دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۱- ۱۶ دسامبر ۲۰۰۲

تضاد شکل و محتوی ، شعار و عمل

خوشباوری زيادی ميخواهد که چشم بروی تمامی واقعيتهای اين ۲۳ - ۲۴ سال ببنديم و تصور کنيم که مجاهدين يکشبه دموکرات شده و حق و حقوق ديگر نيروهای اپوزيسيونی که تا ديروز هر نوع ناسزائی را نثارشان کرده و خائن و مزدورشان ميناميدند باور کرده اند.

 

ايران پرورش

۲۴ آذر ۱۳۸۱ ،۱۵ دسامبر ۲۰۰۲

برای ما ايرانی ها ، دربند حکومت آخوندها در ايران يا آواره در سراسر دنيا ، چه نويدی اميد بخش تر از مژده يک جبهه همبستگی ملی ميتواند باشد؟

ولی چگونه بايد پذيرفت جبهه ای را که پايه گذارانش ۲۱ سال است آزمايش خود را در تکتازی و خود بينی و "تنها آلترناتيو "خواندن خود و به قيمومت مردم برای آنها رئيس جمهور انتخاب کردن و شورائی فاقد محتوای شورائی ساختن و ... پس داده اند ؟

بيراه نخواهد بود اگر بگوئيم که برای درک آخر و عاقبت اين جبهه ميبايد بنيانگذاران آن يعنی مجاهدين و شورايملی مقاومتشان را شناخت زيرا بدون اين شناخت ، يکبار ديگر حرکت توهم آميز ديگری آغاز ميشود که باز هم هيچگونه ثمره ای جز هدر دادن عمر و انرژی و اميد مردم ببار نخواهد آورد . کمااينکه تا به امروز شورای ملی مقاومت مجاهدين باری جز اين نداشته است .

 

رهبری مجاهدين بدنه تشکيلاتی مجاهدين

جدا کردن حساب رهبری و بدنه سازمان مجاهدين که آقای رجوی آ نرا جدا کردن سر از بدن مينامد، امری ناگزير است. و نحوه سازماندهی و شگردهای رهبری مجاهدين که اکثريت بدنه سازمان را به اطاعت بی چون وچرا وادار ساخته ميبايد جداگانه بررسی شود .

تقريبا همه در داخل و خارج ايران نام مجاهدين را ميشناسيم . اما جز کسانی که در عمل و از نزديک ، با پوست و گوشت خود معنی مجاهدين امروزه يعنی مجاهدين آقای مسعود رجوی را چشيده اند ، نميدانندکه بواقع مجاهدين کيستند. و اکثرا از مجاهدين تصوير قهرمانی های آنان در دوران شاه را دارند .

من و امثال من نيز که به مجاهدين پيوستيم تقريبا بلا استثناء بدليل سوابق مبارزاتی آنها قبل از انقلاب بود و بسا کسانی که چون من حتی مذهبی نيز نبوديم و فقط بخاطر علايق آزادی خواهی خود و ضديت با ديکتاتوری و سوابق مبارزاتی آنها و مبارزه صبورانه شان در دوران قبل از ۳۰ خرداد ۶۰ آنها را انتخاب کرديم .مبارزه سياسی که ما آنرا حمل بر درايت و فهم سياسی ميکرديم ( اکنون روشنتر ميتوان ديد که مبارزه مسلحانه با رژيم برآمده از يک انقلاب آنهم بعد از مدتی کوتاه ، عملی چپ روانه و غير واقع بينانه بوده ) ، ولی بعد همگان دانستيم که مجاهدين به فاز سياسی چون دورخيزی برای فاز نظامی می نگريستند و اساسا "تنها ره رهائی"را در " جنگ مسلحانه" ميديدند و ميبينند و اين يکی از ويژگيهای آنهاست .

ويژگی ديگر سازمان مجاهدين سو ء استفاده از افراد و امکانات عرضه شده به آنهاست. سوالی که اکثرا از امثال من ميشود اينست که چگونه کسانی که به هدف آزادی مردم و کشورشان مبارزه ميکنند ، اينسان آزادی و استقلال فکر خود را در درون سازمان مجاهدين از دست ميدهند و رهبری سارمان با آنها هر چه ميخواهد ميکند و آنها همه خطوط سازمان را ميپذيرند؟

در جواب اين سوال بايد بگويم که متاسفانه پاسخ در کمبود آگاهی سياسی من و امثال من بوده و هست واين کمبود مختص اعضای مجاهدين نيست ومن آنرا از ويژگی های نسل سوخته خودمان ميدانم . بدين معنی که به گمان من داشتن آگاهی سياسی ، نيازی بی چون و چرا به تمرين دموکراسی در سطح جامعه دارد . بی ترديد برای داشتن عضلاتی ورزيده به ورزشهای مشخصی نيازمنديم و برای قوی بودن در بحث ومنطق نيز ميبايست از سالهای متمادی مطالعه و انديشيدن روی مسائل زمينه بگيريم . وجود آگاهی و شعور سياسی نيز جز با تمرين دموکراسی در جامعه بدست نمی آيد و در آن زمان جامعه ما بهيچوجه در اين زمينه ورزيده نبود . و نه تنها من و امثال من ، حتی کسانی که داعيه رهبری داشتند ودارند نيز از اين ضعف مبرا نبودند. و جملگی دراين ضعف مهلک صدمه ديده و صدمه زده ايم . اگر جوانی خود را نيز در آن مقطع مزيد بر علت ندانيم .

همه ما تازه واردين ، صرفا با سلاح صداقت خود حرکت می کرديم و نه با آگاهی سياسی مان.

من از اعتراف به اين نقصان اساسی ، خجل نيستم و صادقانه ثمره سالها تفکر در باره اين تجربه ناموفق را بيان ميکنم .اين نقصان امری عمومی در جامعه ما بوده و مردم ما از همين سوراخ بتوسط حکومت ۲۴ ساله خمينی و آخوندها و همچنين نيروهای سياسی موجود در صحنه گزيده شده اند . و منطقی است که نه از ده ها بلکه از صد ها سال ديکتاتوری و جامعه بسته و زير خفقان ، (بدون فراموش کردن دوره های بسيار کوتاهی چون دوره حکومت ملی دکتر محمدمصدق ) ، همان خمينی مردم فريب ميتوانست در آيد و وی خلف طبيعی شاهان ديکتاتور پهلوی است که انقلاب مردم را مصادره کرده و برسر صاحبان آن خراب نمود .

چنانکه ديديم هيچيک از روشنفکران و تحصيلکرده گان مملکت ما را توان پيش بينی اين بلا ودرک ميزان تزوير و دجالگری خمينی نبود؟ تا مردم را آگاه کرده و معنی"همه با هم" او را بفهمند و بفهمانند ؟

خوشبختانه نسل جوان امروز ايران بدليل فرصتهای بدست آمده از جنگ جناح های درونی رژيم وفشار شديد مردم از پائين وشرايط بين المللی بسيار روشن تر از نسل ما پيش ميروند. تازه من فردی نسبتا تحصيلکرده در سطح بالاتر از ليسانس بودم . وضع ميليشياهای سازمان را اگر ميخواهيد ، خود حديث مفصل بخوانيد از اين مجمل .

برای درک آنچه اطاعت کورکورانه اعضای مجاهدين خلق ميناميم ناگزير بايد يک نکته مهم ديگر را نيز ذکر کرد و آن ويژگی بسيار مهم سازمان مجاهدين يعنی قدرت سازماندهی آنست که آنرا نقطه قوت بی چون وچرای رهبری اين سازمان ميداتم . و تقريبا تمام معجزات اين امامزاده از اين نقطه قوت بيرون ميآيد .

هنگامی که افراد به درون سازمان مجاهدين قدم ميگذارند که وسعتی دارد و تقسيمات درونی فراوان آن بقول خودشان مينياتوريزه تقسيمات کشوری است ، قادر به بررسی و تجزيه وتحليل مستقل موضعگيريها و عملکردها از موضع مسلط نيستند ( حتی در فرض توانمندی در تجزيه و تحليل مسائل سياسی). و هر کس بصورت جزئی از کل حرکت ميکند و فقط اميد و اعتماد او وی را همراهی ميکند.

اطلاعات فرد مستقل نيست و از صافی سازمان گذشته و از طريق آنان و به صوررت بولتن های خبری داخلی که بوسيله مسئولين بالا گزيده شده ، به افراد سازمان ميرسد . از آن گذشته برای امثال ما که ديد سياسی بالائی نداشتيم و ۲۰ سالی هم از الآنمان جوانتر و بی تجربه تر بوديم و مدعی رهبری هم نبوديم و فقط ميخواستيم در کنار کسانی که ميگويند برای آزادی مردم می جنگند، برای آزادی مردممان حرکت کرده باشيم ، چاره ای جز اعتماد به گفته ها و خط و خطوط آنها باقی نميماند.

نميشد با ديدن هر حرکتی يا موضعگيری که با منطق فردی جور در نميآمد همه چيز را بهم زد و بيرون آمد. ناچار با خود ميگفتيم که ما که تمامی اطلاعات را نداريم و همه چيز را نميدانيم ، اينها هم که افرادی باسابقه و مبارزند ، پس حتما در اين زمان مصلحت جنبش اينرا اقتضاء می کرده و يا اگر به فلان شعار يا وعده عمل نشده(مثل شعار :اين ماه ماه خونه - خمينی سرنگونه،درسال ۶۰ )حتما بدليل پارامتر هائی بوده که بعدا وارد قضييه شده اند و در آن هنگام قابل پيش بينی نبوده اند و ...

تا روزی ميرسد که انباشت سوالات و ابهامات پاسخ نيافته ، تعادل کفه اميد و اعتماد فرد را با عملکرد مسئولان سازمان بهم بزند . از اين مرحله است که شخص مزبور چهره واقعی رهبری مجاهدين را ميتواند ببيند . چهره ای که از ويژگيهای بی بديل رهبری مجاهدين است و تضاد عميق شعار و عمل را کاملا به نمايش ميگذارد .

براستی که يک نگاه گذرا به عکس العمل آنان نسبت به معترضين درون سازمان گواه پوشالی بودن تمامی دعاوی دموکراتيک آنهاست. بعبارت ديگر تا روزی که چرخ دنده های حرکت فرد و سازمان هماهنگ می چرخند مشکلی نيست ولی از زمانی که اين چرخ دنده ها بهم گير کنند تو خالی بودن شعار های آنها خود را نشان ميدهد .

با آغاز اعتراض بر پيشانی شما سريعا برچسب " مسئله دار و بريده " می چسبانند و پيامد های آن آغاز ميشود . جوی برايتان ميسازند که تجسمش جز برای کسانی که در آن حضور داشته اند تقريبا غيرممکن است . فشار بر روی شما لحظه به لحظه است و خود را زير بمبارانی از نگاه و طعنه و نيش زبان مستمر "حزب اللهی" های سازمان و مسئولين مييابيد.

همانطور که در مقاله " شکست سکوت " نوشتم ، متاسفانه اکثريت بدنه و حتی سطوح بالاتر سازمان را ميليشياهای قديم سازمان تشکيل ميدهند که ۲۳ سال است که دنيا را از دريچه چشم آقای مسعود رجوی می بينند و اساسا درک و شناخت آنها از جهان و انسان و سياست و بد و خوب و... چيزی جز داده های سازمان نيست .

بعبارت ديگر آن نسلی که خمينی خواستار پرورش آن برای جمهوری اسلامی خودش بود،آقای رجوی برای " تنها آلترناتيو" آن ساخته است.

مسئولان سازمان در نشستهای درونی تر هميشه ميگفتند که بايد "من" افراد را شکست و آنوقت از خميره آن انسان ايدئولوژيک مورد نظر سازمان را ساخت .

بدين طريق باآغاز هر نوع انتقاد و ياحتی به صرف داشتن نظر متفاوت ، شما خود را زير جو سنگين اطراف خود در محاصره می يابيد و برای مقاومت در برابر اين جو بواقع بايد استوار و راسخ بود .

جوی که رهبری سازمان ميسازد سنگين و غيرقابل تحمل است . از نظر اعضاء سازمان شما از مبارزه "بريده" ايد و نميتوانيد حرفی داشته باشيد و هر چه ميگوئيد بهانه است .زيرا دنيا از چشم آقای مسعود رجوی (ونگاه کنندگان با ديد او ) به دو رنگ سياه و سفيد تقسيم شده و سفيد منحصر به سازمان مجاهدين آقای رجوی است. اين جو آنچنان سنگين است که حتی بعد از خروج از سازمان نيز از شر آن نميتوان بسادگی رها شدو اين دليل سکوت جدا شدگان تمامی اين سالهاست زيرا هنوز ميترسيديم که با افشای روابط ضد دموکراتيک درون سازمان مبادا به کيسه خمينی و آخوند ها ريخته باشيم .

و شما بايد آنقدر مقاومت کنيد تا روزی برسد که بتوانيد خود را از شر ايدئولوژی ساخته آقای رجوی نجات دهيد. امری که گاه چند سال طول ميکشد .

حال آيا منطقی بنظر نميرسد که بپرسيم سازمانی که با منتقد درون سازمانيش و قبل از قبضه قدرت چنين ميکند در موضع حاکميت با مخالفين خود چه ها خواهد کرد؟

و چنين سازمانی آيا ميتواند منش دموکراتيک داشته باشدکه ما به شورا و جبهه آن دل ببنديم؟

آيا بواقع آنقدر ساده انديش شده ايم که باور کنيم ميتوان بدون هيچ نوع انتقاداز خودنسبت به روش های پيشين ، ناگهان تغيير کرد واز خودبينی دست کشيد و به نظرات ديگران ارج قائل شد؟

بيائيد اول به شورای ساخت مجاهدين نگاهی بيندازيم و بعد به سراغ جبهه شان برويم زيراکه آنها در اثبات "دموکرات منشی" خود به ساختن شورای ملی مقاومت اشاره ميکنند . هر چند عناوينی از قبيل " تنها آلترناتيو دموکراتيک " و " رئيس جمهور منتخب مقاومت " و ملقب کردن خود به " مقاومت ايران " خود به خوبی گواه روشن انديشه های توتاليتاريستی و انحصار طلبانه رهبری سازمان است ، اما نفس وجود چنين شورائی ممکن است برای عده ای توهم ايجاد کند که انديشه های دموکراتيکی هم ميشود در مجاهدين خلق سراغ کرد .

زيرا که سخن يکی ديگر از سوختگان اين راه ، حقيقتی است که ميگويد: "سازمان مجاهدين خلق سازمانی متوهم و توهم زا ست ."

اما برای من که از نزديک شاهد رابطه سازمان و شورا ی ملی مقاومت بوده ام و تضاد آشکار شکل شورائی را با محتوای آن ديده ام ، اين شورا ياد آور دکورهای فيلم های هاليوودی است که در آنها شما قصر عظيم و با شکوهی را ميبينيد که در عالم واقع چيزی بيش از يک نما نيست و در پشت اين ديواره ها خبری از يک کاخ نيست و تماما دکور صحنه است . شورای ملی مقاومت نيز متاسفانه چنين است .

بخش اعظم اعضای آن و از چهره ترين هايشان امثال آقايان گنجه ای و دکتر شيخی و حاج حمزه و حاجی آقا مازندرانی که عنوان شخصيتها و حتی احزاب و جمعييتهای عضو شورا را يدک می کشند بواقع همان دکورهای صحنه اند .قبل از هرنشست شورا، مسئولان آنها در سازمان مجاهدين با تک تک آنها نشست می گذارند و به آنها ميگويند که در نشست شورا چه بگويند و چه نگويند و کجا موافقت يا مخالفت کنند . ضمن ياد آوری اين نکته که اکثريت افراد شورا را نفرات وابسته مطلق سازمان تشکيل ميدهند و اکثرا حتی در درون سازمان و يا در خانه جدا ولی به خرج سازمان زندگی ميکنند و با آنها تحت نام " قطب " ها برخوردی يک پرده ملايمتر ميشود .

روش نگاهداری شورا نيز ديدنی است . روزی که مسئول خانه شورا در پی خريد يک تلويزيون برای يکی از افراد شورا بود ، به شوخی ميگفت "... بيش از يک تلويزيون نميارزد ولی برای ... بايد يک ماشين ( اتومبيل ) بخريم ". و گاها بردن وآوردن لباسهای چرک عضو محبوب ديگری از شورا به لباسشوئی نيز بر عهده چند نفر از افرادخدمات و بقول خودشان بخش صنفی خانه شورا بود.

من در عدم ذکر نام ها قصد گرو کشی ندارم و در صورت لزوم اسامی را اعلام خواهم کرد . ولی عدم اعلام اسامی از اين زاويه است که بواقع فکر ميکنم اين آقايان که تعدادشان هم نسبت به اکثريت اعضاء شورا که وابسته صد در صد سازمانند،زيادهم نيست از غلظت روشهای ضد دموکراتيک روابط درونی مجاهدين کمتر آگاهی دارند .

آنها قدرت سازماندهی رهبری مجاهدين را می بينند و رژه های ارتش آن بعنوان قدرت نمائی آنها را کاملا متوهم ميسازد و لذا چشم به دانسته ها يشان نيز ميبندند.

سياست شورا سياست سازمان بود که گاه مستقيم و گاه بواسطه ، ديکته ميشد. اما بخش روابط خارجی يا ديپلماسی آن ديگر حتی نما نيز نداشت و فقط و فقط بخش ديپلماسی سازمان مجاهدين بود .

کسانی که عملکرد اين بخش سازمان را از نزديک ميشناسند بخوبی می توانند گواهی دهند که سياستها و عملکرد آن به واقع کمدی - دراماتيک غريبی بود .افراد مسئول فاقد سواد و صلاحيت لازم بودند و روشها هم روشهائی بواقع غير دموکراتيک و کوتاه بينانه بود. چنانکه گوئی برای مبارزه ای ۲ - ۳ ماهه برنامه ريزی شده بودند .( البته اين فضای هميشگی سازمان بود که تا چند ماه ديگر کار تمام است . )

عکس گرفتن با شخصيتهای سياسی داستانی خنده آور بود که نفرات بخش ديپلماسی گاه آنها را در راهرو يک پارلمان يا نشست و...گيرآورده و بعنوان دادن ليست شهدای مبارزه با خمينی (که به دکانی برای مجاهدين تبديل شده ) ، وزير يا نماينده مربوطه را نگاه ميداشتند و عکاس سازمان فورا عکس بر ميداشت و در صفحه اول نشريه مجاهد بعنوان حمايت فرد مزبور از سازمان چاپ ميشد .

يا امضا گرفتن های بی محتوائی که در خود بخش ديپلماسی گاها به شوخی آنرا حمايت قاليچه ای ميخواندند، و بيش از ۲۰ سال است ادامه دارد ! ظاهرا هدف فقط ايجاد شبهه و توهم در ديگران است .

يکبار يکی از اعضای شورا در قالب طنز معمول خود ، و نه بر سبيل انتقاد از مجاهدين ، گفت که مبارزه را به کوتاه مدت و ميان مدت و دراز مدت تقسيم ميکنند ولی مجاهدين هميشه در حال مبارزه کوتاه مدتند حتی اگر ۸-۹سال هم شده باشد ! ( اين سخن در سال ۶۸ زده شد )و اين گفته بواقع درست بود وآنها از تاکتيکهای مبارزه کوتاه مدت برای مبارزه ای که الآن ۲۱ ساله شده استفاده می کردند و ميکنند . ثمره اين شيوه ها هم به رفتن به عراق منجر شد .

در آن زمان ( سال ۶۵ ) آمدند و گفتند که وضع داخل طوريست که رژيم دارد سقوط ميکند و ما بايد در کنار مرز ها باشيم و اگر به نقشه نگاه کنيد ، در شمال ايران که شوروی است و ما هيچ امکان عملی در آن جا نداريم . در شرق هم که پاکستان آمريکائی است و افغانستان روسی و در گير جنگ . جنوب که آبست و در غرب هم ترکيه که حکومتی فاشيستی دارد و فقط عراق ميماند که ما از فرصت جنگ آن با رژيم ( از نظر آنها جنگ عراق با مردم ايران نبود و فقط با حکومت ايران بود ) سود جسته و از خاک آن برای مدتی کوتاه (که آنرا بعدا ماکزيمم يکسال ناميدند ) ، برای رفتن به داخل ويکسره کردن کار رژيم استفاده خواهيم کرد . و حال ۱۶ سال است که در آنجا قفل شده اند .

البته بعد فهميديم که آقای مسعود رجوی را از فرانسه جواب کرده بودند و با "ديپلماسی درخشان " سازمان مجاهدين هيچ کشور ديگری هم آنها را نپذيرفته بود. خود آقای رجوی مايل به رفتن به کشور سوئيس بوده ولی گويا مقامات رژيم فهميده و با دولت سوئيس برای دستگيری مسعود رجوی وارد مذاکره شده بوده اند و سازمان از ترس دستگيری و استرداد وی به تنها جائی که برايش مانده بود روانه شد و چنانکه ميبينيم بدين طريق سرنوشت خودش را به سرنوشت يکی از مخوف ترين ديکتاتوريهای منطقه گره زده است .

سرنوشت جبهه همبستگی پيشنهادی مجاهدين نيز هرگز نميتواند بدور از ناريخچه مجاهدين و شورايملی مقاومت آن رقم بخورد .

بنظر من ميرسد که خوشباوری زيادی ميخواهد که چشم بروی تمامی واقعيتهای اين ۲۳ - ۲۴ سال ببنديم و تصور کنيم که مجاهدين يکشبه دموکرات شده و حق و حقوق ديگر نيروهای اپوزيسيونی که تا ديروز هر نوع ناسزائی را نثارشان کرده و خائن و مزدورشان ميناميدند باور کرده اند . زيرا بهتر است بجای قسم حضرت عباس آزادمنشی ، فکری بحال دم خروس عدم انتقاد از خود و گذشته تکروانه ۲۱ ساله شان بکنند .

معتقدم که از آن دسته از نيروهای سياسی که در توهم مجاهدين باقی مانده اند و قدرت سازماندهی آنان را با توان مردمی - سياسی آنها اشتباه ميگيرند و قصد تشکيل جبهه با آنان دارند نيز بزودی توهم زدائی خواهد شد . مگر آنکه برای آنها هم بواقع داستان داستان قدرت باشد و نه درد مردم و آزادی آنها . آينده و تاريخ داور ی خواهند کرد.

 

(انتشار اين مقاله بدون موافقت نويسنده مجاز نميباشد .)

iranparvaresh@hotmail.com