پنجشنبه ۱۷ بهمن۱۳۸۱ -۶ فوريه ۲۰۰۳

تراژدي خلاقيت

مسعود نقره​کار

 

-------------------------------------

تراژدی خلاقيت عنوان کتابی​ست که منتشر خواهد شد. اين کتاب مجموعه​ی مقالاتی​ست درباره​ی هنرمندان. مطلبی را که می​خوانيد خلاصه شده​ی يکی از مقالات اين کتاب است، و در واقع طرح مسأله. ن.م

-----------------------------------

 

جنون (ديوانگی) پديده​ای شگفت​انگيز (Terrific) است، و "ويرجينيا وولف" اين شگفتی مهيب را آتشفشان خلاقيت و سرچشمه​ی الهام برای نوشتن می​ديد. لئونارد وولف، همسر ويرجينيا و "عزيزترين يار و ياور" او، نيز ترديدی نداشت که ميان خلاقيت هنری و بيماری روانی ويرجينيا (Bipolar Disorders) رابطه​ای تنگاتنگ وجود داشت.

ويرجينيا وولف سرانجام رنج اين "بيماری خلاق" را تاب نياورد و خود را کشت.

ادگار آلن​پو، اوژن اونيل، ارنست همينگوی، سزار پاوس، فرناندو پسوآ، سالوادر دالی، سيلويا پت، ونسان ون گوگ، ولاديمير ماياکوفسکی، صادق هدايت و... صدها هنرمند بنام و گمنام، زندگی​شان همچون زندگی ويرجينيا وولف تجربه​ی تراژيک ناهنجاری​ها و بيماری​های روانی بود، آميزه​ای از رنج و خلاقيت.

و ساليان درازی​ست که زندگی و مرگ اين دست از هنرمندان (و بسياری از شخصيت​های سياسی، علمی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی) پرسش​هائی فرا روی روان​شناسان، روان​پزشکان، پزشکان، جامعه​شناسان و... قرار داده است، پرسش​هائی از اين دست که:

چرا پاره​ای از روان نژندی​ها و روان پريشی​ها در ميان هنرمندان بيش از سايرين است؟

چرا کاشفان رازهای نهان روان و رفتار انسان و طبيعت، خالقان زيبائی​ها و زشتی​ها نشأت گرفته از اين گنجينه​های اسرار خود در تار عنکبوتی​ی ناهنجاری​ها و بيماری​های روانی رنج کشيده​اند، و يا به آغوش مرگ شتافته​اند؟

روان نژندی​ها و روان پريشی​ها تا چه حد در پيدايي خلاقيت هنرمندان نقش ايفا می​کنند، آيا جنون سرچشمه​ی خلاقيت است يا محصول آن؟ و يا دو پديده​ی جدا که هرکدام راه خود را می​روند؟

خلاقيت شاخ زيبا و بلند گوزن​های حيرت​انگيز عرصه​ی ذهن و انديشه است يا جنون؟

برای پاسخگوئی به پرسش​های فوق تلاش​هائی چشمگير شده است که دستاوردهائی نيز بهمراه داشته است. با اين حال هنوز غبار ابهام رابطه​ی ميان جنون (ديوانگی) و خلاقيت (نبوغ) را در خود فرو برده است.

پوشيده نيست که رازگشائی و آفرينش خلاقانه​ی اين دست از هنرمندان بسياری از ارزش​های زيبائی​شناسانه و انسانی زندگی آدميان را سبب شده​اند، ارزش​هائی که محصول "عرق​ريزان روح" و جانی​ست که خلاقيت بن​مايه​اش است. اما تجربه​ی زندگی و مرگ اين هنرمندان نشان داده است که اين خلاقيت يک روی سکه​ايست که روی ديگرش جنون بوده است، و گاه چنان اين دوسويه در هم تنيده می​نمودند که حتی "موئی" ميان​شان فاصله نبوده است. به تعبير برخی از اين هنرمندان نيز، "جنون خنجروار خلاقيت​شان را صيقل زده است تا آن​جا که زخم بر قلب​شان نشانده است" و "چيست اين خنجرواره​ی هولناک و حيرت​انگيز؟"

و در اين ميان دستاوردهای تلاش​هائی که صورت گرفته​اند تا حدود زيادی چيستان پيدائی جنون، درمان آن و نيز رابطه​اش را با خلاقيت نشان داده است.

برخی از شايع​ترين ناهنجاری​ها، بيماری​های روانی​ای که هنرمندان (و بسياری از شخصيت​های سياسی، علمی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی) به آن​ها مبتلا شده​اند، اين​ها هستند:

Mood Disorders (اختلالات خلقی​ عاطفی)، که افسردگی، شادی​ها و هيجان​های بی​دليل و غيرطبيعی (شيدائی)، توهم و... پاره​ای از پيامدهای اين بيماری هستند.

Substance use Disorders (اعتياد به مواد مخدر، به​ويژه الکل و...)

Schizophrenic Disorders (روان​پاره​گی، توهم بينائی و شنوائی و... هذيان، سؤظن به همه چيز و همه کس، اضطراب، ترس، شيفتگی به​خود، خود بزرگ​بينی و... که برخی از پيامدهای اين بيماری هستند.

علت​های بروز اين ناهنجاری​ها و بيماريها نيز تا حدود زيادی شناخته شده است.

نه "مجازات گناهکارانی که به خدا اعتقاد ندارند"، و نه "حضور ارواح خبيثه در جسم بيماران"، و نه "عشق​ورزی​های ممنوعه" که اختلالات ژنتيک، اختلالات بيوشيميائی، اختلالات نورو فيزيولوژی، اختلالات و صدمات سيستم عصبی، استفاده از مواد مخدر، اختلالات خانوادگی و اجتماعی و... دلايل بروز اين ناهنجاری​ها و اين بيماری​ها هستند.

در راه پيشگيری و درمان اين ناهنجاری​ها و بيماری​ها کوشش​های زيادی شده است، که پيشرفت​های قابل ملاحظه​ای نيز دستاورد داشته است. امروزه با روش​های درمانی متعدد، بويژه با داروها، گام​های مؤثری در کنترل و کاهش شدت عوارض اين ناهنجاری​ها و بيماری​ها برداشته شده است.

اما هنوز چگونگی رابطه​ی جنون و خلاقيت مورد بحث و بررسی​ست و ناشناخته.

هنوز دليلی دال اينکه خلاقيت (نبوغ) به عنوان يکی از عوامل اين ناهنجاری​ها و بيماری​ها باشد مطرح نشده است، يا لااقل نگارنده اين مطلب نخوانده و نشنيده است که خلاقيت و توان آفرينش خلاق، سبب اختلالات روانی شود.

از سوی ديگر اما تجربه​ی زندگی​ی اين دست هنرمندان نشان داده است که جنون شرايطی را پديد می​آورد که عرصه​های خلاقيت و آفرينش​اند. توهمات بينائی و شنوائی، هذيان، فکر کردن به مرگ و فرار از آن، وسوسه​ی خودکشی، اضطراب، ترس، هيجان​های عاطفی و شيدائی، عدم انطباق سازش با روندها، مسائل خانوادگی و اجتماعی... نمونه​هائی از اين عرصه​ها هستند.

در واقع جنون پنجره​ای به سوی جهانی ديگرگونه پيش روی هنرمند می​گشايد، جهانی ترسناک اما گاه شگفت​انگيز و زيبا، جهانی که گاه هنرمند به​ سويش کشانده می​شود، و گاه از آن می​گريزد، و حتی درگريزش از اين جهان خلاقيت و آفرينش پناه و فرياد​رس​اش می​شود.

برای نمونه: هنرمندان معتاد، به​ويژه الکليک​ها، الکل (و بسياری از مواد مخدر) را پناهگاهی می​يابند برای گريز از نابسامانی​های فردی و اجتماعی، گريز از ناتوانی در سازش و انطباق با شرايط نامتجانس محيط. تکيه​گاه و پناهگاهی که گاه به آن​ها آرامش می​دهد، و نيز حس شگفت​انگيز آفرينش و خلاقيت را سبب می​شوند. اما پيش​تر که می​روند اين آفريننده​های حس​های خوب و حيرت​انگيز شمشيری دو دم و بومرنگی (Boomerang) می​شوند جان​ربای هنرمند.

و اينگونه است که می​توان ادعا کرد؛ هنرمندان مبتلا به ناهنجاری​ها و بيماری​های روانی در زمره​ی معدود بيمارانی بوده و هستند که از بيماری​شان در راه خلاقيت هنری بهره می​گيرند. اينان تراژدی توهم، هذيان، ترس، اضطراب، افسردگی، هيجان​های عاطقی، وسوسه​ی خودکشی، مرگ و... رنج​ها و شادی​های رنج​آورشان را به نمودهائی زيبائی​شناسانه و انسانی بدل کرده و می​کنند.

در اين ميانه اوج اين تراژدی خودکشی هنرمند است. تراژدی​ای که تعابير و تفاسير گوناگون از آن شده است.

برخی خودکشی​ی اين هنرمندان را نوعی ديگر از خلاقيت هنرمندانه تعبير و تفسير کرده​اند. اينان می​پندارند هنرمند از جنون و تخريب خود به​عنوان پاره​ای از ناهنجاری و بيماری​اش​ اثری هنرمندانه و زيبائی شناسانه خلق می​کند و با نابودی خويش واقعه​ای ماندگار و زيبا بوجود می​آورد. او با خودکشی​اش عينيتی هنری و زيبائی شناسانه به حضورش و به مرگش می​دهد.

برای اثبات اينگونه تعابير و تفاسير به خودکشی هنرمندانی اشاره می​شود که از افسردگی و اعتياد رنج نمی​برند و خود را در بهترين شرايط و موقعيت هنری و اجتماعی کشتند. برخی ديگر اما خودکشی اين هنرمندان را نقطه پايانی می​دانند که هنرمند بر رنج جانکاه بيماری روانی​اش می​نشاند. پايانه​ای که ديگر خلاقيت توان ترميم و تسکين، و يا سرپوش نهادن بر "داغ" و درد هنرمند را ندارد. و بدينگونه هنرمند در شرايطی قرار می​گيرد که ديگر نمی​تواند درد و رنج​اش را به ارزش​های زيبائی​شناسانه و هنری بدل کند، و نوميدوار جان خود را می​گيرد.

بهرگونه، خودکشی اين دست از هنرمندان آگاهانه و يا ناآگاهانه​ تراژدی توهم، هذيان، ترس، اضطراب، افسردگی، هيجان​های عاطفی و شادی​های غيرطبيعی (شيدائی)، ناسازگاری با مسائل و رويدادهای خانوادگی و اجتماعی و... است.

تراژدی پاره پاره​های رنج خلاق آن​هاست، چه در چهره مضطرب و افسرده​ی "ويرجينيا وولف"، و چه در سيمای به ظاهر سرزنده و شاداب "سيلويا پت"، و چه در نگاه جستجوگر، نافذ و مهربانانه​ی صادق هدايت.

اما آنچه که در آن ترديدی نيست، ستيز شگفت​انگيز اين هنرمندان با جنون است، شگفت و حيرت​آور آنگونه که سرانجام اين دو ستيزنده پيروزی خلاقيت را به نمايش می​گذارند.