آب از آب تکان نخواهد خورد ؟
محمد ايل بيگی
دلارها بروی ِ دلارها می
روند
و کوهی می سازند به وسعت ِ
رفسنجان
و پسته های ِ رفسنجان را
خندان نمی کنند .
***
کودکان بی شمار ِ زادگاهم
در خيابانها ولند
- بی طاقی برسر ونانی درشکم
نيمه های ديگرم – زنان را می گویم –
فوج فوج به روسپيگری می
روند
تا پرکنند شکم های ِ خالی
را
و اعتياد شده است قرصی که
براحتی در حلق می اندازی !
***
حاکمان ،
حکم برهمه چيز ازبين بردن
داده اند ؛
حاکمان ،
سازندگان ِ نيستی اند ؛
حاکمان ،
همه چيز را از دريچهء
کوتاه و
ديد
ِ کورانه شان می بينند ؛
حاکمان ،
بار ِ قرنها بی خردی را
برشانه های ِ ناتوانشان
دارند :
بی خردان
حکم ِ اعدام ِ انديشه را
برسر ِ هرکوچه و برزن
داده اند .
***
کودکی و جوانی ِ مان با
شاه رفت
پيری ِ مان هم با اينان
( نا به کسانی نابه کس تر
از هر نابه کس ) .
باشد و
باشد و
باشد ، اما
تاب و توانمان ديگرنيست
تا ببينيم از
بين رفتن ِ کودکی و جوانی ِ فرزندانمان
اينان نياز به هوائی
دارند تا آزادانه بگويند :
با ايمانيم
بی ايمانيم ؛
خواست اگردلمان ، چادر
بسر می کنيم
ورنخواست ، مينی ژوب برتن
؛
ريش ِ آخوندی می گذاريم
يا کاستروئی
يا چه گوآرائی
يا هيچ و هيچ .
اصل بر اينست:
نان می خواهيم
آزادی را
مسکن را
رفاه را
و کار را هم ؛
دلمان می خواهد از اينجا
به آنجا برويم
- و از آنجا به اينجا بيائيم ؛
دلمان می خواهد بر
گلدشتهء مسجد برويم
و اذانی سردهيم
- و دلمان می خواهد که از کنار ِ هيچ مسجدی گذر
نکنيم ؛
دلمان می خواهد که مادر
برسفرهء هفت سين قرآن و نهج البلاغه بگذارد
- و دلمان می خواهد که مادر بگذارد تا ديوان ِ
فروغ و مولانا و شاملو را برسر ِ سفرهء هفت سين بگذاریم ؛
دلمان می خواهد که پدر ِ
مان
( همچون پدر ِ دارا –
فرزند ِ شسته رفتهء کتاب ِ دبستانی )
نان به خانه بيآورد ؛
دلمان می خواهد که هيچ کس
به خاطر ِ عقايدش
- هرچه که می خواهد باشد
- ،
به زندان نرود
شکنجه نشود
اعدام نشود ؛
دلمان می خواهد - به گاه
ِ تغيير حکومت –
حمام ِ خون براه نيافتد
جديديان ، قديميان را
اعدام نکنند
شکنجه نکنند ؛
دلمان می خواهد که بی هيچ
دغدغه
او از
آخوندها دفاع کند
تو از
شاه ِ شاهان
و من از
سوسياليست ها
( آنان که نه در کلام ،
بل بعينه:
نان و آزادی و رفاه – ونه
فقر – را برای ِ همگان می خواهند ) .
محمد ايل بيگی – 9 آذر 81
|