دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۱- ۱۶ دسامبر ۲۰۰۲

سکوت چرا؟

صفرخان اجنبی پرست، وطن فروش و آدم کش؟

گردانندگان تلويزيونهای باورمند به بازگشت نظام موروثی حتی از ذکر خبر درگذشت صفرخان خود داری کردند و تنها آقای ب. صوراسرافيل لطف خود را شامل اين فرزند قهرمان ايران نمودند و با اطلاق واژه هايی چون اجنبی پرست، وطن فروش و آدم کش صفرخان را به باد دشنامهای سخيف گرفتند

حميد داديزاده

اخبار روز

وقايع چنان سريع ميگذرند و رويدادها پشت سرهم شتابناک چنان در حرکتند که انسانها در ميمانند که در اين رهگذر تند حوادث چگونه واکنش نشان دهند. امروزها خبر مرگ صفرخان يکی از اين رخدادهها بود که بخش وسيعی از رسانههای تصويری و شنيداری خارج از کشور از طرح آن خودداری کردند و عليرغم اينکه برخی از اين رسانهها آذربايجان را قلب ايران و کردستان را مهد تمدن ايرانی مينامند از ذکر صريح و روشن رويدادهای اين مناطق به حاشيه رانده شده هنوز هم امتناع ميکنند. گردانندگان تلويزيونهای باورمند به بازگشت نظام موروثی حتی از ذکر خبر درگذشت صفرخان خود داری کردند و تنها آقای ب. صوراسرافيل لطف خود را شامل اين فرزند قهرمان ايران نمودند و با اطلاق واژه هايی چون اجنبی پرست، وطن فروش و آدم کش صفرخان را به باد دشنامهای سخيف گرفتند. آقای صوراسرافيل که بيش از دو دهه است که از مرزهای ايران در خارج است به کسی اتهام اجنبی پرست و مزدرو ميزند که ۳۲ سال در سراسر ايران زندانی بود و حتی در خارج از وطن خويش زندگی نکرد و هنگام مرگ آثار ضربات آدم کشان دو رژيم بر بدن او هويدا بود. ايران پرستی دروغين آنها به انها اين اجازه را نداد که از حقوق ابتدايی يک ايرانی، که دهه ها زندانی رژيم گذشته بود، حتی به طور سطحی پس از وفاتش، سخنی به ميان آورد. اما من خيلی ساده برای نسل جديد که از طريق رسانههای الکترونيکی به اين نوشتهها دسترسی دارند و دارای وجدان بيدار و روحی پاک و بيغرض هستند عظمت کار صفرخان يا صفر قهرمانيان را با مثال زندگی خودم توضيح ميدهم:

حوالی آذرماه ۱۳۲۷ صفرخان روانه زندانهای آريامهر ميشود و من چشم به جهان ميگشايم و ۲۵ آبانماه ۱۳۵۷ که صفرخان از زندان اوين تهران آزاد و به تبريز ميآيد، من تحصيلات دانشگاهيام را تمام کرده، سربازی رفته و شش سال هم معلمی کرده بودم. سفر زندگی صفرخان را من اين گونه و با اين تمثيل بيان ميکنم و چه خوب از خود صفرخان بشنويم: «من بير اينسان عومرو زيندانلار گوشه لرينده قالميشام» من به اندازه طول عمر يک انسان در گوشه زندانها ماندهام.

اما صفرخان برای من در جهان امروز و با ويژگيهای جديد، چه مفهومی دارد:

در بررسی نمادهای برجسته فرهنگ و نشانههای هويت مليتهای محروم در جوامع چند فرهنگی چون ايران، صفرخان به عنوان نماد و سمبل بارز يک مليت به حاشيه رانده شده است، مليتی که سياستهای فرهنگزدايی acculturation و استحالهگری در فرهنگ حاکم تلاش دارد از مطرح شدن اين نشانهها و نمونهها بپرهيزد. صرف نظر از اين که حرکات فرقه دموکرات آذربايجان، در آن مقطع حساس و پيچيده تاريخی، که استالينيسم بر انديشهها حاکم بود، چه مسيری را ميخواست طی کند، چهرههای ماندگار و يادگارهای زنده آن دوران در شهرهای آذربايجان، از زندهدلی، شادمانی، پرمهری، جو صلح آميز و آشتيجويانه در عرصه روانی و از فعاليتهای ماندگار در عرصه اقتصادی و بويژه تعليم و تربيت به زبان اصيل مردم آذربايجان، در آن مقطع يک ساله سخن ميگويند. صفر خان نمادی است اصيل از فرهنگ و هويت مردم آذربايجان، نمادی که از سدهها و دههها قبل در معرفی موجوديت فرهنگی و شخصيت تاريخی مردم آذربايجان توسط ديگر نشانههای برجسته اين سرزمين همانند اسطورههايی خودنمايی می کنند، همانند بابک خرمدين، ستارخان، باقرخان، شيخ محمد خيابانی، بهرنگی و ديگران که فهرست همچنان ادامه دارد. بنابراين صفرخان نمادی است از مقاومت يک ملت ديرسال که فرهنگ و هنر و پروسه توسعه و شکوفايياش دچار «يخبندانهای تاريخی» يعنی وقفههای ديکتاتوری شده است. مقام موقعيت صفرخان را بيش از همه مردم آذربايجان با گوشت و پوست خويش لمس ميکنند. صفرخان يک متن است. متنی که فرزندان آذربايجان هرروز او را خوانده و از نو معنی خواهند کرد. متنی ماندگار در دل تاريخ و اعماق آرزوهای مردم. او همچنان پرچمی است که مدام در اهتزاز است. هرچند که ميل به کتابخوانی نداشت و چهرهاش رنگ روشنفکری نگرفت و ۳۲ سال زندان و جو مختنق دوره جوانياش او را از علم و دانش محروم کرد، اما وجود او، حضور او و زبان شيرين آذری او متنی است روان، از هر متن ادبی خواناتر و از هر نغمهای زيباتر، که نام او را چوپانان در سينهکوههای آذربايجان و دهقانان در قعر درهها و دامن تپهها سر خواهند داد و عاشقان آذربايجان در سازهای خويش از سوز مرگ فرزند زبان بسته خويش خواهند نواخت.

صفرخان هرچند به کل مردم ايران و نيز به مليتهای رنج کشيده جهان تعلق دارد، اما فقر فرهنگی جامعه ما و طوقهای تيز شونيسم مضاعف حاکم هرگز امکان رشد و پيشرفت به اين انسان آزاده را نداد و او را در دو دهه اندی اخير در کنج خانه نگه داشت.

صفرخان در خصلتنگاری فرهنگ ايران يک فرد نيست، بلکه يک پديده است. او نماد اعتراض به جرثومه و تنديس ديکتاتوری است که موجوديت زبانی، فرهنگی و اصالت خلقی را به رسميت نميشناسد. صفرخان را بايد در قلب و دل ميليونها دهقان، روستايی و محرومان کورهپز خانهها و خوشنشينانی جست که همچنان از حقوق طبيعی و از ابتداييترين مزايای شهروندی مدرن محرومند. در شهرها و روستاهای خويش دسترسی به ابتداييترين خدمات فرهنگی، ادبی و هنری به زبان خويش را ندارند، سياستی که سبب عقبماندگی و توسعه نيافتگی اقتصادی و از سويی خجلتزدگی و روانپريشی مليت بزرگی است. آنان با زبان حال خويش، اين پرسش را دارند که چرا در جامعهای که از هر دو نفر يک نفر آذری است، امکانات قانونی برای رشد مدنيت و حقوق شهروندی آنان به رسميت شناخته نشده است؟ مقاومتهای صفرخانها، تلاشهای بهرنگيها، ايستادگيهای ستارخانها و ديگران گام به گام شکوفههای شکوفندگی فرهنگی اين خلق و ساير مليتهای دربند را بارور ميکند و نسل نو در حال زايش و رويش است که رويکردی دگرگونه با مسايل فرهنگی و هويتی دارد. روی کردی که از فردايی صلح آميز، آشتيجويانه و وحدت طلب دارد. رشد و گسترش نشريات به زبانهای غيررسمی، طرح مداوم ضرورت طراحی اورتوگراف و الفبايی جديد برای اين زبان توسط کارشناسان و زبانشناسان و تلاشهای متخصصين زبان و ادب آذری در بازخوانی فرهنگ اين مليت اصيل نشان از اين سخن نيک دارد. بهرحال صفرخان اين نماد حضور مداوم زبان شيرين آذری و فرهنگ قديم آن و اين سمبل مقاومت در برابر استبداد در قلب و در آرزوهای ميليونها انسان محروم از فرهنگ و زبان خويش زنده است.

طغيان صفرخان عليه ظلم اربابها و فئودالها و ژاندارمها هرچند سفر زندگی او را به زندانها کشاند، اما صفرخان آن قدر زنده ماند تا قدرشناسی فرزندان سرزمين خويش را نظارهگر باشد. او آن قدر زنده ماند تا چهرههای مصمم و پيگير جوانان آزاديخواه آذربايجان را ببيند که با گامهای مطمئن در پی اثبات هويت انسانی و اصالت خويشند. اما هرچند آرزوهای صفرخان در برچيده شدن بساط فئودالها و ستم اربابان به تحقق پيوست، اما به سبب انتقال قدرت از استبداد سلطنتی به استبداد دينی ستم مضاعف عليه مردم همچنان ادامه يافت و در مواردی عمل کرد جباران دينمدار روی ژاندارمهای سابق را نيز سفيد کرد.