شود آيا
تكرار نكنيم اشتباهِ سالِ 56 ؟
( بخشِ اول ) :
«
شمشير ِ چوبين ِ مبارزه » ، کنابی ار: فريدون ايل بيگی
محمد ايل بيگی
از ديدگاهِ من ، سالِ سرنوشت ساز ، نه سالِ 57 – كه سالِ
56 - ، بود . اگر شناختِ درستي از مذهبيون - و سركردهُ آنروزيِ شان ، يعني خميني
- داشتيم ؛ اگر خود ، خودمان را كِت بسته ، دودستي و چهار دستي در اختيار امام قرار نمي داديم ؛ اگر نوشته هايِ او و ديگر
سردمدارانِ مغول° حمله كنندگان را خوانده بوديم ؛ اگر باور داشتيم
كه عيسي به دين و موسي به كيشِ خود ( سينه زدنِ محرم
وارِ لائيك ها پشت سرِ امامِ يعني چه ؟ ) ؛ اگر درك مي كرديم كه سرنگونيِ رژيم ِ پهلوي كه صد البته لازمست - اما نه به قيمتِ قرن
ها به عقب پاپس كشيدن – وبروشني در همان زمان ( ونه ماه
ها و سالهاي ِ بعد ) اعلام مي كرديم كه تنها وجهُ مشتركمان با مذهبيون در
سرنگونيِ رژيم ِ وابسته ست و در ديگر موضع گيريِ شان مارانيست نه تنها همراهي -كه
سفت و سخت منتقديم ؛ واگر ...
واگر...
و سال ِ سرنوشت ساز ، نه سالِ آينده كه
امسال ست . اما چه مي بينيم ؟ دارند دخيل مي ببندند به يكي از جناح ها ( يا در
واقع دارند بنيه و جان و توان ميدهند به يكي از آنها ) . و بعد دوباره دردمندانه
به سر ِ خود خواهند كوفت و روز از نو و روزگار از نو ...
به جراُت مي توانم به
گويم كه درآنزمان از اندركساني بوديم كه حنجره مان را تا آنجا كه
مي توانستيم پاره مي كرديم كه بابا داريد خودرا از صخره با سرعتِ وحشتناك
به تهِ دره مي اندازيد - اما كو گوشِ شنوا ؟ بايد گفت كه دم و دستگاه
نداشتيم و با دم و دستگاه داراني كه تماس داشتيم
، موضع گيريِ مانرا خيانت به انقلاب و بويژه به رهبرِ
انقلاب مي دانستند . ما از رويِ علمِ غيب آن حرف ها را نمي زديم ؛ نوشته هايِ امام و ديگر مذهبيونِ سرشناس را از سالهايِ قبل دنبال
مي كرديم و مي ديديم آيندهُ امروزي را در
نوشتهِ هايشان .
د.بهروزی [ فريدون ايل بيگی ] - كه 22 شهريورِ 81 ، دوسالي مي شود كه ديگر در ميانمان نيست - ، تنهاكسي بود كه در
همان سالِ 56 به صراحت نوشت كه اگر جناحِ راديكال
– يعني راست ترينِ - مذهبيون ( شيفته گانِ امام ) به سر
ِكار بيايند ، سر و كار خواهيم داشت با يك رژيم ِ سراسر
فاشيستي ( و اين مدتها پيش از شنيدنِ صدايِ پايِ
فاشيسم توسطِ علي اصغر ِ حاج سيد جوادي !
) . در كتابِ قانونِ اساسي ايران يا شمشيرِ چوبينِ
مبارزه ( كه به خاطر ِ تهديداتِ انقلابيون
، مي شود گفت كه تقريبا مخفيانه – آنهم در خارج ازكشور ) ، پخش كرد و به
سبب نداشتنِ امكانات ِ پخش وسيع ، چند ده نفري بيشتر آنرا نخوانند و نسخه هاي
" باد كرده " را در همانزمان به كتابخانه هايِ تمام ِ دانشگاههاي موجودِ
آنروز ايران فرستاد ( آيا هنوز باقي اند ؟ ) ، با آوردنِ فاكت هايِ بسيار ، هر
آنچه كه در اين همه سالهايِ حكومتِ اسلامي بر ما رفته است را پيش بيني كرد .
در زير ، ابتدا برچيده ها ئي از كتابِ شمشير ِ چوبين مبارزه مي آورم و پس آنگاه شعاري از من –
كه در ابتدايِ كتاب آمده است . تنها لازمست كه توضيحي بدهم : هر آنچه در شعارِ زير
آمده است ، امروز هم قبول دارم ، به جزء آنجا كه
مي گويم . " 15 خرداد / با نام ِ پانزده هزار شهيد در تاريخ ثبت شد
" . گويا رسم ِ آن روزگار بود كه همه چيز را گنده مي بايست كرد – امروز هم ؟
در آن زمان ، كنفدراسيون – و به طبع آن ، روزنامه هاي خارجي و جوامعِ حقوقِ بشري -
، سخن از صد هزار زنداني سياسي در ايران مي
دادند ، اما امروز همان زندانيانِ سياسيِ سابق ( كه با تعداي از انها صحبت كرده ام
) ، مي گويند كه 5 يا 6 هزار نفري بيشتر
نبودند – و بهمين خاطر اين قسمت را در
زير قرمز كرده ام و در مابقي دست نبرده ام .
در موردِ كتاب : اگر هر سايت و فردي ديگر به خواهد آنرا
منتشر كند مي تواند با من تماس بگيرد تا متنِ كامل را بفرستم : Milbeigui@ aol.com
17 مردادِ 81
اگر در
دههء دوم شهريور ماه 1357، اين جناح ، بفرضِ محال ، بقدرت ميرسيد ، زندانها وشكنجه
گاهها مجددا از كمونيستها پر ميشد و صحنه هايِ
شلاق زني از زندانها به خيابانها كشانده ميشد . اين جناح پس از استقرار و
استحكامِ پايه هايِ قدرتش سرنوشتي براي زحمتكشان تدارك ميديد كه اگرنه
بدتر ، بهتر از وضعيتي كه قدرت حاكمِ امروز برايشان فراهم كرده است نمي بودl (...) در انوقت اگر اين جناح به قدرت مي رسيد ، سرمستيِ پيروزي بر رژيمِ منفورِ پهلوي چند صباحي سايه بر ماهيتِِ واقعي آن
مي انداخت . بيداري از يك روياي شيرين
( برايِ تمامِ
كساني كه فريبِ ظاهرِ " راديكال " و انقلابيِ " شعارهاي
اين جناح را خورده بودند ) البته فرا ميرسد
و خيلي هم زود فرا ميرسد و شايد خيلي دير
. يك بيداريِ دردناك .
( همان ، صص 40-41 )
lجناحِ " راديكال"
بويژه در شهريور ماه 57 خيال ميكرد كه با تسخيرِ
قدرت يك گام بيشتر فاصله ندارد و
از اين نطر بي واهمه شروع كرده بود به چنگ
و دندان نشان دادن (…) چند نمونه از اينها : بيرون كردن نيروهايِ چپ ( ونه الزاما
كمونيست ) از تطاهرات بدليل ارائهء شعارهايِ غيرمذهبي با اين استدلال كه : اينجا حيطهء
قدرت مذهب است و " كمونيستها " حق ابراز وجود ندارند . در جريان تظاهرات
، زنان و دختران آگاه وطن ما براي اينكه حق
شركت در تظاهرات را داشته باشند و بتوانند
خشم طبقاتي خودرا ( حتي تحت شعارهاي تحميلي ِ مذهبي ها ) فرياد بكشند ، مجبور
بودند چادر بسر كنند (…) .
( همان
، ص 76 )
ما برخلاف كسانيكه بر روي كاغذ ماركسيست اند و نه در
تحليل ، تكيه كردن برروي خطراتِ عظيمي كه
جناحِ "راديكال" و نه مذهب ( مبارزهء
ماركسيستها و طبقه، كارگر بارژيم سرمايه داري وابسته به امپرياليسم ، مبارزهء طيقاتي است و نه مبارزه با مذهب ) براي جنبشِ خلقهايِ ايران دارد را ضربه زدن به جنبشِ توده
أي نميدانيم . كاملا برعكس معتقديم كه اگر
همين امروز ، در اين لحظاتِ بسيار حساس از
تاريخ كشور ما ، برعليه اين جناح موضع نگيريم و ماهيتِ واقعي آنرا افشاء نكنيم به
جنبشِ خلق و طبقهء كارگر ضربه زده و به آن
خيانت كرده ايم (…) بيان ِ حقيقت امروز دشوار
است و خيلي ها را شوكه خواهد كرد و حداقل به تاسف وا خواهد داشت و فردا ، هيچ كاري
از ارائه " تحليلهاي علمي " و انتقاد از خود ، ساده تر نخواهد بود
.
( همان ، ص 43 ) .
برخورد
اين جناح با قانون ِ اساسي ايران بسيار زيركانه است : بي آنكه هيچگاه قانونِ اساسي را تائيد كند ، رژيم را به تخطي و به
تجاوز به آن محكوم مي كند . با اينهمه ، ميدانيم كه جناحِ " راديكال " عميقابا قانونِ اساسيِ فعليِ
ايران ( و يا با هر قانونِ اساسي
ديگر ) مخالف است . قانونِ اساسي "حكومت
اسلامي " ، قرآن است (…)
( همان ، ص 50 )
الفاظ
ارتجاعي ، مترقي ، محافظه كار ، انقلابي ، از جمله الفاظي بشمار ميروند كه درداخل
و خارج از كشور بجا وبيجا بكار ميروند كه نه تنها با معانيِ لغوي بلكه با مفاهيم ِ سياسي آنها هيچ ربطي
ندارند . مثلا واژهء ارتجاعي غالبا
بصورتِ يك نوع دشنام درآمده است ، و
غالبا بيمورد بكار ميرود ، مثلا يك فرد
يا يك گروه ماركسيستي را كه با نظرمان يكي نيستند ، غالبا " ارتجاعي " ميخوانيم
و يا اينكه برعكس ، يك فرد يا يك گروه
بايك جهان بيني عقب مانده را "مترقي "
و " انقلابي " نام ميدهيم
( … از نظر ما ) يك نظر يا يك عقيده يا يك مسلك وقتي ارتجاعي است كه از هر چيز نو
هراس دارد ، دشمنِ پيشرفت و ترقي است ، منكرِ سيرِ تكاملِ جامعه
و مخالفِ حركت است . همواره چشم
به گذشته دارد ، واپس مانده است و عجيب اينكه به واپس ماندگي خود افتخار مي كند .
به آياتِ آسماني و قوانينِ ازلي و ابدي معتقد است . رودخانه نيست كه به
دريا ريخته شود ، آب راكد بركه است وبه
حوضچه أي دلخوش دارد ( بشرطي كه " كر " باشد ) .
( همان ، صص 72 – 73 )
گفتند : " از مقالهُ توهين آميز شروع
شد "
گفتند :
" از مقالهُ توهين آميز شروع شد "
صدها مقاله در باره يِ اين مقاله يِ توهين آميز نوشتند
اما حتي گوشه اي از آن را نيآوردند
و من نمي دانم چه توهين هائي شده بود .
گفتيم :
از مقاله يِ توهين آميز شروع نشد
از روزي كه ما كار كرديم و آنها بردند شروع شد
از روزي كه ديديم قصر هايشانرا بر رويِ شانه هايمان ساختند
از روزي كه فقر و فلاكت بيداد ميكرد
از روزي كه كرايه يِ خانه سر به فلك زد
از روزي كه سقفِ اتاقِ سردِمان وادارِمان كرد
كه به بيرون بزنيم
از روزي كه از ده روانه يِ شهرها شديم
از روزي كه سر بر اسفالت خيابانها گذاشتيم و خوابيديم
از روزي كه در بدر بدنبالِ كار گشتيم و چيزي گيرِمان نيآمد
از روزي كه از هر خانواده يكنفر در تبعيد بود
از روزي كه از هر خانواده يكنفر در زندان بود
از روزي كه از هر خانواده يك نفر را شكنجه دادند
از روزي كه از هر خانواده يك نفر را تير باران كردند
از روزي
كه فهميديم ديگر چيزي برايمان باقي نمانده تابرايِ حفظ كردنش قفل بر دهان زنيم و/ زنجير
برپا .
در ابتدا گفتند بگوئيم : " شاه بايد سلطنت كند ، نه حكومت
" "
و ما گفتيم : " مرگ بر شاه ! "
" مرگ بر خاندانِ منفورِ پهلوي ! "
گفتند : كركره يِ مغازه ها را پائين بكشيد و در خانه
" متحصن " شويد
و ما به خيابانها سرازير شديم و فرياد كشيديم :
" زندانيانِ
سياسي را آزاد كنيد ! "
شريعتمداري گفت :
" بايد با حكومت راه آمد "
خميني گفت :
" شاه بايد برود "
و ما عكسِ خميني را رويِ دست بلند كرديم
خميني اگر مي كفت :
" بايد با حكومت راه آمد "
ما عكس ِ اورا پاره مي كرديم .
حسينيه ،
تكيه .
مخالفينِ واقعي در زندانها بودند
در تبعيدگاهها بودند
در گورستانها بودند
در شكنجه گاهها بودند
- راهِ ارتباطِ مارا با آنها
بسته بودند
و ما روانه يِ مسجدها شديم .
" مخالفين " از مسجد
برايِ به سرِ عقل درآوردنِ رژيم استفاده كردند
مارا روانه يِ خيابانها كردند
و آنگاه كه در زد وبندهايِ سياسيِ شان " پيروزي
" هائي بدست آوردند
" تندرو " ها مانرا درميدانِ ژاله – ميدانِ
شهدا -
تنها گذاشتند :
- زد وبند هايِ سياسي ِ شان با اين " تندرو " ها
به خطر افتاده بود .
1
15
خردادِ 42
با نامِ پانزده هزار شهيد در تاريخ
ثبت شد
- آنسان كه 28
مردادِ 32 -
و پيشتر از آن انقلابِ مشروطه با هزاران شهيد .
1
بعد از هر شكست
هزاران شهيد
بعد از هر شكست
سئوالي تازه :
" به جستجويِ كدامين راه بايد رفت ؟ "
بعد از هر شكست
سازماندهي ها
دست به تشكيلات زدنها
جنبش را در راستاي اش انداختن ها
و هرگاه كه جنبش در راستاي خود افتاد و جايِ پايِ خود
را محكم ميكرد
رژيم به " مخالفين " امكانِ حرف زدن ميداد
امكانِ بيرون دادنِ روزنامه هايِ
" نيمه مخفي "
امكانِ " مخالفت كردن "
و جنبش يكبارِ ديگر بدامِ " مخالفين " مي افتد
يكبارِ ديگر از آنها پيروي
مي كند
رژيم دست به شناسائي ها ميزند
" تندرو " هارا مي شناسد
" تندرو " ها را حذف ميكند
و " مخالفين " كه نقشِ خودرا بازي كرده اند
منتظر مي مانند تا يكبارِ ديگر رژيم را از خطر نجات دهند
تا آمريكا را از خود نرنجانند
تا كمونيست ها
ميدان پيدا نكنند
تا توده ها " تند رو " نشوند
تا اركانِ رژيم به لرزه نيفتد
وتا حگومت به دستِ توده ها نيفتد .
فروغ دهکردی [ محمد ايل بيگی ] - 3 آبانِ 57
شود
آيا تكرار نكنيم اشتباهِ سالِ 56 ؟
(
بخشِ دوم )

فريدون
ايل بيگی
طرح از ناهيد

برچيده هائي از كتابِ : فدائيانِ اسلام نوشتهُ : و . رازی ( فريدون ايل بيگی )
Yann Richard : L’organisation des fedâ’iyân-e eslâm , mouvement
intégriste musulman en Iran (1945 – 1956 ) .
در
كتاب :
Radicalismes
islamiques ( Tome I ) , Editions L' Harmattan , 1985 , PP23–82 .
l آيت الله
كاشاني از فدائيانِ اسلام به عنوانِ عمالِ بي ارادهء خود استفاده ميكرد و نواب صفوي و دوستانِ او از نفوذِ و قدرتِ فوق العادهء كاشاني سود ميجستند زيرا بخوبي ميدانستند كه بدونِ حمايتِ
كاشاني
حتي يكروز هم دوام نخواهند آورد . با اينكه
فدائيانِ اسلام همواره از كاشاني بعنوانِ " رهبر كبير
" خود ياد ميكنند ، روابطِ آنها ، برخلافِ ادعايِ فدائيانِ اسلام ، همواره
چندان حسنه نبود . آيت الله كاشاني
هرجا كه منافعِ خاصِ او ايجاب ميكرد ، به توقعاتِ فوقِ ارتجاعيِ فدائيان
اسلام ( مثلا در زمينهء " بيرون ريختنِ
زنان از ادارات ) ، مهار ميزد . كاشاني قشريت و تحجر فكري شيخ فضل الله ها ،
نواب صفوي ها و رهبرانِ كنونيِ جمهوريِ اسلامي را نداشت واز نوعي بينشِ
سياسيِ بورژوائي برخوردار بود .
( ص 128 )
اگر پيوندِ آيت الله خميني با فدائيانِ اسلام در طيِ چهل سالِ اخير محتاج به تحقيقِ وسيع تر و فاكتهايِ بيشتري است
( و ما در اينجا با طرحِ مساله و بدست دادنِ
سر نخ ها از محققان و مورخان برايِ اثباتِ آن ياري مي طلبيم ) ، رابطهء تنگاتنگِ
فدائيانِ اسلام با آيت الله كاشاني ، لااقل از سالِ 1325 به اين طرف
، از موضوعاتِ كاملا شناخته و اثبات شده
است
( ص 14
)
هر چند كه برداشتهايِ خودرا در وجودِ پيوند
بينِ آيت الله خميني/
فدائيانِ اسلام/ قتلِ كسروي [ داريم ، اما ] ، هنوز [ اين برداشتها را
] برايِ اثباتِ اين پيوند و رابطهء مستقيم [ ... بينِ آنها را
] كافي نميدانيم [... و ] اين امر محتاج به تحقيقِ بيشتر و دسترسي به شواهد و اسنادِ
جديدتري است . با اينهمه ، در خوشبينانه ترين حالات [...] لاقل در وجودِ رابطهء غيرِ مستقيم بينِ آيت الله خميني / فدائيانِ اسلام / قتلِ كسروي ، ترديد نمي توان داشت .
( ص
17 )
افرادي
نظيرِ آيت الله خميني
[...] مي كوشيدند با نوشتنِ كتابهائي مانند " كشف الاسرار " نه تنها
" برادرانِ ايماني " را تحريك كنند كه " قلمهايِ خونين و مسموم " و " ننگينِ " كسرويهايِ " خبيث " را
بشكنند بلكه از " ملتِ غيورِ قرآن "مصرانه بخواهند كه" تخمِ
اين ناپاكانِ بي آبرو " ، "
كودن " ، " فتنه انگيز " ، " ماجراجو " ، " طرار
ياوه سرا " ، " عقل و خرد
باخته و افسار گسيخته " ، "
هرزه گو " ، " مردِ
افيونيِ آميغ و آخشيج تراش " ، " آشوب طلب " ، " بيخردِ
خالي از دانش و خيانتكارِ بي ارزش " ... را " از رويِ زمين " براندازند . =
( ص 18 )
=داخلِ گيومه ها همه به نقل از " كشف الاسرار " اند .
و امروز ، در رژيم جمهوري اسلامي ،
كه آرزوهايِ چهل و چند سالهء آيت الله خميني و آرزوهايِ سي و چند سالهء
فدائيانِ اسلام و سايرِ مرتجعين تحقق يافته است ، " پاكسازيِ " زمين از وجودِ " جرثومه هايِ فساد كه موجبِ تشتتِ وحدتِ اسلامي و اخوتِ قرآني
" و "
آتش ِ فتنه گري و تفرقِ كلمه " اند ، با ابعادِ پيوسته در
حالِ گسترش ، ادامه دارد . چراكه جامعهء ايده آل جمهمور يِ اسلامي
يعني جامعهء گورستاني ( كه شاه در ايجادِ آن آنهمه للاش كرد و ناكام ماند ) ، عليرغم تمامِ جناياتِ و وحشيگريهايِ پاسدارانِ
ارتجاع و محلل هايِ سرمايه داري ، هنوز تحقق
نيافته است . چرا كه مبارزهء مرگ و زندگي بينِ كار و سرمايه ، بينِ جهل و آگاهي ، بينِ
اسارت و رهائي ، هنوز خاتمه نيافته است .[...] رژيمِ جمهوريِ اسلامي ، برايِ استحكامِ
پايه هايِ متزلزلِ حكومتِ جابرانه اش همچنان
خون ميطلبد .
( صص
26-27 )
اين چه معمائيست كه از صد سالِ پيش تاكنون
، هرگاه كه توده ها بخاطرِ آزاديهايِ دموكراتيك و مبارزه با امپرياليسم ( امپرياليسمِ
انگليس - امپرياليسمِ
روسيهء تزاري- امپرياليسمِ آمريكا ) بپا خاستند ، بلافاصله پس از مدتي ، ميرزا حسن آشتياني
، شيخ فضل الله نوري ، آيت
الله كاشاني و آيت الله خميني را
در مقابلِ خود يافتند . عليرغمِ تمامِ هوچيگريها
بالاخره بايد باين سئوال مشخص پاسخ داده شود : چه رابطه اي در اين تقابل مداومِ
روحانيت با خواستهايِ دموكراتيك و ضدِ امپرياليستيِ توده ها وجود دارد ؟
(
صص 28-29 )
در رژيمِ جمهوريِ اسلامي ، حاكمانِ جديد و پا منبريهايِ
آنها بارها برويِ اين نكته انگشت گذاشته و بدرستي گفته اند كه اكثرِ رهبرانِ جبههء ملي و دكتر مصدق ، خواهانِ سرنگونيِ رژيمِ شاه نبودند بلكه ميخواستند كه شاه
سلطنت كند ونه حگومت . البته آنها با بيانِ اين
نكته ، فقط نيمي از حقيقت را ميگويند و نيم ديگر آنرا ، كه در لايِ عبا ويا
در جيبِ قبا پنهان ميكنند اينست كه در آن
ايام ، كلِ روحانيت ، هم با سلطنت كردن شاه موافق بودند و هم با حكومت كردنِ او
. مهمتر از آن اينكه : نه تنها روحانيت در مجموع
بلكه حتي يك روحاني ( بويژه از ميانِ
حاكمانِ جديد و طرفدارانِ بظاهر گوناگونِ آنها ، كه امروز مدعي هستند همواره دشمنِ رژيمِ سلطنتي و " ضدِ طاغوت
" بوده اند ) را نميتوانيد بما نشان
دهند كه در آن ايام با رژيم سلطنتي مخالفت كرده باشند [...] بلكه برعكس : پس
از شكستِ كودتايِ 25 مرداد و فرار شاه ، روحانيت در مجموع ( البته حاكمانِ جديد و طرفدارانِ آنها جزء شان بودند ) عقيده داشتند كه برايِ نجاتِ
اسلام ، شاه بايد به ايران برگردد و
گرنه " دين و مملكت هردو از دست خواهد رفت .
( صص 31-32 )
دكتر مصدق هيچگاه كمترين قولي به فدائيان اسلام
نداد . بچه آخوندي مانند نواب صفوي ( كه امروز بعنوانِ يك قهرمانِ بزرگ معروفي ميشود
) ، حقير تر از آن بود كه يك شخصيتِ بين المللي نظيرِ دكتر مصدق باو توجه داشته
باشد تا چه رسد كه قولِ استقرارِ حكومتِ اسلامي را به او بدهد .
( ص 37 )
گفته ايم و لازمست هربار بگونه اي تكرار كنيم
كه قيامِ مسلحانهء بهمن ماهِ توده ها و سرنگونيِ رژيمِ جنايتكارِ پهلوي ، اگر به فاجعه اي بنامِ رژيمِ جمهوريِ اسلامي
منتهي نميشد و اين فاجعه [...] آثارِ
ويرانگرانهء خود را وجب به وجب از خاكِ اين سرزمين برجا نميگذاشت ، بحث در بارهء فدائيانِ
اسلام موردي پيدا نميكرد زيرا كه در بررسيِ تاريخِ سي سالهء اخيرِ ايران ( تاريخ بمفهومِ واقعيِ آن و نه به روايتِ جمهوريِ اسلامي ) ، نقشِ فدائيانِ
اسلام آنچنان ناچيز است كه در شرايطِ عادي ، اشاراتي كوتاه ( در زمينهء نقشِ غالبا
خائنانهء انها ) ، بسنده بود .
( ص
38 )
آيت الله كاشاني [...] نميتوانست فقط يك
رهبرِ مذهبي باشد و بنا به اصطلاحِ معروفِ جمهوريِ اسلامي ، يك رهبرِ مذهبي - سياسي بود . و به تعبيرِ درست تر
( بقولِ حافظ " از بدِ حادثه
" ) بصورتِ رهبر سياسي - مذهبي
در امده بود .
( ص43 )