زن از ديدگاه فلسفه سياسي غرب

ژان ژاک روسو و آئين پدر سالاري مدرن

 

نويسنده: سوزان مولر آکين

ترجمه: ن. نوريزاده (سام. آ) - مونترال

info@polpiran.com

به نقل از : شهروند 

 

عقايد روسو در مورد طبيعت، سرشت، تعليم و تربيت و جايگاه مناسب اجتماعي زن به سه دليل مهم و درخور بررسي و تحقيق ميباشد.

اول، موضوعهاي نظري بحث روسو در مورد زنان با اصول اساسي تئوريهاي اجتماعي و اخلاقي او مغايرت دارد و اثر مايوس کننده و تاثر آوري در رابطه با باورهاي فلسفي اش بر جاي گذاشته است. اين نظرات که فوق العاده هوشيارانه و در جهت توجيه کردن مسائل زنان بيان گرديده است،  نمايش دهنده  رسومي است که در غرب متداول ميباشد.

روسو به طور اغراق آميز و گاه احساساتي، هر آنچه را که در فرهنگ پدر سالاري (Patriarchal) غرب رواج دارد و نتيجه سرکوب و تبعيض زنان در طول تاريخ غرب محسوب ميشود، با دلائل عقلاني  توجيه کرده است. او موقعيت متفاوت و مجزا و تبعيض هائي که در مورد زنان وجود دارد را  وظائفي ميداند که طبيعت بر اساس جنسيت به عهده آنان گذاشته است. ديدگاه روسو به گذشته ها و سنت طولاني زمان ارسطو و حتي دورتر از آن بازميگردد زيرا او از روزنه ديد طبيعت گراي خود بر اين باور است که زن سرشتي متفاوت از سرشت مرد دارد و طبيعت مطابق توانائي هاي هر جنسيتي، وظائفي براي آنها قائل شده است. براي مثال، زنان بخاطر خاصيت توليد مثل و زايمان داراي سرشتي مغاير با مردان هستند و در جائي که مردان بنابر سرشت شان از توانائي نامحدود، عقل، تفکر و قدرت ابداع و خلاقيت بهرمند هستند زنان طبق نقش زنانگي و زايمان که نياز مبرم طبيعت است، به ناچار از کسب اين توانائي ها و قدرت تفکر باز ميمانند. همچنين و به طور کلي ساختار زن ساختاري مادي و جسماني است و در مقابل، مرد از ساختار عقلاني و نقش آفرينندگي برخوردار ميباشد. اينگونه نگرش و ديدگاه براي قرنها در تاريخ غرب وجود داشته و تفاوت هاي اساسي و مهمي در راه فراگيري دانش و توسعه آن  ميان مردان و زنان برجاي گذاشته است.

ژان ژاک روسو از اينگونه نگرشها و نظرات نسبت به زنان غافل نبود زيرا او معتقد است که: " قوه تعقل زنان براي درک انديشه هاي تجريدي، کاملا ضعيف و ناقص ميباشد." (1)

در هماهنگي و مطابقت با اين سنت و آئين برجاي مانده از گذشته است که مثلا پاندورا (Pandora) کلي تمنسترا ((Clytemnestra، لي ليس ((Lilith،  حوا (EveSuccubi (ماده ديو) و Witches (زنان جادوگر)، زناني هستند که نماد اصلي شرارت در دنيا محسوب ميشوند و بالطبع شرارت آنها به طور کلي به موجودي به نام زن تعميم گشته و او را بمثابه شيطان و محور شرارت قلمداد نموده است.  روسو نه تنها در جاي جاي نظرات خود از اين سنت پيروي کرده بلکه در بسياري از موارد به دفاع و توجيه آنها نيز پرداخته است.

تاريخ نگاران معاصر مطالعاتي درباره موضوع پدرسالاري (Patriarchal) وانواع روشهاي آن به عمل آورده اند و " اين موضوع که زن همواره منشاء شرارت وعامل خطر معرفي شده است را ناشي از تاريخ طولاني پدر سالاري در اجتماعات دانسته اند" (2).

با مطالعه آثار ژان ژاک روسو به روشني و سهولت ميتوان به ضمير او نسبت به زن پي برد. از ديد روسو "زنان موجوداتي هستند که باعث برانگيخته شدن تمايلات جنسي او ميشوند وعامل به وجود آمدن احساس ترس و گناه در وجود او هستند و استقلال و اعتماد بنفس او را بخطر مياندازند".(3)

از زمانيکه زن را به عنوان نماد قدرت نامحدود شيطاني مطرح کردند و وجود آنها را در اين حوزه و قلمرو فرض نمودند، از آن موقع پادزهري براي مقابله با آنان ساختند. اين پادزهر اين شد که ميبايد مردان در مقابل چنين قدرت و قلمرو شرارتي ايستادگي کنند و با  برتري کامل مانع از گسترش قلمرو شيطاني زنان شوند. به ديگر سخن از زمانيکه رسم برآن شد که زن را به عنوان منشاء و مبداء گناه و شرارت تلقي نمايند، توجيهات سرکوب و مقابله با آنها به هر وسيله معمول گرديد. براي مثال، روسو بسان ديگران به تعبير توراتي زن ميرسد که ميگويد: " نفرين و لعن خداوند به حوا اين باشد که او با درد و رنج زايمان ميکند" (4).

 بحث موضوع زنان در معادلات اجتماعي و تمايلات جنسي آنان در ارتباط با مردان موضوع دومي  است که روسو نيز در اين مورد به آن پرداخته  است.

به طورکلي از نظر تمايلات جنسي، مرد همواره انتظار دارد که زن نه تنها تابع و پذيرنده رفتار جنسي او باشد بلکه ميبايد به صورت موجودي دو بخشي و دوگونه اي (Dichotomize) عمل کند. مرد با قوه تحريک جنسي آني و لذت طلبي که دارد ميخواهد زن، هم فريبنده و عامل محرک تمايلات جنسي او گردد و هم بدون در نظر گرفتن تمايلات جنسي خود، مسئوليت کنترل تمايلات جنسي نامحدود مرد را بپذيرد. به عبارت روشنتر، مرد ميخواهد که زن هم اقناع کننده تمايلات جنسي  او باشد و هم موجودي پاکدامن باقي بماند.

از روزن ديد مردان، زنان عليرغم تفاوتهايي که با يکديگر دارند، موجوداتي دو شخصيتي هستند، بدين معنا که زنان در عين شرارت نيک هم ميباشند (Jekyll and Hyde). از يک طرف زناني که تمايلات و خواسته هاي جنسي پر حرارت و فوق العاده دارند، مورد نظر و ايده آل مردان هستند و از طرف ديگر آنان ميبايد تمايلات غير جنسي و يا سرد داشته باشند. مردان در عين اينکه براي "زن خود" پاکدامني و عفت را ميخواهند، به زنان ديگر از نظر تمايلات جنسي توجه ميکنند و ژان ژاک روسو، کسي است که از اين قاعده مستثني نبوده است. براي مثال، او که از مبتلا شدن به سفليس واهمه دارد،(5) دو نوع مختلف وجود زن را براي حل اين معضل اجتماعي معرفي ميکند يعني دو نوع منش و شخصيت از زناني که وظائف آنها کاملا با يکديگر متفاوت، غير معمول و غير منطقي است. (در فصل هاي بعدي کتاب به آن به طور مشروح پرداخته خواهد شد.)

روسو در آثار خود زني را ترسيم ميکند که داراي دو گونه رفتار متفاوت جنسي است. يعني  يک گونه زني که داراي حجب و حيا است و گونه اي ديگر که اغواگر و فريبنده (سکسي) است. او عقيده دارد که مردان بعد از ازدواج بايد زني را اختيار کنند که مانند زنان شرقي نجيب، موقر، قانع و بسان مرمر پاکدامن باشند، اما آنها قبل از ازدواج به طور طبيعي خواهان زناني هستند که عشوه گر، مفرح و هرجائي، ميباشند. به عبارت ديگر، مردان از زناني که متعلق به آنان هستند و به عنوان همسر آنان تلقي ميشوند، پاکدامني، نجابت، وقار و قناعت را انتظار دارند اما از "زنان" ديگر، طنازي و خوش مشربي را خواهان هستند.

بديهي است اين نوع نگرش صراحتا به اين معنا است که از ديد مردان حداقل دو نوع زن با دو نوع مختلف منش و شخصيت  وجود دارد، آناني که پاکدامن و عفيف هستند و ديگراني که روسپيگري و هرزه گي را پيشه ميکنند.

براي روسو (در همين ارتباط) ايجاد اصل و نسب پدري (که خود مشکلي بر مشکلات زنان در موقعيت اجتماعيشان محسوب ميشد) يک عقده بشمار ميرفت. او هرازگاهي دلايلي در آثارش ذکر ميکند مبني بر اينکه  (چرا) مرد بايد مطمئن گردد که زن او، زني وفادار است و بچه هايش متعلق به او هستند؟ اين شواهد نشان ميدهد که روسو معيارهاي کاملا متفاوت اخلاقي براي زن و مرد داشته و نقش مستبدانه و مسلطي را براي مردان در مقابل همسرانشان قائل بوده است. براي مثال، روسو به نقش قاطع مردان در کنترل زنان و محدود کردن آنها در خانه بعد از ازدواج و نيز حتي مطلوب بودن جدا سازي جنسيت ها (پسران و دختران) در خانه تاکيد ميکند. 

ژان ژاک روسو آنچه را که براي کسب علم اخلاق براي زنان پيشنهاد ميکند با آنچه او براي مردان ميخواهد کاملا مغاير است. او براين باور است که در مردان توانائي ها و معيارهاي بسيار متعددي وجود دارد که آنان ميتوانند بدان وسيله به فضائل عالي برسند، اما در مقابل براي زنان فقط يک فضيلت است که آنها ميبايست به آن دست يابند و آن فضيلت پاکدامني است.

با توجه به مطالب مذکور، بسيار شگفت انگيز است که روسو به عنوان يک فيلسوف و متفکر، (در فرهنگ سياسي غرب) برابري، آزادي و کسب ارزشهاي اوليه انساني را براي زنان و مردان به طور يکسان منکر ميشود و به آن باور ندارد. او همانطور که در فصل هاي آينده خواهيم ديد، وقتي در مقام بيان منشاء نابرابري ميان انسانها ميپردازد، بي اغراق اين نابرابري را فقط در ميان مردان مورد بررسي قرار ميدهد و زنان از اين امر مستثني ميباشند. علت اين امر همانست که در گذشته نابرابري زن و مرد امري پذيرفته شده و مسجل بود ومحققين از جمله روسو در بررسي ها و مطالعات خود لزومي نمي ديدند که وقتي در مورد نابرابري انسانها بحث ميکنند موضوع زن را  مطرح کنند و به آن بپردازند. جنس مونث موضوعي متمايز در افکار و آراء روسو بود و به طور مفصل در فصل هفتم اين موضوع مورد بررسي قرار خواهد گرفت.

به طور خلاصه تئوريهاي پدرسالاري روسو، گوياي ادامه سنت طولاني بود که در مورد زنان اعمال ميشد. اين تئوريها را نمي توان در زمره باورهاي متعصبانه و ظاهري او  و فرضيه هائي که به عنوان اشتباهات تاريخي و موقت قلمداد شده اند دانست، بلکه روسو براي تئوريهاي خود دلايل و براهين بسياري ذکر نموده است.

"اميل" شرح داستاني است که روسو روش ايده آل و مطلوب آموزش و پرورش در مورد زنان را ارائه داده  و مدعي است که اين کتاب "يکي از بهترين آثارش ميباشد". بديهي است براي درک بينش ژان ژاک روسو رجوع به آن ضروري است و مي بايست مطالعه در مورد زن را با آن آغاز کرد (6) و بعد  به "اولين گفتمان (discourse) (7) او پرداخت. روسو فصل پنجم کتاب اميل را که درباره آموزش و پرورش سوفي (زن ايده آل) است،  بهترين و برجسته ترين فصل کتاب خود ميداند. (8)

روسو در نامه هاي انتقادي خود در مورد تئاتر به خانم M.d’ Alembert (Letter, M.d’ Alembert) به روشني نشان ميدهد که تا چه اندازه زنان، در ايجاد فساد در اجتماع مقصر هستند.(9) او به طور قطع کسي نبود که عقايد تعصب آميز و موقتي را بپذيرد،(10) زيرا نه تنها از باور خود نسبت به زن که باوري سنتي و غلط و محافظه کارانه بود دفاع ميکرد بلکه آن عقايد را واکنشي مثبت نسبت به وضعيت زنان ميدانست. همچنين او به طور آشکار با انديشمنداني که نظرات او را در مورد زنان نظراتي سنت گرايانه و فريبکارانه ميدانستند، مبارزه ميکرد. اين انديشمندان آراء و عقايد روسو را متعصبانه و در جهت امتيازات مردسالاري ميدانستند و معتقد بودند او ميخواهد وانمود کند که انقياد و زير دست بودن زنان نتيجه تعصب و قرارداد اجتماعي نيست بلکه قسمتي از نظم طبيعت وضرورت امور است.(11)

وقتي يک انسان مستقل مانند "اميل" نسبت به باورها و عقايد ديگران بي اهميت است و اين بينش را که مرد، مسئول رفتار نامناسب همسر خويش ميتواند باشد، توجيه مينمايد و آنرا يک استثناء قلمداد ميکند و از طرفي تمام امور اجتماع را (به طور طبيعي) از قبل تنظيم شده ميداند، در حقيقت بر اين باور است که نابرابري بين زن و مرد و تبعيضهائي که بين آنها وجود دارد و به سهولت ميتوان آنها را در قوانين و سنتها مشاهده نمود، ساخته و پرداخته فکر انسان نميباشند بلکه همه آنها دلايلي طبيعي دارند.(13)

در آن روزگار که ژان ژاک روسو اين مطالب را مينوشت، فضاي اجتماعي آنروز نسبت به موضوع زن ناآشنا نبود زيرا بحث پيرامون زن و وضعيت تحقيرآميز اجتماعي و فرهنگ مردسالاري که طي قرون دچار آن بود در آن زمان مطرح بود. براي مثال، منتسکيو (Montesquieu) در The letter persons بعضي از موضوعات اصلي زنان، مانند اجتماعي شدن، توليد مثل و چند همسري را بيان کرده است.(14) همچنين او در کتاب روح القوانين (Espirtdslois) بدون ابهام اظهار ميدارد که وجه تمايز مردان و زنان به آن دليل است که مردان داراي قوه استدلال هستند و در مقابل زنان از فريبندگي برخوردار مي باشند و همچنين طبيعت به مردان گستاخي و جسارت جنسي داده  و به زنان خجالت و شرمساري و مقاومت را ارزاني داشته است.(15)

هلوتيوس (Helvetius) در کتاب مرد و آموزش (  (De l’Homme et de l’educationشرح بسيار متفاوت از آنچه مونتسکيو در مورد تمايز بين زنان و مردان بيان نموده، آورده است. او ميگويد، اگر به زنان مشهور در چندين حوزه متفاوت زندگي نظر کنيم، درخواهيم يافت که زنان نسبت به مردان بطور طبيعي امتيازي کم ندارند زيرا آنان قادر به انجام همان کارهائي بودند که مردان انجام ميدادند. او همچنين بر اين عقيده است که "اگر زنان عموما زير دست ميباشند، به اين دليل است که آنها از فراگيري علم و دانش محروم بوده اند".(16) بنابه گفته بارون دولباچ (Baron d'Holbach) در کتاب سيستم اجتماعي خود، فصل زنان (Des Femmes)، اولين خواست اساسي عصر روشنفکري (Enlightenment)  فراگيري علم و دانش براي زنان بوده است. او بيان ميکند که "از اين طريق بود که زنان در تمام کشورها توانستند خود را بالا بکشند" زيرا "به نظر ميرسد که آن (عدم دسترسي زنان به فراگيري علم و دانش) تلاشي بود که در طي قرون متمادي انجام ميگرفت تا زنان را در وضعيتي نگاه دارند که بشود از آن وضعيت هرزه گي، ملون مزاجي و کم خردي را استنباط کرد".(17) او به اين مطلب مهم اشاره مينمايد که خودداري جامعه اروپائي معاصر از ارائه آموزش و پرورش معقول و صحيح به زنان مويد آنست که آنان به برده سازي جهاني که زنان همواره موضوع آن هستند، ميانديشند.

در دائرةالمعارف فلاسفه (Encyclopedie of the philosophes) مقالات بسياري تحت نام "زنان"، در له يا عليه آنان نوشته شده  و درباره ساختار متفاوت فطري زنان و زير سلطه قرار گرفتن آنها به عنوان جنس دوم بحث گرديده است. (18)

 از مطالب بالا چنين نتيجه ميشود که ژان ژاک روسو وقتي به بررسي موضوع زن ميپرداخت نه تنها خالي الذهن نبود بلکه نظراتي را ابراز ميکرد که چندان تفاوتي با نظرات گذشته اش نداشت. "او با مادام دوپين (Mme Dupin) طرحي  در کتابي که موضوع آن شرائط زنان در جامعه بود را بنا نهاد که در حقيقت يک يورش انقلابي (ارتجائی و بازگشت به عقب) به موقعيت زنان محسوب ميشد" (1)

روسو دو مقاله کوتاه  در سالهاي 1730 يعني زمانيکه در چامبري (Chambery) ميزيست، در مورد زنان دارد که نشان ميدهد او عقايد تند و راديکالي که در دوران ميانسالي خود نسبت به زنان پيدا کرده بود را در دوره جواني اش نداشته است. (20)

آخرين دليل مهمي که ما را به بررسي نظريه ژان ژاک روسو ترغيب ميکند، نظريه آموزش و پرورش او در مورد زنان و نقش آنها در جامعه است. بدون شک اين يک نظريه تراژيک است زيرا نه تنها آموزش و پرورشي که او براي زنان خواسته است (به حال آنها) تراژيک است بلکه دو روشي که بمثابه روشهاي ايده آل تجربه انساني بکار برده است نيز تراژيک ميباشند.

همانطور که در فصل هشتم اين کتاب خواهيم ديد، زن اجتماعي که روسو مدعي است که حقوق او را به رسميت شناخته تا از اين طريق نقبي به خانواده تک همسري و اجتماعي ايده آل بزند، زني است که ميبايد وجود خود را در روند چنين خانواده اي ويران سازد.

روسو دو زن ايده آل و مطلوبي را در تصورات خود به وجود آورده است، يکي ژولي (Julic) در  La nouvell Heloise است و ديگري سوفي (Sophi) در کتاب اميل ميباشد. هر دو فرضيه او يعني روش آموزش و پرورش و روش رفتار با زنان، در عمل نتيجه اي ناقص و تراژيک به همراه دارد. احساس و درک روسو از تضاد بين وفاداري و انسانيت، او را به يک نتيجه خوشبينانه درباره سرنوشت مرد هدايت کرده است و در مقابل و در رابطه با اين سرنوشت فقط سيماي يک "نوع" زن را به تصوير درآورده  است و "انواع" ديگر از زنان سرنوشتي دهشتناکتر از گذشته پيدا کرده اند. 

 

 

 

With the exception of the Letter to d’ Alembert, translated by Allan Baloom , and The First and Second Discourses, translated by Roger D. and Judith R. Masters, references to Rousseau’s works are in general to the henceforth cited as O.C. The translations from this edition are my own. In addition, as specified below, I have used the Hachette Oeuvres completes and the Correspondance general a few times, for works not yet included in the Pleiade edition.

1.      1.       See, e.g., Hegel. The Philosophy of Right, Par. 166 and Add. 107. for a prime example of this type of reasoning about the capacities of women.

2.      2.       Eve Ftges, Patriachal Attitudes, P. 42.

3.      3.       On this subject. See Ronald Grimsley, Jean- Jacques Rousseau. Chap. 3, especially pp. 104 – 115.

4.      4.       Emile. O.C. 4, 709, and see below, p.204.

5.      5.       See, e.g., Confessions,OC. 1,P.317

6.      6.       Confessions, p. 573; Rousseau juge de Jean Jacques, OC. 1, p. 687.

7.      7.        Rousseau juge de Jean Jacques, p. 933.

8.      8.       Pierre Burgelin, “L’ Fducation de Sophie,” 113.

9.      9.       Letter to M.Lenieps, 1658, Correspondance generale de Jean Jacques Rousseau, 4, p. 115.

10.   10.    See, e.g., Lettres morales, O.C.4, pp.1090 – 1092.

11.   11.    Letter to M. d’ Alembert, p. 83.

12.   12.    Emile, pp. 380 – 381, and Emile et Sophie, O.C. 4p.900.

13.   13.    Emile, p.324.

14.   14.    Montesquieu, Persian Letters, passim, e.g., Letters 26, 38, 63.

15.   15.    Montesquieu, Spirit of the Law, 1949, pp.252 and 258.

16.   16.    Helvetius, A Treatise on Man, Vol. 1, p. 156.

17.   17.    d’Holbach, Systeme sociale, p. 122, my translation.

18.   18.    Encyclopedie ou dictionaire raisonne des sciences, des arts et des métiers, eds. Diderot and d’Alembert, Vol. 6, pp 469 – 477.

19.   19.    Burgelin, in a discussion, reported in Annales Jean Jacques Roussrau, 35, p. 136.

20.   20.    “Sur les Femmes” and, Essai sur les Evenements Importants don’t les Femmes out ete la Cause Secrette,” O.C. 2, PP. 1254 – 1255 and 1257 – 1259; see that volume’s Introduction, p. ci, for dating.