زمينه ها و چشم انداز جنبش دانشجويی
برغم پيشروی محافظه کاران در سالهای اخير شاهد
گسترش راديکاليسم در بخشی از اصلاح طلبان دينی و شکاف فزاينده بين آنها با اصلاح
طلبان حاکم، شکل گيری اعتراضات اجتماعی، گسترش شفافيت سياسی در جامعه و بالاخره
حضور گسترده تر روشنفکران و نيروهای سکولار در صحنه جدالهاهستيم که جلوه های
گوناگونی از روند توسعه سياسی است که زمينه های حضور جبهه سوم را در اين رويارويی
ها فراهم ساخته است. بويژه حکم اعدام آقاجری جرقه سياسی مجددی بود که پس از سالها
عقب نشينی به انفجاردوباره جنبش دانشجويی انجاميد و حضور فزاينده جبهه سوم را نشان
داد. برغم هر سرانجامی که اين جنبش دانشجويی جد يد بيابد نقش آن در عقب راند ن
محافظه کاران انکارنا پذ ير است. به عبارت روشنتر حرف آخر را در روند توسعه سياسی
ايران، جبهه سوم، مردم آرزومند دمکراسی، عدالت و مدرنيته خواهند زد.
مهرداد درويش پور
عموما جنبش های دانشجويی جنبشهايی هستند که به
لحاظ سنی به شدت جوان اند و به همين دليل از آرمانگرايی بسيار بالايی برخوردارند و
جزو پوياترين گروههای اجتماعی محسوب ميشوند. در عين حال دانشجويان گروه اجتماعی
هستند که فاقد موقعيت اجتماعی با ثبات است، امری که در راديکاليسم اين جنبش
موثراست. معمولا گروههای باثبات تر اجتماعی، کمتر از راديکاليسم گروههای اجتماعی
جوان و سيال برخوردارند. جنبش دانشجويی به خاطر سروکار داشتن با علم و فکر و دانش
اساسا از ترکيب روشنفکری بالايی برخوردار ميباشد. اين مسئله ميزان حساسيتهای سياسی
را در اين جنبش افزايش ميدهد. علاوه بر اين به لحاظ سازماندهی مراکز دانشگاهی قادر
به بسيج و سازماندهی منحصر به فردی هستند.
برای مثال کارمندان و کارگران از اعتصاب به عنوان
اصلی ترين ابزار اعتراض در محل کار استفاده ميکنند. امری که به سادگی عملی نيست و
بهای بسيار سنگينی ميتواند در پی داشته باشد. حال آنکه دانشگاهها مراکز تجمعی
هستند که امکان حضور گسترده دانشجويان در آن محيط، علاوه بر ساعات درسی نيز وجود
دارد. اين امر زمينه بسيار مساعدی برای سازماندهی در جنبش دانشجويی ايجاد ميکند.
اين ويژگی در کشورهايی که فاقد آزادی تشکل و احزاب بوده و در آنجا تجمع و
سازماندهی با دشواری روبرو است، موقعيت جنبش دانشجويی را منحصر به فرد ميسازد. به
عبارت روشنتر جنبش دانشجويی به خاطر ويژگيهای فوق از قدرت بسيج و سازماندهی بهتری
در قياس با ديگر اقشار برخوردار است. اين مجموعه ويژگيها، جنبش دانشجويی را در سطح
جهان به جنبشی راديکال و آوانگارد بدل کرده است که معمولا با فاصله ای جلوتر از
ساير جنبشهای اجتماعی عمل ميکند. اين امر بخصوص در اروپا در دهه ی ۶۰ و ۷۰ مشهود
بود. تا آنجا که متفکرانی نظير هربرت مارکوزه بر آن شدند که در امريکا ديگر رسالت
انقلاب نه بر دوش طبقه کارگر بلکه برعهده جنبش دانشجويی و جوانان قرار دارد. بهر
رو عموما دانشجويان جزو نخستين گروههايی هستند که نسبت به مسايل سياسی واکنش نشان
ميدهند.
اين ويژگی جنبش دانشجويی در کشورهای جهان سوم دو
چندان است زيرا در اين جوامع به دليل استبداد طولانی مدت و عدم توسعه صنعتی
پيشرفته، طبقات اجتماعی به مفهومی که جامعه شناسان از آن ياد ميکنند، وجود ندارد.
طبقه اجتماعی همان طبقه اقتصادی نيست . برای مثال در ايران، افغانستان، کره جنوبی
و کشورهای مختلف طبقه اقتصادی کارگر، اقشار ميانی و غيره وجود دارند. اما هنگامی
که مفهوم طبقه اجتماعی به کار برده ميشود منظور فقط اشاره به موقعيت طبقات در
توليد و اقتصاد نيست، بلکه ميزان تشکل و سازماندهی طبقه و خودآگاهی نيز جزوی از
عناصری است که مفهوم طبقه اجتماعی را دربرميگيرد. بنابراين هنگامی که برای مثال
ميگويند در سوئد طبقه اجتماعی کارگر نيرومند است، تنها تعداد کارگران مد نظر نيست.
در اين مفهوم در بسياری از کشورهای جهان سوم و از
جمله ايران طبقات اجتماعی جامعه نيرومند نيستند. تشکل، خودآگاهی و احزاب خود را
ندارند و يا بسيار ضعيف هستند. در اين شرايط نقش آوانگاردی جنبش روشنفکری و
دانشجويی دو چندان ميشود. به گونه ای که در خلاء حضور طبقات اجتماعی اصلی جامعه
(که معمولا از طريق احزاب و تشکلهايشان خواسته های شان را بيان ميکنند)، اين جنبش
روشنفکری و دانشجويی است که عملا به دماسنج تحول سازی در درون جامعه بدل ميشود.
اين نقش وزين جنبش دانشجويی ضمن آنکه نقطه قدرت آن است پاشنه آشيل آن هم به شمار
ميرود. چون جنبش دانشجويی ميتواند به سرعت دچار ذهنی گری شده و از حرکت عمومی
جامعه فاصله بگيرد و با منزوی کردن خود عملا قدرت اثرگذاری اجتماعی لازم را از دست
بدهد. امری که تا حدودی در تيرماه ۱۳۷۸ با آن روبرو شديم.
حتی در کشورهای جهان سومی که جنبش کارگری نيرومندی
دارند (نظير کره جنوبی که در صحنه سياسی آن کارگران حضور سياسی نسبتا فعالی دارند)
باز هم جنبش دانشجويی نقش برجسته ای داشته است. اما در رابطه با ايران جنبش دانشجويی
باز هم از ويژگی ديگری برخوردار است. جنبش دانشجويی تنها جنبش اجتماعی در ايران
است که از تداوم تاريخی برخوردار است. در حالی که جنبش های اجتماعی ديگر با نوعی
گسست روبرو بوده اند که امکان انتقال تجربيات و حضور مستمرشان را کاسته است. برای
مثال در دوران مصدق طی يک دوره با اوج گيری جنبش کارگری روبرو بوديم، حال آنکه پس
از شکست سال ۳۲، اين جنبش قطع ميشود. اگرچه بعد از آن نيز اعتصابات و حرکتهايی
صورت گرفت اما تنها در سال ۵۷ است که جنبش کارگری مجددا حضوری فعال مييابد. حال
آنکه جنبش دانشجويی برغم افت و خيزهای خاص خود در مقياس تاريخی جنبشی است که از
استمرار برخوردار بوده و اين باز هم نقش جنبش دانشجويی را در ايران برجسته تر
ميکند. اما چه حوادثی باعث شد که در دوره اخير جنبش دانشجويی در ايران اوج بگيرد و
چه آينده و چشم اندازی در مقابل آن قرار دارد؟
ابتدا ببينيم منظور از جنبش چيست؟ همانطور که
بسياری از جامعه شناسان اشاره ميکنند وقتی مفهوم جنبش به کار ميرود، تقسيم بنديهای
گوناگون منظور نظر است. گاه جنبشها بر اساس اين که کدام گروههای اجتماعی در آن
شرکت ميکنند، تعريف ميشوند (نظير جنبش کارگری، جنبش بورژوايی، جنبش دانشجويی، جنبش
دهقانی و جنبش ملی). زمانی ارزشهای حاکم بر جنبش مدنظر قرار ميگيرند (نظير جنبش
سوسياليستی، جنبش اسلام گرا و غيره) در برخی مواقع جنبشها را از زاويه درجه
خواستهای آن تقسيم بندی ميکنند. مثلا جنبش اصلاح طلب، جنبش انقلابی، و يا حتی
جنبشهای واپسگرا که بنابر درجه تغييراتی که طلب ميکند تقسيم بندی ميشوند. اگر اين
معيارها را در بررسی جنبش ها در نظر بگيريم جنبش دانشجويی اخير، يکی از گسترده
ترين جنبشهای اجتماعی مسالمت آميز و دمکراتيکی است که در ۲۰ سال اخير رخ داده است.
اما چه چيز اين جنبش را از شورش و از انقلاب جدا ميکند؟ در روزهای حوادث داغ در
جريان جنبش دانشجويی اخير ايران و بويژه ۱۸ تير بر اين باور بودند که در ايران،
انقلابی رخ داده است. آنها فراموش کردند که انقلاب اساسا حرکت گسترده و سرتاسری با
هدف فتح قدرت سياسی است که با وجود رهبری و يا مضمون تعريف شده ای رخ ميدهد. اما
جنبش اجتماعی ضرورتا فتح قدرت سياسی را هدف قرار نداده است. از اين زوايه جنبش
اخير انقلاب نبود. در عين حال جنبش اجتماعی از شورش متمايز است. هر شورشی را
نميتوان جنبش خواند. برای مثال ، بسياری از شورش های اخير مردم را نميتوان جنبش
ناميد. زيرا اين حرکات نه تداومی داشتند، نه از رهبری برخوردار بودند و نه برنامه
معينی را دنبال مينمودند، بلکه حرکتهايی خودانگيخته، ناگهانی و کاملا محلی بودند
که يک باره سر بر کشيدند و سريعا پايان يافتند. اما جنبش دانشجويی اخير، هم از
تداوم برخوردار بود و هم دارای سمت و سوی معينی بود و هم گرايشهای کم و بيش روشنی
آن را رهبری مينمودند و محدود به يک دانشگاه هم نبود. محتوای سياسی اين جنبش چه
بود؟ جنبش دانشجويی اخير ايران نشان داد که روز به روز بيشتر از انديشه استبداد
دينی فاصله ميگيرد. ويژگی ديگری که جنبش دانشجويی اخير را از گذشته متمايز ميکند
در اين است که در دوران رژيم گذشته، جنبش دانشجويی شديدا خصلت ايدئولوژيکی داشت
يعنی اساسا تحت تاثير گروههای مارکسيستی و کمونيستی و يا تحت تاثير جنبش اسلامی در
ايران قرار داشت. امروزه، اما جنبش دانشجويی تا حدی استقلال يافته است. حال آنکه
در گذشته بويژه در يکی دو سال بعد از انقلاب فاقد هر نوع استقلالی بود. در واقع
اين گروهبندی های سياسی در جامعه بودند که جنبش دانشجويی را رهبری مينمودند و
دانشجويان به عنوان پشت جبهه آنها يا بستر اصلی عضوگيری آنها شمار ميرفتند. در
حالی که امروزه رابطه گرايشهای سياسی با جنبش دانشجويی معکوس شده است. يعنی اساسا
اين جنبش دانشجويی است که گرايشهای سياسی را به نوعی به دنبال خود کشانده است و
نوعی روند ايدئولوژی زدايی را دنبال ميکند. برای مثال بسياری از رهبران همين
دانشجويان قبلا از دست پروردگان نظام بودند. حال آنکه امروز از آن روی برتافته
اند. همچنين هر چند بخشهايی از آنها با نيروهای اسلامی اصلاح طلب و يا نيروهای ملی
و . . . سروکار دارند، اما اين پيوندها، پيوندهای حزبی و هميشگی نيست بلکه
پيوندهای عقيدتی و مقطعی بر سر يک ايده معين است که اگر پاسخ آن را نگيرد جنبش
دانشجويی راه خود را ميرود. کما اين که بخش مهمی از جنبش دانشجويی که در ابتدا خود
را حامی جناحی از حکومت ميدانست، از اصلاح طلبان درون حکومت فاصله گرفت.
اما چه عواملی باعث شکل گيری جنبش اخير دانشجويی
شد؟ بسياری از جامعه شناسان به ضرورت حضور ۳ فاکتور در برآمد جنبشهای اجتماعی
اشاره ميکنند. نخست آنکه بايد زمينه مادی آن وجود داشته باشد. ديگر آنکه بايد فرصت
سياسی مساعد فراهم شود. سوم اينکه جرقه انفجار زده شود. مثلا اگر به دوره حکومت
پهلوی برگرديم زمينه مادی جنبش ضدسلطنت را بايد در ديکتاتوری، بی عدالتی و شبه
مدرنيسم نظام پهلوی جستجو نمود. اما فرصت سياسی در سال ۵۶ با جريان حقوق بشر کارتر
شروع شد. منظور از فرصت سياسی چيست؟ و چه هنگام ايجاد ميشود؟ معمولا در جوامع
ديکتاتوری در دورانی که اقتدار مطلقه دولت زير سئوال ميرود و يا در درون حکومت
شکاف ايجاد شده و بخشهايی از آن مشی ديگری را در پيش ميگيرند فرصت سياسی لازم
فراهم ميآيد. در دوره گذشته جريان اعمال فشار کارتر، رئيس جمهور وقت امريکا فضای
سياسی لازم را فراهم آورد. پيامد اين سياست، باز شدن نسبی فضای سياسی جامعه و
برگزاری شبهای شعر کانون نويسندگان ايران بود. اما جرقه انفجار چه بود؟ حادثه سرکوب
دانشجويان در دانشگاه صنعتی تهران و سپس کشتار قم جرقه ای بود که اين جنبش اجتماعی
را به حرکتی عظيم تبديل نمود، که در روند خود به انقلاب انجاميد.
اما جنبش دانشجويی اخير ايران از چه زمينه های
اجتماعی برخوردار بود و فرصت سياسی و جرقه انفجار آن چه بود؟ زمينه اجتماعی جنبش
دانشجويی بخشا ريشه در خواست ويژه دانشجويان داشته و بخش ديگر آن عمومی است. تا
آنجا که به خواستهای ويژه جنبش دانشجويی برميگردد، فراموش نبايد کرد که جنبش
دانشجويی از هر زمانی جوانتر است. امروز در ايران ۲۲ ميليون نفر از آحاد جامعه زير
۲۰ سال و ۷۵ درصد زير ۳۴ سال است و ۲۰ درصد اين جمعيت ترکيب سنی بين ۱۵ تا ۲۴ سال
دارند. جوانانی که خود را فاقد هر نوع آينده ای در اين جامعه مييابند. جوانانی که
در جريان انقلاب يا به دنيا نيامده بودند و يا خردسالانی بيش نبودند. اين نيرو
ترکيب اصلی جنبش دانشجويی امروز ايران را تشکيل ميدهند. در واقع نسلی برخاسته است
که نيروی اصلی اش با شعارهای دوران گذشته خوانايی ندارد. به جز شايد سالخورده های
آنها که در آن دوران جوانانی بيش نبودند. مسئله ديگر بيکاری است. اين واقعيت که ۳۰
درصد از فارغ التحصيلان بيکار هستند و اينکه افق بيکاری يک مشکل جدی دانشجويان است
زمينه ای برای به حرکت درآمدن آنها است.
يکی ديگر از زمينه های اجتماعی خاص اين جنبش
سختگيری های ايدئولوژيکی در دانشگاههای کشور است. حال آنکه دانشجويان آن هم در
آغاز قرن بيست و يکم خواستار هر چه جهانی تر شدن و مدرنيته هستند. امروز دورانی
است که دانشجو از طريق اينترنت ميتواند از اخبار دنيای مدرن باخبر گردد. از اين رو
سرکوب و مهار کردن آن بسيار دشوارتر است و تنها تنش بين اين گروه و حاکمان را
افزايش خواهد داد. اما علاوه بر آن دانشجويان به لحاظ ترکيب و تعداد هم گسترش
يافته اند. امری که در موقعيت آنها اثرات بسياری به همراه داشته است. در سال ۱۳۵۷
در داخل کشور ۱۷۵۰۰۰ دانشجو داشتيم در حالی که ۲۳ سال بعد يعنی در سال۸۰ ۱۳، ۰۰۰۰۰
۱۵دانشجو داريم. در گذشته ترکيب دانشجويی عمدتا متشکل از اقشار مرفه و يا طبقات
متوسط جامعه بود. در حالی که امروز با توجه به وجود دانشگاههای آزاد، اقشار پايينی
جامعه توانسته اند حضور فعال در دانشگاهها و در جنبش دانشجويی بيابند. با اين
تغييرات امروزه دانشجويان نيرويی هستند گسترده، ناراضی، و طالب خواستهای مدرن که
به دليل مصالح خود به عنوان دانشجو با وضع موجود تعارض پيدا کرده اند. علاوه بر آن
دانشجويان به عنوان بخشی از جنبش عمومی دمکراتيک در ايران و بويژه به عنوان
جوانانی ناراضی از تجربه بيست ساله اخير و از جمله به دليل وجود ترکيب نيرومند
زنان در آن نيرويی سخت معترض اند. امروز حدود ۵۰ درصد جامعه دانشگاهی را زنان
تشکيل ميدهند که به دليل نقش زن بودن تحت فشارند. بنابر اين جنبش دانشجويی چه
براساس ويژگيهای خاص که نام برديم و چه به عنوان يک جنبش اجتماعی جوان و چه به
عنوان بخشی از جنبش روشنفکری و چه به عنوان نيرويی متخصص که نقش برجسته ای در مدرن
کردن جامعه دارد، از زمينه های اجتماعی گسترده ای برای اعتراض برخوردار است.
آنچه فرصت سياسی برای بروز جنبش دانشجويی ايران و
زمينه گسترش آن را فراهم کرده، گذار از عصر انقلاب به عصر پسا انقلابی در ايران
است. تحولاحات پس از دوم خرداد، مباحث جامعه مدنی، به زير سوال رفتن گفتمانهای قهر
و خشونت در داخل و گسترش اعتدال و بهبود روابط بين المللی و توجه به نقش ايرانيان
برون مرز در حوزه ی خارجی در واقع بازتابی از نيارهای جامعه در عصر ايران پسا
انقلابی است. پروژه بنيادگرايی اسلامی نتوانست به هر وسيله ای هم که متوسل شد خود
را در داخل و در سطح جهانی تثبيت کند. زمانی که عصر انقلابی به پايان ميرسد، گذار
به عصر پسا انقلابی با طرح شعارها، مطالبات و خواستهای ديگری توأم ميگردد. شکافی
که در درون حکومت ايجاد شده و جناح اصلاح طلبی که شکل گرفت از جمله پيامدهای اين
دوره گذار است. نه فقط جامعه ايران از بنيادگرايی اسلامی سر خورده است، بلکه بخشی
از روشنفکران دينی و حتی بخشی از درون خود نظام به اين نتيجه رسيده اند که با توسل
به شيوه های گذشته ادامه حکومت ميسر نخواهد بود. بدين ترتيب فرصت سياسی جديدی به
دست آمده است. پس از۲۳ سال استبداد دينی، زد وخورد داخلی، هشت سال جنگ و بعد مدتی
رخوت ، درپی ۲ خرداد فرآيند سياسی در جامعه شکل گرفت که فضای جامعه را به شدت
سياسی کرد. حضور گسترده مردم در انتخابات، گسترش مطبوعات، مطرح شدن مباحث و مفاهيم
دمکراتيک فرصت سياسی لازم را برای جنب و جوش دمکراتيک فراهم آورد. اما تا آنجا که
به جنبش دانشجويی برميگردد سوال کليدی آن است که چرا جنبش دانشجويی با دوران
طولانی از فترت روبرو شد. با توجه به نقش آوانگارد دانشجويان پرسش اينجاست که طی
اين دوران اين جنبش در کجا قرار داشت؟
روشن است که در دوره گذشته چه به دليل جنگ و چه
(مدتی) به دليل بسته بودن دانشگاهها و غيره زمينه چندانی برای حضور جنبش دانشجويی
مستقل وجود نداشت. اما با اين همه اين جنبش پس از ۱۰ سال دوران فترت دوباره سر بر
کشيد. يعنی در ابتدا حتی در قياس با تحول عمومی جامعه، دانشجويان دير به حرکت
درآمدند. گروهی بر آنند که بعد از دوم خرداد ما شاهد آنيم که نخستين بار بخشی از
يک حکومت با شعار اصلاحات سياسی جنبش دانشجويی را به حضوری فعال فراميخواند. با
اينهمه اين حضور با تاخير صورت ميگيرد. شايد ريشه اين مسئله در اين جاست که جنبش
دانشجويی نه به دليل انفعال بلکه در تلاش برای جستجو و دستيابی به شکلهای جديد و
مستقل کار در حال حرکت بوده است. بعد از دوم خرداد عملا تشکلهای دانشجويی يکی پس
از ديگری شکل ميگيرند. و اين نسل، نسلی است که گرچه از درون انقلاب بيرون آمده ولی
راه ديگری برای خود يافته است. امری که نشانگر اين واقعيت است که نسل جوان ما با
شعارهای دوران پيشين وداع کرده است. در اين روند يک جرقه ی سياسی برای بروز آن
کافی بود. دستگيری برخی از رهبران جنبش دانشجويی و سپس بسته شدن روزنامه سلام آن
جرقه سياسی بود که به انفجار جنبش دانشجويی در۱۳۷۸ منجر شد که با حمله به کوی
دانشگاه به اوج رسيد. يعنی وجود آن زمينه مادی و فرصت سياسی پس از دوم خرداد و آن
جرقه انفجار، به بزرگترين جنبش اجتماعی دانشجويی انجاميد که در روند خود جبهه
جديدی را گشود. جنبش دانشجويی به سرعت دريافت که نميتواند خود را در حد خواستهای
اصلاح طلبان بخشی از حاکميت محدود نمايد.
شکل گرفتن جبهه سوم که از جمله در جريان جنبش
دانشجويی اخير شاهد آن بوديم نشانگر اين واقعيت است که جنبشی که به تدريج الگوهای
جديدی را آغاز ميکند (يعنی روشی مسالمت آميز، اصلاح طلب و دمکراتيک) در عين حال
خود را از يک دو راهی بيرون ميکشد. يعنی يا به شيوه گذشته جنبش دانشجويی، انقلابی
عمل کند و يا اين که خود را در چهارچوب اصلاح طلبی يک جناح حکومت محدود نگه بدارد.
آن چه در جريان جدايی گرايشات ديگر دانشجويی از دفتر تحکيم وحدت رخ داد، نشانگر
اين مسئله است. در واقع آن زمينه مادی، آن فرصت سياسی و اين جرقه انفجار جامعه را
وارد دوره جديدی کرد. آنچه دانشجويان در شش روزی که ايران را لرزاند به نمايش
گذاشتند مهمترين جلوه خواست جامعه مدنی در تامين آزادی و دمکراسی بود. جامعه مدنی
تنها متشکل از نهادها و قانون نيست. جنبشهای اجتماعی مستقل نيز عضو کليدی جامعه
مدنی اند. اما تجربه نشان داد آن جايی که اتفاقا جبهه سوم گشوده ميشود، و جنبش
اجتماعی مستقل در جامعه مدنی شکل ميگيرد، چگونه حتی جريان اصلاح طلب درون حکومت
رنگ ميبازد و ناتوانی خود را در همراهی که سهل است بلکه حتی در رويارويی با آن به
نمايش ميگذارد. نتيجه آن که اين جنبش مشروعيت استبداد دينی را چنان سلب کرد که در
۲۳سال اخير هيچ حادثه ای چنين نتايجی به بار نياورد و اين تاثيرات بسيار عميقی بر
سياست، روان و فرهنگ جامعه باقی خواهد گذاشت.
بعد از حوادث دانشجويی ۱۸ تير، بسياری بر اين
باوربودند که حوادث دانشجويی اخير نشان داد که ايران به جينگ سيائوپينگ احتياج
دارد. اما تجربه حوادث دانشجويی اخير نشان داد نه تنها بازگرداندن جامعه به قبل و
تکرار حادثه ميدان آسمانی پکن در ايران ميسر نبود و نيست بلکه هيچ اصلاحات اقتصادی
جدی بدون اصلاحات سياسی نيز در ايران ممکن نيست. تلاش رفسنجانی در دوره گذشته برای
اصلاحات اقتصادی، الگويی ناکام از دنبال کردن روش چينی اصلاحات بود. در ايران اما
بسياری از محافظه کاران با هر نوع اصلاحات اقتصادی جدی مخالفند. امری که به ناگزير
اصلاحات اقتصادی را تابعی از اصلاحات سياسی را ديکال نموده است.
برخی ديگر از مفسران بر اين باورند که جنبش
دانشجويی اخير لطمه ای به "انقلاب آرام" اصلاح طلبان نزده و آينده جامعه
بنابه خواست آنها طی خواهد شد. حال آن که محافظه کاران تاکنون نشان داده اند از
هيچ فرصتی برای بازگرداندن اوضاع به گذشته وحفظ موقعيت خود دريغ نخواهند ورزيد.
علاوه بر آن حوادث دانشجويی ۱۳۷۸ نشان داد ظرفيت اصلاح طلبان حکومتی از چه
محدوديتهای جدی برخوردار است .امری که نزديکی رياست جمهوری به جناح محافظه کاران
را در پی داشت، هر چند نقطه اختتامی بر نبرد قدرت بين محافظه کاران و اصلاح طلبان
در درون حکومت نبود. برعکس اين حوادث دور جديدی از کشمکشها را به گونه ای فزاينده پيش
رو قرار داد. روندی که با منازعات فزاينده در پايين و بالا توأم گشت.
برغم پيشروی محافظه کاران در سالهای اخير شاهد
گسترش راديکاليسم در بخشی از اصلاح طلبان دينی و شکاف فزاينده بين آنها با اصلاح
طلبان حاکم، شکل گيری اعتراضات اجتماعی در ماههای اخير، گسترش شفافيت سياسی در
جامعه و بالاخره حضور گسترده تر روشنفکران و نيروهای سکولار در صحنه جدالهاهستيم
که جلوه های گوناگونی از روند توسعه سياسی است که زمينه های حضور جبهه سوم را در
اين رويارويی ها فراهم ساخته است. بويژه حکم اعدام آقاجری جرقه سياسی مجددی بود که
پس از سالها عقب نشينی به انفجاردوباره جنبش دانشجويی انجاميد و حضور فزاينده جبهه
سوم را نشان داد. برغم هر سرانجامی که اين جنبش دانشجويی جد يد بيابد نقش آن در
عقب راند ن محافظه کاران انکارنا پذ ير است. به عبارت روشنتر حرف آخر را در روند
توسعه سياسی ايران، جبهه سوم، مردم آرزومند دمکراسی، عدالت و مدرنيته خواهند زد.
تاريخ تحول اجتماعی بشر همواره با گامهای شمرده طی
نميشود، بلکه گاه با جهش های شگفت انگيزی روبرو ميگردد که هر چند هم که منحصر به
فرد و غيرقابل تکرار باشند اثرات عميقی بر جان و روان جامعه بر جا ميگذارند، چه، اين
جهش های شورانگيز سمبلی از شجاعت در تحقير جبر و اقتدار و جلوه ای از اراده معطوف
به آزادی ميگردند که تاريخ نيز به ناگزير در برابر آ گيری نها سر فرود ميآورد.
حوادث دانشجويی ايران نيز يکی از رويدادهاست که ما را به حرمايت خود فرا ميخواند.
|