سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۱- ۱۷ دسامبر ۲۰۰۲
"نقش طبیعی" زن

 

زن از ديدگاه فلسفه سياسی غرب

ژان ژاک روسو و " نقش طبيعی" زن

 

نويسنده: سوزان مولر آکين

ترجمه و تاليف: ن. نوريزاده (سام- آ)، مونترال

Info@polpiran.com

 

بحثها و گفتگوهائی که در گذشته در مورد تفاوتها و تبعيضهائی که نسبت به جنس مونث وجود داشت و نقش زن را به عنوان موجودی درجه دوم، زير دست، پايين تر از مرد، معرفی ميکرد تحت عنوان "طبيعی بودن" موضوع مطرح ميشد و هنوز در بسياری از موارد، اين بحثها بر همان روال گذشته ادامه دارد. اين افراد به جای از بين بردن امتيازات ناعادلانه در بهره برداری از زنان که بوسيله نهادهای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی انجام ميگرد، به اعمال و رفتار خود که به زعم آنها غيرقابل خطا است، ادامه ميدهند و بطور مستقيم صفاتی را چون انفعالی، وابسته، ساده، غيرمنطقی، احساساتی و شيردهی را در مورد زنان بکار ميبرند و ادعا ميکنند که اين صفات را "طبيعت" به زنان اعطا کرده است.(۱)

ژان ژاک روسو يکی از آن افراد است. تجليل و ستايش از " طبيعت" سراسر فلسفه او را فرگرفته است. او کسی است که بجای بحث و گفتگو برای بيان نظر خود از روش معياری جديد (archetypal modern) و نمونه برداری و شبيه سازی از يک طرح اوليه، استفاده ميکرد و بدينوسيله ما را برآن داشته که روش او را به دقت مورد بررسی قرار دهيم و معلوم گردانيم که چرا و چگونه اين روش را بکار می برد.

قسمت اساسی آثار و نوشته های روسو، بطور کلی، اختصاص به خداگونه ساختن و الوهيت دادنdeification) ) به "طبيعت" است و نقشی که آن در ساختار نوع انسان و روش زندگی او ايفا ميکند. روسو به تمدن باور نداشت و به انتقاد مخرب و شديد خود نسبت به آن می پرداخت. اين در حالی بود که معاصران او سعی ميکردند که از تمدن بمثابه قوانين پيشرفت بشری، صراحتا تمجيد و تعريف کنند.

ژان ژاک روسو، عنوانی را که در گفتمان (Discourse) خود نسبت به منشاء و اساس نابرابری انسانها، انتخاب کرده است، از گفته ارسطو مبنی بر "برای اينکه دريابيم که چه چيزی طبيعی است، بهتر است که چيزهائی را بررسی کنيم که در حال طبيعی هستند، نه نمونه هايی را که از حالت طبيعی بيرون شده و فاسد گشته اند"، اقتباس کرده است.

يکی از اصول بنيادين روسو که در ميان بيشتر نوشته های او ديده ميشود تکيه بر اين موضوع است که "طبيعت هرگز اشتباه نميکند".(۲) برای مثال، او روش آموزش و پرورشی که بدقت برای "اميل" Emile طراحی کرده است به آن دليل بود که ميخواست از اميل در دنيای فسادآميز، يک انسان تربيت نمايد. اين روش در مورد "سوفی" Sophieهمسر انتخابی "اميل" نيز که روسو سعی داشت او را بمثابه يک "زن طبيعی" تربيت کند، صادق است. او برای اعتلای شان و موقعيت "سوفی" به عنوان يک زن ايده آل، به او پند و اندرز ميدهد که: " اساسی ترين وظيفه ما آنست که مطابق آنچه که طبيعت خواسته، عمل نمائيم زيرا ما همواره به آنچه که انسانها آنرا قوانين (تمدن) مينامند، متمايل ميشويم." (۳) نکته ای که بايد به آن توجه نمود، اين است که روش آموزش و پرورشی را که روسو برای تربيت سوفی بکار ميبرد، بطور کلی تفاوت فاحش و فرقی اساسی با روشی که او برای تربيت "اميل" بکار ميگيرد، دارد. برای بررسی آراء و افکار روسو، ضرورت دارد که دلايل اين دو نوع روش و کاربرد متفاوت را دريابيم و تفاوت "مرد طبيعی" و "زن طبيعی" و ابزارهائی که او برای بيان آنها بکار برده است را بررسی کنيم.

 

روشهای کاربردی روسو

روسو از دو روش اساسی برای جداساختن آنچه که انسان از "طبيعت" بدست می آورد و آنچه که او از زندگی اجتماعی و تمدن کسب ميکند، بکار برده است. اولين روش، جدا سازی آنچه که در فطرت و ذات انسان وجود دارد با آنچه که از محيط کسب کرده است، ميباشد. روسو هدف واقعی "اميل" را در نشان دادن آموزش و پرورشی ميداند که او عليرغم تعصب عمومی و محيطی فرا گرفته است و ادعا ميکند آنچه را که طبيعت در فطرت و نهاد "اميل" نهفته، او رشد و پرورش داده است تا "اميل" را از مفاسد و انحرافاتی که سراسر جامعه را فراگرفته است، باز دارد.

دومين روش، روشی است که او برای کشف "انسان طبيعی" بنا بر حالت "فطری" و "ذاتی" او بکار برده است. بديهی است که مفهوم "بطور فطری" و "ذاتی"مفهومی بود که بسياری از فيلسوفان در آثار خود بکار برده اند و از نظر آنان، کاربرد اين مفهوم به معنی از ميان برداشتن حوادث تاريخی و اثرات اجتماعی، سياسی و برای درک همانندی روابط طبيعت و انسان در بيشتر موارد است. برای مثال، بعضی از فيلسوفان از جمله جان لاک، مفهوم فطری، طبيعی، برای بررسی انسان در حالت و وضعيت بی قانونی بکار برده شده است. در بعضی از ديدگاهها که بينش روسو را نيز شامل ميشود، وضعيت "فطری" و "طبيعی" آن وضعيتی است که منجر به تفکيک روش تعليم و تربيت، کسب امتيازات شغلی، تقسيم کار، مالکيت خصوصی و ديگر قوانين و نهادهای اجتماعی و سياسی ميشود. فرضيه پردازان و فيلسوفان در بحثها و نوشته های خود اين مفاهيم را بکار می بردند و از آنها قوانين و روشهای سياسی و اجتماعی مطابق با توانائی های فطری و طبيعی که در نهاد انسان نهفته شده است، نتايجی ميگرفتند. روسو در گفتمان discourse)) مبنی بر " درباره منشاء نابرابری در انسانها" بر اين باور است که ما نميتوانيم منشاء نابرابری که در ميان انسان ها وجود دارد دريابيم مگر آنکه واقعا بدانيم که ماهيت انسان چيست؟ مثلا نبايد به بدشکلی گلاوکس Glaucus)) توجه کنيم.(گلاوگس خدای درياست که دريانوردان قادر به ديدن سيمای واقعی او نبودند زيرا اعضاء بدن او پاره ای شکسته و پاره ای ديگر بر اثر تلاطم امواج دريا فرسوده شده بود. - مترجم) عوامل بسياری در تاريخ اجتماعات وجود دارد که چهره انسان را از شکل نخستين آن تغيير داده و آنرا زشت کرده است."خلقت انسان در يک نظر اجمالی مانند(گلاوکس) است که توده هائی از شن گرداگرد او را پوشانده است و بديهی است که در بررسی وجود حقيقی انسان، بايد خاک و شن هائی را که چهره او را پوشانده است، کنار زد تا چهره واقعی و زيبای او، همانگونه که آفريده شده است را دريافت و آنگاه بر بنياد و نهاد آفرينش او توجه نمود. بدون مطالعه و بررسی جدی انسان و توانائی های طبيعی او هرگز کسی قادر نيست که تفاوتهای طبيعی که در ميان انسانها وجود دارد، را دريابد".(۴)

ژان ژاک روسو در اين رابطه، وضعيت طبيعی نوع انسانی را کشف نمود که هيچ فيلسوف قبل از او، مدعی چنين کشفی نبوده است. همانطور که قبلا گفته شد(۵) گفتمان discourse)) روسو در باره منشاء نابرابری در انسانها يک فرضيه ساده از "وضعيت طبيعی" نيست بلکه مجموعه ای از مراحل مجزای مبانی فرهنگی است. برای مثال، وضعيت طبيعی نوع انسانی که روسو برای خوانندگان خود، شرح ميدهد چنين است: " ای انسان، از هر سر زمينی که آمده ای، با هر باوری که داری، گوش فرا دار که اين تاريخ توست که من برايت ميخوانم اما اين تاريخ را از روی کتابهای همنوعانت که همه دروغ است، نميخوانم بلکه آنرا از کتاب طبيعت که هيچگاه دروغ نميگويد، برايت ميخوانم. هر چيزی که از طبيعت ناشی ميشود نيک است. زمانی را که من ميخواهم برايت بازگو کنم به زمان بسيار دوری بازميگردد از اينکه تو چگونه از آنچه که بودی، تغيير کرده ای. زندگی همنوع تو که من ميخواهم آنرا بر اساس کيفياتی که به تو رسيده است، شرح دهم اينست که آموزش و خوی و عادت تو قادر خواهند بود که (آن کيفيات) را فاسد کنند اما هرگز قادر نخواهند بود آنرا ويران نمايند. اين دوره، دوره ای است که تو آرزو داشتی که نوع انسان در آن بماند. مصائب و ناراحتی های بسياری که در وضعيت حاضر برايت پيش آمده است و در آينده بيشتر خواهد شد و تو احتمالا دوست داشتی که به آن دوره بازگردی".(۶) در اين مورد توضيحی بسيار مهمی که ضرورت دارد اينستکه اين مراحل، که نوع انسان مانند حيوانی تنها ترسيم شده است و روسو آنرا "وضع طبيعی" نام نهاده است، مراحلی نيست که او مايل است همنوع خودش در آن توقف کند، بلکه مهمتر اينکه روسو خواننده را در به مراحل مختلف فرضی ديگری برای بيان کيفيات متفاوت وضعيت های "طبيعی" بويژه نسبت به "زن طبيعی" و "وضعيت خانواده" سوق ميدهد.

 

منشاء وضعيت طبيعی

ما ميخواهيم تصويری که روسو از انسان در اولين بخش "گفتمان در باره نابرابری" در مورد "منشاء وضعيت طبيعی" به نمايش گذاشته است را بررسی کنيم. در اين تصوير او دو جنسيت از انسان بدوی را ترسيم نموده است که تنها و جدا از يکديگر می زيسته اند. بطور کلی اين دو جنس (زن و مرد) فقط در برخوردهای اتفاقی و مواقع آنی آنهم برای ارضاء نيروی جنسی خود در کنار هم قرار می گرفتند. آنها در اين موقع تهی از حس همکاری بودند و بدون هيچ ارجحيت و برتری نسبت به يکديگر بعد از پايان آميزش جنسی، هر کدام به سوئی ميرفتند و اگر آنها دوباره بهم برخوردند همديگر را از هم باز نمی شناختند.

اولين پرسش قابل بحثی که در اين ميان بوجود می آيد اين است که آميزش طبيعی جنسی و غريزی با آميزش جنسی توام با عشق و تجربه در جوامع متمدن بشدت متفاوت ميباشد.(۷) بديهی است که در "وضعيت طبيعی" آميزش جنسی، يک اشتهای حيوانی بود که ميتوان آنرا با گرسنگی و تشنگی مقايسه کرد. آن غريزه ای بود که ادامه نوع بشر را تضمين ميکرد و اميال آن به سهولت بوسيله جنس مخالف ارضاء ميگرديد.

قسمت مادی آميزش جنسی که در مقابل قسمت معنوی و اخلاقی آن قرار ميگيرد، در حقيقت تجربه انسان وحشی تلقی ميشد. از ديد روسو قسمت دوم و عنصر اخلاقی عشق، يک احساس مصنوعی و ساختگی است که از طريق عادات و رسوم جوامع ناشی شده است و زنان با مهارت و دقت بسيار، اين عشق مصنوعی را ميستودند زيرا آنها از اين طريق بود که قادر ميشدند تفوق و تسلط خود را بر مردان اعمال نمايند.(۸)

در "وضعيت طبيعی" کسی نسبت به ديگری هيچگونه شناخت، مسئوليت و حس همکاری ندارد. در اين وضع جنس مونث در عمل بخاطر غريزه مادری، سرپرست فرزندان خردسال خود است و بمحض اينکه کودکان توانستند به تنهائی از عهده تهيه غذا برآيند و زنده بمانند مادر آنها را رها ميکند تا جائيکه اگر او بطور اتفاقی با آنها برخورد کند آنها را نمی شناسد. در باور روسو، طبيعت، زن را جهت شير دادن، تهيه غذا و مراقبت از کودکان و خود، به خوبی مجهز کرده است. اين وظائف طبيعی که بر دوش زن ميباشد باعث گرديده است که او گامهای خود را به آهستگی بردارد زيرا هر کدام از اين وظائف غريزی مانعی برای پيشرفت زن محسوب ميشوند. در مقابل مرد، عاری از اين وظائف غريزی است و در نتيجه او ميتواند با گامهای بلند به جلو پيش رود.

جان لاک با "ايراد موجه" خود به شدت با نظر روسو که ميگفت "انسان طبيعی" همواره در تنهائی زندگی ميکرده است، مخالفت ميکرد و بر اين عقيده بود که ازدواج مرد و زن نه تنها برای ادامه نسل و نجات نوع انسان لازم و ضروری بوده است بلکه آنها را از تنهائی بيرون می آورده است. بنابراين "وضعيت طبيعی" برخلاف نظر روسو، بطور منطقی و مستدل، هيچگاه مخالف خانواده به عنوان نهادی قدرتمند در جامعه نيست.(۹) در اينجا بدون پرداختن به جزئيات بحث و مجادله جان لاک با روسو، بايد به موارد مهمی که نشان دهنده تضاد و تناقض عقايد روسو که راجع به "وضعيت طبيعی" خانواده انجام داده است، پرداخت.

اول: روسو مدعی است که در همزيستی های اوليه که در "وضعيت طبيعی" صورت ميگرفته است، بارداری زنان بصورت پی درپی نبود و بعيد است که در آن دوران مادران به بيش از يک کودک آنهم کودکی که همراه آنان بود، وابسته بودند. به عبارت ديگر مادران در "وضعيت طبيعی" دوران اوليه فقط از يک کودک نگهداری ميکردند و بدين علت آنها قادر بودند بدون کمک مردان از خود نيز مراقبت و محافظت نمايند.

دوم: در "وضعيت طبيعی" مرد و زن بعد از عمل آميزش جنسی از يکديگر جدا ميشدند و هيچ مردی قادر به شناخت زنی که با او آميزش داشته و بچه دار شده است نبود. بنابر اين هيچ دليل منطقی برای مرد وجود نداشت که به زن جهت نگهداری بچه کمک نمايد.

سوم: روسو از لاک و نظر او نسبت به وجود طبيعی خانواده نه تنها انتقاد ميکرد بلکه آن روش را مخرب می دانست و به آن شديدا حمله ميکرد. زيرا جان لاک در مورد وجود طبيعی خانواده معتقد به "دلايل اخلاقی" است. او باور داشت که "موجودی بنام مرد بمثابه تقويت روح و جسم زن و برای مواظبت از آن است" و در يک خانواده طبيعی "ماندن مرد در کنار زن تا زمانيکه کودکان بتوانند از خود محافظت و نگهداری کنند يک تعهد و عملی اخلاقی" برای مردان محسوب ميشود".(۱۰)

ژان ژاک روسو به اين باورهای اخلاقی معترض است و ميگويد: " دلايل اخلاقی اثری در امور مادی ندارد و وجود واقعی امور را اثبات نمی کند".(۱۱) از گفته های بعدی روسو چنين دريافت ميشود که او خود، تشخيص ميداد که چه چيزسودمند و چه چيز ضرورت نظم طبيعی است. به اين دليل او در دنباله بحث خود با جان لاک ميگويد: " بعضی از دلايلی را که آقای لاک بکار برده است، من قبلا آنها را بيان کرده ام، گرچه ممکن است برای نوع بشر زيستن مرد و زن بطور دائم امتيازی محسوب شود اما اين زيستن به آن دليل نيست که بخواهيم آنرا به طبيعت نسبت دهيم مگر آنکه بگوئيم که طبيعت جوامع متمدن، هنرها، تجارت و هرآنچه که ادعا ميشود برای انسان مفيد است را بوجود آورده است".(۱۲)

همانطور که مشاهده ميگردد، پاسخ روسو به لاک، نظريه "وضع طبيعی" او را که انسان براساس آن شکل گرفته است، سست ميگرداند.

در نظريه "وضعيت اوليه طبيعی" روسو، آميزش جنسی بواسطه عاملی بنام عشق و محبت انجام نمی گيرد بلکه اين غريزه است که در افراد بالغ و برای ارضاء تمايلات جنسی با بی دقتی عمل می نمايد. همچنين بين اموری که وابستگی يک جنس به جنس ديگر را ميرساند مانند آميزش، ازدواج و خانواده، غرايز طبيعی بطور يکسان در انسان وجود دارد. روسو در "اميل" آورده است که "در طبيعت اين واقعيت وجود دارد که برابری، فنا ناپذير است و تا هنگاميکه فرقی بين يک انسان با ديگری نيست، استقلال برای هر يک از آنها وجود دارد و همين دليل برای مستقل بودن يکی از ديگری کافی است".(۱۳)

نکته بسيار مهمی که بايد در مورد برابری به آن اشاره کرد اين است که مفهوم برابری بين انسان ها از ديدگاه ژان ژاک روسو، برابری بين مردان است و زنان که در حقيقت نيمی از نوع انسان را شامل ميشوند، بطور کلی از اين قضيه مستثنی هستند. "زن طبيعی" از اين امور جدا است،" او موجودی فرض شده است که فقط قادر است برای خود و کودکش غذا تهيه کند و همين نکته هم بحث را برای روسو مشکل نموده است زيرا صرف نظر از اينکه زن را مطرح کرده است مدعی شده که او منهای برابری دارای همه چيز است".(۱۴)

عقايد روسو در مورد "وضعيت اوليه طبيعی" غير قابل قبول است زيرا اگر يکی از مهمترين مسائل برای روسو آزادی و استقلال نباشد حداقل آنها برای او ارزش محسوب ميشدند و او اين صفات را در دوران وضعيت ابتدائی و جامعه اوليه می ديد و همانطور که در گفتمان discourse)) خود ميگويد:"من براستی مايلم که کسی برايم شرح دهد که چه نوع نکبت و فلاکتی در وضعيت اوليه طبيعی می تواند وجود داشته باشد که افراد قلبشان در آزادی و آرامش می تپيد و جسمشان در سلامتی رشد ميکرد"؟(۱۵)

 

انسان طبيعی

روسو بناچار برای اثبات نظريه خود مبنی براينکه " انسان طبيعتا خوب آفريده شده است" (۱۶) به گذشته و جامعه اوليه طبيعی باز ميگردد.

او در گفتمان خود بيان ميدارد که اختلافات، حسادتها و جنگها زمانی آغاز شد که بين افراد ارتباطهای منظم صورت گرفت و بدنبال آن خانواده و مالکيت ابتدائی تاسيس گرديد. در مقابل، سودمندی و نيک بودن وضعيت اوليه و طبيعی انسان از آنجائی نشات ميگيرد که کسی محتاج ديگری نيست و خود را با ديگران تطبيق نمی کند و به همين علت دليلی هم برای ترسيدن از همنوع خود که ممکن است به او آزار برساند، وجود ندارد. برای مثال، روسو حوادث قطعی که باعث شد وضعيت طبيعی نوع انسان از جامعه متمدن جدا افتد را بوجود آمدن مالکيت خصوصی در زمين، تقسيم کار بين کشاورزان و صنعتکاران، برده سازی و بهره برداری انسان از انسان ميداند و آنها را باعث جوانه زدن و رشد نابرابريهای اجتماعی محسوب ميکند.

بايد به اين امر توجه داشت، مرحله ای را که روسو در فرضيه تاريخی انسان ارائه ميدهد، مرحله ای است که يک دوره بسيار طولانی را در بر می گيرد. اين مرحله ای که روسو آنرا " دوره طلايی" خانواده و پدرسالاری نام نهاده است، مرحله ای است که بين دوران "وضعيت اوليه طبيعی انسان" و دوران " نابرابری" که نتيجه تقسيم کار است را در برميگيرد. روسو در گفتمان Discourse)) وضعيت پدرسالاری و استحکام خانواده را به صراحت تمجيد و تعريف ميکند و آرزومند است که چنين وضعيتی را در "اميل"Emile)) و "نوول هلوئيز" (La Nouvelle Heloise) بوجود آورد. برای مثال، او وضع ايده آل مردم کوهی سوئيس که دارای زندگی روستائی خوکفا و پدرسالاری ميباشند را يکی از بهترين نمونه های روش زندگی انسانها توصيف کرده است و آنرا "مهمترين واقعيت دنيا" نام نهاده است. (۱۷)

LoveJoy در اين ارتباط براين عقيده است که "برای روسو انسان سعادتمند، انسانی است که از "وضعيت اوليه طبيعی" جدا و دور باشد اما نه خيلی دور". (۱۸)

به هر جهت بديهی است که سرعت حرکت از نقطه بی نيازی به نقطه نياز که ضرورت ورود به نظريه استحکام خانواده روسو است، بطور قابل ملاحظه ای بايد بيشتر در مورد زنان صدق کند. روسو بدون مقدمه آنهم فقط در يک عبارت بدون شرح و توضيح به "اولين انقلاب" اشاره ميکند. از نظر او همزيستی های اوليه که در شکل استحکام خانواده تک همسری است با "نوعی مالکيت" در ابزار بدوی و کلبه های ابتدائی آغاز ميگردد. او همچنين در ادامه گفتار خود مبنی بر نوعی مالکيت، ناگهان، ابتدا به ساکن تقسيم کار بين زن و مرد را مطرح ميسازد و در گفتمان Discourse)) بيان ميدارد که "زنان بيشتر خانه نشين شوند زيرا گرايش به خانه داری و پرورش کودک دارند و مردان برای جستجوی معاش می بايست از خانه خارج شوند" (۱۹) و اين در حالی است که روسو قبلا روش زندگی دو جنسيت را يکسان و برابر توصيف کرده بود. معنی تقسيم کاری که روسو به آن اشاره ميکند اينست که زنان که نيمی از نوع انسان را تشکيل ميدهند ديگر نمی توانند بسان وضعيت اوليه طبيعی خود که بی نياز، آزاد و برابر بودند، زندگی کنند. از اين به بعد توجيه و تفسير روسو در دفاع از نابرابريها را آغاز ميشود. زيرا ازنقطه نظر او از يک طرف خانواده " تبديل به جامعه کوچکی شد که بهتر است متحد باشد" (۲۰) و از طرف ديگر مرد عنصر اتحاد معرفی ميگردد و انجام کارها و اداره امور را معين می نمايد. روسو سپس خوانده را به فايده مالکيت (۲۱) سوق ميدهد و بيان ميکند که "کالاها و اجناس به پدر که در واقع بمثابه ارباب است تعلق دارد. اين مالکيت کالا باعث ميگردد که وابستگی کودکان به پدر حفظ گردد و پدر بتواند در صورتی که آنها مطيع و شايسته باشند، مقداری از کالا را به عنوان ارث در اختيار آنان قرار دهد.(۲۲)

اما در اين ميان وضعيت زنان به گونه ای ديگر است. به عبارت ديگر، از هنگاميکه کالاهای توليدی به مرد تعلق گرفت کار سودمند زن ناديده انگاشته شد تا جائيکه وضعيت آنان بطور کلی از شوهر و فرزندانشان، متفاوت ميگردد و همانطور که بعدها خواهيم ديد، از ويژگی های "عصر طلائی" استحکام خانواده پدرسالاری و وابستگی اقتصادی زن به مرد ميباشد و اين ويژگی ها در نوشته های بعدی روسو بمراتب مورد تائيد قرار گرفته است.

از ديگر نکات مهم که می بايست به آن اشاره گردد اين است که فرضيه پدرسالاری که روسو بمثابه نابرابری بين دو انسان بالغ در گفتمان discourse)) مطرح ميکند، نابرابری بين يک مرد با ديگری است (اگر در خانواده، پدرسالاری وجود دارد بمعنای اين است که پدر بر فرزندان پسر خود سالار و اقتدار دارد) و زنان بدون ترديد (کالای مرد محسوب ميشوند) و موجوداتی هستند که بايد از تمايلات جنسی مرد پيروی ميکردند" (۲۳) اين وضعيت ادامه داشت تا زمان دومين انقلاب بزرگ که به زعم روسو مالکيت زمين و تقسيم کار ميان مردان بطور کامل بوجود آمد. او عليرغم نظريه پدرسالاری طبيعی خانواده که در يک جامعه ايده آل وجود دارد، خواننده را در اين دوره به نژاد انسان متوجه ميسازد. بدين ترتيب که "يک انسان (مرد) به کمک ديگری احتياج داشت (استثمار اوليه) و مردان دريافتند که در اين مورد مفيد است که قوانينی وضع گردد و... بناچار می بايست برابری از بين برود و مالکيت حفظ گردد و کار (که به کارگر محتاج است) ضرورت پيدا کرد و جنگلهای وسيع تبديل به مزارع شدند که ميبايست بوسيله مردان (کشاورزان)به زحمت آبياری شود."(۲۴)

 

استحکام خانواده

ژان ژاک روسو، در تمام نوشته های خود از استحکام خانواده بمثابه يک نهاد طبيعی تک همسری ياد ميکند که از جانب خداوند به نوع انسان، مقدر شده است. او در آغاز کتاب قرارداد اجتماعيThe Social Contract) )(۲۵) بيان ميدارد که "قديمی ترين نهاد طبيعی در تمام جوامع خانواده است" و در کتاب " اميل" از "مرد در وضعيت اوليه" چنين توصيف ميکند که "طبيعت برای او (اميل) چنين مقدر کرده است که به يک زن (سوفی) رضايت دهد" (تک همسری) و طبيعت اين ملاقات آنها را به يک قيد اخلاقی که ازدواج می باشد، هدايت خواهد کرد". در اين ازدواج "اين مرد است که زن را انتخاب ميکند و اين زن است که می بايست خود را در اختيار او گذارد و از ديگران روگردان شود".(۲۶)

ژان ژاک روسو که نظرات جان لاک را (مبنی بر ضرورت ماندن مرد در کنار زن و فرزندانش، بمثابه يک تعهد اخلاقی) به شدت انکار ميکرد اينک در يک تناقض شگرف، بيان ميدارد که کودکان به مدت طولانی نيازمند به مادرانشان هستند و مادر نيز بدون کمک و مراقبت پدر، مشکل است که بتواند نيازمنديهای خود را برطرف کند".(۲۷)

بعلاوه، روسو به خانواده تک همسری پدرسالارانه باور دارد و آنرا تقدير طبيعت ميداند که به نوع انسان ارزانی شده است. او به "اميل" پند ميدهد که "يک شيوه پدرسالاری است که ميتواند زندگی اصلی انسان را بطور طبيعی و در صلح و آرامش تضمين کند و اين نوع زندگی برای کسانی لذت بخش است که قلب آنها فاسد نشده است".(۲۸) و متقابلا به "سوفی" نيز اندرز ميدهد که "وقتی به همسری "اميل" درآمدی، او نه فقط بمثابه شوهر بلکه در حقيقت ارباب تو است و اين امر اقتضاء و خواست طبيعت است که ميبايست از آن متابعت نمائی".(۲۹) در کتاب "گفتمان در باره اقتصاد سياسی" و در بررسی قرارداد اجتماعی نوشته شده است که روسو برای ضرورت نقش مقتدر و مسلط مرد در خانواده سه دليل عمده را بيان کرده است:

۱- يک فرد ( مرد ) در موارد اختلاف به عنوان آخرين مرجع و قدرت نهائی می بايست تصميم بگيرد.

۲- زن، گاهی اوقات در انجام وظائف خود ناتوان و ناقص ( infrequently) است و بديهی است که يک فرد توانا (مرد) بايد امور را ادا ره نمايد.

۳- مرد حق دارد که بداند بچه هائی که همسرش برای او آورده اند و او از آنها نگهداری ميکند متعلق به او می باشند.(۳۰) (موضوعی که همواره به مرد حق سلطه بر زن را ميدهد)

بنابر قاعده سوم روسو مبنی به " اطمينان از پدر واقعی بودن" تائيدی بی چون و چرا بر حق تسلط مرد بر زن است و روسو در اين مورد ادعا ميکند که: " وظائف مرد و زن برابر نيست و نمی تواند باشد. زن کاملا در اشتباه است که از نابرابری ستم گرانه مرد نسبت به خود شکايت ميکند، زيرا اين نابرابری را مرد ايجاد نکرده است (بلکه اقتضای طبيعت است) و نيز اين نابرابری بنابر عقل و (شرع) امری زيان آور برای زن محسوب نميشود زيرا يکی از جنسيتها که طبيعت، فرزند را به او (مرد) واگذار کرده است، بايد پاسخگو باشد".(۳۱)

به عبارت روشنتر مرد به حکم طبيعت زن را باردار ميکند و اين حق برايش به عنوان شوهر محفوظ است که مراقب همسر خود باشد تا از ديگری بچه دار نشود.

روسو اين بار در نامه خطاب به دالامبر ( Letter to dAlembert) مينويسد که:" اگر همه وظائف طاقت فرسا به دوش زنان می باشد، بخاطر اين حقيقت است که يک کودک بايد پدر داشته باشد". (۳۲) (پدرش معلوم باشد که کيست) "چگونه ميشود يک قانون اخلاقی مشابه برای زن و مرد خواسته شده باشد؟ درحاليکه عفت و پاکدامنی برای زنان لازم است و برای آنها ضروری است که عفت خود را حفظ نمايند اما برای مردان چنين نيست. شوهر بی وفايی که ارتباط جنسی با ديگران دارد، مسلما نسبت به همسر خود رفتاری بی رحمانه و ظالمانه دارد اما زنی که زنا ميکند و خود را در معرض بچه دار شدن از کسی غير از شوهر خود قرار ميدهد، به طور قطع خائن محسوب ميشود و باعث متلاشی شدن خانواده ميگردد و پيوندهای طبيعی زندگی را می گسلد".(۳۳)

بديهی است مهمترين دليلی که روسو را بر آن داشت که آموزش و مبانی اخلاقی زنان را از مردان جدا سازد اين بود که مردان لازم است مطمئن شوند که بچه های آنها متعلق به ديگران نيست.(در اواخر قرن ۱۸ و دوران روسو فساد اخلاق در خانواده اشراف فرانسه شيوع داشت و در آن زمان کمتر زنی پيدا ميشد که به تکاليف زناشوئی و وفاداری به شوهر خود عمل کند - مترجم)

 

تمايلات جنسی

در اينجا لازم است که به نظر و عقيده روسو در مورد تمايلات جنسی بازگرديم تا بهتر بتوانيم صفاتی که برای "زن طبيعی" قائل شده است را درک نمائيم.

ژان ژاک روسو در کتاب "اميل" برای تربيت سوفی به او يادآور ميشود که "در تمام اموری که به جنسيت Sex)) بستگی ندارد، زن مانند مرد است. يعنی زن همان عضو و اندامی را دارد که مرد دارا می باشد، او از همان احتياجات و توانائی ها و اختياراتی برخوردار است که مرد برخوردار ميباشد". روسو به نرمی و آرامی در ادامه گفتار خود اضافه ميکند که "اما در جائيکه جنسيت مرد با زن مطرح ميشود آنها ضمن اينکه مکمل يکديگرند از هر حيث متفاوت می باشند" و "تطبيق آنها در اين مورد مشکل است زيرا آنچه که در نهاد زن قرار دارد با آنچه که در مرد است يکی نيست" (۳۴) و قابليتهای جنس مذکر با مونث متفاوت است. آنچه که در اين گفتار بخوبی روشن است و ذهنيت روسو را بطور قطع مشغول داشته موضوع زن بمثابه جنسيت (Sex) ميباشد.

روسو در اين مورد و در چند عبارت کوتاه چنين ميگويد: " در تمام اموری که ارتباط به جنسيت ندارد يک زن همانند مرد است" و نتيجه ميگيرد که: " زن و مرد کامل گرچه از نظر چهره به يکديگر شبيه نيستند اما از نظر فکری همانند يکديگرند. هنگاميکه روسو در مورد نقش زن و رفتار جنسی و وظائف او بعنوان يک مادر در خانواده پدرسالاری بحث ميکند، بر اين عقيده است که شخصيت و منش زن از آن رفتار ( جنسی) و وظائف او ناشی ميگردد و قاعدتا ميبايست او را با در نظر گرفتن آن رفتار و وظائف تعليم و تربيت نمود. در اينجا بايد ديد که چرا و چگونه عقيده روسو در مورد تمايلات جنسی تغيير کرده است. او در "گفتمان در باره نابرابری" بيان ميدارد که تمايلات و آميزش جنسی، يک عمل غريزی و فعاليتی ضروری و بنابر احساساتی است که آزادانه بين زن و مرد انجام ميگيرد.. اما بعدها او اين باور خود را زير پا می گذارد و تغيير ميدهد و ميگويد که آميزش جنسی، رفتاری است که موجب ميشود مرد بعنوان مهاجم و زن بمثابه مدافع عمل نمايند. اين تجديد نظر در باره تمايلات جنسی در شکل اجتماعی آن باعث شد که روسو از دو ديدگاه متناقض خود صفاتی همچون شرمساری، حجب و حيا، بی ارادگی و ناتوانی را برای زن ترسيم نمايد و آنها را به "سوفی" آموزش دهد. روسو هرگز انکار نميکند که مردان و زنان دارای احتياجات و تمايلات جنسی مشابهی هستند. او در اولين تجديد نظر خود پيرامون تمايلات جنسی ميگويد که مرد زمانی از نظر جنسی تحريک خواهد شد و لذت خواهد برد که زن خود را برای او آرايش نمايد و بوسيله طنازی و عشوه گری و تظاهر به مقاومت و عدم تمايل جنسی، مرد را مشتاق سازد و او را در دام اندازد. به عبارت ديگر ديدگاه روسو مبنی بر عشق ورزی دوجانبه، آزاد، يکسان و غير ارادی جامعه اوليه طبيعی که در نامه ای خطاب به دالامبر (Letter to dAlember) منعکس شده بود، بطور کلی تغيير ميکند و تبديل به اين ديدگاه ميشود که تحريک قوه جنسی مرد تابع رفتار جنسی زن است. اگر زن از خواهش های نفسانی و تمايلات جنسی خود ممانعت نکند و يا حداقل در مقابل خواسته های جنسی مرد مقاومت ننمايد آنگاه "شهوات مرد ضعيف ميگردد و تمايلات جنسی او هرگز تحريک و تهييج نخواهد شد". (۳۵) همچنين بدور از سرک©وب تمايلات جنسی مرد اين نکته عيان است که "عفت و پاکدامنی زنان باعث تحريک و تهييج جنسی مردان ميشود" زيرا " توانائی طبيعی مرد برای تحريک جنسی سست و ضعيف است". به سخنی ديگر روسو در اين موارد از طرفی چنين نتيجه ميگيرد که ضرورتی برای مرد وجود ندارد تا زن را از نظر جنسی ارضاء نمايد و از طرف ديگر "زن، مخصوصا برای ارضاء تمايلات و خواسته های جنسی مرد آفريده شده است" و بهترين شيوه ارضاء اين تمايلات و تحريک قوه جنسی مرد اين ميباشد که زن در مقابل خواسته های مرد با شگرد عفت، پاکدامنی مقاومت کند. روسو عليرغم تئوری تمايلات جنسی که در بالا به آن اشاره شد در "گفتمان در باره نابرابری" آنرا رد ميکند و غريزی و طبيعی بودن تمايلات جنسی را فرضی مسلم ميداند. در اين مورد ميگويد که "اين قانون طبيعت است که قدمت آن بيشتر از عشق ورزيدن ميباشد و آن (تمايلات جنسی) نتيجه معادلات اجتماعی و تغييرپذيری فرهنگی نيست". (۳۶) اما با اين وجود که تمايلات جنسی انسان طبيعی و مسلم قيد شده است او در "اميل" به موارد بسياری اشاره ميکند که کاملا با اين ديدگاه ناسازگار و مغاير است.

بنابر نظريه ديگر روسو که در تناقض فاحش با نظريه اول است، توانائی تمايلات جنسی انسان بطور وحشت آوری نامحدود می باشد. او معتقد است که خداوند به مرد و زن "شهوت نامحدودی" عطا کرده است، منتهی خداوند برای فروکش کردن نيروی شهوت مرد به او عقل ارزانی داشته و در مقابل به زن حجب و حيا بخشيده است. (۳۷) در اينجا روسو مقاومت زنان در مقابل خواسته های جنسی مردان را عملی ضروری و برای فرونشاندن تمايلات جنسی آنها دانسته است، در حاليکه قبلا آنرا در جهت اغوا کردن و تحريک و تهييج تمايلات جنسی مردان، بيان کرده بود. او در "اميل" علل ضرورت فرونشاندن تمايلات جنسی مردان بوسيله زنان را چنين شرح داده است: ۱- نيروی فرونشاندن تمايلات جنسی مرد در هر زن بطور طبيعی نهفته شده است. ۲- مرد که انسانی مهاجم است نيازمند به تهييج و تحريک جنسی از سوی زن دارد. در اين دو برخورد متضاد معانی بسيار مهمی وجود دارد و روسو بی دليل دو خواسته متضاد و مغاير با يکديگر را در تئوريهای خود بيان نکرده است. به سخنی ديگر، در فلسفه روسو، از يک طرف زن می بايست جذاب، احساساتی، دوست داشتنی و شهواتی جلوه کند و از طرف ديگر موجودی بمراتب پاکدامن و پرهيزگار باشد تا بتواند تمايلات جنسی مرد را کنترل کند. اين تناقض در مورد "وظائف طبيعی" زنان نهايتا روسو را به سوی دو تراژدی ايده آل زن که يکی سرنوشت سوفی در "اميل" Emil) ) است و ديگر "ژولی" در (La Nouvelle Heloise) هدايت کرده است. جنبه های ارتباطی که روسو در مورد زنان و مردان مطرح کرده است، خواننده را ناخواسته به اين موضوع سوق ميدهد که اين جنبه ها نتيجه قرنها فرهنگ پدر سالاری و وابستگی اجتماعی، اقتصادی زن و کودکانش به مرد ميباشد.

روسو با صراحت اذعان ميدارد که مسئله جنسيت (Sex) و زنانگی برای زنان غير قابل اجتناب است تا موضوع رجوليت برای مردان، زيرا " مرد در زمانهای معين و قطعی است که يک مرد محسوب ميشود اما زن در تمام دوران زندگی اش و يا حداقل در خلال جوانی اش يک زن است" (۳۸) در حاليکه يک زن تمام عمر خود را صرف پرورش کودک نمی کند اما به گفته روسو زن " آن قصد و تصميم را دارد".(۳۹)

به عبارت روشنتر، يک جنس مذکر در طول عمر خود ممکن است زمانهای محدودی "مرد" باشد و مردانگی را احساس نمايد اما جنس مونث در همان کودکی و خردسالی بايد بياموزد که يک زن است و يک زن باقی ميماند.

روسو معتقد است که آموزش می بايست بنابه اصول و قاعده ای که بطور طبيعی در انسان وجود دارد، انجام گيرد و اين قاعده طبيعی در زنان چنين است: " زنان موضوع لذت و ارضاء جنسی مردان هستند و برای اين هدف آفريده شده اند" و "اقتضای طبيعت حکم ميکند که زنان تابع و فرمانبر مردان باشند". (۴۰)

بديهی است که اين قضايا و احکام بستگی تام به صحت و درستی فرضيه روسو در مورد "وضعيت طبيعی" دارد. او بمحض اثبات اين قضايا و مورد قبول واقع شدن آنها، ميتواند از ديدگاههای خود در مورد "تمايل طبيعی جنسی" و "خانواده طبيعی پدرسالاری" که وظايف زنان و آموزش آنها بر طبق ساختار و موقعيت طبيعی آنها در جامعه تعريف شده است، دفاع کند.

روش روسو در قبال ژولی ( July) آنگاه که به معشوق خود Saint Preux نامه مينويسد، کاملا روشی است که او از فلسفه افلاطون مبنی به "تهاجم و تدافع" اقتباس کرده است. به سخنی ديگر افلاطون بر اين نظر بود که گستاخی و جسارت برای مردان و شرم و حيا برای زنان محفوظ است و يکی نفس حمله کننده دارد (مرد) و ديگری دفع کننده (زن) است. اما روسو مدعی است که "اين نظرات، نظراتی نيست که بستگی به عهد و پيمان و يا افکار فيلسوفان شما (افلاطون و ارسطو) دارد بلکه آنها مبانی مسلمی است که طبيعت به آسانی آنها را شرح داده است". (۴۱) حال اين سئوال پيش ميآيد که اگر آموزش و پرورش زنان به اقتضای طبيعت است بنابر اين ادعای ژان ژاک روسو مبنی براينکه اين عهد و پيمان بود که او را مجبور کرده است تا برای سوفی مبانی آموزشی را شرح دهد، درست نيست.

 

جايگاه طبيعی زن

روسو، شخصيت "سوفی" را به طريقی شکل داده است که جاذبه متعالی جنسی برای مرد يعنی "اميل" فراهم شود و نيز او با صفات برشمرده اش ميبايست بدون چون و چرا زنی عفيف، مطيع و در جهت تعلقات خاطر اميل تربيت شود. در مقابل، اميل مردی است که برای اميال خود تعليم می بيند. از نظر روسو چنين آموزشهايی هم برای سوفی و هم برای اميل، به اقتضای طبيعت است. مهمترين ديدگاه روسو در مورد جايگاه "طبيعی زن" در دنيای پدر سالاری، بطور فشرده در آغاز کتاب پنجم اميل (Emil) به شرح زير بيان شده است:

"زن و مرد برای همديگر ساخته شده اند، اما وابستگی و احتياجات هر يک به ديگری به يک اندازه و برابر نيست. مردان به علت تمايلات و خواسته های خود (جنسی) به زنان وابسته هستند و زنان به سبب دو چيز يعنی تمايلات (جنسی) و احتياجات (مادی) خود به مردان وابسته و محتاج هستند. ما (مردان) بهتر و آسانتر ميتوانيم بدون آنها (زنان) زندگی کنيم تا آنها بدون ما. برای اينکه نياز زنان رفع شود و آنها در وضعيت خوبی زندگی کنند، ما بايد آنچه را که لازم دارند به آنها بدهيم اما بايد بخواهيم تا بدهيم، يعنی ما بايد آنها را لايق و شايسته دهش خود بدانيم. زندگی زنان بستگی به ارزشی دارد که ما مردان برای آنها قائل هستيم و توجهی که به زيبائی و پاکدامنی آنها داريم. مطابق قوانين طبيعت، زنان (چه برای خودشان و چه برای کودکانشان) مطيع قضاوت مردان هستند".(۴۲)

در اينجا بطور روشن، برای بيان مفهوم کاربردی طبيعت کلمات از قصد انتخاب شده اند، کلماتی که برای توجيه و مشروعيت بخشيدن به آنچه که نويسنده برای انسان مفيد و نيک، فرض ميکند.

البته دلايل روسو در مخالفت با جان لاک و حمله به نظرات اوست. اين دلايل که قانون طبيعت ايجاب ميکند، زنان وابسته به مردان باشند، با دلايلی که روسو از "وضعيت طبيعی"، زن و مرد و با توجه به سبک زندگی آنها که به زحمت از يکديگر تشخيص داده ميشوند، مغايرت دارد.

مفاهيم وضعيت طبيعی پدر سالاری، دوره طلائی انزوای خانواده ها، تفاوت وظائف برپايه جنسيت و مالکيت اوليه همه مفاهيم و نکاتی است که روسو برای تعريف "زن طبيعی" بکار برده است و اين در صورتی است که به اعتراف خود او اين تعريف بدون توجه به دوره های تاريخی تحولات زنان بدست آمده است. به عبارت ديگر او در قرارداد اجتماعی ميگويد که "تمام انسانها برابر و آزاد آفريده شده اند و آزادی فقط بخاطر مزيت که دارد به آنها ارزانی شده است".(۴۳) حال يکی ممکن است از روسو بپرسد که چگونه در خانواده پدرسالاری که برابری و آزادی زنان فدای مطامع و خواسته های مردان ميشود با اين اصل مطابقت دارد؟

روسو احساس ميکرد که برای فرض اول خود يعنی برابری تمام انسانها، يک قرارداد اوليه لازم است و به همين خاطر در "گفتمان در باره نابرابری" بيان ميدارد که "هيچ دليلی وجود ندارد که انسانهای جامعه اوليه که با داشتن ابزارهای ابتدائی، مردانی شکست ناپذير و افتخار آفرين بودند، برای امنيت عمومی، خود را در بازوان اربابان مستبد اندازند".(۴۴) بايد در اين مورد نيز دگر بار از روسو پرسيد چگونه و چرا، زنان که در جامعه اوليه برابر و آزاد آفريده شده اند می بايد خود را در بازوان مردان مستبد اندازند و تن به بردگی آنها دهند؟

بهرحال، خواه موضوع خانواده پدرسالاری "طبيعی" باشد و يا خواه مطابق با رسوم اجتماعی، انتقاد اساسی به عقايد روسو نسبت به موضوع جايگاه طبيعی زن کاملا وارد است.(۴۵)

روسو در "گفتمان در باره نابرابری" و "اميل" در صدد برآمده است که نشان دهد با وجود انواع رسوم مادری، جنسيتی، شکلهای چندشوهری و چندهمسری، قبيله گرائی مشترک، مادرسالاری و جوامع وابسته به نسب مادری، او توانسته نژاد انسان را که بر اساس اقتضای طبيعت آفريده شده شناخته است و در اين دو کتاب به اين نتيجه کلی رسيده است که خانواده پدرسالاری امری طبيعی و اجتناب ناپذير ميباشد.

بنابر اين با شناسائی نژاد انسان، جای تعجب نيست که روسو در تعريف "مرد طبيعی" و "زن طبيعی" از دو مرجع متفاوت و متمايز ذهنی بهره ميگيرد. به سخنی ديگر، از نظر روسو، "مرد طبيعی" در "وضعيت اوليه طبيعی"، مردی است کاملا مستقل از همنوعان خود، عاری از خودخواهی، برابر با ديگران و اشباع از خوبی ها و خيراتی که طبيعت در نهاد او بوجود آورده است. اما در مقابل "زن طبيعی" ، موجودی فرمانبر، مطيع و منقاد است و فردی است سرشار از شرم و حجب و حيا طبيعی و مثال بارز آن در "دوره طلائی خانواده پدرسالاری" مشهود است. کوتاه سخن آنکه از ديدگاه روسو معيارهای اجتماعی، روشهای شناخت، منشها، صفات و وظائف مرد و زن از يکديگر کاملا متفاوت می باشند.

در اينجا بايد موضوعی را متذکر شد و آن اينکه روسو دو مرتبه در مورد "وضعيت طبيعی" زن که او را موجودی زير دست بار آورده است با شک و ترديد سخن گفته است. او يکبار در ابتدای مقاله Sur Les Cemmes"" و بار ديگر در نامه ای خطاب به دالامبرLetter to dAlembert)) به اين موضوع پرداخته است منتهی ترديد و شک راجع به وضعيت طبيعی نيازمندی زن نه از طرف نويسنده (روسو) بلکه به شکل يک بحث و گفتگوی عنوان شده است. او در ابتدای مقاله Sur Les Cemmes)) مينويسد که:

"اول اجازه بدهيد تا فرض کنيم که زنان از آزادی خود بوسيله مردان مستبد محروم شده اند و همه چيز از تاج و تخت گرفته تا رياست و فرماندهی نظامی در دستان اربابان مرد است. من هرگز قادر به درک آن نيستم که چگونه آنان از زمانهای دور بعضی از اين حقوق طبيعی را به انحصار خود درآورده اند"؟(۴۶) همچنين است نظريه جامعه طبيعی پدرسالاری که به اقتضای جنسيت وظائف بين زن و مرد تقسيم شده است، در نوشته های دوران جوانی روسو وجود ندارد و بوضوح ديده ميشود که او به اين نظرات متناقض بعدها دست يافته است. روسو در نامه ای خطاب به دالامبر، به محدوديت خانگی زنان معترض است و آنرا يک تعصب عمومی به پاکدامنی، تلقی ميکند و مينويسد که "محدوديت خانگی يک قرارداد و قانون اجتماعی است که برای حفظ حقوق شوهران و پدران و نيز نگهداری بعضی احکام خانواده ها وضع شده است".(۴۷)

روسو از ياد ميبرد که او در ابتدا و بتفصيل پاکدامنی و عفت زنان را ناشی از اقتضای طبيعت دانسته بود و بدون توجه به اين ادعا که به اندازه کافی قانع کننده نبود ناگهان به بحث و نظريه مصلحت اجتماعی به شرح زير پناه ميبرد:

"حتی اگر خصلت ويژه پاکدامنی که طبيعت زنان است، انکار شود آيا ميتوان سرنوشت آنان را در جامعه که يک سرنوشت خانگی و زندگی منزوی بر اساس اصول متناسب جامعه است، انکار کرد؟ اگر عفت و پاکدامنی که اقتضای طبيعی زنان و متناسب با آنها است يک قرارداد اجتماعی باشد پس اين به نفع جامعه است که زنان توانسته اند اين کيفيات را بدست آورند و آنرا توسعه دهند. اگر هر زنی از اين کيفيات (خصلت پاکدامنی و عفت) روی بگرداند در حقيقت از اخلاق نيک تخلف کرده است." (۴۸)

تقريبا ناممکن است گفته شود که چرا روسو به اين بحث اخلاقی توجه کرده است. اما آشکار است که در پشت موضوع اخلاقی که او بيان کرده است يک انگيزه ی ريشه ای قرار دارد که همان فرضيه تاريخی او در مورد موضوع "مرد طبيعی" و "زن طبيعی" است که تفاوت شگرفی نيز با هم دارند. در قضاوت ژان ژاک روسو، جامعه نيازمند خانواده پدر سالاری است، بنابر اين او ناگزير است که برای تعريف "زن طبيعی" نه تنها تعريف متفاوت با مفهوم "مرد طبيعی" بدست دهد بلکه می بايست خواننده را به نظرات (تاريخی) گذشته ارجاع دهد. نکته ای که در جای خود بسيار مهم است و می بايست به آن توجه شود، روش استدلال و دلالت روسو از" نظريه مصلحت اجتماعی برای دفاع از حقوق و اختيارات فرد" است. اين روش کاملا با روش فلسفی عمومی او تناقض دارد و تنها وجه تشابه آن موضوع "برده داری يونانی" است.(۴۹)

او در نظرات فلسفی خود برده داری را که در يونان وجود آن مستلزم ثبات جمهوری ايده آل و از نيازمنديهای مبرم شهروندان بود، رد نموده است. اما عدم پذيرش برده داری از طرف روسو نه بر اساس نظريه عمومی او يعنی قوانين اجتماعی بلکه بر اساس مصلحت جامعه صورت گرفته است. اين امر باعث شد که روسو از ارائه هر نوع نظريه ای راجع به حقوق انسان که در ارتباط با جنسيت قرار دارد، خودداری کند. اگر همانگونه که روسو ادعا ميکند که جامعه ضرورتا بر پايه نهاد خانواده که قوانين آن از طرف مردان وضع شده، قرار دارد. بنابر اين تلاشی که زنان برای برقراری نهاد خانواده کرده اند، بايد ملحوظ گردد.

 

تاثير محيط بر انسان

دومين شيوه ای که روسو برای شناختن "انسان طبيعی" بکار برده است، جدا نمودن صفات ذاتی افراد از صفاتی که از طريق تعليم و تربيت بدست ميآيد، می باشد. طبق معمول در اينجا نيز استدلال روسو در مورد مردان تفاوت فاحشی دارد با آنچه که او راجع به زنان ميگويد. مثالهای بی شماری در آثار روسو و نيز " گفتمان در باره منشاء نابرابری" وجود دارد که ثابت ميکند او باور محکمی به قدرت تاثير گزاری محيط بر روی تغيير توانائی ها و صفات انسان، داشته است.

روسو در "اميل" (Emile) با استناد به علت مادی مبانی اخلاقی افراد ميگويد که:"در قرن ما از فلسفه بيشتر سوء استفاده شده است" (۵۰) و در تائيد زمينه مادی اخلاق و قدرت تاثير گزاری محيط بر انسان مينويسد: " ديدن تفاوتهائی که انسانها را از يکديگر مشخص ميکند، بسيار آسان است. بعضی از اين تفاوتها که استثنائی هستند از طبيعت ناشی می گردد و انواع ديگر که (عموميت دارند) از جامعه گرفته ميشود. ظرافت طبع، استحکام و يا سستی آنها همگی به جامعه بستگی دارد. اغلب صفات از روش آسان يا سختی که هر کسی در مراحل رشد خود با آن روبرو است، بدست می آيد و (بديهی است که) اين موارد در مورد نيرومندی عقل نيز صادق است. يعنی اين علم و دانش است که سبب تفاوت و تمايز بين توسعه عقل و رکود آن می گردد و نيز تفاوت ابعاد فرهنگی را بوجود ميآورد".(۵۱)

روسو بر اين عقيده است که خطای جدی ما اين است که ميخواهيم نوع انسان متمدن را به عنوان انسانی نمونه در ميان انواع ديگر معرفی نمائيم. تمدن و اجتماعی شدن با پست و ضعيف شدن انسان مترادف است. او در "گفتمان در باره منشاء نابرابری" مينويسد: " ... اسب و گربه و ... در جنگل ( طبيعت ) بيشتر نيرومندتر، دليرتر و چابکتر هستند تا در خانه. آنها نصف نيرو و کيفيت خود را در خانگی شدن از دست ميدهند. اين امر هم برای انسان که ميخواهد متمدن و اجتماعی شود، صادق است زيرا زندگی مدنی و متمدنانه، نيرومندی و جسارت انسانها را زائل می نمايد".(۵۲) او در ادامه گفتار خود مثال می زند که "کودکان شهری ضعيف تر از کودکان ديگر هستند (کودکان دور از شهر و تمدن) و آنها ديرتر به استقلال و خودکفائی ميرسند".(۵۳)

از طرف ديگر "سن بلوغ جنسی در کسانی که آموزش می بينند، زودتر ظاهر ميشود تا در ميان کسانی که از آموزش بی بهره هستند. اين بدان سبب است که تاثيرات آموزش، استعدادها را برمی انگيزاند و باعث ميشود که پيش از موعد طبيعی آن، توسعه پيدا کند".(۵۴)

همانطور که ملاحظه ميگردد، قدرت تاثير گزاری محيط برتر از قدرت طبيعی است و روسو اين موارد را در ديگر نوشته های خود بسيار تکرار ميکند. برجسته ترين مثالی که در باره عقيده روسو مبنی بر تاثير محيط روی انسان وجود دارد، بحث او پيرامون برده داری است.

روسو در قرارداد اجتماعی The Social Contract)) مينويسد که "ارسطو اشتباه ميکرد که برده داری را علت طبيعی امور ميدانست و ميگفت که بعضی از افراد بشر برای بردگی خلق شده اند و برخی ديگر برای سروری. بردگی مخالف اقتضای طبيعت است. زيرا در ابتدا اين قدرت بود که باعث بوجود آمدن بردگی شد و بردگان بخاطر ترس و سست عنصری خود، آن شرايط را مهيا کردند".(۵۵)

بديهی است در محيطی که انسان رشد ميکند، بخصوص اگر آن محيط با محيط اطراف خود تفاوت داشته باشد، باعث ميگردد که او استعدادها و صفات ذاتی خود را برای بدست آوردن برتری و از بين بردن ديگران توسعه دهد و هيچ محدوديت مشخصی هم برای اين توسعه قائل نگردد.

روسو در ابتدای کتاب "اميل" (Emil) به اين نکته اشاره ميکند که "من فيلسوفی را نمی شناسم که نسنجيده و بی پروا برای انسان محدوديتی قائل شود و بگويد که اين نقطه، نقطه ای است که حد انسان را مشخص ميکند و او از اين نقطه جلوتر نمی تواند برود. هيچ يک از ما مقاصد بين يک انسان از ديگری را نمی تواند اندازه بگيرد".(۵۶) بنابر اين ما جايگزين ديگری نداريم مگر اينکه باور کنيم محدوديت توانائی انسانها، ناشناخته است.

برخلاف عقيده عمومی هدف از تبين "اميل" ارائه يک رفتار و روش آموزش و پرورش مثبت و عملی نيست، بلکه آن يک روش انتقادی عميق و ريشه ای به تمدن و رفتارهای معاصر اجتماعی است که مغاير اقتضای طبيعت انسان ساخته شده است.

 

آموزش و پرورش مرد و زن

در دستگاه فکری روسو "اميل" فردی است که به اقتضای طبيعت و از طريق آموزش و پرورش و شيوه هائی که بدور از تعصب و عقايد ويژه ای که در هر زمان و مکان وجود دارد، تربيت ميشود. او برای وحشيگری آموزش نمی بيند. اين روش مقرر ميدارد که او "چيزی نباشد جزء انسانی که در دست طبيعت رشد کند".(۵۷)

از همان آغاز کار "اميل"، روسو به طور گسترده بطرف قدرتی که از آموزش و پرورش و در جهت تربيت انسان ايجاد گردد، متمايل ميشود و بر اين باور است که "انسانها بوسيله آموزش شکل ميگيرند، همانطور که گياهان بوسيله کشت پرورش می يابند ... ما هنگاميکه بدنيا می آئيم، ضعيف هستيم و به نيرو احتياج داريم. ما فاقد همه چيز هستيم و به ياری ديگران محتاجيم. ما نادان بدنيا می آئيم و به تشخيص و قضاوت احتياج داريم، تمام آنچه را که در هنگام تولد نداريم در بزرگی احتياج پيدا خواهيم کرد و آنها را از طريق آموزش بدست خواهيم آورد".(۵۸)

مسئوليت نويسنده در قبال کودک (اميل) همان مسئوليت معلم سرخانه است که می بايد در تمام مراحل، مراقب او باشد و او را از تعصبات گمراه کننده ای که در اطراف او و در تماس با ديگران وجود دارد، دور نگاه دارد. وظيفه معلم سرخانه اين است که کودک را مطابق تمايلات و کشش های طبيعی او بويژه حس کنجکاوی که در نهاد کودک قرار دارد، پرورش دهد و چنان او را تربيت نمايد که بتواند مستقل قضاوت کند و تصميم بگيرد. يکی از اصول اساسی آموزش در "اميل" اين اصل است که هيچگاه نبايد با کودک با روش آمرانه و نهی کننده برخورد کرد. اما در مقابل می بايست به کودک کمک شود تا او خود به موضوع مورد نظر (چه خوب و چه بد) پی ببرد.از ديد روسو "انسان بطور طبيعی انديشمند است اما نه بمقدار زياد (زيرا) فکر کردن مشکلتر از ديگر کارهاست. من ميدانم که در هر جنسيتی، مرد و زن دو دسته از يکديگر متمايزند. يعنی يک دسته کسانی هستند که فکر ميکنند و دسته ديگر چنين نيستند. اختلاف اين دو دسته کاملا در نتيجه آموزش و پرورشی است که آنها از آن برخوردارند".(۵۹)

در باور روسو، فقط بوسيله راهنمائی و توجهات دقيق است که کودک ميتواند از تعصبات کور عمومی دور بماند."يک توجه جزئی معلم، باعث ميشود که کودک قادرشود قدرت تعقل و تفکر خود را توسعه دهد و او را از عدم اعتماد بخود و اعتماد به نظر ديگران مانع شود. در مقابل اگر شما کودک را از دليل آوردن و تفکر مانع شويد و امور را خود به کودک بدون اينکه فکر کند، تلقين نمائيد، او هرگز نميتواند مستقل فکر کند و همواره بازيچه افکار و نظرات ديگران واقع خواهد شد".(۶۰)

وقف نمودن نيرو و انرژی جهت مراقبت "اميل" و منزوی کردن و دور نگاهداشتن او از تعصبات محيط اطرافش، اهدافی است که برای رشد طبيعی يک مرد ضرورت دارد اما بالاتر از آن اهداف، اعتلای قدرت تعقل و استقلال در قضاوت او است.

تاکيد روسو مبنی بر اينکه قانونگزاران و کسانی که مسئوليت زياد در حکومت دارند می بايد تعليم ديده و تربيت شده باشند، از اهميت قابل توجه ای برخوردار است."اگر شما افرادی را می خواهيد که حکومت کنند پس بايد آن افراد را بسازيد (تربيت کنيد)" و در حقيقت آموزش و پرورش مقدمه "محافظت از يک جمهوری است". روسو بدنبال اهميت برخورداری دولتمردان از تعليم و تربيت، در "گفتمان در باره منشاء نابرابری" بيان ميدارد که "تنها راهی را که ميتوان يک شهروند خوب بوجود آورد، آموزشی است که اين شهروند می بايست از دوران کودکی از آن برخوردار باشد. زيرا بعد از رشد افراد، خودخواهی ها و عادات در آنها تقويت و تثبيت شده و تغيير آنها به تمايلات طبيعی ناممکن و دير می باشد".(۶۱) بی سبب نيست که روسو برای اجتماعی کردن کودکان دبستانی، پيشنهاد ميکند که "آنها را بايد از همان کودکی به پاکدامنی و شيوه های عمومی تفکر که از طريق آموزش انجام پذير است، سوق داد".(۶۲)

روسو مردان روزگار خود را خوار و خفيف ميشمارد اما با اندک احساسی اين خواری و خفت در آنها را بالذات نمی دانست زيرا معتقد بود که منشاء آنها محيط و نحوه تعليم و تربيتی است که از آن برخوردار بودند. اما چرا مردان روزگار روسو خوار و خفيف بشمار می آمدند؟ از نگاه روسو، آنها صفت مردانگی خود را در معاشرت و برخورد با زنان از دست داده بودند و بجای آن صفات زنانه کسب کرده اند. اين ( داد و ستد) باعث شده که زنان روی مردان نفوذ کنند و آنها را بصورت "سگهای ملوس پرورشی" درآورند. روسو به اين دليل به حال چنين "مردان فاسد زمان خود" تاسف ميخورد و زن صفتی و فساد آنها را نتيجه تعليم و تربيتی ميداند که آنها از آن برخوردار بودند".(۶۳)

بنابر اين بدون رفتن به زمان Helvetius و بيان " قدرت تعليم و تربيت که قادر به تغيير همه چيز است"، به باور روسو آموزش و آموزگار به معنای وسيع آن، مسئول رفتار و صفاتی هستند که در مردان بزرگسال مشهود ميشود و اينکه اگر تفاوتی ميان مردم در زمانها و مکانهای مختلف وجود دارد، معلول شيوه تعليم و تربيتی آنها است. اما او بايد توجه به فرضيه "طبيعی" خود کند، (و نيز ديگر نظراتش که معيار واحدی برای تعليم و تربيت بکار نمی برد).

روسو به اينکه زنان قادر هستند بر اثر آموزش به درجات بالائی دست يابند، باور ندارد. به عبارت ديگر او از ارائه شيوه های مشابه و مساوی برای کسب دانش و آموزش زن و مرد خودداری ميکند و معتقد است که ذکاوت و قوه تعقل و تفکر زنان امری نيست که بشود آنرا با شيوه های تعليم و تربيت توسعه داد بلکه آنها ذاتی هستند. او بعدها به اين ذکاوت و قوه تعقل ذاتی زنان که چگونه هستند، بروشنی اشاره ميکند.(۶۴)

ژان ژاک روسو، توانائی ها، رفتارها و وظائف دختران در مقابل پسران که قاعدتا می بايست بطور يکسان تحت تاثير محيط واقع شوند را نمی پذيرد زيرا او ( پيشاپيش) يک ليست بلند بالائی از صفات و کيفيات و رفتارهای مسلم ذاتی برای زنان تهيه کرده است. برای مثال، از نظر روسو صفاتی چون خجالت و شرمساری، حجب و حيا، علاقه به زيور آلات، آرايش و تزئين کردن، تظاهر به ادب و خوش مشرب بودن در مقابل ديگران و نيز دوروئی، صفاتی هستند که بطور غريزی در وجود زنان نهفته شده است و آنها با اين صفات پا به عرصه وجود می گذارند.(۶۵)

از طرف ديگر در نهاد پسران اين صفات هرگز وجود ندارد زيرا "طبيعت آنانرا با اين صفات نيافريده است و آنها ذاتا مخالف چنين صفاتی هستند".(۶۶)

روسو صرف نظر از اينکه نه تنها قادر نبود نظر ارسطو را در مورد طبيعی بودن امر بردگی با نتيجه گيری خود مبنی بر اينکه تمام زنان بطورذاتی زير دست هستند ارتباط دهد، بلکه در يک پافشاری کورکورانه اعلام ميدارد که برای يک زن خوشايند نيست به جزء آنچه که دارا است، چيزهای ديگر بخواهد. به عبارت ديگر تمام امتيازاتی که مردان بطور ذاتی و يا به جهت آموزش و بر اثر تسلط متمادی فرهنگ مردسالاری، تصاحب کرده اند، برای زنان بدست آوردن آن امتيازات خوشايند نيست.

روسو در آن زمان و در مرحله نهائی نتيجه گيری از نظرات خود، عقيده راسخ داشت که صفاتی چون دوروئی، صبر و تحمل کردن در برابر نابرابری در ذات زنان وجود دارد زيرا وضعيت اجتماعی آنها بطور طبيعی وضعيتی است که آنها را زير دست قرار داده است و اين چنين زندگی اجتماعی برای آنها مقدر شده است. برای مثال، وقتی زنی عاشق ميشود، در مرحله عاشق شدن، او تمايلاتی مشابه تمايلات مرد دارد. اما برای بيان اين تمايلات از همان حقی که مرد برای ابراز برخوردار است، زن برخوردار نيست. زن همواره می بايست به يک زبان ديگری برای ابراز تمايلات خود مجهز باشد تا بتوان آن زبان را جايگزين نمايد و احساسات واقعی خود را غير مستقيم ظاهر سازد. زيرا به باور روسو "زن برای مرد آفريده شده است و حتی او پذيرفته است که با مرد نابرابر می باشد" وهمچنين " زن با توانائی ذاتی خود به طنازی و عشوه گری ميپردازد تا مرد او را بپذيرد و البته اين (توانائی ذاتی) به حال زن مفيد ميباشد".(۶۷)

تناقض های مستقيم و آشکاری در عبارات روسو مبنی بر "آنچه ذاتی و طبيعی است" و "سبک زندگی زن" ديده ميشود. برای مثال چرا مردان و پسران در راههائی که خود انتخاب ميکنند، گام ميگذارند و ميتوانند هر لحظه آنرا تغيير دهند؟ چرا روسو اين حق انتخاب و گرايش را برای زنان و دختران نمی پذيرد و رفتار و صفات آنها را حقيقتی مسلم و تغيير ناپذير قلمداد می نمايد؟ عليرغم تائيد روسو در مورد زنان اسپارت مبنی براينکه آنها بخاطر تمرينات بدنی، قوی و تندرست بودند اما "اين زنان (اسپارت) با خانمهای فرانسوی قرن ۱۸ بسيار متفاوت هستند". روسو انکار می نمايد که زنان می توانند با آموزشهای لازم آنچه را که مردان انجام ميدهند، از عهده برآيند و شغلهائی در فضای خارج از خانه داشته باشند. اما به جای آن او تصوير يک زن را به اين شکل مسخره آميز، ترسيم ميکند که " او (زن) هرگز در معرض آفتاب، بخاطر ضعف و سستی که دارد قرار نگرفته بود و نمی داند که چگونه در سن ۵۰ سالگی در آن (محيط) قدم بردارد و سعی ميکند خود را از زنی ضعيف به يک سرباز تغيير شکل دهد." (۶۸)

روسو در يک تلاش بيهوده ديگری، برای نشان دادن تمايل پسران و دختران خردسال به وسائل بازی و سرگرمی، شرايط آزاد و اختياری برای پسران خردسال قائل ميشود در صورتی که برای دختران خردسال وسائل بازی و سرگرمی را نشان ميدهد که آنها به اقتضای طبيعت و بطور ذاتی متمايل به آن نوع وسايل هستند. او در "اميل" مينويسد که "پسران از خردسالی بدنبال تحرک، بازيگوشی و سر و صدا کردن هستند در حاليکه دختران خردسال به اسباب بازيهائی که ويژه آنان ساخته شده است تمايل نشان ميدهند و اين تمايل منشاء ذاتی دارد و اهداف زندگی آينده شان را مشخص ميکند". همچنين "دخترها از همان ايام خردسالی آرايش کردن و تزئينات را دوست دارند و بمحض اينکه دريابند، مردم نسبت به آنها چه ميگويند، آنها سعی ميکنند خود را مطابق گفته های آنان بيارايند و اين وسيله ای است که ميشود دختران را کنترل کرد. اما در مقابل بسيار احمقانه است که بخواهند برای کنترل پسران خردسال از همين ابزار استفاده نمايند زيرا "پسران به عقيده و گفته های ديگران راجع به خود چندان اهميتی نمی دهند".(۶۹)

بنظر ميرسد اين قسمت از بحث روسو که فاصله بين جنسيتها را مطرح کرده، تلاشی است برای منزوی کردن "اميل" تا او از تاثير عقايد ديگران بدور نگهدارد. همچنين ادعای روسو مبنی بر ذاتی بودن صفات در دختران خردسال چيزی را به اثبات نمی رساند فقط اين حقيقت را تصديق ميکند که دختران به چيزهائی که خوشايند آنها است و باعث زيبا شدنشان ميشود، خيلی زود توجه ميکنند. بايد توجه داشت، نتايجی که روسو در مورد اختلاف ذاتی بين جنسيتها بيان ميکند بر پايه سست و ضعيفی قرار دارد زيرا او برای اثبات اين اختلاف، از خواننده ميخواهد که به پسران و دختران خردسال کمتر از ۶ سال نظر کنند تا دريابند که چگونه آنها در موقعيت هائی که قرار ميگيرند، رفتارهای متفاوتی انجام ميدهند.(۷۰)

همانطور که قبلا نيز اشاره گرديد عليرغم اينکه روسو به تاثير محيط و آموزش روی جنسيتها تاکيد ميکند اما او در جای جای بحث خود، اين تاثيرات را شامل حال زنان نمی داند و رفتار آنها را در مقايسه با مردان بطور متناقض، رفتاری ثابت و تغيير ناپذير که طبيعت در نهاد آنها خلق کرده است، بيان ميدارد. برای مثال او در نامه خطاب به دالامبر(Letter to dAlembert) صراحتا ميگويد که " زنان بطور عمومی به هيچ هنری علاقه ندارد و در مورد آنها چيزی نميدانند زيرا زنان از قدرت نبوغ و ابتکار تهی هستند و فقط به امور کوچک که مستلزم سريع دريافتن است و احتياج به فکر کردن ندارد مانند آرايش کردن ميپردازند، البته هر از گاهی آنها کمی به فلسفه و منطق رغبت نشان ميدهند اما عموميت ندارد. زنان از "علو طبع" و "ابتکار و نوآوری" بطور کلی عاری هستند".(۷۱) روسو برای جا انداختن نظريه خود مبنی بر اينکه صفات زنان به صورت ذاتی ثابت و لايتغير است ابتدا بيان ميدارد که زنان از نظر قدرت تفکر و تعقل در سطحی پائين تر از مردان قرار دارند و سپس با اين فرض به وظائف زنان در جامعه می پردازد. به عبارت ديگر بنا بر توانائی فکری زنان، وظائف مناسب طبيعی آنها مانند ارضاء تمايلات جنسی مرد، خانه داری و همسری پاکدامن، مراقبت از کودکان تعيين ميشود.

 

توانائی زنان

روسو بدون هيچ دليل قانع کننده ای (لااقل برای خود) متقاعد شده بود که زنان بطور ذاتی از نظر عقل و شعور پائين تر از مردان قرار دارند و اين دليلی بر تسلط مردان و زير دست بودن زنان است. در اين رابطه به چندين نکته مهم اشاره ميگردد.

اول: نظرات اوليه روسو در مورد توانائی زنان با نظرات بعدی و ثانويه او بسيار متفاوت است. برای مثال، او در Sur Les Cemmes اظهار ميدارد که :"اگر تاريخ بوسيله مردان متعصب نوشته نمی شد، در صفحات آن برتری قهرمانان مرد بر قهرمانان زن وجود نداشت و يا حداقل تعادل بين آنها حفظ ميشد. اگر چه شرايط موجود باعث شده بود که مردان نسبت به زنان برتری داشته باشند، اما با اين وجود ما شاهد هستيم که زنان در شکلهای متمدنانه و اخلاقی در بيشتر زمينه ها از مردان برتر هستند".(۷۲) و "تفاوت کلی که بين مردان و زنان وجود داشت، بخاطر اين بود که به زنان فرصتهای کمتری ارائه ميشد تا بتوانند خود را در موقعيتهای رهبری، شجاعت و فداکاری نشان دهند. در ميان زنان کسانيکه به چنين موفقيتهائی دست يافته اند، مشاهده ميشود". روسو در آخرين نتيجه گيری از (نظرات اوليه) خود اذعان ميدارد که "من تکرار ميکنم که زنان قادر هستند به مراحل بالای علو طبع و پاکدامنی، حتی برتر از مردان دست يابند. اگر بی عدالتی ها کنار گذاشته شود و آزادی در تمام زمينه ها به آنها داده شود و فرصتها و موقعيتهای مساوی آنان تامين گردد، آنگاه شايستگی زنان چشمان دنيا را خيره ميسازد".(۷۳) بعلاوه او به وجود شماری از زنان روشنفکر و نويسنده که تائيد کننده توانائی آنان است، معترف ميشود. خلاصه ديدگاه روسو نسبت به زن در مرحله (اوليه) آن بود که اگر اختلافی بين مردان و زنان در طول تاريخ وجود دارد، بخاطر فقدان و يا کمبود فرصتهای مناسب برای زنان است.

دوم: روسو برخلاف جان لاک (۷۴) که معتقد بود می بايست نقش مسلط در خانواده بخاطر عدم توانائی زنان، به مردان واگذار گردد، معتقد است که "بايد يک اقتدار فردی در خانواده وجود داشته باشد و قاعدتا آن اقتدار، اقتدار مرد است. زيرا گاهی اوقات زنان بعلت وظيفه بارداری آمادگی چنين اقتداری و تسلطی را ندارند. بنابر اين "اقتدار در خانواده به عهده مرد است" به اين سبب که "وقتی حتی تعادل در وضع بسيار خوبی در خانواده وجود دارد، زن ممکن است ناگهان آن تعادل را بهم بزند".(۷۵) در اينجا عجيب بنظر ميرسد روسو که بر اين باور بود توانائی تعقل و تفکر زنان نسبت به مردان بطور ذاتی کمتر است، خواننده خود را به تعادل متوجه ميسازد. عليرغم اين دو مورد مهم که به آنها اشاره شد، روسو در "اميل" و در نامه خطاب به دالامبر بيان ميدارد: " با توجه به سنت طولانی که حداقل از زمان ارسطو تا به حال ادامه دارد و آن سنتها هنوز هم زنده هستند زنان دارای يک نوع قوه تعقلی نازلی هستند که با قوه تعقل مردان متفاوت است. عقل زنان برای انديشه های محض، ابداع و خلاقيت کشش ندارد و دارای نقصان ميباشد".(۷۶) روسو در اين مورد در "اميل" نيز متذکر ميگردد که: " عقل زنان يک عقل عملی (تجربی) است و اين عقل آنها را به کشف و درک (حقايق) امور قادر نميسازد اما در مقابل آنها را به درک (مطالبی) که خود از امور نتيجه ميگيرند، هدايت ميکند".(۷۷) و ادامه ميدهد که "زنان همانگونه که مردان به اصول و قوانين کلی دست می يابند، قادر به دستيابی امور نيستند ولی آنها جزئيات را بهتر در می يابند".

روسو در اميل صراحتا می نويسد که "تحقيق و بررسی محض و نظری قضايای بديهی و قواعد کلی در علم، مسلما در حوزه فکری زنان نمی گنجد زيرا مطالعه آنها در ارتباط با امور عملی(تجربی) است. وظيفه زنان اين است قواعد کلی که بوسيله مردان کشف ميشود را بپذيرند و آنها را بکار برند".(۷۸) البته از ديد روسو " هنر فکر کردن برای زنان چيز عجيبی نيست اما آنان بهتر است علم منطق را سطحی بخوانند".(۷۹)

بی ربط بودن بحث توانائی زنان در بدنه اصلی نوشته های روسو مشهود است اما آنچه که بطور کلی بنظر مهم می آيد و بهتر است به آن توجه شود اين موضوع است که زن از ديد روسو چه از نظر ذهنی و چه از نظر جسمی بايد تابع مرد باشد و مطابق خواسته های او عمل نمايد. يادداشت ژولی به معشوق خود Saint Preux، بدون شک موضع روسو در قبال وظائف زنان نسبت به مردان و علت آن وظائف را روشن ميسازد و نيز نظر افلاطون را که معتقد بود "اگر اختلاف بين زنان و مردان حداقل است بهتر است که آنها از آموزش يکسان برخوردار باشند" انکار ميکند.

روسو از زبان ژولی Julie به نظريه افلاطون اعتراض ميکند و به Saint Preux معشوق خود مينويس: " بديهی است "هدف از طبيعت" و "منظور خالق" اين است که دو جنس نبايد يکسان و برابر باشند. زيرا "خدا" و "طبيعت" برای زنان مقرر کرده است که آنها برای همسری، پرورش کودک و خانه داری، آفريده شده اند و مردان برای کار در بيرون مناسب می باشند. همچنين روسو در La Nauvelle Heloise ميگويد که "نهايت حماقت و نادانی، تقليد يک جنس از ديگری است ... و يک زن و مرد کامل چه بطور باطنی و چه ظاهری نبايد با يکديگر يکسان و برابر باشند".(۸۰)

ژان ژاک روسو، در دوره پختگی خود به اين بحث که "توانائی طبيعی زنان آنها را برای رسيدن به مقصود، قادر نمی سازد"، علاقه ای نداشت.اما در عوض او خوانندگان را به نقش زن بمثابه موجودی زيردست که مطيع و منقاد اوامر مرد در يک خانواده پدرسالاری است و از گوهر بکارت خود محافظت ميکند، متوجه ميسازد. او ابتدا در مورد خرد و عقل دختران خردسال بحث کرده است که خرد آنها نسبت به سنی که دارند از پسران قوی تر است و آنها را از وظائفی که بايد انجام دهند، سريعتر آگاه ميکند. همچنين دختران از همان ابتدا ميدانند که از گوهر بکارتی که طبيعت در نهاد آنها قرار داده است چگونه محافظت و نگاهداری کنند. برای مثال، همانطور که "ژولی" ميگويد: " خردورزی در زنان زودتر شکوفا ميشود و سريعتر پژمرده ميگردد، آن بسان گل آفتاب گردان ميماند که سست و ضعيف است. سستی گل آفتاب گردان از اين جهت است که سريع رشد ميکند و سپس از بين ميرود. اما در مقابل درخت بلوط چنين نيست (مردان به درخت بلوط شبيه شده اند). ما زنان از ابتدا دريافتيم که در نهاد ما يک گنجينه خطرناک وجود دارد که محافظت از آن (حس) تشخيص ما را زودتر بيدار ميسازد".(۸۱) "هنگاميکه عقل زن به اندازه کافی رشد نمود برای او دانستن اين موضوع که چگونه از بکارت خود به هر بهائی که شده است محافظت کند، ضرورت است. ما (زنان) می بايست اين گوهر (بکارت) را تا زمانيکه مطمئن شويم که از ما يک همسر خوب و يک مادر مسئول ميسازد، حفاظت کنيم. وقتی اين سئوال پرسيده ميشود که آيا زنان عقل استوار و سليمی دارند؟ بلادرنگ در ذهن سئوال های ديگری طرح ميشود که "آيا برای زنان توسعه عقل ضرورت دارد؟ آيا توسعه آن برای وظيفه ای که بدوش دارند، مفيد است"؟(۸۲) روسو از اين پرسش و پاسخ ميخواهد چنين نتيجه بگيرد که اگر زنان قادر به تعقل و تفکر هستند، بهتر است که آنان فقط برای اينکه وظيفه خود رابهتر انجام دهند (و حفظ بکارت يکی از آن وظائف است) آموزش ببينند.

همچنين روسو دو جنس زن و مرد را از نظر عقلی و اخلاقی مکمل يکديگر می بيند. او در "اميل" بيان ميدارد که فرد به تنهائی موجودی کامل نيست، زن و مرد با هم می توانند يک وجود موزون و موافق و کامل بوجود آورند و "زنان بيشتر تابع اند و مردان بيشتر خلاق، آنها مشاهده گرند در حاليکه مردان متفکر، بنابر اين نتيجه اين همکاری اين ميشود که نوع انسان به دانش کامل ميتواند دست يابد.(۸۳) اما اين طرز نگرش روسو وقتی به حوزه اخلاق ميرسد، به تعبيری نادرست تبديل ميشود. برای مثال، او در "اميل" مينويسد: " رابطه اجتماعی جنسيتها يک امری شگفت آور است. از همکاری و ارتباط اجتماعی زن و مرد چنين نتيجه ميشود که زن موجودی است اخلاقی و بمثابه چشم است و مرد مانند بازو ميماند. وابستگی يکی به ديگری اين است که مرد به زن آنچه را که بايد ببيند را می آموزد و زن به مرد آنچه را که بايد انجام دهد، آموزش ميدهد".(۸۴) همچنين ازدواج ژولی Julie با ولمار Wolmar شگفت انگيز است، زيرا در اين مورد ژولی ميگويد که " ما يک عقل در دو بدن هستيم، او (مرد) ميفهمد و من احساس ميکنم".(۸۵) ژولی مرد را درک ميکند، الهام ميدهد و محرک اوست در حاليکه ولمار فکر ميکند و تصميم ميگيرد. در اين باره همانطور که Judith Shklen اشاره کرده است، روسو در مورد اينکه "ازدواج مکمل کننده زن و مرد است" و امری مربوط به سنت ميباشد، اجتناب می ورزد.(۸۶) زيرا روسو معتقد است که:"اگر زنان و مردان مکمل طبيعی يکديگر نبودند، ازدواج که پايه های ثبات يک جامعه است بخطر می افتاد. اگر مردان و زنان هر يک به تنهائی دارای عقل کامل بودند به جای وابستگی به يکديگر، آنها همواره در يک اختلاف بی پايان زندگی ميکردند و رابطه بين آنها غير ممکن بود.(۸۷)

روسو انکار ميکند که "عوامل طبيعی همانگونه که روی مردان موثر است روی زنان نيز تاثير می گذارد،" و دليل انکار او اين است که به خانواده پدرسالاری باوری محکم دارد. همين امر باعث شد که او زنان را وابسته تر از هر عنصر و عضو خانواده، به مرد محسوب کند و بگويد که "بحث در مورد برابری يا نابرابری، بحثی بيهوده است زيرا يکبار کسی (طبيعت) آنچه را که بايد زن دوست بدارد تا بتواند در جهت آميزش جنسی طبيعی و مادری خود انجام دهد، به او آموخته است".(۸۸)

روسو دو سيستم آموزشی مجزا و متفاوت را برای پسران در نظر گرفته است. يک سيستم برای پسرانی که ميخواهند به صورت يک شهروند زندگی کنند و سيستمی ديگر برای کسانی که مايل هستند در آينده مردانی طبيعی و مستقل باشند. اما او در مقابل برای دختران فقط يک نوع سيستم آموزشی که شايسته آنان می باشد، توصيه نموده است. همانطور که در آينده خواهيم ديد، روسو اين نوع سيستم آموزشی را که در حقيقت يک سيستم آموزشی ويژه "زن طبيعی" است، در نظر گرفته است و درسها و موضوعات آن حفظ پاکدامنی، خانه داری، داشتن حجب و حيا، مطيع و وابسته به عقايد غالب و متداول روز است. روسو از اين سيستم و نوع آموزش نتيجه ای حاصل نکرد. برای مثال، آموزش سوفی که يک آموزش تنگ نظرانه و انحصاری و در جهت به رسميت شناختن حفظ يک "حق" برای زن بود، با شکست مواجه شد. قبلا نيز به اين موضوع اشاره شده که موضوع "اميل" انتقاد از تمدنی است که شيوه زندگی "مرد طبيعی" را به فساد می کشاند و آن صرفا روش تعليم و تربيت محسوب نمی شود. روسو می نويسد که : " آنچه از طرف خالق وجود دارد نيک و خوشايند است، اما وقتی که آنچيزها در دستان بشر قرار می گيرند، فاسد ميشوند ... انسان توانسته است سگ، اسب و ... را از حالت طبيعی شان خارج کند تا آنها را به بردگی خود درآورد. او هيچ چيزی را در شکل طبيعی آن نمی خواهد، حتی خود را. انسان خود را بصورت اسب تعليم داده است بسان درختی که در باغ پرورش می يابد".(۸۹) اما "اميل" پسری استثنائی و تندرست است. او در محيطی عاری از تعصب آموزش خواهد ديد نه در محيطی که او را از خوبی ها و درستی های طبيعی تهی ميسازد و او را به شکل موجودی که پاسخگوی تمايلات و احتياجات يک تمدن فاسد است. تنها راه نجات اين است که توانائی های يک انسان را از زمان کودکی به او آموزش دهيم و منشاء اوليه او را که طبيعت است يادآور شويم و تشويقش کنيم تا توانائی های طبيعی اش را توسعه دهد. تعريف روسو از "مرد طبيعی"، تعريفی است که انتها ندارد زيرا از نظر او يک انسانی است که تا آنجائيکه ميخواهد و ميتواند، آزاد است.

 

وظيفه زنان

در دستگاه فکری روسو ودر قضيه انسان طبيعی او، موجودی بنام زن قرار ندارد زيرا جايگاه اين موجود در رديف مايملک و آنچه که به مرد تعلق دارد ميباشد و او، زن را در تضاد کامل با مرد تعريف ميکند و نهايتا او را برحسب آنچه که هست و در تطابق با اهداف زندگی مرد درميآورد. برای مثال، آموزش زن به تمامی مطابق وظائفی که او در زندگی برعهده دارد برنامه ريزی شده و به او ديکته ميشود.

بحث ضرورت اجتماعی خانواده نيز به آن خاطر است که روسو بدون شک لزوم وضعيت تابع و مطيع بودن زن در خانواده را اصل ميداند و نتيجه ميگيرد که روش و دستورات آموزشی زن مستقيما از اين اصل يعنی اصل متابعت پيروی ميکند. همانگونه که اين موضوع بوسيله چندين تن از شاگردان روسو تصديق شده است، آموزش زنان مبنی بر اصولی است که آن اصول بطور مستقيم در تضاد با آموزشی است که روسو برای مردان مطرح کرده است.(۹۰) در فلسفه روسو تضاد بين آموزش "اميل" بر توانائی ناشناخته مرد بنا شده است، حال آنکه "سوفی" مطابق وظيفه ای که برايش از قبل تعيين شده و آن وظائف بوضوح در کتاب "اميل" منعکس ميباشد، تربيت ميشود. اين وظائف را عينا در زير می آوريم:

"تمام آموزش زنان بايد در ارتباط با مردان صورت گيرد، برای ارضاء و لذتهای آنان، آموزشی باشد که برای مردان مفيد است (مفيد بودن زن در ارتباط با برآوردن خواسته مرد است). مورد پسند و امانتدار آنها (مردان) واقع شدن، مردان را از ايام کودکی پرورش دادن، مراقبت و نگهداری آنان در دوران پيری، به آنان تسلی دادن و زندگی آنان را لذت بخش و شيرين نمودن، اينها وظائفی است که در تمام دوران به عهده زنان می باشد. اين وظائف را بايد از ايام کودکی به زنان آموخت. تا زمانيکه ما اين اصل کلی را در نظر نگيريم از اهداف و مقاصد خود دور خواهيم بود و هر دستور و آموزشی که به زنان برای سعادت آنان و سعادت خودمان بدهيم، بی فايده خواهد بود".(۹۱)

منع هر نوع آموزش روشنگرانه و تنها ارائه آموزشی که مطابق "وظائف و کارهای جنسيت" زنان است، فلسفه کلی تعليم و تربيت روسو را در بر ميگيرد. او اين روش تعليم و تربيت را برای آن طرح کرده است که معتقد بود اين روش تنها راه حل رضايت بخشی است که زن را ميتواند از مفاسد اجتماعی برهاند. بعبارت ديگر، از نظر روسو زيردست قرار داشتن، مطيع و منقاد بودن، پذيرفتن اقتدار و سلطه مطلق همسر و وقف زندگی خود جهت پرورش کودکان، وظائف طبيعی هستند که زن در طول زندگی خود، برعهده دارد.

 

افکار عمومی و وجدان

وجدان و افکار عمومی موضوع مهم ديگری است که روسو به آن نيز توجه کرده است. روسو معتقد است که زن بايد از يک نوع آموزش وجدانی در قبال دانش متداول سيستم مدنی که او را اغوا ميکند و باعث برانگيخته شدن تعصب او ميگردد و در نتيجه به انحراف کشيده ميشود، برخوردار باشد. به سخنی ديگر، زن بايدآموزش ببيند که چگونه وجدان خود را با افکار عمومی که همان قضاوت عموم بر رفتار اوست، وفق دهد. اگر افکار عمومی در تضاد با وجدان زن قرار گيرند به ناچار در رفتار او خللی وجود دارد که بايد بيدرنگ برطرف شود.

روسو اين آموزش را بدون در نظر گرفتن "توسعه ذهن و عقل زن" (۹۲) کاری بس مشکل ميداند.

ما اين بحث را در فصل هشتم اين کتاب که در مورد سرنوشت دو قهرمان روسو است، پی خواهيم گرفت و نشان ميدهيم که وفق دادن و سازگار کردن وجدان فرد و افکار عمومی کاری غير ممکن است.

 

جايگاه مناسب زن در اجتماع

در مورد اين سئواال که جايگاه مناسب زن در اجتماع چيست؟ و در کجا قرار دارد؟ روسو پاسخ ميدهد که "تنها پاسخ صحيح، راه و روش يونانيان است".(در اين مورد اسپارت را نيز شامل ميشود)(۹۳) او در نامه خطاب به دالامبر می نويسد که "از نظر اخلاقی، پسنديده نيست که زن در خارج از خانه بسر ببرد".(۹۴) روسو با تائيد اصل Poricles سياستمدار آتنی، مبنی براينکه يک زن خوب همواره بايد سکوت اختيار کند، نظريه ارسطو را از زبان او چنين نقل ميکند که: " همانگونه که فيلسوفان قديم (افلاطون و ارسطو) گفته اند زن مجرد بايد خود را با جنبه زندگی خانگی تطبيق دهد و در خانه بماند و هنگاميکه اين فضا به او تعلق گرفت (شوهر کرد) او بايد تحت قوانين مسلط مرد خود زندگی را ادامه دهد." (۹۵) روسو باور داشت که طرح يونانی عزلت کامل خانگی و کنج خانه نشستن، "روش زندگی است که طبيعت و عقل آنرا برای جنس مونث مقدور و تعيين کرده است".(۹۶) بنابر اين، طبيعت نه تنها يک روش تعليم و تربيت و سبک زندگی کاملا متفاوتی برای دو جنس تعيين کرده است بلکه تجويز نموده است که آنان می بايست بيشتر زندگی خود را جدا از يکديگر بگذرانند.

 

جدا کردن زن از مرد

روسو در نامه خطاب به دالامبر (Letter to dAlembert) مينويسد که: " اجازه بدهيد ما از تمايلات و خواسته های طبيعت پيروی کنيم، اجازه بدهيد که از سعادت اجتماع صحبت کنيم. زن و مرد بايد گاهی اوقات با هم باشند (برای آميزش جنسی) اما بطور معمول آنها بايد جدا از هم زندگی نمايند".(۹۷) اين همان سيستم قابل تمجيد و ستوده قديم بود که روسو مدافع آن است و باعث شد که او از باشگاه (مردانه) ژنوی ها تعريف و تحسين کند. زيرا از ديد او، " ژنويها راه و روشی را ابداع کردند که مردان می توانند آزادانه و بدور از وراجی زنان، کنار هم باشند. مردان ميتوانند در مورد مسائل مهم با يکديگر مشورت نمايند در حاليکه زنان با غيبت کردن بدانديشانه ای که آموخته اند، مشغول تفريح خودشان در خانه هستند". به باور ژان ژاک روسو، همزيستی زياد و مداوم دو جنس، مردان را نه فقط از مبانی اخلاقی دور ميکند بلکه باعث ميشود که آنها مردانگی خود را نيز از دست بدهند. او در نامه خطاب به دالامبر در اين باره می نويسد که "آنها د موانست با زنان قادر نيستند که خود را بسان مرد بار آورند، در حاليکه زنان قادرند ما را به شکل زن درآورند".(۹۸)

روسو در پاسخ اعتراض فردی به باشگاه ژنوی ها، می گويد که "راه ديگری را پيدا کنيد که در آن مرد بتواند جدا از زن زندگی کند".(۹۹) در La Nouvelle Heloise، اصل "اخلاق پسنديده" (۱۰۰) زندگی جداگانه توسعه پيدا کرده است. در آنجا ژولی و شوهرش تا زمانيکه " تمايلاتی را که طبيعت بنابر وظائف متفاوتی که آنها دارند، اعطا کرده است " با هم زندگی ميکنند. اما آنها هرگز کاری مشابه انجام نمی دهند".(۱۰۱) هر دو يعنی ژولی و ولمار اين سبک جدائی از هم و وظائف کاملا متفاوت از يکديگر را، بهترين شيوه طبيعی عشق ورزيدن و زندگی زوجی خود می دانند. در اين اصل "اخلاق پسنديده" حتی خدمتکاران هم به جزء مواقعی که غذا ميدهند و يا در مهمانيها خدمت ميکنند بايد کاملا جدا از يکديگر و مطابق جنسيت شان زندگی نمايند تا به اين ترتيب از عفت و پاکدامنی که جزء مبانی اخلاقی است و ضرورتا بايد حفظ گردد، مطمئن شد.

روسو نظم و ترتيب که در Clarens)) حاکم است، تحسين ميکند و معتقد است که "در يک خانه ای که برنامه آن خوب تنظيم شده است، مرد و زن کمتر می بايدبا يکديگر ارتباط داشته باشند".(۱۰۲) بسيار جالب است که روسو از زبان سنت پرو Saint Preux))، معشوقه ژولی) از روش زندگی جداگانه ولمار (شوهر ژولی) تمجيد ميکند و ميگويد که به استثناء فرانسه و عده ای محدود، اين نوع روش زندگی، رسم جهانی مردم شده است و نتيجه ميگيرد که "اين روش زندگی که منجر به رسمی جهانی شده، بسيار طبيعی است و در کشورهائی که از اين روش تعبير بدی دارند حتی نيز نشانه ها و اثراتی از زندگی جداگانه ديده ميشود".(۱۰۳) بحث ژان ژاک روسو، فردی که عقايد غلطی را به شيوه های گوناگون ارائه داده است، بحثی کاملا غير عادی است. زيرا او پيش تر نسبت به ادعای جان لاک که خانواده را امری طبيعی می دانست، گفته بود که " علاوه بر طبيعی بودن خانواده طبيعت همچنين جامعه متمدن، هنرها، تجارت و تمام آنچيزی را که برای انسان مفيد است را ايجاد ميکند".(۱۰۴)

در آخر بايد خاطر نشان کرد که روسو در مورد هر دو بحث خود که پيرامون زنان کرده است، يعنی کاربرد تعريف "مرد طبيعی" که مرد در خانواده نقش پدرسالاری را ايفا ميکند و زن مطيع و منقاد است و نيز بحثی که در باره نقش زن و وظائفی که طبيعت بنا به جنسيت او بر عهده اش گذاشته است، با شکست فاحش روبرو ميشود. روسو بطور مزورانه برای تائيد نظرات خود همانطور که در بالا اشاره شد، ناگهان مثال از تجربياتی می آورد که در جهان نسبت به سبک مجرد زندگی و جدائی زن و مرد رايج است. ژان ژاک روسو همچنين در ارائه تئوری آموزش و پرورش خود که زنان به عنوان موجوداتی درجه دوم و زير دست شناخته ميشدند و طرح نظريه شايستگی زندگی جداگانه زن و مرد و نيز اينکه زنان تعليم و تربيت شده حتی مناسب برای معاشرت و زندگی روزانه با نوع مردانی که جامعه به آنها نياز دارد، نيستند، دچار يک بن بست و وضع دشواری گشته است. او بناچار برای بيرون آمدن از اين مخمصه و وضعيت دشوار، پيشنهاد ميکند که جدا نگاه داشتن زن و مرد از يکديگر در بيشتر مواقع نه تنها تدبير و مصلحت جامعه است بلکه اقتضای يک زندگی طبيعی نيز می باشد.

 

 

 

  1. See, e.g., references cited in notes 15 and 18 of chapter 5, above
  2. Discourse on the Origin of Inequality, First and Second Discourses, pp. 77, 104 and 229; Letter to M. Lenieps, Correspondence general, 4, p. 114.
  3. Emile, O.C. 4, PP. 692 and 736.
  4. Preface to the Discourse on the Origins of Inequality, pp. 9697.
  5. E.g. by A. O. Lovejoy, “The Supposed Primitivism of Rousseau’s Discourse on Inequality,” Essays in the History of Ideas, Baltimores, 1948.
  6. Discourse on Inequality, p. 104.
  7. Discourse on Inequality, p. 134.
  8. Discourse on Inequality, p. 135.
  9. Discourse on Inequality, p. 213 - 220.
  10.  Discourse on Inequality, p. 215, quoting Locke.
  11.  Discourse on Inequality, p. 215.
  12.  Discourse on Inequality, p. 216.
  13.  Emile, p. 524.
  14.  I am not suggesting that Rousseau would have agreed to this conclusion. Nevertheless, it follows logically from his arguments about the state of nature.
  15.  Discourse on Inequality, p. 127
  16.  Discourse on Inequality; see pp. 128 – 132 on man’s goodness in the original states of nature, and note from pp. 146 – 149 that quarrels and fights, jealousies and discord are supposed to have begun as soon as regular contact between individuals, differentiation of families, and rudimentary property were established.
  17.  Discourse on Inequality, p. 151; Emile, p. 859; La Nouvelle Heloise, O.C. 2, e.g. pp. 79 -84; Letter to d’Alembert, pp. 60 - 65.
  18.  “The Supposed Primitivism,” p. 31.
  19.  Discourse on Inequality, p. 147.
  20.  Discourse on Inequality, p. 147.
  21.  Discourse on Inequality, p. 154; “it is impossible to conceive of idea of property as arising from anything except manual labor.”
  22.  Discourse on Inequality, p. 166.
  23.  Discourse on Inequality, p. 135.
  24.  Discourse on Inequality, p. 151.
  25.  The Social Contract, O.C. 3, p. 352.
  26.  Emile, p. 797.
  27.  Emile, p. 859.
  28.  Emile, p. 865.
  29.  Discourse on Political Economy, O.C. 3, p. 242 – 243 and The Social Contract – First Draft, O.C. 3, p. 299. These arguments are discussed further in chapter 7 below.
  30.  Emile, p. 697.
  31.  Letter to d’Alembert, p. 85.
  32.  Emile, pp. 697 – 698.
  33.  Emile, pp. 692 – 693.
  34.  Emile, pp. 692 – 693.
  35.  Letter to d’Alembert, p. 84, and see Letters morals, O.C. 4, p. 1110.
  36.  Emile, p. 693.
  37.  Emile, p. 694.
  38.  Emile, p. 697.
  39.  Emile, p. 698.
  40.  Emile, pp. 693, 766.
  41.  La Nouvelle Heloise, p. 128.
  42.  Emile, p. 702.
  43. The Social Contract, p.352.
  44.  Discourse on inequality, p. 163.
  45.  Roger Masters, in The Political Philosophy of Rousseau, concludes after much discussion of the subject that, since “all references to savage man’ in his original condition could be extended to the primitive nuclear family … without thereby changing any of the fundamental conclusions of Rousseau’s analysis … even if the family is natural to the human species, Rousseau’s conclusions from his account of the state of nature will be unchanged” (p. 131). Very clearly, however, with respect to the naturalness of the subordinate role of women, they will be greatly changed.
  46.  “Sur les Femmes,” O.C. 2, p. 1254.
  47.  Letter to d’Alembert, p. 83.
  48.  Letter to d’Alembert, p. 87.
  49.  The Social Concert, p. 431, and see below, chapter 7, for further discussion of this issue.
  50.  Emile, p. 495.
  51.  Discourse on Inequality, p. 138.
  52.  Discourse on Inequality, p. 111.
  53.  Discourse on Inequality, p. 218 (Rousseau’s notes).
  54.  Emile, p. 495.
  55.  The Social Contract, p. 353.
  56.  Emile, p. 281, and see editor’s note, p. 1325.
  57.  Emile (preface), p.242.
  58.  Emile, pp. 246 – 247.
  59.  Emile, p. 767.
  60.  Emile, p. 430.
  61.  Discourse on Political Economy, pp. 251 and 260.
  62.  Consideration on the Government of Poland, O.C. 3, pp. 965 – 966; and Chap. 4, passim.
  63.  Letter to d’Alembert, pp. 103 and 112.
  64.  At note 59.
  65.  Emile, pp. 703 – 707, 719 and 733 – 734.
  66.  Emile, pp. 350 – 351.
  67.  Emile, pp. 734 – 735, and 750.
  68.  Emile, p. 699.
  69.  Emile, pp. 703 – 704.
  70.  Emile, p. 711.
  71.  Letter to d’Alembert, p. 103.
  72.  “Sur les Femmes,” p. 1255.
  73.  “Sur les femmes,” p. 1255.
  74.  John Locke, Second Treatise on Civil Government, Chap. 7, 82.
  75.  Discourse on Political Economy, p. 242.
  76.  A most striking recent example of this appears in the statement by Jan Morris, the English writer who recently underwent a change of sex. “I was afraid that the change would mean the loss of my gift of writing,” she says, “but that seems intact. I do notice that the latest book … is more concerned with detail and with people than with the grand sweep of things. I guess I’ve lost some of that male arrogance” (Newsweek, 1974). Even a person who has been a member of both sexes is here under the impression that their mental powers are different! Anyone would think he/she had undergone brain surgery.
  77.  Emile, p. 720.
  78.  Emile, p. 736 (emphases added).
  79.  Emile, p. 791.
  80.  La Nouvelle Heloise, p. 128 (emphasis added).
  81.  La Nouvelle Heloise, p. 55.
  82.  Emile, p. 730.
  83.  Emile, p. 737.
  84.  Emile, p. 720.
  85.  La Nouvelle Heloise, p. 374.
  86.  Men and Citizens, p. 199.
  87.  Emile, p. 720.
  88.  Emile, pp. 693 – 698, especially p. 693.
  89.  Emile, p. 245.
  90.  See, e.g., Pierre Burgelin, Introduction to Emile, p. cxxii, and “L’Education de Sophie,” p. 114; Masters, The Political Philosophy of Rousseau, p. 21.
  91.  Emile, p. 703.
  92.  Emile, p. 732.
  93.  Emile, pp. 704 – 705; Letter to d’Alembert, pp. 88 – 89.
  94.  Letter to d’Alembert, p. 82.
  95.  “Fragments pour Emile,” O.C. 4, p. 872, quoted from the Economics Book 111, I, now considered to have been written by one or more of Aristotle’s disciples.
  96.  Emile, p. 705.
  97.  Letter to d’Alembert, p. 100.
  98.  Letter to d’Alembert, p. 100.
  99.  Letter to M. Lenieps, Correspondence general, 4, p. 114.

100. Letter to d’Alembert, p. 107, and note.

      101. La Nouvelle Heloise, p. 450.

102. La Nouvelle Heloise, p. 450; also Letter to d’Alembert, p. 107. Rousseau, however, considered the principle of the social separation of the sexes to be suitable only for such peoples as have not yet been corrupt---a  requirement fulfilled both by the Wolmars and by his idealized Genevans, but by very little of the real world. In corrupt societies, keeping the sexes apart should not even be attempted, since all they could hope for was to “ascend again, if it is possible, to the point of being only corrupt” (Letter to d’Alembert, p. 110).

103. LA Nouvelle Heloise, p. 450.

104. Discourse on Inequality, p. 216.