استحاله ی شکوهمند
بره ای با چنگالهای پنهان گرگ
باقر مؤمنی
وقتی در ۲۶ شهريور ۱۳۲۰فيلسوف پير، محمد علی
فروغی، ريسمان بره را باز کرد و به پشت تريبون مجلس شورا راند، او با صدايی لرزان
متنی را که پيش از آن چندين بار در برابر استاد خوانده و تمرين کرده بود اين بار
در حضور وکلای مجلس تکرار کرد:
«بسمه تعالی، من خداوند قادر متعال را گواه گرفته
به کلام الله مجيد و به آنچه در نزد خدا محترم است قسم ياد ميکنم که تمام عمر خود
را مصروف حفظ استقلال ايران نموده و حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس
بدارم، قانون اساسي مشروطيت ايران را نگهبان و بر طبق آن و قوانين مقرره سلطنت
نمايم و در ترويج مذهب جعفري اثناعشری سعی و کوشش نمايم و در تمام اعمال و افعال،
خداوند عز شأنه را حاضر و ناظر دانسته منظوری جز سعادت و عظمت دولت ايران نداشته
باشم و از خداوند مستعان در خدمت به ترقی ملت ايران توفيق ميطلبم و از ارواح طيبه
اوليای اسلام استمداد مينمايم.»
بعد هم حرفها و تعليمات پير استاد را در زمينه ی اصول مشروطيت و تفکيک قوا و همکاری دائم بين دولت و مجلس -و
موقعيت غير مسئول سلطنت- تکرار کرد و قول داد که «جد وافی خواهد داشت تا پيوسته
وظايف خود را مطابق قانون و وجدان انجام دهد.» و در عين حال يادش نرفت که طبق
توصيه ی پير مرد از استبداد و بی قانونيهای زمان فرمانروايی پدرش انتقاد
کند و قول دهد که نارواييهای گذشته جبران خواهد شد. لابد شنيده بود که چطور مردم
نسبت به پدرش اظهار کينه و بد دهنی ميکنند و هنوز از کشور به سوی تبعيدگاه راه
نيافتاده در کوچه
ها
و خيابانها کف زنان و رقص
کنان خطاب به او ميخوانند:
«وقتی که مهتر بودی؛ از حالا بهتر بودی». و او خود ميدانست که چطور آن اعليحضرت
قوی شوکت با پای مبارک به در خانه ی پير مرد مغضوب خانه
نشين و دم مرگ پناه برد و با التماس دست به دامن او شد که ارباب بزرگ را راضی کند
تا به سلطنت پسرش تن دهد؛ و او خود ديده بود که آن تنديس استبداد و غرور و مظهر
ابهت و وحشت چگونه پس از استعفا با هيکلی قوز کرده و پلاسيده طول اطاق را گز ميکند
و با صدايی دورگه شده اما با همان لحن صريح و ساده ی سربازی خطاب به
خودش به سخره و با صدای بلند تکرار ميکند: «اعليحضرت قدر قدرت! ای گوز!»
پس برای جلب قلوب با اشاره ی راهنمای پير فرمان
عفو عمومی را امضا کرد که به موجب آن تمام زندانيان سياسی، اعم از خان و رييس
عشيره تا فاشيست و کمونيست ازاد شدند؛ و بعد هم تمام اموال و دارايی و کارخانه هايی که پدر تاجدار، با
عرق جبين جمع کرده و برايش به جا گذاشته بود « به منظور ترقی و تعالی کشور به ملت و دولت
ايران اعطا فرمود»، و سپس رضايت داد که هيئتی به شکايات کسانی که اموالشان غصب شده
بود رسيدگی کند و املاک را، که به ضرب شلاق و شکنجه و زندان به نام او ثبت شده
بود، به صاحبان اصليش پس بدهد.
در عوض پير مرد خطاب به مردم اظهار اميدواری کرد
که «سلطنت نو بر ملت ايران مبارک باشد» و خطاب به مردم از آزادی بازيافته شان در زمان سلطنت محمد
رضا شاه ياد کرد و از آنان خواست که حرمت سلطنت و حکومت او را نگاه دارند. و
روزنامه ای مثل
«اطلاعات»، به قلم مدير مسئولش که چندين دوره وکيل رضا شاه بود، و مثل بسياری ديگر
از رجال يک شبه تغيير حال داده بود، نوشت که از امروز «آنچه فکر ميکنم ميتوانم
بنويسم و بگويم... از امروز هر ايرانی ميتواند با اطمينان خاطر خانها ش را آباد کند... بازرگان
ايرانی ميتواند به کاسبي
اش بپردازد... استاد ايرانی ميتوند بي دغدغه
به شاگردهايش درس بدهد و از امروز آزاديخواهی گناه نيست». و براستی، تا آنجا که به
سلطنت محمد رضا شاه مربوط می شد، نظام مشروطه ی
سلطنتی برقرار و آزادی فعاليت سياسی و گفتار و انتقاد تا حدود زيادی مجاز شناخته
شد.
اما سلطان جوان پس از اعلام مشروطيت سر کيسه را شل
کرد و چپ و راست ريخت و پاش کرد: تنها در يک ماه اول سلطنت اش
يک چک ده ميليون ريالی برای کمک به بازنشستگی معلمان، يک چک پنج ميليون ريالی به
وزارت فرهنگ، يک چک پنج ميليون ريالی ديگر به وزارت بهداری برای خريد دارو و توزيع
رايگان آن ميان بيماران فقير، يک چک ده ميليون ريالی به وزارت کشور به منظور خريد
لباس برای بينوايان، ده ميليون ريال به وزارت بهداری برای ساختن يک بيمارستان
دويست تختخوابی در تبريز و يک بيمارستان صد تختخوابی در کرمان، و ده ميليون ريال
به وزارت جنگ برای کمک به خانواده افسران آسيب ديده در جنگ بذل و بخشش کرد. و اين
ريخت و پاش از اين زمان تا آذر ۱۳۲۵ همچنان ادامه داشت تا در راه نگاهداری کودکان
بي بضاعت و ايجاد آموزشگاه برای بينوايان خيابان ری،
کمک مالی به بينوايان بوشهر، پخش مواد غذايی ميان فقيران بلوچستان، خريد هزار دست
لباس برای نوآموزان بي بضاعت
دبستانهای تهران، کمک مالی به مردم بي بضاعت فارس و
تهيه ی آذوقه برای مردم نقاط قحطی زده در سراسر ايران و
به خصوص برای مردم فقير و بينوای دشتی و دشتستان و قم و خانواده های
مشهدی آسيب ديده از جنگ و کمک به بنگاه خيريه اين شهر و تهيه سوخت زمستانی برای فقرای آن و هم چنين شهر
تهران، کمک مالی به حريق زدگان قزوين و سيل زدگان خرمشهر صرف شود.
در عين حال خيلی اوقات شخصا به صورت ناشناس، و
لابد با «لباس مبدل» به محله های فقير نشين
مثل خيابان دروازه خراسان و ميدان اعدام ميرفت و يا ضمن سرکشی به خانه هايی
که در گودالهای کوره پزخانه درست شده بود
مبالغی پول و مقدار زيادی لباس در ميان مردم اين محله ها
تقسيم ميکرد. حتا يک بار به محله ی فقير نشين
کازرون شيراز رفت و وارد خانه های آنان شد و
بدست خودش ميان آنان پول پخش کرد.
او نه تنها از جيب شخصی خودش، بلکه غافل نبود که
از اموال خانواده ی سلطنتی هم به فقران و
مستمندان کمک کند کما اين که يک بار بيست هزار ريال از جانب خانواده ی
سلطنتی برای نگاهداری کودکان بي بضاعت پرداخت
کرد و يک بار ديگر از وزير خواربار خواست تا گندم های
تمام املاک متعلق به خانواده ی سلطنتی را
برای تأمين نان مردم تهران به کار ببرد.
گذشته از اينها در تمام سالهای اوليه ی
سلطنت تمام مخارج جشنهای چهار آبان، يعنی جشن تولد خودش را، برای مصرف کمک خرج
مردم فقير و يتيمان پرورشگاهها و مؤسسات خيريه ی
ديگر اختصاص ميداد.
و اينها هنوز سهم کوچکی از بذل و بخششهای شاه
مشروطه بود. او برای ايجاد بيمارستانها و کمک به تکميل ساختمان آنها و تهيه ی
دارو و ابزارهای پزشگی در تهران و شهرستانها بي حساب
خرج ميکرد: ساختن يک آسايشگاه مجهز برای مسلولين در دماوند، بيمارستان پانصد
تختخوابی و پرورشگاه يتيمان در کرمان، اتمام بيمارستانهای قزوين و يزد، کمک به
جمعيت شير و خورشيد سرخ برای تهيه ی مقدمات مرکز
مبارزه با سرطان، پرداختهای ماهانه برای ادامه ی
کار درمانگاه جنوب شهر تهران، کمک مالی به تأسيس بيمارستان در محلات، تکميل
بيمارستان قوچان، رفع ناتماميهای بيمارستان شير خورشيد سرخ کرمانشاه، خريد دستگاه
راديولوژی برای بيمارستان پورسينا، تهيه ی وسايل
بيمارستان پانصد تختخوابی، تهيهی دارو برای مبارزه با تيفوس در جنوب تهران و...
کمک به تهيه ی
وسايل آب آشاميدنی و کشاورزی شهرستانها نيز يکی ديگر از دغدغه های
خاطر اعليحضرت بود: اعطای پول برای تهيه ی آب آشاميدنی
مردم بوشهر و گلپايگان، تأمين آب مورد نياز کشاورزی قم، لوله کشی
آب کرمانشاه، آبياری قزوين، حفر چاه در شهر ری، لوله کشی
آب تهران، ساختن سد قم، تأمين آب کرمان و...
اما خوراک و آب و بهداشت و مسکن و پول تو جيبی
مردم فقير کشور تنها دغدغهی خاطر شاه جوان نبود. او به ساختن آموزشگاه برای بچههای
فقير و همينطور ايجاد ورزشگاهها نيز کمک مالی ميکرد. برای مثال ساختن آموزشگاه
بينوايان در خيابان ری و دبيرستان قزوين، هم چنين کمک برای تهيه ی
نيازمنديهای فوری و اساسی انجمن تربيت بدنی، باشگاه نيرو راستی، و ساختن باشگاه
ورزشی در استان گيلان از جمله کارهای او بود.
گذشته از اينها وقت شاه نيز به گردش در ميان مردم
عادی و فقير و ديد و بازديد از نهادها و سازمانهای عمومی و خيريه مانند
بيمارستانها و آموزشگاهها و دلجويی و دلداری بيماران و فقيران و همچنين ديدار از
کارخانه ها و کارگران و تأسيسات آموزشی و فرهنگی و حتا
زندانيان صرف می شد. برای مثال: ديدار از بنگاه حمايت مادران و دادن گاردن پارتی و
شب نشينی برای جمع آوری پول برای کمک به اين بنگاه، ديدار از بيمارستان فيروزآبادی
در شهر ری، سرکشی به بيمارستان سينا، آسايشگاه مسلولين شاه آباد،
بيمارستان زنان و کودکان و آموزشگاه مامايی، ديدار از بيمارستان يک صد
تختخوابي شفا، بيمارستان وزيری، بيمارستان گوهر شاد در جنوب تهران، بيمارستان
شاهرضای مشهد و جمعيت شير و خورشيد سرخ اين شهر، انجمن خيريه اشرف پهلوی در
خانيآباد تهران، بيمارستان پانصد تختخوابی و سيصد تختخوابی، بيمارستانهای نجميه و
رضانور؛ يا حضور بی خبر در هنرستان دختران و نهار خوردن با هنرچويان، بازديد از
آموزشگاه بينوايان صاحبقرانيه، دبيرستان سبزوار و بيمارستان شاهرود، دبستان فرخی
در جنوب شهر تهران، شرکت در جشن سالانهی فرهنگ دانشسرای تهران و جشن سالانه ی
تأسيس دانشگاه، بازديد از دانشگده پزشگی، رفتن به دانشسرای مقدماتی برای دادن نشان
به دانش آموزان رتبه ی اول؛ هم چنين بازديد از
زندان قصر و زندانيان آنجا، و ديدار از کارخانه های
ريسندگی و برق اصفهان و پرس و جو از وضع کارگران، کارخانه ی
ريسباف قم؛ سرکشی به نواحی زلزله زده گرگان، گردش در گوچه و بازارهای شيراز و
زيارت آرامگاه سعدی و حافظ و ملاقات با مجروحين زد و
خوردهای مسلحانه محلی فارس و دادن پول به آنها، افتتاح چاه ميدان محمديه در جنوب
شهر تهران و رفتن به مسجد و نشستن پای حرفها و شکايات مردم محله، و زدن اولين کلنگ
بنای چهارصد خانه ی ارزان قيمت در مقابل
کارخانه ی مسلسل سازی تهران و...
اينها مشغوليات شاه تا آذر ۱۳۲۵ بود، و با اين که
طی اين پنج سال حوادث حاد سياسی و زيروبم های
فراوانی در مسايل داخلی و مناسبات خارجی پيش ميآمد شاه جوان مشروطه به عنوان يک
مقام غير مسئول کار سياست و رتق و فتق امور را يکسره به مقامات مسئول و سياستمداران
و مجلسيان و دولتهای وقت واگذاشته و مطلقا در اينگونه مسايل اظهار نظر و دخالت
نميکرد، به خصوص که سياستمداران پرقدرتی چون قوام اعتنايی به او نداشتند و محلی
برای دخالت او در امور کشور نميگذاشتند. اما سرکوب فرقه ی
دموکرات آذربايجان و انحلال حکومت محلی و عقب راندن جنبش توده ای
در سراسر کشور نقطه ی عطفی در حيات سلطنتی او
به وجود آورد.
در آذر ۱۳۲۵ مسئله ی
آذربايجان با تدبير قوام سياستمدار کهنه کار و با سرکوب ارتش و خونريزی وسيع پايان
مييابد و جنبش توده ای به شدت تضعيف می شود،
و از اين زمان است که پدر يتيمان و آسايش بخش بيماران از حضور و ظهور ناشناخته و
در لباس مردی عادی در ميان مردم عادی فراتر می رود، نرمی را با درشتی درهم مي آميزد
و همه جا با لباس نظامی و با اتومبيل و اسکورت و
هواپيمای اختصاصی نزول اجلال ميکند!
در گرماگرم سرکوب و کشتار مردم آذربايجان با
هواپيما در فرودگاه زنجان فرود مي آيد و فرمان
پيشروی نظامی را برای «آزاد ساختن آذربايجان» صادر ميکند و در مقام «بزرگ
ارتشتاران فرمانده» به ارتش فرمان ميدهد که تا استقرار «امنيت کامل» در تمام نقاط
آذربايجان از حرکت باز نايستد، در مراسم نصب مجسمه ی
پدر در دانشکده افسری حضور به هم می رساند و هم چون فاتحان با قطار سلطنتی به تک
تک شهرهای آذربايجان سرکوب شده و به خون آلوده قدم رنجه ميکند و همه جا از زير
صدها طاق نصرت عبور، و در برابر هلهله ی ستايش
کنندگان و گوسفندهايی که در پای او قربانی می شود ابراز رضايت ميکند و در سخنرانی
خويش در راديو پيروزی بر «متجاوزين» و «متجاسرين» را تبريک ميگويد و بر سينه ی
افسران فاتح نشان و مدال مينشاند؛ برای مثال در شهر چند ده هزار
نفری مرند به افتخار نزول اجلال شاه جوانبخت سيصد طاق نصرت بسته می شود ولی او با
اين همه يادش نمی رود که در عين حال برای ساختن يک دبيرستان در همين شهر يک ميليون
و پانصدهزار ريال بپردازد، و از کارخانه ها و
بيمارستانها و پرورشگاهها و ميدانهای ورزشی و حتا مدرسه ی
طلاب علوم دينی هم بازديد کند و از آنجا با همان دبدبه و کبکبه به شهرهای گيلان
سرکشی کند. حالا ديگر او نيست که ذليل و مظلوم در برابر اعضای مجلس شورا سوگند
وفاداری به آزادی و مشروطيت ياد ميکند بلکه اين نمايندگان مجلس اند
که از تهران تا کيلومترها در آن سوی جاده ی
قزوين برای عرض خير مقدم به استقبال او ميشتابند و او در عوض به عنوان فرمانروای
ناجی ملت و حاکم و سلطان و آباد کننده ی مملکت با
لحنی شاهانه رجز ميخواند که «من خواهان آنم که ملت من در سعادت و نيکبختی و رفاه و
آسايش و امنيت و عدالت و تندرستی بهره مند باشد و
برای اجرای تمام اين مقاصد حداکثر مساعی خود را بکار خواهم برد،» و با ابراز
نارضايتی از «حکومت و سلطنت بر يک مشت مردم فقير و ضعيف و رنجور و محروم از عدالت»
ميافزايد که «من ميخواهم ملت من قوی و برومند و سعادتمند و شادکام باشد»؛ و
بالاخره سال بعد در مراسم يادبود «نجات آذربايجان» با يال و کوپال سلطنتی در
پادگان مرکز در سان و رژه سپاه ظفرنمون خويش حضور به هم ميرساند.
اعليحضرت همايون از اين پس ديگر از بازديد شخصی از
محله های فقير نشين شهر و اظهار همدردی حضوری با اهالی
آنها صرفنظر ميکند و به جای آن شهردار تهران را احضار و برای آبادی شهر و رفاه
مردم به دادن دستورات به او اکتفا ميکند. در عوض به نظاميان و ورزشکاران عنايتی
خاص مبذول ميدارد: از اعطای سردوشی به دانشجويان دانشکده ی
افسری و بازديد از پادگانها گرفته تا شرکت در مانورهای نظامی، از جمله مانورهای
وسيع ارتش از قافلانکوه تا کرج و لشکر يک پادگان مرکز و مانور نيروي هوايی
در عبدالله آباد، آيين جشن مهرگان و مسابقه های
ورزشی و شرکت در مراسم جشن بيست و پنجمين دوره ی
دانشکده ی افسری و مسابقات تيراندازی واحدهای ارتشی، و به
عنوان چاشنی اينها حضور در مسابقه های ورزشی و
به حضور پذيرفتن ورزشکاران و دادن جايزه و مدال به آنها. البته در اين ميان به
زيارت حضرت رضا می رود و از مسجد گوهرشاد و بيمارستان شاهرضا و کارخانه های
ريسندگی مشهد و قند آبکوه و آرامگاه فردوسی، و مزار شاه نعمت الله ولی
در کرمان هم بازديد به عمل ميآورد. گاه هم کمک مالی برای ترميم ساختمان بيمارستان
کاشمر و خلخال يا معالجه ی بيماران
سرطانی ميپردازد و يادش نميرود که دستور بدهد پول مخارج جشن روز چهار آبان را برای
خريد لباس برای دانش آموزان بي بضاعت
هنرستان دخترانه تهران بکار برند. حالا ديگر اينهمه ديد و بازديدها، برخلاف سالهای
پيش اعليحضرت را خسته ميکند و گاهی هم لازم می شود که برای رفع خستگی يک ماهی در
سفر پاريس و سويس و ايتاليا بگذراند.
البته اعليحضرت هنوز هم چنان مقام سلطنت مشروطه را
کم و بيش حفظ کرده و جز در مورد ارتش چندان دخالتی در امور اجرايی و قانونگذاری و
قضايی نميکند. اما چرخ زمانه به يک روال نميچرخد و ناگهان حادثه ی
بهمن ۱۳۲۷ و تيراندازی به او در دانشگاه پيش ميآيد. اين صحنه سازی
که به دنبال يک توطئه ی حساب شده در دراز مدت
انجام ميگيرد با کشته شدن تيرانداز درجا و سوراخ شدن کلاه شاهنشهی از چندجا و
خراشی بر روی لب بالای شاه -که البته هيچ اثری هم بر چهره ی
مبارک باقی نميگذارد- پايان مييابد و سبب می شود که اعليحضرت به پله های
بالاتری از بردبان قدرت عروج کند.
هنوز خبر حادثه کاملا پخش نشده که حکم غيرقانونی
شدن بزرگترين و با نفوذترين حزب سياسی وقت، يعنی حزب توده
ايران را، که از پيش آماده شده بود، صادر و باشگاههای آن حزب در سراسر کشور اشغال
و تعطيل ميشود و علاوه بر مطبوعات اين حزب، تمام نشريات مخالف دولت يا غير وابسته
به حکومت توقيف ميشوند و بلافاصله پس از اعلام حکومت نظامی مسئولان و
اعضای فعال اين حزب و هم چنين ديگر فعالان سياسی و مديران مظبوعات بازداشت و
محاکمه می شوند و هنوز چند روز از زمان حادثه نگذشته که برای عده ای
از محاکمه شدگان حکم محکوميت صادر ميشود.
بعد هم اعليحضرت خيلی سريع نمايندگان فراکسيونهای
مجلس را فرا ميخواند و با اعتراض به اينکه «مشروطيت و دموکراسی در ايران شباهت به
هيچکدام از مشروطيت های دنيا ندارد» تصميم
خود را دائر به تشکيل مجلس مؤسسان به آنها ابلاغ ميکند تا اين مجلس با در نظر
گرفتن اوضاع حساس جهان و برای پايداری و سعاتمندی مملکت، هماهنگ «با مقتضيات زمان
و تمدن مترقی جهان»، «تحول دنيا پسند و مطلوبی را در کليه ی
شئون کشور ساری و جاری سازد»؛ و برای رسيدن به اين هدف در اولين قدم با تغيير
قانون اساسی لااقل حق انحلال مجلس های شورا و
سنا را به او بدهد. دو ماه بعد، در ۱۸ ارديبهشت ۱۳۲۸، اين مجلس تشکيل می شود و با
تغيير اصل ۴۷ قانون اساسی اختيار انحلال مجلس را به او ميدهد و در عين حال با
تصويب يک اصل الحاقی به متمم قانون اساسی ميپذيرد که شاه هر وقت تصميم بگيرد
ميتواند به مجلس سنا يا شورا دستور دهد که برای تغيير قانون اساسی، مجلس مؤسسان را
دعوت کنند. سپس مجلس مؤسسان با تفسير اصل ۸۲ متمم قانون اساسی اصل مصونيت دادگاهها
را مخدوش و در واقع استقلال قوه ی قضائيه را
ملغی کرد. پس ار اينها فرمان انتخابات مجلس سنا صادر شد و به اين ترتيب يک اصل
قانون اساسی پس از قريب چهل و پنجسال از حالت تعليق و تعطيل درآمد.
پس از فراغت از اين همه تلاش اعليحضرت نفسی تازه
کرد و در ستايش مجلس مؤسسان که در واقع با تصميمات خود قانون اساسی و مشروطيت
ايران را از جوهر دموکراسی نيم بندی که داشت
تهی کرده بود، گفت که اين مجلس «مشروطيت ما را که به وضع فلاکتباری دچار شده بود
نجات داد.» و سپس به شکرانهی اين پيروزی بزرگ به شتاب و بی خبر از همه ی
خلايق برای آستان بوسی حضرت رضا به سوی مشهد پرواز کرد.
اما پس از «نجات مشروطيت»، شاه در صدد نجات قطعی
املاک و مستغلات غصبی موروثی خود، که مالکيت آن هم چنان معطل و معلق بود، برآمد.
او که روزهای اول سلطنت دستور داده بود تا آنها را به صاحبان اصليشان برگردانند،
اينک مجلس شورا را واداشت تا لايحه ی برگشت اين
املاک و مستغلات را به مالکيت او به تصويب برساند. البته او چندی پيش از اين به
قصد تيمن و تبرک، با اجازه ی خودش ضمن يک
مانور، يک صد و بيست و پنج پارچه املاک و مستغلات و قنوات غصبی رضا شاه را در
خراسان به آستان قدس رضوی پيشکش کرده بود، و اکنون هم برای محکم کاری و بستن راه
هرگونه ادعای احتمالی، با کمک مجلس به اين املاک عنوان قانونی «موقوفه ی
خاندان پهلوی» داد و زحمت توليت آن را نيز خود بر عهده گرفت.
مجلس در عين حال به عنوان «حق شناسی
ملت ايران از اقدامات سردار بزرگ تاريخ ايران»، يعنی رضا شاه، لقب «کبير» را به
جنازه ی غريب افتاده او اعطا کرد. و بعد هم اين «جنازه ی
کبير» را با تشريفات مفصل به تهران آوردند و در حضور خانواده ی
سلطنتی، هيئت دولت و «هيئت های فوقالعاده ی
کشورهای جهان» در مقبره ی مخصوصی که
از پيش برای او ساخته شده بود، به خاک سپردند.
از اين پس ديگر اين محمد رضا شاه نبود که برای
تماس با مجلسيان به مجلس تشريف فرما ميشد بلکه اين اعضای مجلس سنا و شورا بودند که
هر وقت ايشان اراده ميفرمود در يکی از کاخهای سلطنتی شرفياب ميشدند و ايشان نظرات
خود را در مورد «تعميم عدالت اجتماعی، ايجاد روح دموکراسی»، و «امنيت قضايی» و
تحول اوضاع «به نفع طبقات زحمتکش»، از ميان برداشتن بديها و فساد، تحقق «پنج اصل
خوراک، پوشاک، مسکن، بهداشت و فرهنگ برای همه» از طريق اجرای برنامه ی
هفت ساله، که اجرای آن بدست مستشاران آمريکايی واگذار شده بود، ابلاغ ميکرد.
او حالا ديگر، علاوه بر تسلط کامل بر نيروهای
نظامی، شخصا از بالای سر دولت به برخی از امور ديگر مملکتی نيز رسيدگی ميکرد و
بسياری از رؤسای سازمانهای اجرايی مستقيما از جانب او تعيين ميشدند و از او دستور
ميگرفتند:
انتخاب مديرعامل و اعضای هيئت مديره ی
سازمان برنامه و صدور دستورات و راهنماييها به آنان، شرفيابی هيئت مديره ی
بنگاه مستقل آبياری و گزارش کارهايشان به او، صدور فرامينی به هيئت رسيدگی به
تصفيه ی کارمندان وزارتخانه ها،
حضور هيئت مرکزی جمعيت شير و خورشيد سرخ برای گزارش به او، قبول رياست عاليه ی
جمعيت ايرانی طرفدار سازمان ملل متحد، احضار رئيس هيئت مديره و مدير عامل شرکت
سهامی بيمه ی ايران، پذيرفتن مدير عامل سازمان برنامه همراه
با کارشناسان خارجی نفت، و از اين قبيل.
اعليحضرت از سوی ديگر برای تحکيم قدرت خويش
روزبروز، و هر روز بيش از روز پيش، به دولتهای استعماری، و به خصوص ايالات متحده ی
آمريکا علنا ابراز ارادت ميکرد و سرانجام برای ابراز سرسپردگی قطعی در ۲۴ آبان ۱۳۲۸
برای يک اقامت چهل و هفت روزه در اين کشور به واشنگتن رفت، و در حالی که در تدارک
پيمان نظامی بغداد شرکت ميکرد از اهميت و فوائد صلح سخن ميگفت.
اما عليرغم همه ی
مانورها و فشارها و وعده و وعيدها جامعه ی ايران از
جوش و خروش باز نمي ايستاد و نميخواست به باز
گذاشتن راه برای استقرار ديکتاتوری سلطنتی تن بدهد.
انتخابات دوره ی
شانزدهم زير فشار جنبش عمومی، و در رأس همه مبارزات عدهای از نامزدهای انتخاباتی
به رهبری مصدق، باطل اعلام شد (۲۱ مهر ۱۳۲۸) و يک سال بعد، که تعارض پنهان امريکا
و انگليس بر سر تسلط بر منافع نفت ايران آغاز شد اعتراضها و تظاهرات عليه
قراردادهای نفتی بالا گرفت و سرانجام به تصويب قانون ملی شدن نفت در سراسر کشور،
در مجلس شورا و سنا، پايان يافت که پيروزی عظيمی برای مردم ايران و جنبش ملی آن
محسوب ميشد. علاوه بر اينها تظاهرات و اعتصابات کارگران و دانشجويان، که عليرغم
تيراندازيهای خشن نظاميان و کشتار تظاهر کنندگان، رو به وسعت مينهاد، رؤيای
اعليحضرت و حاميانش را به کابوس بدل ميساخت. به همين دليل ناگزير دست به دامن پير
سياست ديگری زدند تا شايد او چون قوام، که توانسته بود برای مدت کوتاهی حاکميت را
از بحران نجات دهد، مردم را رام و کشور را آرام کند غافل که اين سياستمدار ملی و
ليبرال، برخلاف آن دست پروردهی استبداد قرون وسطايی، در حفظ منافع ملی بيشتر به
مردم نظر دارد تا به شاه و دست نشاندگانش. و چون به جد خواست دامنهی اختيارات شاه
را در حد سلطان مشروطه محدود کند و حتا مانع از تسلط او بر نيروهای نظامی بشود
اربابان و ياران شاه، چنان که همه ميدانند، پس از توطئههای مکرر و گوناگون سرانجام
توانستند دست او را از حکومت کوتاه کنند. و اعليحضرت همايونی پس از کودتای شوم
۱۳۳۲ توانست با فروش دربست منافع کشور به امپرياليستها، و به ياری آنها قدمهای
بلندتری نسبت به گذشته در راه استقرار ديکتاتوری خويش بردارد.
او حتا پس از موفقيت کودتا، وقتی که هنوز از فرار
به خارج هم باز نگشته بود، در رم به عنوان فرمانروای بلافصل کشور پيام فرستاد که«
مصمم به اجرای يک سلسله اصلاحات عميق و اساسی» است و قول داد که نخست وزير کودتا
«در ترميم خرابيها و اصلاحات لازم سريعا اقدام خواهد کرد». او در اول ارديبهشت سال
بعد، برخلاف تمام دورانهای گذشته، حتا بدون اخذ رأی تمايل صوری از نمايندگان مجلس،
مقام نخست وزيری زاهدی را برای بار دوم ابلاغ کرد و در همين زمان برای خودش در
برابر مصوبات مالی مجلس حق وتو برقرار کرد. او ديگر خود را در چنان مقامی ميديد که
حکم محکوميت متهمان را نيز از پيش به دادگاههای نظامی ابلاغ ميکرد که از آن جمله
ميتوان به حکم اعدام دکتر فاطمی و سه سال زندان مصدق اشاره کرد. دستور داد تمام
قضات سالم و مستقلالرأی دادگستری را بيرون بيندازند. او پس از خنثی کردن قطعی
جبههی ملی از طريق دستگيری و زندانی کردن رهبران و سرکوب هواداران آن، پس از کشتار
دهها تن از افسران وابسته به حزب تودهی ايران در دادگاههای چند دقيقهای، و اعدام
عدهای از سران و کادرها و حتا اعضای سادهی حزب و بيرون راندن مطلق اين حزب از
صحنهی سياست و اجتماع در سالهای ۳۳ و ۳۴، واگذاری تمام منافع اقتصادی کشور به
امپرياليستها، و در رأس همه به امپرياليستم تازه نفس آمريکا و سپردن سازمانها و
مقامهای حساس کشور بدست مستشاران آمريکايی، بستن نيروی نظامی ايران به ارابهی جنگی
ايالات متحده با شرکت در پيمان نظامی بغداد و عقد پيمان دو جانبهی نظامی با آن،
هنگامی که ديگر ايران به صورت گورستانی درآمده بود که حتا صدای فاتحهای نيز در آن
انعکاس نمييافت، دستور داد که دو مجلس کنگرهای تشکيل دهند و با دستکاری در متمم
قامون اساسی بر اختيارات او بيفزايند (۹ ارديبهشت ۱۳۳۶) و پس از اينها بود که
اعليحضرت در مقام فرمانروای کل تمام قوای اجرايی و قانونگذاری و قضايی مملکت و
ارباب و صاحب ملت هر چه دلش خواست گفت و کرد. کار به جايی کشيد که نخستوزير وقت،
دکتر اقبال که بعدها لقب چاکر جان نثار شاه به خود داد در مورد سياست خارجی کشور
رسما گفت که «سياست خارجی مملکت مال اعليحضرت همايون می باشد و مال دولت نيست» و
تحت هدايت مدبرانهی او يروشنی پيش ميرود؛ بعد هم يکسره فاتحهی مجلس را خواند و در
قبال استيضاح يکی از اعضای مجلس شورا گفت که من به «احسنت» نمايندگان مجلس نيازی
ندارم و هر وقت شاهنشاه موافقت نمايند جواب استيضاح را خواهم داد.
اعليحضرت شاهنشاه حالا ديگر برای ريشخند ملت و
رضای خاطر ارباب بزرگ دستور داد از روی الگوی ايالات متحده دو حزب سياسی تأسيس
شود، منتها اگر در آنجا يکی از اين احزاب در انتخابات عمومی رييس دولت را تعيين
ميکرد در اينجا، به سنت ايرانی، نخست وزير دست نشاندهی شاهنشاه حزب دولتی را در
نقش حزب دست راستی تأسيس کرد و حزب چپ مخالف را وزير محبوب و قدرتمند دربار
اعليحضرت، که مثلا در به اصطلاح انتخاباتها عينا مثل الگوی ايالات متحده با هم رقابت
کنند و گاه حزب راست و زمانی حزب چپ برنده شود و تشکيل دولت بدهد.
اعليحضرت در عين حال به تأسيس سازمان بازرسی
شاهنشاهی اقدام کرد که به عنوان چشم و گوش شخص او در کارهای دستگاههای کشوری و
لشگری و قضايی مراقبت کنند و به او گزارش دهند، و خود هر ماه با مديران و سردبيران
مطبوعات کشور، که در دربار جمع ميشدند شخصا به عنوان رييس مطلقالعنان کشور به
سئوالات فرمايشی آنان پاسخ ميداد.
پس از همهی اينها در اوج غرور فرمان داد تا نمايش
عظيم و پر خرج جشن بيست و پنجمين قرن بنيانگذاری شاهنشاهی را بروی صحنه بياورند که
البته بعلت ايجاد بحرانهای موسمی مدام به عقب مياقتاد و تنها سيزده سال بعد و در
اوج يکه تازی شاه اين نمايش توانست به اجرا گذاشته شود.
در هر حال استبداد مطلقه، برخلاف تصور شاه چندان
ادامه نيافت و فقر و فساد چنان بر کشور حاکم شد که عليرغم تمام سرکوبها و فشارها
جبههی ملی در ميان اعتراضات و تظاهرات وسيع تودهها دوباره از اوايل سال ۱۳۳۹، جان
گرفت و چون رسوايی جريان انتخابات به اوج خود رسيده بود و حتا منفردين درون دستگاه
قدرت هم از مداخلات ناهنجار دولت شکايت داشتند، شاه ناگزير منتخبان را به استعفای
جمعی و انحلال مجلس مجبور کرد. با اين همه، اعتراضات و تظاهرات زيادی، هر روز بيش
از پيش گستردهتر شد که اوج آن اعتصاب و تظاهرات تمام دبيران و آموزگاران سراسر
کشور برای افزايش حقوق نقطه ی انفجار خشم عمومی عليه دولت و دربار بود . نيروی
انتظامی بروی اعتصاب کنندگان در ميدان بهارستان آتش گشود که به کشته شدن يکی از
دبيران انجاميد و همين امر به اعتراض عده ی زيادی از اعضای مجلس و سقوط دولت منجر
شد .
شاه بار ديگر ناگزير شد به مصلحت و در زير فشار
ارباب آمريکايی علی امينی را، که در برابر او استقلال رأی از خود نشان می داد ، به
تشکيل دولت مأمور و بنا به تقاضای او مجلس را منحل کرد تا دست او برای اجرای يک
رشته برنامه های اصلاحی باز باشد و حکومت را از اين طريق از بحران نجات دهد .
امينی با طرح برنامه های رفرميستی که خود آن را شبه انقلابی می خواند برای اصلاحات
ارضی و مبارزه با فساد و تنزل هزينه ی زندگی کار خود را آغاز کرد و با انتخاب
وزيران دادگستری و کشاورزی قاطع و مصمم و تعيين رهبر اعتصاب معلمان به وزارت فرهنگ
، اجرای برنامه های خود را در محيطی نسبتا آرام شده به نحوی جدی آغاز کرد .
عده ی زيادی از مسئولان مقامات کشوری و رجال متنفذ
و اميران نظامی از کار برکنار شدند و از طرف دادگستری تحت تعقيب قرار گرفتند و
برخی نيز زندانی شدند که از آن جمله می توان از ابوالحسن ابتهاج مدير عامل سابق
سازمان برنامه ، و سپهبد آزموده دادستان ارتش نام برد که وزير دادگستری امينی دومی
را « آيشمن ايران » خواند . از ريخت و پاش های مالی به شدت جلوگيری و در عين حال
حقوق معلمان دو برابر شد ، در عين حال عده ای از عناصر دموکرات مخالف و معترض نيز
بازداشت شدند . اما دولت امينی بيش از چهارده ماه دوام نکرد و به دنبال مسافرت شاه
به امريکا در فروردين سال ۱۳۴۱ که در آن جا با سپردن تعهد برای ادامه ی برنامه ی
او موفق به جلب موافقت امريکا شده بود، در اثر مخالفت شاه با طرح او برای کاهش
بودجهی ارتش استعفا کرد .
دور تازه ای از اعتلا و گسترش قدرت و دخالت شاه در
امور آغاز شد. از اين زمان است که قدرت را در تمام زمينه ها و به طور مطلق به
تسخير خود در می آورد و رفراندوم ششم بهمن سال ۴۱ و تصويب لوايح ششگانه، در عين
حال که محافل مذهبی را به شدت عليه قدرت بر می انگيزد، به عنوان يکی از مهمترين
عوامل داخلی برای جلوگيری از تکرار بحران های گذشته نيز به حساب می آيد و با سرکوب
حرکت ارتجاعی روحانيون و مذهبی ها در ۱۵ خرداد ۴۲ قدرت استبدادی شاه به حد اعلای
ثبات خود می رسد.
به دنبال تحکيم استبداد شاه، سرمايه داری جهانی بر
بازار و اقتصاد ايران تسلط کامل می يابد و کشور به قلمرو استعمار نوين بدل می شود.
اين امر به اضافه ی تصفيه ی بسياری از عناصر سياسی و اداری نيرومند قديمی و سنتی و
جابجايی آن ها با چهره های جديد و بی ريشه و برخی تحولات سازمانی کشور، که پس از
اقدامات رفرميستی دوران نخست وزيری امينی صورت گرفت، قدرت استبدادی محمد رضا شاهی
را بيش از پيش تقويت می کند و به شکل بی سابقه ای برای مدت پانزده سال، و بدون
بحران اجتماعی جدی، تثبيت می شود. در اين دوران بود که جشن های دوهزارو پانصدساله
ی شاهنشاهی با هزينه ای شانزده ميليون و هشصد هزار دولاری برگزار شد و محمد رضا
پهلوی در جريان آن ، به عنوان شاهنشاهی با لقب آريا مهر، کوروش را اطمينان داد که
می تواند آسوده بخوابد زيرا او بيدار است. اوج قدرت نمايی شاه اعلام انحلال تمام
سازمان ها و احزاب سياسی، و تأسيس حزب واحد و فراگير «رستاخيز» به جای همه ی آن
ها، به وسيله ی شخص او بود و اعلام شد که اين حزب تمام مردم ايران است و هر کس
عضويت اين حزب را نپذيرد ايرانی نيست و بايد يا از کشور خارج شود و يا به زندان
برود.
اما فساد مالی و اداری و تشديد اختلاف طبقاتی از
يک سو قدرت استبدادی را از درون تهی می کرد و از سوی ديگر نفرت مردم و مقاومت آنان
را از جمله به صورت مبارزه ی مسلحانه ی پنهانی، شدت و گسترش بخشيد تا اين که
بحرانی تازه آشکار شد و ابراز نارضايتی ها و اعتراض ها و انتقادها در اواخر سال
۱۳۵۵ و اوايل سال بعد صورتی علنی و عمومی به خود گرفت. سازمان ها و محافل سياسی و
صنفی گوناگون رسما به ميدان آمدند و با تظاهرات و اعلاميه ها و برمانه های انتقادی
تند مشروعيت نظام را زير سؤال بردند. تظاهرات گاه با برخوردهای نظامی مواجه می شد
و به صورت خونين در می آمد که از آن جمله می توان از زد و خورد دانشجويان چندين
دانشگاه و مأموران انتظامی ياد کرد.
تزلزل در ارکان حکومت به صورت های مختلف از جمله
تغيير دولت هويدا پس از قريب سيزده سال نخست وزيری آشکار شد ؛ شاه مذبوحانه هل من
مبارز می گفت که «من اهل مبارزه هستم و خسته نمی شوم» و تهديد می کرد که ارتش همه
جا و برای انجام هر کاری در خدمت اوست اما هر تظاهر قدرت به عکس العمل های اعتراضی
روشنفکران و دانشجويان و روحانيان شدت می بخشيد و جنبش دانشجويی در خارج و در
سراسر اروپا و امريکا با افشاگری و اعتراض عليه حکومت شاه بيش از پيش آن را در نظر
جهانيان از اعتبار می انداخت. از آغاز سال ۱۳۵۶ ديگر مبارزه در داخل کشور به صورت
آشکار و رو در رو همراه با عقب نشينی ها و پيشرفت های متناوب ولی اوج گيرنده ی
ميان نيروهای معترض و دولت در آمده بود. تظاهرات پياپی دانشگاهی خواب را بر
مسئولان سياسی مملکت حرام کرد و چنان اوج و عمق يافت که حزب رستاخيز آن را «يورش
مخالفان به قلب نظام شاهنشاهی» خواند. در دی ماه همين سال جنبش عمومی خيابان ها و
کوچه های شهرها را فرا گرفته بود و شاه هنوز رجز می خواند که «در کشور او جز برای
خائنين محدوديت آزادی وجود ندارد» و دستور می داد تا در برابر تظاهرات ضد استبدادی
نيرومند مردم حزب رستاخيزش به قصد قدرت نمايی در شهرها متينگ راه بيندازد. در ميان
شهرها تبريز ناگهان يک پارچه آتش می شود ولی رجز خوانی آريا مهر هم چنان ادامه
دارد. شاهنشاه آريا مهر جنبش انقلابی مردم را «واپسين جان کندن اتحاد نا مقدس سرخ
و سياه» می خواند و مدعی می شود که «در دو سال اخير هر روز آزادی بيشتری به عموم
طبقات اين جامعه داده شده» و «سياست حداکثر آزادی را همين طور ادامه» خواهد داد
زيرا «ارکان اين مملکت بر اساس انقلاب شاه و ملت چنان قوی است» که اين حرکات «نمی
تواند خللی بر آن وارد سازد». اما در عمل برای حفظ ارکان مملکت اوباش بازی آغاز می
شود و علاوه بر نظاميان «لباس شخصی ها» و «بسيجيان» شاهنشاهی افراد سرشناس را در
کوچه ها و گذرگاه ها کتک می زنند و به تظاهرات ضد حکومت با چوب و چماق حمله می
کنند و چيزی به نام «کميته ی انتقام» در خانه ی چند تن از رهبران سياسی بمب منفجر
می کند.
رجال سياسی و اقتصادی، اين جا و آن جا حساب خود را
از قدرت جدا می کنند و حتا قيافه ی مخالف می گيرند و در عين حال مقدمات گريز از
کشور را تدارک می بينند ولی آريا مهر هم چنان جنبش انقلابی را «هياهو» می خواند که
بايد آن را تحمل کرد. اندک اندک سخن از «فضای باز سياسی» به ميان می آيد، و او که
زمانی می گفت ملت ايران برای دموکراسی آمادگی ندارد و اگر روزی هم قرار شود که
دموکراسی برقرار کند دموکراسی به شيوه ی ايرانی خواهد بود نه غربی، اينک قول می
داد که «در آزادی های سياسی باندازه ی ممالک دموکراتيک اروپايی آزادی خواهيم
داشت»، «آزادی گفتار و آزادی قلم، از هر جا اقتباس شود وجود خواهد داشت»،
«انتخابات صد در صد آزاد خواهد بود»، ولی اينک ديگر انقلاب سراسر کشور را فرا
کرفته و بر خلاف سخنان آريا مهر نظاميان همه جا خون ميريزند؛ در همين حين «دولت
آشتی ملی» شريف امامی بر سر کار می آيد و اعلام می کند که «برای آرام کردن
اوضاع... آنقدر امتياز می دهيم که مخالفان تمام خواسته های خود را برآورده شده
ببينند و ديگر چيزی برای خواستن نداشته باشند.» به دنبال اين خبر چهارده سازمان
سياسی اعلام موجوديت می کنند، و ناگهان انفجار و جمعه ی سياه؛ در ۱۷ شهريور ۷۵
حکومت نظامی در ميدان ژاله ی تهران دست به کشتار عمومی می زند و آخرين ضربه ی
ناقوس مرگ نظام شاهنشاهی نواخته می شود.
اعليحضرت شاهنشاه آريا مهر هم چون پدر قدر قدرتش
دست به دامن امينی، رجل سياسی مغضوب و خانه نشين می شود، و پسرک، که برای آموزش
خلبانی در امريکا به سر می برد، طوطی وار حرف معلم را تکرار می کند که من آماده ی
جانشينی پدرم! اما امينی، برخلاف فروغی، پيشنهاد شاه را نمی پذيرد زيرا می داند که
امروز برخلاف شهريور بيست مردم اربابند نه دولت های اشغالگر؛ و به اعليحضرت توصيه
می کند که از خير ادامه ی سلطنت خانواده ی پهلوی بگذرد و هر چه زودتر جا خالی کند؛
و او با حالی نزار، و بر خلاف پدر که به هنگام وداع با تاج و تخت اشگ را در خشم
خويش فرو می خورد، در حالی که زار می زدند ملک پدری را به سوی ناکجا آباد ترک می
کند، و برخلاف پدر، که ارباب بزرگ در قلمرو خود مکان امنی برای ماندن و مردن به او
داده بود، زمين از پذيرفتن جنازه ی او سرباز می زند و از کشوری به کشوری ديگر
پرتابش می کند و او در بدر و آواره در نقطه ای در ميان زمين و آسمان جهان را ترک
می گويد...
به قول عمران صلاحی، يکی از طنز نويسان معاصر
«حالا حکايت ماست» که گويا ارباب بزرگ در انديشه است تا شايد بار ديگر نمايشنامه
را بروايتی تازه به صحنه بياورد غافل که پسرک نه شخصيت و جربزه ی پدر بزرگ را د
ارد که با قلدری از پله های قدرت بالا رود و نه شانس پدر را داشته که به موقع با
تکيه بر قانون و در فضای بهت زدگی مردم غافلگيرانه سلطنت را به ارث ببرد، مردم
امروزی ما نيز نه مثل سال های پيش از کودتای ۱۲۹۹ در اثر خستگی از هرج و مرج و در
جستجوی ثبات و امنيت دنبال مرد قدرت مندند و نه مثل شهريور بی خبر و بهت زده اند
که بی درد سر برايشان شاهی بتراشند؛ و اگر به فرض با لطايف الحيل و به صورتی معجزه
آسا اين نمايشنامه برای بار سوم تکرار شود بدون شک پهلوان داستان ما پيش از آن که
بتواند بر کرسی قدرت جا خوش کند در هياهای جنبش خلق بر سر دست مردم آگاه و رزمنده
به صورت مترسک به سر خرمن آن قدر در هوا معلق خواهد ماند تا بپوسد و ذرات خاکش را
باد به چهره ی ارباب بازگرداند.
* مأخذ اصلی اين مقاله کتاب های زيرند: ۱ - قلم و
سياست، جلد ۱ و ۲ محمد علی سفری. ۲ - روز شمار تاريخ ايران، جلد ۱ و ۲، باقر
عاقلی. ۳- گاهنامه ی پنجاه سال شاهنشاهی پهلوی، جلد ۱ تا ۵.
----------------------------------------------
برگرفته از مجله ی آرش، شماره ی ۸۱- ۸۲
|