستان)؛ انتشارات خاوران؛ چاپ اول، پاريس، آبان ۱۳۶۸؛ ص ۵۷.

عرفان، علی؛ سلاح سرد (مجموعه داستان)؛ انتشارات خاوران؛ چاپ اول، پاريس، بهار ۱۳۷۷؛ ص ۱۰۸.

همان جا، ص ۱۴۰.

فوکو،​ ميشل، مراقبت و تنبيه، تولد زندان، ص ۶۷.

نگاه کنيد به " روانکاوی و ادبيات، دو متن، دو انسان، دو جهان، از بهرام گور تا راوی بوف گور " ؛ حورا ياوری؛ صص ۸۷ تا ۱۵۷.