جمعه ۸ آذر ۱۳۸۱- ۲۹ نوامبر ۲۰۰۲

چه بايد کرد؟

نجات ما در اتحاد ماست

پيش بسوی تشکيل جبهه سکولار دمکرات ايران

کيانوش توکلی

 

مقدمه

اگر بخواهم مختصر و در عين حال شفاف، در باره اوضاع کنونی جهان سخن بگويم، اوضاع چنين است که گلوباليزاسيون، مرحله نوينی از تحول تاريخی سرمايه داری بوده که از دو دهه پيش آغاز شده است. اين مرحله از رشد سرمايه داری، بر خلاف تئوری مارکس موجب فقر، بدبختی و فلاکت در کشورهای سرمايه داری پيشرفته نشده و در عين حال موجب رشد حيرت انگيز نيروهای توليدی شده است. در حال حاضر ميليون ها انسان از سراسرجهان آرزوی چنين زندگی ای را در سر می پرورانند و با تمام وجود سعی می کنند که خود را به غرب برسانند!

از سوی ديگر واقعيت اين است که منافع ملی کشورهای در حال توسعه نه درجهت مقابله وخلع يد از شرکتهای چند مليتی بلکه در اشتراک منافع آنان است که می توانيم بسرعت به عقب ماندگی تاريخی اين کشورها خاتمه داد.

واقعيت اين است که جهان در حال پوست اندازی است و ما با دنيايی مواجه هستيم که در آن نقش سنتی دولت ملت هر روز کم رنگ تر می شود و شرکت های چند مليتی که پايه اصلی اقتصاد جهانی را بنا نهاده اند، دنيا را يک پارچه می بينند و نوع جديدی از سياست را ارائه کرده اند. بنابراين معنی و مفهوم استقلال دگرگون شده است. و درک امروزين از استقلال کشورها چندان سنخيتی با درک "مصدقی" از مقوله استقلال ندارد.

واقعيت اين است که، جهان درست در ميانه يک تحول اساسی قرار گرفته است. امروز پيش ازهر زمان ديگر بويژه در منطقه خاورميانه، گلوباليزاسيون با سکولاريسم پيوند خورده است. امريکا که در راس جهانی شدن قرار دارد، بعد از ۱۱ سپتامبر به عنوان تنها ابرقدرت جهان، دشمن اصلی خود را بنيادگرايی اسلامی ناميده است و قصد تغيير فضای سياسی منطقه را بسود جريان سکولار دمکرات دارد. خلاصه درک شرايط کنونی جهان شاه کليد حل مسايل ايران امروز است.

اما در باره اوضاع ايران می توان گفت که: پايگاه رژيم اسلامی در کليت اش بو يژه جناح فاشيستی مذهبی آن به حداقل کاهش يافته، بيش از ۹۰% از مردم ايران خواهان تغيير ساختار سياسی کشور هستند. مجموعه رژيم دچار بحران نا کارآمدی شده است. رژيم مشروعيت داخلی و بين الملی اش را از دست داده است و قادر به دفاع از منافع ملی ايران نيست و در منازعات منطقه ای و بين المللی همواره بازنده اصلی است. از اين رو خسارات جبران ناپذيری به منافع سوق الجيشی کشور وارد ساخته است.

 

چه بايدکرد؟

قبل از چيز بايستی بدانيم اساسی ترين خواست مردم در شرايط کنونی چيست؟ در کجا جهان ايستاده ايم؟ آيا نجات ملت ايران از ستم حکومت اسلامی و همينطور رهايی از مشکلات اقتصادی و سياسی بدون کمک جامعه جهانی امکان پذير است؟ آيا جهان دنباله انقلاب فرانسه است يا انقلاب اکتبر، بعبارتی دمکراسی با سرمايه داری پيوند دارد يا با نابودی آن امکان وقوع می يابد؟

براستی چرا تلاش تاکنونی اپوزيسيون ايرانی برای گرد آوری مردم به دور يک جبهه يا اتئلاف با شکست مواجه شده است؟ دلايل اين همه انشعبات دراپوزيسيون ايرانی چيست؟ چرا به جای رقابت سالم سياسی، اين همه حسادت و کينه در بين اپوزيسين نسبت بهم وجود دارد و دهها سئوال ديگر....

مهم اين است که از کلی گويی دست برداريم، شفاف و روشن بی رو در بايستی حرف دلمان را بزنيم و نترسيم از اينکه فکر امروزمان با ديروز، آرمان ها و خيالات ديروزمان با واقعيت کنونی متفاوت است. بطور مثال نگاه کنيد به مانيفست اکبر گنجی(۱) که ايشان بر خلاف سکوت جبهه جمهوريخواهان چپ، ملی و مذهبی آشکارا اعلام کرده است که دمکراسی بدون بازار آزاد و اقتصاد سرمايه داری محال است و يا در رابطه با پيوستن ايران به سازمان تجارت جهانی و صندوق بين الملی پول و پذيرش مقررات آنان از جانب ايران بطور شفاف سخن گفته است در حالی که مبهم گويان حرفه ای در جبهه چپ دمکرات عليرغم تائيد و تشويق آقای گنجی در همان فورمول های کلی جمهوری خواهی باقی مانده اند.

من البته ادعا ندارم که پاسخ همه ی سئوالات را در جيب دارم اما به اندازه بضاعتم و بدور از فضای سياسی اطرافم آنچه راکه فکر می کنم، به زبان آورده و نمی ترسم از اينکه ديگران چه قضاوتی نسبت به من خواهند داشت. مهم اين است که فکرو زبان هر کسی يکی باشد! آنوقت انسانها مجدا همديگررا باز خواهند يافت! بنابراين از انقلاب می آغازم:

 

در باره انقلاب اسلامی ايران!

کاملا روشن است که بدون پرداختن اساسی به گذشته و بطور مشخص بدون نقد انقلاب نمی توان به آينده پرداخت، يعنی گذشته چراغ راه آينده است!در واقع هم، هيج چيزی خلق الساعه ايجاد نمی شود و آينده در اشکال و حالات کيفی مختلف می تواند ادامه گذشته باشد. بنابراين به قول آقای مارک فررو نويسنده کتاب شوک اسلام: " ايرانی ها بيش از هر زمانی به تاريخ خودشان و خصوصا تاريخ انقلاب خودشان توجه کنند. آن وقت می فهمند که در جايی می لنگند و بايد در مواردی تجديد نظر اساسی کرد."

اکنون پس از يک ربع قرن، از گذشت انقلاب اسلامی، بخش بزرگی از انقلابيون چپ و چپ های اسلامی که اکنون اصلاح طلب شده اند ديگر بر جنبه ضد امپرياليستی و خلقی انقلاب تاکيد نمی کنند اما همچنان آنرا شکوهمند می خوانند و هنوز گرفتار روحيه ضد امريکايی اند و اعتقاد دارند که انقلاب اجتناب پذ يربود!

اما من برخلاف تحليل گران چپ، ملی و مذهبی ها که دلايل انقلاب را در بحران اقتصادی، شکاف طبقاتی در زمان شاه می دانند، اعتقادم بر اين است که وضعيت اقتصادی ايران در سالهای ۵۶ و ۵۷ در حالت شکوفايی قرار داشت و وضع اقتصادی اقشار و طبقات زحمتکش به مراتب بهتر از امروز بود و عليرغم استبداد سياسی، يک نظام سکولار مقتدر که آزادی اجتماعی را پاس می داشت، بر سر کار بود. علت العلل انقلاب را بايستی در جنبه های ذهنی انقلاب، بطور مشخص نقش اليت جامعه، روشنفکران و سياسيون چپ، ملی، مذهبی دانست که خلايق را گمراه ساخته و آنان را به دنبال انقلابی که رهبرش يک ملای بنيادگرا اسلامی بود، کشاندند. بهرحال برای اين انقلاب هر دليلی که بتراشيم از آنجا که حکومت دينی استبدادی را از دل خود بيرون داد يک خطای ملی شمرده می شود. اما دلايل بروز انقلاب اسلامی را چنين می دانم:

انقلاب اسلامی از آنجا نطفه بست که رژيم شاه در مسير مدرن کردن ايران به سرکوب نهادهای سنتی روحانيت پرداخت و موجب تولد اسلام سياسی شد و فعاليت ۷۰ ساله روشنفکران دينی و حمايت آنان از خمينی، زمينه ساز تئوريک پيدايش جمهوری اسلامی شد!

استبداد سياسی نظام سلطنتی که در واقع هيچ مخالفتی را حتی از درون هم تحمل نمی کرد.

از سوی ديگر کودتای ۲۸ مرداد که با حمايت آمريکا صورت گرفت موجب بهره برداری کمونيستهای طرفدار شوروی شد نظريه پردازان حزب توده نقش بنيادی در زمينه انقلاب و خشنونت را در فرهنگ سياسی چند نسل سياسی ايران ايفا نمودند. آنان فرمول هايی درباره دوره بندی يک خطی تاريخ، رابطه يک جانبه ميان زيربنا و روبنا، ماترياليسم در برابر ايده آليسم، مارکسيسم در برابر ليبراليسم تاثير مخربی بر سه نسل سياسيون ايران بر جا گذاشته اند.

عدم وجود روشنفکران سکولار دمکرات و درک ايدئولوژيک از دمکراسی در هر دو بخش روشنفکران چپ و مذهبی که دمکراسی را با پسوند خلقی، توده ای و دينی می فهميدند.

جنبش دانشجويی ايران تحت تاثير انقلاب جهانی و مبارزه مسلحانه و نيز تحت تاثير بنيانهای نظری حزب توده پرچم دار عملی خشنونت و انقلاب گرديد و جنبش چريکی، جامعه روشنفکری را بشدت تحت تاثير خود قرار داد.

در چنين شرايطی حقوق بشر کارتر و شکاف در هيئت حاکمه رژيم پهلوی مورد بهره برداری خمينی قرار می گيرد و متاسفانه تقريبا مجموعه جنبش روشنفکری و چپ ايران، نه تنها خودشان بلکه موجب فريب توده های مردم ايران می شوند و خلق را به دنبال روی از خمينی می کشانند و در اين قطار انقلاب هر زمانی که از آن پرتاب می شوند، آن نقطه را زمان شکست انقلاب می نامند.

چنين بود که برای اولين بار در تاريخ جهان روشنفکران چپ ولائيک در مبارزه با رژيم مستبد اما سکولار شاه، دست اتحاد به ارتجاع سياه مذهبی دهد!

 

برخی ملاحظات درباره انقلاب و اصلاحات!

واقعيت اين است که امروز فقط رژيم اسلامی نيست که به بن بست رسيده است، بلکه اپوزيسيون هم بطور جداگانه و هم در ارتباط با هم به بن بست رسيده اند. ييجيدگی مسايل ايران بگونه ای است که هر گروه، دسته، حزب و سازمانی فقط خودش و حداکثر رفيق سمت چپی خود را به رسميت می شناسد. چشم را بر سمت راست و راست تر از خودشان بسته اند. اشتباهات گذشته را بشکل ديگری تکرار می کنند. هنوز بعد از ۲۳ سال در مسايل کلی جامعه معلق می زنند. از کمونيست و سوسياليستم به سوسيال دمکراسی رسيده و جا و بی جا از دمکراسی آنهم از شکل نابش حرف می زنند. به قول گنجی فکر می کند که دمکراسی را می توان بدون زير ساخت سرمايه داری و بدون احزاب بورژوايی و احزاب راست و راست ميانه، به منصه ظهور رساند. هنوز نخبگان سياسی، فرهنگی، گرفتار تراژدی ۲۸ مردادند و درک شان از استقلال قديمی بوده و مبتنی بر خودکفايی و حمايت از بورژوازی ملی استوار است . استقلال در جهان عميقا بهم وابسته کنونی، معنی و مفهوم ديگری دارد که بايستی آنرا بازيافت.

احزاب چپ و جمهوريخواه اصلاح طلب تا چند ماه پيش اصرار می ورزيدند که رژيم اصلاح پذير است و از خاتمی چهره ای همچون ماندلا درست کرده بودند وقتی مانيفست جمهوريخواهی اکبر گنجی بيرون آمد، انگار که فراموش کردند که تا ديروز همين حرف های امروز آقای گنجی را تندروی و چپ روی ارزيابی می کردند.

در حالی که انقلاب ۲۲ بهمن را شکوهمند و سياهکل را حماسه اش می خوانند و در عين حال به هر چه بوی انقلاب و مبارزه جدی می دهد، مارک خشنونت می زنند. اين در حالی است که روز به روز بر تعداد جوانان کشور که از اصلاحات خاتمی نااميد می شوند، افزوده می شود. از سوی ديگر به تجربه ثابت شده است که جمهوری اسلامی تنها زبانی را که می فهمد زبان زور است!

وعليرغم ادعاهای آنچنانی، در ادبيات سياسی نسل انقلاب درجا می زنند همه چيز را سياه و سفيد می بيند و آن زمان که انقلابی دو آتشه بودند هر حرکتی که بوی انتخابات و رفرم داشت، مارک کائوتسکی خائن می خورد و حالا که اصلاح طلب شده است هر حرکتی که بوی مبارزه جدی عليه رژيم می دهد، مارک قهر و خشنونت می خورد.

اصولا به تجربه های ۱۰ ۱۵ سال گذشته اروپای شرقی توجهی نشان نمی دهند که اين مفاهيم گاها می توانند وجوه مشترک داشته باشند و در شرايطی قابل تبديل به يکديگر باشند. گارنر Garner جامعه شناس و متخصص(۲) در جنبش های اجتماعی در رابطه با نقش بينابينی اين دو مقوله می نويسد:

"جنبش های انقلابی می توانند با اصلاحات کنار بيايند، جنبش های اصلاح گر نيز می توانند بذر انقلاب را بکارند، بدين ترتيب در هر لحظه معين مشکل است که ميان جنبش های خواهان دگرگونی کيفی و جنبش هايی که هدف خود را تغييرات محدودتری قرار داده اند فرق گذاشت"

چنين نمونه هايی را می توان در تحولات اروپای شرقی دهه ۹۰ به فراوانی ديد. بغير از رومانی که به خشنونت گرائيد در بقيه تحولات در اروپای شرقی انقلابهای مخملی رخ داد.

يکی ديگر از متخصصين مسايل اروپای شرقی بنام Garton-Ash می نويسد:"...آنچه که در لهستان و مجارستان به وقوع پيوست را به دشواری می توان انقلاب نام نهاد. در واقع آن ترکيبی از اصلاحات و انقلاب بود. درآن هنگام آن را Refolution ناميدم. در اين پديده يک عنصر نيرومند و بنيادين تغيير از بالا وجود داشت که تحت رهبری اقليتی روشن بين درون احزاب کمونيست عمل می کرد. اما يک عنصر زنده فشار توده ای از پائين نيز حضور داشت. ... رابطه متقابل ميان اين دو عنصر عمدتا به ميانجی مذاکرات ميان نخبگان حاکم و مخالف صورت گرفت"

بنابراين در اروپای شرقی ساختارهای اقتصادی، سياسی و فرهنگی تغيير يافتند ولی در عين حال از خشنونت دوری گزيده شد و بعلاوه مذاکرات با حکومت نقشی مهم در روند گذار ايفا کرد. آنها را می توان انقلاب آرام و يا "اصلاحات متداوم" ساختاری ناميد.

برطبق نظر جامعه شناسان ايرانی، سطح خشنونت در بين جوانان ايران بالا رفته است و نسبت به نسل انقلاب خشن ترشده است و کاملا قابل پيش بينی است نسل سوم انقلاب با رژيم درگير جدی پيدا خواهد کرد و آنطور که ماجرای آغاجری نشان داد، جامعه جهانی دست روی دست نخواهد گذاشت و با کليه اهرم ها وارد عمل خواهد شد و شورش های احتمالی را به سمت يک انقلاب سکولار هدايت خواهد و مانع از آن خواهد شد که منطقه دچار هرج ومرج شود. بنظر من در چنين شرايطی اصلاح طلبان چپ قيام مردم را باور خواهند کرد.

بنابراين اصلاح طلبان و سرنگون طلبانی که خواهان ايجاد يک دولت سکولار دمکرات باشند، طبيعی است که در يک جبهه قرار گيرند. پس ديوار چينی مابين اصلاحات و انقلاب نيست و اين دو در شرايط ايران هم می توانند بهم تبديل شوند.

از سوی ديگر عامل بين المللی بويژه وسايل ارتباط جمعی غربی نقش مهمی در انقلابهای مخملی اروپای شرقی به عهد داشتند. بگونه ای کسانی آن را با طنز، انقلابهای تلويزيونی ناميدند. امروز خوشبختانه عامل خارجی به ويژه نقش حرکت سياسی رسانه ای دولت بوش که در انطباق با مبارزه دمکراتيک مردم ايران قرار داده است عمدا از سوی اپوزيسيون چپ و جمهوريخواه ناديده گرفته می شود و يا ترس دارد حتی به آن فکرکند. بطور مثال دستگيری آقاجری و تظاهرات دانشجويان و حمايت قاطع وزارت خارجه آمريکا از مبارزات مردم ايران!

واقعيت اين است که اين امکان عظيم سياسی رسانه ای که اکنون مورد استفاده طرفداران نظام پادشاهی قرار دارد می تواند در خدمت همه نيروهای سکولار دمکرات ايران قرار گيرد. ولی به دليل تعصب انقلابی گری دوران انقلاب و روحيه ضد امريکايی به راحتی از آن صرف نظر می شود. عدم بکار گيری، اين گونه امکانات ناکارآمدی نيروهای اپوزيسيون جمهوريخواه و چپ را می رساند. اين ترس از بکار گيری اين امکانات، ريشه در گذشته انقلابی گری اين اصلاح طلبان دارد. و جمهوری اسلامی بر اساس چنين ترسی است که تا کنون بر جا مانده است. به ياد داشته باشيم مبارزه با بنيادگرايی مذهبی خوشبختانه جنبه بين المللی بخود گرفته است. وظيفه ماست از اين امکانات عظيم برای تغيير ساختار سياسی ايران، بهره گيريم. ما سکولار دمکرات های ايران تنها نيستيم، جهان با ماست!

 

طرفداران نظام پادشاهی

اين جريان که در بين مخالفين خود به سلطنت طلب ها، مشهور است به عنوان قديمی ترين آلترناتيو جمهوری اسلامی محسوب می شود و همزمان با استقرار جمهوری اسلامی شکل گرفت! هدف خود را بازگشت سلطنت به ايران گذاشته است و شامل چندين گروه، سازمان و حزب است. هر چند به لحاظ سازمانی بسيار ضعيف عمل می کند و دچار چند دستگی است، ولی به لحاظ تبليغاتی قوی هستند، دارای چندين فرستنده راديويی، تلويزيونی و نشرياتی که بدون نام عمل می کنند، می باشد. تاکنون اقدامات آنان برای بدست گيری قدرت از راه کودتا به شکست انجاميده است و به لحظ اقامت طولانی هواداران آن در خارج از کشور و به علت ناکامی در وعده های بازگشت، بيشتر سر خورده اند ولی بعد از ۱۱ سپتامبر و احتمال حمله نظامی امريکا به رژيم اسلامی، برشدت تبليغاتی آنان افزوده .و اميدی در دل هواداران آن ايجاد شده است. بنا به گزارش های داخل کشور برخی گرايش های سلطنت طلبی در بين جوانان ايران روبه گسترش بوده است.

تفرقه در بين سلطنت طلبان بشدت ادامه دارد و اکنون بيش از ۱۰ سازمان، گروه و دسته سلطنت طلب موجود است که همگی خود را منتسب به رضا پهلوی می دانند. اما آقای رضا پهلوی از هيچ جريان مشخصی دفاع نکرده است. باوجود دو گرايش افراطی محافظه کارانه و گرايش لبيرال دمکرات در آن اما گرايش راست ميانه انعکاس بيرونی چندانی ندارد. حزب مشروطه ايران از گرايش دوم پيروی می کند و نزديکترين نيرو به احزاب چپ و جمهوريخواه است تئوريسين اين حزب آقای داريوش همايون است و تاکنون يگانه جريان سلطنت طلبی است که با گذ شته استبدادی سلطنت محمد رضا شاه وهمچنين وقايع ۲۸ مرداد برخورد صريح و روشنی نموده است. اين جريان بشدت زيرضرب جناح افراطی سلطنت می باشد. متاسفانه اين موضوع از جانب چپ دمکرات و جمهوريخواه ناديده انگاشته می شود. ولی شخص رضا پهلوی هر چند در غرب بزرگ شده وگفته می شود، دارای دکترای علوم سياسی است بنظر می رسد دارای گرايش ليبرال دمکرات باشد، ولی در اختلافات داخلی سلطنت طلب ها، سياست بيطرفی اختيار کرده است و اين موضوع به جريانات شاه اللهی افراطی امکان ترک تازی می دهد. سلطنت طلبان به لحاظ سازمانی بسيار ضعيف عمل کرده اند. بيشترين نيروی سازمانی اين جريان در ارتش بود که با شکست کودتای نوژه اساسا قدرت سازمانی خود را در ارتش از دست داده اند. بيشترين فعالعيت اين جريان استفاده گسترده از وسايل ارتباط جمعی و فعالعيت بين المللی است.

تلاش پيگير و صميمانه جناح ليبرال دمکرات سلطنت برای اتحاد با جريانات جمهوريخواه و چپ به جايی نرسيده و موفقعيتی در بر نداشته است. اين جريان بدون اتحاد با ديگر نيروهای چپ و جمهوريخواه شانس چندانی برای مهار گرايش افراطی شاه اللهی ها ندارد. قابل پيش بينی است اگر سناريو افغانی در ارتباط با ايران شکل بگيرد . توازون قوای ملی و بخصوص عامل بين المللی بسود گرايش ليبرال دمکرات عمل خواهد کرد. بعبارتی تاريخ مصرف حکومت های افراطی بسر رسيده است. بنابراين جناح شاه اللهی های سلطنت، آينده چندانی نخواهند داشت.

لازم به ذکر است که هواداران سلطنت متشکل ازهمه طبقات اجتماعی و سياسی است، و منتسب کردن اين جريان به بورژوازی کمپرادور و وابستگی به امريکا، از اساس غلط است. اصولا در ايران طبقات به لحاظ سياسی از آنچنان رشدی برخوردار نيستند که احزاب خود را يافته باشند. بنابراين در طيف سلطنت، از کارگر تا سرمايه دار از گرايش سوسيال دمکرات تا گرايش ليبرال دمکرات و کنسرواتيو و خلاصه افراطی ترين جريانات نژادپرست در آن حضور دارند. بنابراين يک کاسه کردن جريان سلطنت طلبان و منتسب کردن آن به امريکا و جريان استبدادی سابق يکسر خطاست. چپ دمکرات و جمهوريخواهان بايستی تاثيرگذار باشند(۳). با حزب مشروطه ايران و با شخص آقای رضا پهلوی رابطه برقرار کرده و از گرايش ليبرال دمکرات اين جريان حمايت علنی نمايند، تا بدين طريق بتوان جناح افراطی سلطنت را ايزوله کرد. اين بسود دمکراتيزه کردن جامعه سياسی ايران است و چه خوب است اين کار به ابتکار چپ دمکرات ايران صورت گيرد.

 

شورای ملی مقاومت

عمده نيروهای اين شورا را مجاهدين تشکيل می دهند، که بعد از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ پا گرفت. آنان هدف خود را برپايی جمهوری دمکراتيک اسلامی به رهبری مجاهيدن اعلام کرده اند. مجاهدين که در انقلاب اسلامی هم پيمان خمينی محسوب می شدند، پس از انقلاب نه تنها سهمی از قدرت در اختيار آنان قرار نگرفت بلکه بيرحمانه زير ضرب قرار گرفتند و متقابلا هم مجاهدين با خشنونت بسيار سازمان يافته به مبارزه تا پای جان و سرسختانه با رژيم پرداخته اند و برای ادامه حيات خود به عراق و صدام حسين مراجعه نمودند.

در ابتدا شورا متشکل از طيفی از نيروهای دمکرات و جمهوريخواه بود که بسرعت حمايت های بين المللی زيادی بسود شورا جلب کرد و زمانی اين شورا، رژيم اسلامی را به وحشت می انداخت.

عليرغم مبارزه تا پای جان هواداران اين سازمان که همراه با سازماندهی، خط تدارکاتی و قدرت مالی بی نظيرهمراه بود و حمايت بی دريغ بين المللی که از آن صورت گرفت، ولی به دليل دارا بودن ايدئولوژی اسلامی چپ، توسل به تروريسم، عدم پايبندی به دمکراسی، ضديت کينه توزانه با مخالفين سياسی خود، استقرار در عراق، همکاری با صدام حسين و سازمان امنيت آن کشور همه اينها دست به دست هم داد و بعد از ۱۱ سپتامبر اين سازمان در ليست سازمانهای تروريست قرار گرفت. بنابراين شورای ملی مقاومت نه تنها جای مناسبی در تحولات آتی نخواهد داشت بلکه سرنوشت مجاهدين با سرنوشت صدام گره خورده است.

اين سازمان شعار برقراری جمهوری دمکراتيک اسلامی را طرح می کند! سازمان مجاهدين نه تنها سکولار نيست بلکه سازمانی با ايدئولوژی چپ اسلامی است! اکنون اين سازمان و شورای ملی مقاومت به بن بست رسيده اند، و به همين خاطر اخيرا شورای ملی مقاومت اطلاعيه ای تحت عنوان جبهه همبستگی ملی برای سرنگونی استبداد مذهبی با امضا آقای رجوی انتشار داده است که برای اولين بار، استقرار نظامی را که مبتنی بر جدايی دين از دولت باشد را خواستار شده است که در چهارچوب اين جبهه آماده همکاری با جمهوريخواهان سرنگون طلب هستند. بنظر می رسد اين جبهه همبستگی نيز، به سرنوشت شورای ملی مقاومت دچار شود. چرا که در اساس، کار آنان تغييری نيافته است و برقراری جمهوری دمکراتيک اسلامی، دولت موقت و رئيس جمهور انتصابی آنان بر سر جای خود قرار دارند. اما فرصت خوبی برای گفتگو با مجاهدين فرا رسيده که بايستی از آن استقبال نمود.

رهبری مجاهدين خلق تصميم گرفته است که در صورت سقوط صدام حسين، با تمام قوا بطرف ايران حرکت کنند. از قبل معلوم است که محاسبات آقای رجوی نادرست بوده و توازون قوا بسود رژيم است و نتيجه ای به مراتب بدتر از فروغ جاويدان در انتظارشان است. شايان ذکر است که نبايستی زدوبندهای پشت پرده رژيم با امريکا را ناديده گرفت. اين احتمال است که امريکا بخواهد مجاهدين را بدست رژيم اسلامی نابود کرده و سپس در جهت براندازی و يا تغيير حکومت اسلامی اقدام نمايد. چرا که از منظر دولت امريکا، سازمان مجاهدين يک سازمان اسلامی، تروريستی است که در راه استقرار يک دولت سکولار دمکرات مانع جدی بحساب می آيد!

 

حزب کمونيست کارگری

اين جريان کوچک ولی جنجالی و پرتحرک که براستی همه جا حضور دارد، در سال ۶۲ از اتحاد مبارزان کمونيست به رهبری منصور حکمت، کومله و برخی افراد مستقل تشکيل شده است. پايگاه اجتماعی آنرا نيروهای موسوم به خط ۳ و مائوئيستهای سابق تشکيل می دهند، و تاکنون دو انشعاب را پشت سر گذرانده است. منصور حکمت که تئوريسين اصلی اين حزب بود، آثار تئوريک و سياسی زيادی از خود بجا گذاشته است ولی متاسفانه مورد بازبينی و نقد چپ و اپوزيسيون ايرانی قرار نگرفته است.

اين حزب تصوير بسيار متفاوت با احزاب و سازمانهای چپ ماقبل خود به نمايش گذاشته است. اين حزب به لحاظ فرهنگی امروزی و مدرن است و مارکسيسم اين حزب هيج تشابه ای با نوع روسی آن ندارد و هر چند حزب خود را لنينيست می داند، بنظر می رسد درک مستقل تری از تفکرات مارکس ارائه نموده است.

به نظر من می توان گفت اين حزب از آنجا که با اسلام سياسی خط و مرز روشنی داشته می توان گفت اولين حزب سکولار چپ ايرانی است. اين حزب به علينت و فرديت البته در چهارچوب برنامه کمونيستی خود باور دارد و اين حزب يکی از سازمان يافته ترين جريانات خارج از کشور است. دارای کادرهای حرفه ای متعددی است، در حالی که ساير جريانات چپ دمکرات با ارزش ترين کادرهای خود را از حالت حرفه ای خارج ساخته اند.

از جنبه های برجسته کار اين حزب می توان در زمينه دفاع از زنان و حمايت از پناهجويان ايرانی نام برد بگونه ای که اغلب سازمانهای بين المللی در اين خصوص با آنان در ارتباط هستند. اين حزب ضد اسلامی، ضد دمکراسی، ضد ليبراليسم و ضد ناسيوناليسم ايرانی است(۴). البته اين حزب در شرايط اروپا که جو ضد اسلامی و راسيستی حاکم است، از فضای دمکراسی غربی استفاده کرده و در جهت برنامه خود پيش می رود. اين حزب برخلاف احزاب سنتی ايرانی از گرفتن کمک مالی از کشورهای خارجی ابايی ندارد. منابع مالی اين حزب مشخص نيست!

در حالی که ساير جريانات ريشه دار چپ بعد از فروپاشی سوسياليسم مرتب نيرو از دست می دهند، اين حزب رو به رشد بوده و توانسته عضوگيری از جوانان و افراد غيرسياسی در خارج از کشور داشته باشد. علت موفقيت را جا افتادگی برنامه و سياست، اراده گرايی و مشخصا فعاليت پيگير در کارهای صنفی و بورژوا رفرميستی اين حزب دانست. ضديت اين حزب با احزاب ديگر چپ اساسا بر مبنای تعصبات و کينه استوار نيست بلکه بر منطق ايدئولوژيک آنان استوار است.

اين حزب به دمکراسی رايج در کشورهای غربی اعتقاد ندارد و آزاديخواهی را با نابودی سرمايه داری پيوند زده است و کليه احزاب غير از خودش را بورژايی دانسته و درکش از دمکراسی، همان ديکتاتوری پرولتاريا است!

اين سازمان شعار خود را بر سرنگونی رژيم و بر پايی بلافصل جمهوری سوسياليستی به رهبری حزب خود گذاشته است و با هيج جريان ديگری قصد اتحاد و ائتلاف ندارد. اين حزب در جريان کنفرانش برلين نشان داد که به آزادی بيان باور ندارد، و همگان شاهد بودند که اعضای اين حزب به مانند انصار حزب اله رفتار کرده است. کليه احزاب سياسی ايرانی اين جريان را بايکوت کرده اند، و در دل به آن کينه می ورزند بدون اينکه با ايد لوژی مارکسيتی لنينستی آن بر خورد فکری ريشه ای نمايند.

بايستی توجه داشت که اين حزب توهم بيمارگونه ای از قدرت و نفوذ خود در ايران را تبليغ می کند و اخيرا حميد تقوايی در انتر ناسيول هفتگی شماره ۱۱۶ در ستايش از منصور حکمت او را يکی از رهبران مارکسيست جهان نام برده است. گذشته اين جريان نشان می دهد که عدم برخورد با مبانی فکری ايدولوژيک اين حزب، موجب تاثيرات مخرب در ساير جريانات سياسی می شود. بطور مثال فعالان سياسی در کردستان شاهد بودند که به تحريک اين حزب، بيش از ۳ سال جنگ مابين کومله و دمکرات ايران انجام گرفت و جنگ با فراخوان منصور حکمت پايان يافت!

 

جنبش دوم خرداد و اصلاح طلبان حکومتی

پايان جنگ، سرکوب مخالفين، کشتار زندانيان سياسی در سال ۶۷، مرگ خمينی، تجربه ناخوشايند مردم از انقلاب و عملکردهای انقلابيون، فروپاشی سوسياليسم، کم رنگ شدن الگوهای مارکسيستی تحول اجتماعی، رويکرد انديشه ورزان اسلامی به مکتب ليبرال دمکراسی، رواج نوانديشی دينی، مشکلات اجتماعی، اقتصادی و ناکارآمدی نظام اسلامی موجب جنبشی مردمی شد که در دوم خرداد تجلی يافت.

نيروهای سابق چپ اسلامی که اکنون به اصلاح طلبان دينی ارتقا يافته بودند توسط مردم انتخاب و به قدرت دولتی دست يافتند. رهبران دوم خرداد، قانون اساسی را به منزله برنامه سياسی خود برگزيدند و درعمل کاری از پيش نبردند و در حال حاضر پروژه اصلاح طلبی آنان به بن بست رسيده است.

البته که دستاوردهای جنبش دوم خرداد انکار ناپذير است. اين جنبش فضای سياسی و اجتماعی جامعه را باز کرد و پرده ها را بالا زد و تمامی فساد نظام اسلامی را برملا ساخت. از همان ابتدا تلاشی صورت گرفت که دوم خرداد را با دوران رنسانس و رهبران آنرا با رهبران دوران روشنگری اروپا مقايسه کنند. در دوم خرداد، جوانان و زنانی که از حکومت دينی به جان آمده و طبيعتا خواهان جدايی دين از دولت بودند و از اين منظر می توان آنرا يک جنبش سکولار دانست.

اما رهبری اين جنبش که خود را روشنفکران دينی می نامند خواهان جامعه مدنی دينی و مردم سالاری دينی و باحفظ چهارچوب اصلی نظام هستند، و اهداف خود را در اجرای قانون اساسی سراپا متناقص قرار داده، می باشد. از اين منظر تضاد اساسی بين خواست های مردم و خواست رهبران دوم خرداد کاملا مشهود است.

اصلاح طلبان دينی که از واژه دمکراسی وحشت دارند و به جای آن از دو کلمه متناقص مردم سالاری دينی استفاده می کنند خود را هم طراز روشنگران دوران عصر رفرماسيون قلمداد کرده و از اين رو با طرح سکولاريسم اسلامی سعی در جعل تاريخ دارند. اکنون اغلب سردمداران دوم خردادی اعتراف می کنند که درمانده شده اند و تا قانون اساسی متناقص است و تا دستگاه ولايت فقيه و شورای نگهبان عمل می کند محال است که کار مهمی صورت گيرد.

در اين باره آقای اکبر گنجی با انتشار مانيفست در واقع کامل ترين سخن جناح دوم خردادی را ارائه کرده است. او با بررسی قانون اساسی، گفتار و رفتار رهبران و عملکرد نظام و با ارائه آيه هايی از قرآن ثابت کرد که جمهوری اسلامی مردم سالار نيست و هر توجيهی برای جمع ميان دين و جمهوری نا موفق بوده است و همچنين نظريه مشروطه خواهی آقای حجاريان را که خواستار حفظ ولايت فقيه ناظر کردن ولی است نه حکومت کردن يک سر به باد انتقاد می گيرد. خلاصه گنجی با ارائه دلايل انکارناپذير ثابت می کند که با اين قانون اساسی و دستگاه ولايت فقيه و با اين اصلاح طلبان حکومتی راه به جايی نخواهد برد. اکبر گنجی از جمله گفته است:

"نهضت اصلاح طلبی پس از سالها مبارزه هنوز نتوانسته است به مطالبات اساسی و بر حق خود دست يابد. پيروزی در چند انتخابات مهم، در دست گرفتن کنترل قوه مجريه و قوه مقننه، تبديل حاکميت به حاکميت دوگانه، در عمل هيج دستاوردی نداشته و بن بست ناشی از انسداد سياسی، آنچنان بخش اصلاح طلب حاکميت را فلج و ناکارآمد کرده است که ديگر هيج اميدی به تحقق مطالبات از طريق اصلاح طلبان حاکم نمی توان داشت و لذا بخش وسيعی از جامعه گرفتار ياس، نااميدی، سرخوردگی و وادادگی شده است".

در نفی قانون اساسی جمهوری اسلامی می گويد: " در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی، در بهترين شرايط می توان به حاکميت دو گانه ناکارآمد دست يافت و در بدترين شرايط يک نظام تماما اقتدارگرا نصيب ما نخواهد شد.

 

چپ دمکرات ، جمهوريخواهان ملی و موانع فکری آنان بر سر راه دمکراسی!

بخش بزرگ اين مجموعه را چپ دمکرات که سابقا انقلابی کمونيست بود تشکيل می دهد. در اين بلوک بندی جمهوريخواهان چپ متشکل از ده ها سازمان و حزب و همين طور افراد مستقل و بی نام تشکيل شده است که سابقه فعاليعت سياسی آنان به ۲۵ تا ۶۰ سال می رسد وعليرغم گسترد گی اين جبهه که اکثر چهرهای علمی، فرهنگی و سياسی اپوزيسيون در آن حضور فعال دارند، اما بعلت حمايت از اصلاح طلبان دينی، بی چهره است!

اصلی ترين نيروی بلوک چپ دمکرات را فدائيان خلق اکثريت تشکيل می دهند. آنان نظرات يکسانی نداشته و نظرگاههای متفاوتی دارند و به لحاظ دمکراسی درونی، دمکرات ترين سازمان سياسی ايران محسوب می شوند. فدائيان اکثريت بر زمينه شکست متحول شده اند.

چپ دمکرات پس از فروپاشی سوسياليسم و تجربه انقلاب، شکست پی در پی، آنان را از انقلابی گری به رفرميسم و از آرمان گرايی به اصلاح طلبی ۲ خردادی رسانده است. بدون اينکه به عمق ريشه ای ترين اشتباهات تئوريک خود پی برده باشند و همچنان روحيه ضد آمريکايی و ضد سلطنتی را يدک می کشند. سياست زده اند وحوادث سياسی آنان را به اين طرف و آن طرف می کشاند يعنی فاقد ديد استراتژيک بوده اند.

بطور مثال در انقلاب شرکت کرده و در شکست حکومت سکولارشاه و به قدرت رساندن خمينی نقش مهمی داشتند. بعدا به برخی واقعيات پی بردند، با اين وجود از آنجا که اينان در گذشته تکليف خود را با اسلام سياسی روشن نساخته بودند، وقتی به جاده دوم خرداد رسيدند باز هم بجای اينکه ازايجاد حکومت سکولار حمايت کند به حمايت از اصلاح طلبان دينی برخواستند. اکنون که اصلاح طلبی به بن بست رسيده است و مدتهاست که امکان پيشروی ندارد، جناح واقع بين اين جريان شعار جبهه جمهوری دمکرات را سر می دهد بگونه ای بر جمهوريخواهی تاکيد می کنند تو گويی مشکل ايران، فقط انتخاب در شکل حکومت است. چنان روی جمهوری تاکيد می کنند بگونه ای که آنرا به نوعی ايدئولوژی برای خود مبدل کرده اند. همانطور که در گذشته با دمکراسی چنين رفتاری داشته اند. غافل از آن که دمکراسی شکل حکومت ، جمهوری و يا سلطنت غالب و يا نوع حکومت است که طبيعتا در يک انتخابات کاملا آزاد، زير نظارت سازمانهای بين الملی انجام خواهد گرفت. نگاه کنيد به پيشنهاد آقای علی کشتگر که می گويد: " جمهوری، نه يک کلمه کم، نه يک کلمه پيش"(۵) که ياد آور گفته معروف خمينی در سال ۵۸ است.

واقعيت اين است که چپ دمکرات بر سر خيلی از قضايا با خود تعيين تکليف نکرده است. در حالی که جمهوريخواهانی امثال آقای اکبر گنجی بطور شفاف و روشن درباره ساختار اقتصادی ورابطه دمکراسی با اقتصاد آزاد واينکه تولد دمکراسی با پيدايش اقتصاد مبتنی بر بازار مربوط است.

گنجی در بيانيه اش می نويسد: " بسياری از دمکراسی خواهان ايران با اقتصاد بازار مشکل دارند و لذا از سوسيال دمکراسی دفاع می کنند." او می نويسيد: دمکراسی اصولا با منشا قدرت سر وکار دارد و ليبراليسم با توزيع قدرت و سوسياليسم با توزيع ثروت. ... منشا سوسيال دمکراسی، ليبرال دمکراسی هر دو يکی است رای مردم و قبول اقتصاد بازار ولی توزيع قدرت، اختيارات شهروندان و حدود دخالت دولت در اين دو نوع دمکراسی تا حدودی تفاوت دارد." سپس از کارل پوپر که زمانی سوسياليست و بعدها ليبرال شد نقل قول می کند: اگر پيوند سوسياليسم و آزادی فردی ممکن بود، هنوز هم سوسياليست بودم. زيرا هيج چيزی بهتر از آن نيست که انسان زندگی کوچک ساده و آزادی در يک جامعه برابر داشته باشد. زمان لازم بود تا من دريابم که آنچه می خواستم رويای زيبايی بيش نيست و آزادی مهمتر از تساوی است و هر نوع کوششی جهت استقرار تساوی، آزادی را به خطر می افکند و با قربانی کردن آزادی حتی نمی توان آن را در ميان کسانی که خواستار تساوی هستند برقرار کرد."

اين نقل قول ها را بدين خاطر در اينجا آورده ام که چپ را به چالش به طلبم، بنظر من موضوع اصلی اختلاف در صفوف اپوزيسيون و يا حتی مردم ايران فراتر از دعوای انتخاب بر سر فرم و غالب حکومت است. سخن من با آن دسته از جريانات چپ که چنان از مرحله پرت هستند که دمکراسی را با نفی سرمايه داری گره زده اند، نيست. روی سخنم اما با کسانی است که می خواهند بين سوسياليسم و دمکراسی غربی آشتی برقرار کنند وآنان بطور تجربی و طی سالها اقامت در اروپا و امريکا با دمکراسی غربی خو گرفته اند و دوست دارند آرمان های قديم و تجربه جديشان را برای مردم ايران يک جا عرضه کنند. نيرويی که خود را چپ دمکرات می نامند و معتقد است از گذشته درس آموخته و تجربه شوروی و اردوگاه شرق را از نزديک مشاهده کرده است. سئوالم اين است که آيا می شود دمکراسی را با اقتصاد دولتی سازگار ساخت! روی صحبتم با کسانی است که سوسياليسم را نه، به عنوان يک نظام اقتصادی، اجتماعی بلکه بعنوان آرمان ارزشی می دانند!

آيا بشريت دمکراسی سراغ دارد که مبتنی بر اقتصاد بازارنباشد. اين آرزوها و تخيلات البته خوب است ولی نه برای جامعه درمانده ايران که به علت رهبری بنيادگراهای اسلامی، سالهاست که از غافله تمدن بدور مانده اند و جامعه جوان ايران چنان عطشی به سرمايه داری و فرهنگ غرب دارد که خود را معطل آرزوهای قشنگ تان نمی کند. اين آرزوها نيک است البته برای جوامع پيشرفته غربی آنهم برای گروههای معينی از روشنفکران غربی که جامعه مدرن برايشان خسته کننده شده است!

بنابراين خاک به چشمان خود و ديگران نپاشيم! اختلافات نه بر سر شکل حکومت بلکه دقيقا بر سر مضمون آن يعنی اقتصاد و نوع دمکراسی است وگرنه در مورد شکل حکومتی، همه جريانات سياسی ايران حق دارند، نوع حکومت را زير نظارت سازمانهای بين المللی به رای مردم بگذارند.

امروز بايستی هر نيرويی، خود را باز تعريف کند! که در کجای اين جهانی شدن قرار گرفته است. با سرمايه داری و سازمان تجارت جهانی و صندوق بين المللی پول چکار خواهد کرد و...؟ آيا بهتر نيست بجای شعار جمهوريخواهی و يا سلطنت طلبی به آنچه در بالا مطرح کردم پاسخ گوئيد و با اين وجود آيا برای اتحاد امروزمان جز اتحاد همه اين نيروها در ظرف بزرگ تری از جبهه جمهوريخواهی يعنی در جبهه نيروهای سکولار دمکرات می شناسيم؟

 

چرا جبهه سکولار دمکرات يگانه راه حل است؟

اگر صادقانه به اوضاع سياسی ايران، به خود و جريانی سياسی که به آن تعلق داريم بنگريم، متوجه می شويم که همه ما در بن بست قرار گرفته ايم. در واقع بن بست با انقلابی آغاز گرديد که تحت رهبری عقب مانده ترين لايه های اجتماعی صورت گرفت، و نظام سکولار مقتدر پهلوی را برانداخت و حکومت دينی را مستقر ساخت! اين تغيير رژيم از سلطنت به جمهوری بهيج وجه نشانه رشد آگاهی مردم ايران نبود! اکثر مردم و بخشی از نخبگان جامعه متفق القول هستند که انقلاب يک خطای ملی بود!

امروز احتياجی به چشمان تيزبينی نيست که اساسی ترين خواسته های مردم که عبارت از ايجاد يک دولت عرفی و يا سکولار و قدری هم دمکراسی! اين دو عنصر سکولار و دمکراسی سالهاست که در بين نخبگان جامعه شکوفه زده است و جدا از گرايشات سياسی در چهار جريان سياسی سلطنت، جمهوريخواه، چپ و مذهبی ها به نسبت های مختلف بوجود آمده است.

من عليرغم اينکه خود را چپ و جمهوريخواه می دانم، اما طرح جبهه جمهوريخواهی که سکولاريسم و دمکراسی را با جمهوری پيوند می زند را يک شعار فراگير ندانسته و آن را سکتاريستی و اختلاف برانگيز که نهايتا ادامه بن بست کنونی و بسود بقای دستگاه ولايت فقيه می دانم. اما دلايلم بقرار زير است:

ايران برای همه ايرانيان است و هر حرکت و تفکر حذفی، غير دمکراتيک و محکوم به شکست است.

تاکنون کليه تلاش هايی که برای تشکيل جبهه شد به اين دليل ساده شکست خورد که فراگير نبوده و حالت حذفی داشته و بجای گرد آوری مردم، خود به سيبل اپوزيسيون مبدل شده است.

جمهوريخواهان به لحاظ سياسی، فکری، ايدولوژک و برنامه ای بهيچ وجه همگون نبوده و به جمهوريخواهان دمکرات، جمهوری دمکراتيک اسلامی، جمهوری توده ای و جمهوری سوسياليستی با مضمون ديکتاتوری پرولتاريا تقسيم می شوند اما با اين وجود احتمال می رود در يک جبهه فراگير ملی، بلوک بندی جمهوريخواهی خود را حفظ نمايند.

حدودا يک چهارم جمعيت کنونی کشور در انقلاب حضور داشته است و اکثر آنان در آن زمان به نظام سلطنتی نه گفته بودند. اما کسی می تواند انکار نمايد که خيلی از انقلابيون نظراتشان عوض شده است.

سه چهارم جمعيت کنونی کشور که هيج نقشی در انقلاب نداشته و طبيعتا حق مسلم آنان است که شکل و نوع حکومت را خود تعيين نمايد. و تصميمی متفاوت با نسل انقلاب بگيرند.

۲۴ سال استبداد مذهبی، موجب رشد انديشه سکولار و دمکراتيک در اقشار و طبقات اجتماعی ايران، جدا از گرايشات سياسی آنان شده است.

هواداران نظام پادشاهی به لحاظ اجتماعی قديمی ترين جريان سکولار ايران است که فريب خمينی را نخورد و در انقلاب اسلامی شرکت نکرد و با حکومت اسلامی از ابتدا خط و مرز کاملا روشنی داشته اند.

در اردو سلطنت طلبان هم دود ستگی جدی وجود دارد که آنان نيز در يک جبهه نمی گنجند و گرايش مشروطه ليبرال آن به چپ دمکرات نزديک تر است تا به جناح اقتدارگرای سلطنت!

در يک رفراندوم عمومی، مردم ايران حق دارند که خود مستقيم نوع و شکل حکومت و قانون اساسی را تعيين نمايند. همه جريانات سياسی کشور حق دارند آلترناتيوهای خود را به آرای عمومی بگذارند. هرگونه قيم مابی محکوم به شکست است.

اپوزيسيون ايران راه را تنها در جبهه جمهوری می بيند، که اين سکتاريستی و به لحاظ سياسی اپوزيسيون رژيم را دو شقه می کند.

واقعيت موجود جهان نشان می دهد که نه جمهوريخواهی نشانه دمکراسی است و نه نظام پادشاهی نشانه استبداد، نگاهی گذرا به جمهوری های موروثی سوريه وعراق که بدترين نظام های ديکتاتوری منطقه هستند و همچنين کشورهای اسکانديناوی و اسپانيا نشان می دهد که دارای بهترين نمونه دمکراسی غربی است. که سلطنت در آن کشورها، سمبل وحدت و ارزش ملی است.

بحران سياسی در ايران بتدريج دارد به يک بحران بين المللی تبديل می شود. از هم اکنون امريکا و غرب به طور مشخص قصد دارند از جريانات سکولار دمکرات حمايت کنند. واقعيت اين است که جبهه جمهوريخواهان دمکرات بخش بسيار کوچکی از اپوزيسيون را تشکيل می دهد و نمی تواند حمايت وکمک های جامعه جهانی را به خود جلب نماييد. در حالی که جبهه سکولار دمکرات، از آنجا که فراگير است، دارای چنين ظرفيتی می باشد.

طرح شعار جبهه جمهوريخواهی اين خطر را در بر دارد که جمهوری اسلامی را بدون ولايت فقيه حفظ نمايد.

البته جمهوريخواهان بهتر است که بلوک خودشان را در جبهه سکولار دمکرات داشته باشند و اين بلوک متحدا با طرفداران نظام پادشاهی وارد گفتگو شود و در رفراندوم عمومی آلترناتيو جمهوريخواهی، را به آرا عمومی بگذارد.

بنابراين گرد آمدن کليه نيروهايی سکولار دمکرات در يک جبهه، تحت يک منشور سياسی برای نجات مردم و کشور يک ضرورت انکارناپذير است. زمينه های عينی و ذهنی چنين اتحادی به لحاظ ملی و بين المللی آماده است. به قول هوگو: "هيج چيز نيرومندتر از انديشه ای نيست که زمان آن فرا رسيده باشد". در واقع هم سياست و زمان رابطه خيلی حساسی با هم دارند و هر گونه تاخير در تاريخ عواقب مهلکی برای آن ملت دارد.

در يک نوشته جداگانه، منشور اتحاد نيروهای سکولار دمکرات ايرانی را برای برون رفت از اوضاع کنونی را به نظر خولنندگان می رسانم. ناگفته پيداست اين نوشته ها تلاشی است برای برون رفت از بحران کنونی که طبيعتا بايستی مورد قضاوت، نقد و بررسی دوستداران مردم و کشور قرار گيرد.

 

(۱) آقای گنجی در واقع با يک تير دو نشان می زند و خط مساوی بين دستگاه ولايت فقيه و نظام مشروطه پادشاهی می گذارد . گنجی با اين کار تضاد جمهوريخواهان و سلطنت طلبان را تشديد کرده است. اصولا ايشان اظهارنظری درباره سلطنت نکرده است و اين نيرو رااصولا به حساب نيآورده است ولی عنوان مانيفست، سئوال برانگيز است براستی گنجی هدف ديگری هم داشته است؟!

(۲) اصلاح يا انقلاب! نوشته دکتر مهرداد مشايخی

(۳) در چهار دهه گذشته، چپ ايران روی اسلام سياسی سرمايه گذاری کرده است. سعی نکرده است از خود چهره مستقلی بسازد و بر همه احزاب سياسی تاثير بگذارد!

(۴) حميد تقوايی در انترناسيونال ۱۱۶ می نويسد: ... منصور حکمت منتقد پيگير ناسيوناليسم، مذهب، دمکراسی، ليبراليسم و رفرميسم بود...

(۵) آزاديخواهان ايران عليه استبداد دينی متحد شويد! نوشته آقای علی کشتگر.