نگاهی به تحولات پس از ۱۱
سپتامبر
(قسمت سوم)
کيانوش توکلی
واقعه ۱۱سپامبر نقطه عطفی در تاريخ جهان بشمار می
رود . وقتی هواپيماربايانی که جت های مسافربری را به برج های مرکزی تجارت جهانی در
نيو يورگ و ساختمان پنتاگون در واشنگتن کوبيدن کاری فرار تراز کشتن حدود ۳۰۰۰ نفر،
انجام دادند. اين عمليات تاثير عظيمی در سياست های خارجی کاخ سفيد بجای گذاشت . تا
قبل از آن سياست جرج دبليو بوش دوری گزيدن از مسايل و پيمانهای جهانی بود ،
بعبارتی سياست انزوا گرايانه جرج بوش اساسا دگرگون شد.
برخی اين واقعه را با حمله ژاپن به هاوائی که
امريکا را به جنگ جهانی کشاند و يا حمله هيتلر به لهستان قابل مقايسه می دانند .
در واقع پس از اين رويداد ائتلاف وسيعی عليه تروريسم و بنيادگرايی اسلامی شکل گرفت
. اما جنگ عليه تروريسم و بنياد گرايی اسلامی تازه آغاز شده است و برخی ازتحليل گران
غربی اين جنگ را، جنگ چهارم جهانی {جنگ سرد را جنگ جهانی سوم}نام گذاری کرده
اند.افغانستان فتح اول بود ولی مطمنا سناريو افغانی ادامه دارخواهد بود و حکومت
فاشيستی صدام و نهادهای غير منتخب حاکم بر جمهوری اسلامی خاکريز های بعدی خواهد
بود . " آمريکا بايد جنگ عليه تروريسم را به جنگ برای بر قراری آزادی مردم
خاورميانه تبد يل کند"( ۱)
همانطور که اين وزها شاهد بود ه ايم در باره ۱۱
سپتامبر هزازان کتاب ونوشته و فيلم تهيه شد بگونه ای که اين موضوع در به شکل بی
سابقه ای در مرکزگفتکوی جهانيان قرار گرفته است . اين عمليات تروريستی که آخرين خط
دفاعی آمريکا پنتاگون را در هم شکست و جهان سرمايه داری غرب را به مرز ورشکستگی
کشاند و موجب بيکاری ميليون ها انسان شد و در يک کلام امنيت جامعه جهانی را مورد
مخاطره قرار دادو بعبارتی حمله تروريستی ۱۱ سپتامبر حمله به کل تمدن غربی بود که از
استين بنيادگرايی اسلامی بيرون آمد . از اينرو تحت تاثير اين رويداد ، استراتژی
آمريکا و غرب در عرض چند ساعت عوض شد وآمريکا دوگانگی در بر خورد با بنيادگرای
اسلامی را که سياست به جا مانده از دوران جنگ سرد بود را به کناری گذاشت . بسرعت
ائتلاف جهانی برای مبارزه با تروريسم شکل گرفت و تصميم کاخ سفيد برای نابودی جنبش
های بنياد گرای اسلامی موجب تغير معادلات سياسی در جهان شد. طالبان را به کمک
اپوزيسيون افغانی از قدرت بر کنار کرد و در اين راه چنان ماهرانه و عادلانه عمل
کرد که توانست موازانه قدرت را بين اقوام مختلف حفظ نمايد ودر راهايی مردم
افغانستان از شر حکومت طالبانی نقش اصلی را بازی کرد ، به گونه ای که افغان ها
دخالت آمريکا را به سود منافع ملی خود دانستند . ودر واقع مردم افغانستان برنده
اصلی ۱۱ سپتامبر شدند.
قبل از پرداختند به تحولات پس از اين واقعه بايستی
اشاره داشته باشم به مواضع ان دسته محافل سياسی چپ و اسلامی که هميشه پشت کاسه نيم
کاسه ای را می بينند و فلسفه سياسی آنان مبتنی بر تئوری توطئه بنا شده است و ان
اينکه فاجعه ۱۱ سپتامبر را خود زنی آمريکا می دانند که کوبيده شدن هواپيما به
ساختمانها توسط تکنولوژی هدايت شونده از جانب خود امريکايی ها و يا موساد می دانند
و معتقدند که پای هيج تروريستی شبکه القاعده ای در کار نبوده است . اين موضوع برای
اولين بار در يکی از روزنامه های حکومت اسلامی ايران درج شده بود . بعدا محافلی از
چپ های ضد امريکايی اروپا و امريکا به تئوريزه کردن چنين استدلالی پرداختند. ويا
اين طور طرح می شودکه ۱۱ سپتامبر سر آغاز دوران جديدی در مناسبات امريکا با بقيه
جهان نمی دانند بلکه شتاب بخش تحولاتی بود که پس از فروپاشی شوروی واز زمان جورج
بوش پدر شروع شده بود که توسط جورج بوش پسر دنبال می شود. بنظر من هر دو اين تحليل
ناديده گرفتن خطر بنيادگرايی اسلامی برای تمدن بشری محسوب می گردد.
مروری بر تحولات پس از۱۱ سپتامبر!
جنگ سرد را که مورخان ان را جنگ سوم جهانی ناميده
اند با فروپاشی شوروی به پايان رسيده بود و در آن زمان ما با تئوری فوکوياماها که
پايان تاريخ که پايان سياست را خوشبينانه نويد می داد و از طرف ديگرتئوری جنگ
تمدنها که از سوی سامل هانتينگتون که بنوعی پيش بينی خطرات حمله بنيادگرايان
اسلامی را پيش بينی می کرد . ولی با اين وجود فضای جنگ سرد در روابط بين الملل
موجود بود.
غرب و امريکا با مسله بنيادگرای اسلامی يک بام و
دو هوا بر خورد ميکردند . از طالبان در مقابل آخوندهای حاکم بر ايران و از چچن ها
در مقابله با روس ها دفاع می کردند . و در اختلافات پاکستان و هند جانب مسلمانان
را می گرفتند و ...
اينکه بعد از ۱۱ سپتامبر در پشت در های بسته
پنتاگون و وزارت خارجه ويا بطور کلی مراکز تعين استراژی غرب و امريکا چه گذشته بر
ما معلوم نيست ولی حداقل با بهرهگيری از وسايل ارتباط جمعی غرب که کاها برخی مطالب
پشت پرده سهوا و يا عمدا به مطبوعات درز می کند می توان تغيراتی را مشاهد کرد .
بنظر من اين تغيرات در رابطه با ايران ، سه دسته اند : اول تغيرات اساسی در روابطه
روسيه و آمريکا دوم تغير مناسبات امريکا عربستان و سوم تغيراتی که در پيرامون و
درون ايران صورت گرفته است .
روسيه و امريکا!
پوتين رئيس دولت روسيه از ميان رهبران جهان ،
اولين کسی بود که با آقای بوش ابراز همدردی کرد . در واقع پوتين از اين واقعه
استفاده کرد تا تغير استراتژيک روسيه نسبت به غرب را اعلام کند اما بنظر می رسد در
درون هيات حاکمه با مخالفت های ناسيوناليست ها و کمونيستها روسی مواجه گشت و آنطور
که پيش بينی می شد ، اين روند با مشکلاتی پيش می رود . با اين وجود در رابطه با اين
دو ابر قدرت اتمی جهان ، دو تحول اساسی بوجود امده است :
اول اايجاد شورای روسيه ناتو که می تواند مانع
بزرگی بر سر راه همکاری و توسعه ايران روسيه بوجود بياورد دوم کاهش زرادخانه اتمی
روسيه و آمريکا.
شايان ذکر است که فروپاشی کامل سياست دفاعی و
خارجی فدراسيون روسيه در برابر امريکا و تبديل رسمی اين کشور به قدرتی متوسط در
عرصه جهانی قبل از ۱۱سپتامبر شروع شده بود و در ماههای پس از ان شتاب گرفت . اين
واقعه موجب تضعيف جناح ناسيوناليست وکمونيست های روسيه و تقويت محافل سياسی حاکم
در روسيه به سوی همکاری با امريکا شد. تقويت اين گرايش نشانه کم رنگ شدن ايده
ايجاد محور روسيه اروپا در برابر آمريکا بود . بعبارتی رقابت ژئوپولتيک واقعی بين
امريکا و اروپا بر سر مسير خطوط لوله نفت وگاز و اينکه چگونه می شود با نرخ مناسب
و بدون مزاحمت از منطقه به بازاز جهانی رساند. از سوی ديگر اهميت نفت و گاز اين
مناطق برای امريکا به عنوان تامين کننده نفت و گاز غرب به هنگام بحران در
خاورميانه از اهميت بسزايی بر خوردار است . بويژه اينکه امريکا در صد کاهش وابستگی
امريکا به نفت و گاز خاورميانه است . خلاصه اينکه توهم استراتژيک بودند رابطه
روسيه ايران با مانورنظامی در دريای خزر که اساسا اقدامی عليه منافع ملی ايران بود
بر باد رفت . و همچنين رژيم از بازی با کارت روسيه در مقابل امريکا محروم گشت .
امريکا و عربستان!
روابطه امريکا با عربستان که بر اساس سياست امنيت
در مقابل نفت بود و بر می گشت به دوران روزولت و بن سعود بعد از ۱۱ سپتامبر دست
خوش تغيرات جدی شده است . وقتی دانسته شد که ۱۵ نفر از ۱۹ نفر تروريست تابعيت
سعودی داشتند و بن لادن تا سال ۹۴ شهروند اين کشور بود. و مهمتر از همه شکل گيری
القاعده با اعتقادات وهابی و بنيادگرايی که در دوران جنگ سرد بوجود امد بدون کمک
مالی لجستگی عربستان غير قابل تصور بود .بی مناسب نبود که تعدادی از روشنفکران
طراز اول آمريکايی که با محافل حکومتی روابط تنگا تنگی دارند دريک بيانيه تحليلی
به نقش ضمنی عربستان در واقعه ۱۱ سپتامبر اشاره می کنند:
مهاجمان ، اين حمله را به تنهايی يا بدون حمايت و
به به دلايلی ناشناخته انجام نداده اند. آنها بخشی از يک شبکه ی بين المللی بودند
که در ۴۰ کشور جهان فعال بوده ويا با نام القاعده مشهور است . شبکه ی القاعده هم
به نوبه ی خود ، بازوی يک جنبش اسلامی بنيادگرای وسيعی است که در طول چندين دهه پا
گرفته و برخی دولت ها هم در مواردی با اين شبکه کنار آمده و يا حتی مورد حمايتش
قرار داده اند ، شبکه ای که به صراحت اعلام می دارد برای پيشبرد اهداف خود ابايی
از کشتار و قتل عام ندارد و توانايی انجام اين کار را نيز بارها به اثبات رسانده
است .
و يا به نوشته روزنامه فرانکفورترآلگمينه ... انچه
امريکا با ان توافقی ندارد ، رفتار عربستان در مبارزه با تروريسم است ...عربستان
ده ها سال است که مدافع جريان های اسلامی افراطی و نظامی در سراسر جهان است
...سازمانهای سعودی به گروههای فلسطينی حماس و جهاد کمک مالی می کند اين کمک ها ها
حتی تا اندونزی و بوسنی و افريقا هم گسترش پيدا می کنند . شبه جزيره ی عربستان
ميليون ها دلار صرف ساختن مساجد ، نهادهای آموزش دينی و چاپ و پخش شعارهای
تبليغاتی در سراسر جهان می کند تا درک عقب افتادهی خود از اسلام را در دنيا توسعه
دهد. ...
اخيرا مطلبی به روزنامه درز کرد و يا درز داده شد
که نه تنها حاکمان سعودی بلکه مراکز سياسی و مالی جهان را به وحشت انداخت .
روزنامه واشنگتن پست در شش اگوست نوشت که در تاريخ دهم جولای که در يک کميته
مشورتی سری و مهم پنتاگون ، از عربستان به عنوان دشمن و هسته شرارت نام برده شد. در
گزارش به کميته سياست خارجی وزرات دفاع امريکا امده است که سعودی ها در تمام سطوح
زنجيزه ی ترور از برنامه ريزی تا تامين مالی ، از کادر نظامی تا سرباز عادی ، از
ايدئولوژيست تا مشوقين فعال هستند.
از سوی ديگر شکايت خانواده های قربانيان فاجعه ۱۱
سپتامبر عليه عربستان و در خواست هزار ميليارد دلار غرامت و همين طور در شرايطی که
امريکا در صدد بر انداختن ديکتاتور عراق است عربستان نمايشگاه تجاری و هيت های
بازرگانی به عراق اعزام می دارد. که اشکارا يک دهن کجی به امريکاست . اين رويداد
موجب تقويت اين شايعه شده است که سعودی ها قصد دارند که که به تدريج ذخاير ارزی
خود را از امريکا خارج سازند.
جدا از مناسبت های اين دو دولت ، مسايل خاور ميانه
و تشديد حمايت امريکا از اسرائيل موجب جو ضد امريکايی در بين مردم سعودی گردد .
انتقال بخشی از توريسم سعودی لز امريکا وغرب به جاهای ديگر از جمله به ايران و
تحريم کالاهای امريکايی و فروش بی سابقه زمزم کولای ايران به جای کوکا کولای
امريکای ازنمونه قابل توجه فضای سياسی جامعه عربستان است .
اما در رابطه حکومت اسلامی و عربستان که سالها به
هم به ديده سؤظن می نگريستن و در احيای اسلامی رقيب ايدوئوژيک هم محسوب می شدند و
ودر دو قطب سياست جهانی با هم قرار داشتند و اختلاف بر سر جزاير سه گانه هم مزيد
علت شده بود اين روزها شاهد روابط نسبتا گرمی بين اين دو حک.مت اسلامی هستيم . در
روابط ايران با سعودی ها می توان به قرار داد امنيتی ميان اين دو کشور نام برد.
اين مناسبات به نوبه خود بر بهبود روابط ايران با شيخ نشين های عربی تاثير مثبت
گذاشته است .
در واقع تنها تاثير مثبتی و سود معينی که از
حکو.مت اسلامی ا ز واقعه ۱۱ سپتامبرد برد همين مناسبات حسنه بين رياض و تهرات بود.
وگرنه اخوندهای حاکم بر تهران بازنده اصلی واقعه ۱۱ سپتامبر بودند. در واقع حلقه
محاصره به دور حکومت شان تنگ تر حضور دراز مدت امريکا در خليج فارس و افغانستان و
نيز حضور نظامی امريکا در ازبکستان و قير قرستان موجبات نگرانی جدی حکومت اسلامی
از اينده خود شده است .
جمهوری اسلامی و ۱۱ سپتامبر !
بلافاصله پس از حمله تروريستی همانجور که انتظار
می رفت يک برخورد دوگانه ای از جانب جناح رژيم صورت گرفت از يک سو خاتمی اين حمله
را محکوم کرد و جناح ديگر از ترس انتقامجويی امريکا با سکوت گذراند و روزنامه
جممهوری اسلامی اين واقعه را خود زنی و آنرا کار موساد ناميد ! با اينکه حکومت
ملايان نه تنها رابطه ای با طالبان نداشت بلکه به دليل کشتار ديپلمات ايرانی به
دست طالبان و القاعده با ان دشمنی می ورزيد به اپوزيسيون افغانی کمک هکه جانبه می
کرد! با حمله امريکا به رژيم طالبان و القاعده و بالا گرفتن تهديدات توخالی
مسلمانان افراطی جو ضد امريکايی در جناحين حکومت اسلامی بالا گرفت تا جايی که
اصلاح طلبان دينی از اين نظربه جناح رغيب پيوست تا جايی که بهزاد نبوی خواهان
پيوستن به طالبان و جنگ با امريکا شد!
طالبان شکست خورد و دولت کرزی که مورد حمايت جامعه
جهانی و مقبوليت مردم خود قرار گرفت به جای ان نشست و آن جوی که انتظار داشت
افغانستان را به ويتنامی ديگر برای امريکا تبديل کند فروکش کرد ولی رژيم ويا
ارگانهای حاکم به اعضای القاعده پناه داد و تنها با تهديد امرکا از حضور انان خبر
داد و سپس آنهارا به کشوراصلی شان بر گرداند!
هم اکنون نيز در تب وتاب حمله امريکا به عراق
همچنان به سياست دوگانه و سر گردان خود ادامه می دهد ولی کاملا روشن است که رژيم
همانطور که عليرغم کمک هکه جانبه به اتحاديه شمال ، بازنده اصلی بود انتظار می رود
در قضيه عراق نيز عليرغم همه موذيگری آخوندی باز هم بازنده اصلی شود!
با نگاهی به رابطه ايران و کشورهای همسايه متوچه
می شويم که غير از شش کشور امير نشين حوزه خليج فارس ، ترکيه و پاکستان در آن قبل
از ۱۱ سپتامبر، امريکا دارای پايگاه نظامی داشت ، بعد از ان واقعه ، محاصره ايران
تکميل شده است چرا که در اين يکسال اخير آمريکا در ازبکستان ، قرقيستان ،
تاجيکستان و خلا صه افغانستان وبخصوص در شمال غربی اين کشور نزديک به مرز ايران
دارای پايگاه نظامی شده است.
همانطور که گفته شد . پس از ۱۱ سپتامبر رابطه
ايران با عربستان و امير نشين های تا حدودی بهبود يافته است و از سوی ديگر حوزه
وسيع نفت و گاز حوزه دريای خزر و توجه امريکا به آ ن و همچنين علاقمندی کشورهای
شمالی به فروش نفت و گاز و مناسبات حسنه کشورهای حوزه دريای خزر با امريکا ،
جمهوری اسلامی را حسابی ترسانده است . در واقعه جمهوری اسلامی در محاصره کامل قرار
گرفته است . واز طرف ديگر آمريکا حاضر نيست با جناح بنياد گرا به رهبری خامنه ای
رفسنجانی به مذاکره بنشيند . حتی با جناح خاتمی نيز با همان شرايط کلينتون حاظر به
مذاکره نيست ! سخنرانی ۱۲ جولای اقای بوش روشن شد که ديگر به خاتمی اميد ندارد
وبرای اين بار مردم ايران را مورد خطاب قرار داده و از مبارزه آنان در راه اصلاحات
حمايت روشن و قاطی به عمل آورده است و بطور مشخص خواهان يک انقلاب سکولار در ايران
شد . اين خود يکی از تغيرات مثبتی است که در سياست آمريکا نسبت به ايران به وجود
آمده است که در مقابل بنياد گرايی اسلامی و تروريسم دارای پرنسيب مشخصی شد بطور
نمونه سازمان مجاهدين در چنين شرايطی در ليست سازمانهای تروريستی قرار می گيرد و
به هيج وجه چراغ سبزی به ملاهای حاکم بر ايران نبود! در واقع امکانانت وسيعی برای
به حرکت در آمدن اپوزيسيون رژيم ايجاد شده است ! در واقع رژيم ملا ها نه راه پيش
دارد و نه راه پس ! شمارش معکوس برای فروپاشی رژيم فرا رسيده است !
اما در مورد سياست اتحاديه اروپا هر چند عمليلت
تروريستی ۱۱ سپتامبر را حمله به خود تلقی کرده است و حمله نظامی به طالبان و
القاعده با امريکا همراه و هم نظر بود ولی در مناسباتش با حکومت اسلامی ، ضمن
اينکه جنبه انتقادی و تذکرات حقوق بشری اروپا بيشتر شده است ولی اين رابطه قبل از
اينکه رابطه بين دو شريک تجاری و يک رابطه سياسی باشد بيشتر بر سود متقابل و خود
غرضانه طرفين استوار است . حکومت اسلامی آخرين برگ های اروپايی را در مقابل امريکا
بازی می کند اروپا ايران را به عنوان بازاز پر سودی می بيند ، نه بعنوان يک شريک
تجاری!
بنظر می رسد که اپوزيسون جمهوريخواه و چپ ها ی
ايرانی متوجه اين تغيرات نيستند . گويا همچنان در فضای قبل از ۱۱سپتامبرتنفس می
کنند . و از اين همه امکانات بين الملی جديدی که می تواند در خدمت بر کناری به يک
باره دستگاه ولايت فقيه و استقرار يک دولت سکولار قرار گيرد ناديده انگاشته می شود
و ساده انگارانه دل خوش کرده اند که با تقويت روشنفکران" دينی" با شعار
مردم سالاری "دينی" در يک مبارزه صد در صد مسالمت آميزکه به جامعه
مدنی" دينی" در جمهوری اسلامی فرا رويند!!
نتيجه :
با وقوع ۱۱ سپتامبر سياست انزواطلبانه کاخ سفيد
دگرگون شد. امريکا به عنوان تنها ابر قدرت ، دشمن اصلی خود را بنيادگرايی اسلامی
ناميد و در اين راه سياست يک بام و دو هوا را به کناری گذاشت . با عربستان متحد
استراتژيک فاصله گرت . حکومت اسلامی ايران را عضو محور شرارت خواند . حلقه محاصره
به دور رژيم اسلامی کامل گرديد و امريکا در شرق ، شمال ، جنوب و غرب دارای
پايگاههای نظامی شد.
روسيه پنداشته می شد که متحد استراتژيک حکومت
اسلامی است . بسوی غرب و امريکا گرايش پيدا کرد و انتظار می رود اين روند روز به
روز تقويت گردد. حکومت اسلامی به کشورهای عربی بخصوص عربستان نزديک شد. عراق در
آستانه حمله قريب والوقوع امريکا قرار دارد. سياست ايران متناقص ، دو پهلو در
مانده است هر سياستی را که انتخاب کند بازهم بازنده امريکا از هر دو جناح و بطور
مشخص از دولت و شخص خاتمی قطع اميد کرده است ، در عين حال سازمان مجاهدين را در
ليست سازمانهای تروريست قرار داد ه است . و سرانجام بوش از مبارزات مردم ايران و
در راه ادامه اصلاحات و يک انقلاب سکولارو دمکراتيک حمايت به عمل آورده است.
امريکا در صدد کاهش وابستگی به نفت اوپک است و به
جای آن نفت گاز دريای خزر و روسيه را در نظر دارد.
بعد از ۱۱ سپتامبر حکومت اسلامی مشروعيت خود را چه
به لحاظ داخلی و چه به لحاظ بين المللی را از دست داد. حکومت اسلامی نشان داد که
به هيج وجه استعداد درک شرايط جديد تحولات جهانی و منطقه ای در رابطه با ۱۱
سپتامبر را ندارد . تلاش عده ای از چهرهای سر شناس برای آشتی حکومت با امريکا را ه
بجايی نبرده و نخواهد برد. مسئله گره ای اين است که در شرايطی که حکومت اسلامی نه
قادر است و نه می خواهد از تغير شرايط بسود منافع ملی استفاده نمايد .ايا
اپوزيسيون مجاز نخواهد بود از تضاد دنيای غرب با حکومت اسلامی در جهت ايجاد يک
دولت سکولار و دمکرات استفاده نمايد ؟ در رابطه با حمايت از اصلاح طلبان دينی که
در پی حفظ نظام اسلامی هستند و خود اين اصلاحات به بن بست خورده است و خواست مردم
ايران بسيار فرا تر از خواستهای محدود آنان در چهار چوب نظام است . ايا بازهم
بايستی اين حمايت های يک جانبه ادامه يابد؟ آيا در شرايطی که دور تا دور ايران را
پايگاههای نظامی امريکا پوشانده است آلترناتيو کمونيستی ، کارگری و مجاهدی می
تواند آينده ای داشته باشد؟
پاسخ به اين سئولات را در قسمت چهارم ، چه بايد
کرد ؟ خواهد آمد.
|