شكست سكوت

نكاتي چند در مورد مقاله

‏‏‎”نقد مجاهدين خلق هم حق و هم تكليف“

 

 

ايران پرورش

 

 

بى ترديد ايران دورانى خطير و سرنوشت ساز در پيش دارد و شناسايى نقاط قوت و ضعف نيروهاى سياسى موجود در صحنه، بسيار ضرورى و سرنوشت ساز است.شناختى كه خطر يك انتخاب نادرست ديگر را بسيار كاهش خواهد داد. واين همان ضرورتى است كه مرا واداشت كه از ديد خودچند نكته را در مورد مقاله "نقد مجاهدين خلق هم حق و هم تكليف" ، نو شته آقاى آفام ، ياد آورى كنم.

من مقاله ايشان را در اين زمينه متفاوت و نگرشى نو ميدانم زيرا كه در آن از ادبيات  و روشهاى غير سياسى خود مجاهدين استفاده نشده و نقد با فحاشى و انتقامجوئي رنگ عوض نكرده است.

با اين وصف اين روزها از يك زاويه، اين نقد و بازنگرى شايد چندان مناسب بنظر نرسد زيرا همانطور كه ميدانيم فضاى ملتهب روابط آمريكا و عراق و همچنين اخبار منتشره مبنى بر مذاكرات بين ايران و عراق بر سر تحويل مسعود رجوى و... و همچنين احتمال حمله مجدد و در حقيقت فرار به جلوى مجاهدين تحت عنوان " فروغ جاويدان 2 " فضاى ملتهبى ايجاد كرده كه كار نقد را مشكل ميسازد.

 ولى نهايتا آيا نبايد فكر كرد كه همين پيوند نامبارك سرنوشت مجاهدين با صدام هم بخشى از همان نقدى است كه ميبايست  از عملكرد رهبرى مجاهدين كرد؟.

لذا با توجه به شناخت طولاني مدت خود از مجاهدين ، ذكر چند نكته و نيز بيان تفاوت شناخت خود را  در موارد مذكور در مقاله آقاى آفام ، ناگزير  ميبينم :

 

1- چرا مجاهدين خلق” انتقاد ناپذيرند“

 

   در مورد چرايي برخوردهاي پرخاشگرانه مجاهدين با منتقدين خود، معتقدم كه سازمان مجاهدين خلق به طيف نيروها معتقد است ولي اين طيف را نه بر اساس واقعيتهاي صحنه سياسي كشور بلكه بر اساس سليقه و عقيده رهبري خويش ميچيند.

 كساني كه از دور يا نزديك با مجاهدين آشنا هستند ميدانند و به دفعا ت بطور مستقيم يا مع الواسطه از آقاي مسعود رجوي شنيده اند كه نقد هر نيرويي فقط از موضع چپ آن مسموع است واز موضع راست مردود است و غير قابل شنيدن . لذا چون مجاهدين خود را در نهايت چپ طيف نيروهاي سياسي ميدانند هر انتقاد به خود را از ناحيه ديگر نيروها و شخصيتها ، نقد از موضع راست ديده و آنرا غيرقابل شنيدن ارزيابي ميكنند.

همچنين بر خلاف نظر آقاي آفام آشنايان دروني مجاهدين به خوبي آگاهند كه مجاهدين، آقايان سامع و هزارخاني و گنجه اي و ساير شخصيتهاى مانند آنان را نه چپ ميداند و نه يك وزنه سياسي واقعي . بلكه چنانچه در روابط دروني مكررا ميگويند فقط به آنها بعنوان وسيله اي  براي آرايش صحنه نمايش ”دموكراسي“ خود ، يعني شوراي ملي مقاومت نياز دارند. و نه بيشتر. و هيچ نوع اعتبار مبارزاتي براى آنها قائل نيستند (البته قلم آقاى هزارخانى را گاها يك كمك موثر ارزيابى ميكنند) . و مثلا خريد مواد غذايى خانواده بتوسط شخص آقاى سامع را با نوعى تمسخر بيان كرده و آنرا نشان بيكارى (و بى وزنى ) ايشان در مبارزه ميدانند.

 

2-آيا اساسا مجاهدين به اصل” انتقاد از خود “ معتقدند؟

 

 هر نيروئي كه مدعي انقلابيگري است مدعي پذيرش اين اصل هم هست. اما پاسخ واقعي اين سوال از درون پاسخ به سوال اول  بيرون ميآيد. بدين معني كه آري رهبري مجاهدين به اين اصل باور دارد  ولي براي بدنه سازمان و نه رهبري آن.

 بدين معني كه بدنه سازمان  در تمام ”انقلابهاي ايدئولوژيك“ متعدد سازمان و يا در گزارشات تشكيلاتي خود موظف به انتقاد از خود و آنهم نه فقط در سطح عملكرد ها بلكه در سطح نيات و افكار و ايده هايشان هستند. تا به قول مسئولان سازمان از ناخالصي هايشان كاسته شده و لايق رهروي ” مسعود و مريم “ باشند.  ولي ميگويند كه خود مسعود رجوي چون در مقام رهبر عقيدتي چپ ترين سازمان سياسي ايران‌ ( و در تحليل هاي دروني تر ، چپ ترين نيروي سياسي جهان ) است لذا هيچ نيروئي و هيچ فردي در اين جهان قادر و لايق به نقد او نيست.

  كساني كه مواضع و نوشته ها و سخنراني هاي مجاهدين را دنبال كرده باشند به خوبي ميدانند كه از سال 57 كه موج انقلاب عظيم ايران، شاه و تمامي اعوان وانصار او را از ايران جارو كرد تا به امروز كه 23 سال از آن ميگذرد آقاي مسعود رجوي فقط يكبار مشخصا از خود انتفاد كرده و آنهم در جمعبندي يكساله او پس از آغاز مبارزه مسلحانه مجاهدين با رژيم خميني بوده است.

مضمون اين انتقاد نيز اين بود كه عمليات حذف سران رژيم بعد از سي خرداد آنچنان شديد و ضربه ها آنچنان تعيين كننده يودند كه مردم باور كردند كه مجاهدين بدون حضور آنها هم به تنهائي بيخ و بن خميني  و رژيم ايران برباد ده او را خواهند كند و لذا تماشاچي باقي ماندند.

البته همين را هم بصورت دو پهلو بيان ميكنند مثل جريان كشتن آمريكايى ها درسال 54 كه هنوز هم در درون به آن افتخار ميكنند و در مذاكرات سياسى آنرا به " كودتاچيان" درون سازمان نسبت داده و خود را از آن مبرا ميخوانند. بدين مفهوم كه همين انتقاد بواقع سبك را هم در درون سازمان مجاهدين ، مطابق نيات واقعي رهبري آن ، بصورت ”مدح“ شبيه به ” ذم“ بيان كرده  و از نشانه هاي قدرت  رهبري مينامند.

مطالعه اين جمعبندي و يا شنيدن تحليل مجاهدين كفايت ميكند ، كه ببينيم كم نيستند نكاتي كه رهبري مجاهدين بايد در مقابل مردم پاسخگوي آنها باشند.

 بعنوان مثال طبق بيان خود آقاي مسعود رجوي ، به دليل عدم آمادگي مردم در پذيرش شعار ”مرگ بر خميني“ ، ميليشياي مجاهدين براي اولين بار در 5 مهر ماه سال شصت يعني سه ماه و پنج روز  بعد از شروع مبارزه مسلحانه با رژيم ، توانست شعار ”مرگ بر خميني “ را به ميان توده هاي مردم ببرد.

حال پرسش نابجائي به نظر نميرسد اگر از رهبري مجاهدين بپرسيم كه فرستادن نيروهاي سازمان مجاهدين ، با فقدان تجربه نظامي ، به جنگ نظامي رژيم دجال و خونخواري كه هنوز هم از تتمه مشروعيتي( به اقرار خود آقاي رجوي) برخوردار بوده، چه بهائي را طلب كرده است؟

همچنين شروع مبارزه مسلحانه در جامعه اى كه هنوز نسبت به حكومتش آنقدر دچار توهم بوده كه نمي شده شعار سرنگوني آنرا داد، چگونه بايد ارزيابى كرد؟

  اميد است كه مجاهدين از مردم توقع نداشته باشند كه مطابق ميل رهبري سازمان ، حق را به مرد بشناسند و نه مرد را به حق.

از اين قبيل سوا ل ها در قبال عملكرد سازمان مجاهدين  بسيار زياد است ولي تا به امروز رهبري مجاهدين در درون با سيستم ”امام سازي “ و در بيرون با سيستم پرخاشجوئي و هتك حرمت هاي  گاه وقيحانه نسبت به منتقدين ، عملا سعي در ممانعت از انتقاد به خويش داشته اند و در اين ارتباط هيچ فرقي ميان انتقاد هاي سازنده با عربده جوئي هاي آخوندهاي رژيم نگذاشته اند.

 من از بكار بردن كلمه وقيحانه متاسفم و  قصد بى حرمتى ندارم  ولي پيگيران مسائل سياسي ايران ، مقاله هاي توهين آميز و بواقع غير سياسي  محمد علي توحيدي و جابرزاده را در قبال حزب دموكرات و بني صدر و ديگر نيروهاي سياسي منتقد به سازمان از ياد نبرده اند. جملات سخيفي از قبيل ” سر در ميانه رژيم فرو كردن “ و... را من در سطح فرهنگ يك سازمان سياسي نميدانم  و بيشتر به زبان جاهلهاي مزه پراني  كه نفس كش مي طلبند نزديك و شبيه ميبينم.

 شايد اين امر به نظر بسيارى بى اهميت برسد ولى بواقع ارتباط مستقيم و غير قابل انكارى ميان نحوه برخورد يك نيروى سياسى با منتقدين و حتى مخالفين خود و ميزان باور او به آزاديخواهى و تحمل نظر مخالف وجود دارد.

 چگونه ميتوان ادعا كرد كه نيروئى در مقام يك حكومت ، به جامعه آزادى خواهد داد در حاليكه حتى به قدرت نرسيده  تحمل هيچ مخالفتى را نداشته و در حد توان ،  فرد مخالف را سركوب ميكند؟

 

۳- چرا در سازمان مجاهدين انشعابي رخ نداده است؟

 

 آشنايان با مجاهدين بخوبي ميدانند كه رهبري مجاهدين ، نبود انشعاب در ميان مجاهدين را ، در مقابل انشعابهاي متعدد نيروهاي چپ ، نشانه برتري ايدئولوژيك مجاهدين و ثمره رهبري هوشيارانه مسعود رجوي وانمود ميكنند. اما دليل واقعي آن چيست؟

  پاسخ متاسفانه باز هم همان عدم امكان نقد رهبري مجاهدين است.

 شايد يك مثال مقصود مرا روشنتر كند. كساني كه مسائل سياسي  را دنبال كرده اند به خوبي ميدانند كه زماني علي زركش به عنوان نفر دوم سازمان مجاهدين ، مسئول عمليات نظامي از طريق ارتباطات تلفني بود،  عملياتي كه با بهائي بسيار سنگين ،مانند ساير تاكتيكهاي رهبري  مجاهدين به شكست منجر شد.

 در اين دوره ، به هر دليل ،او با مسعود رجوي در تقابلي اندك  قرار گرفت و به فاصله كوتاهى بوسيله او از نفر دوم سازمان به سطح يك هوادار      H” تنزل داده شد.و اين امر به همه اعلام شد.

 تصور كنيد كه علي زركش يا فردديگرى در سطح او ، حتي اگر جربزه و مايه اي ميداشت، با اين سقوط سريع ،  قادر به انشعاب نميبود. زيرا روشن است كه حتي يك عضو ساده هم نمي تواند انشعاب  كند چه رسد به يك هوادار.

 براي انشعاب ميبايست  عضوي در سطح رهبري يا رده ها يي دراين سطوح بود. بنابراين وقتي مخالف به صرف مخالفت ، يكشبه  به يك هوادار تبديل ميشود، و فضاى كار و تنفس سازمانى لازم از او گرفته ميشود طبيعتا امكان هر حركتي  بنام ”مجاهد“ ،از او سلب ميشود. و بدين ترتيب خيلى ساده و بى دردسرهر نوع انشعابى در درون مجاهدين غير ممكن ميگردد.

 در نيروهائي كه انشعاب رخ داده ، منطقا ميبايست فضائي به مراتب دموكراتيك تر از سازمان مجاهدين حاكم بوده باشد. زيرا كه فرد مخالف ميتوانسته علنا و به صداي بلند انتقادات و نظرات خود را بيان كند و به نوعي در ميان نيروها يارگيري كند و با عده اي كه موافق نظريات او بوده اند ، از سازمان اوليه جدا شوند.شرايطى كه از نظر رهبرى سازمان، هوشيارانه و از ديد بيرون سازمان به دليل فقدان آزادى بيان و عمل، براى هيچ منتقدى در درون سازمان مجاهدين فراهم نبوده و نيست.

در نظر آقاى رجوى فردي كه با او تطابق نداشته باشد ، اساسا  مجاهد نيست ، چه رسد به اينكه ادعائي هم در ايدئولوژي و تشكيلات سازمان داشته باشد!

آرى ، و بدين صورت است كه انشعابى در درون مجاهدين صورت نگرفته است

 

4 - چگونگى انتخاب مسئولين در سازمان مجاهدين

 

 

 در نظر رهبري مجاهدين درخواست فضاي دموكراتيك و قرار گرفتن فرد در جايگاه تشكيلاتى بر مبناى فهم و توانمنديهاى او ، نشان از تمايلات طبقاتي دارد و صلاحيتها در سازمان انقلابي ، تماما " ايدئولوژيك " است . لذا چون سرچشمه اين ايدئولوژي در شخص آقاي مسعود رجوي است ، پس صلاحيت  تشكيلاتي- ايدئولوژيكي هر فرد بسته به ميزان دوري و نزديكي او به اين رهبر عقيدتي سنجيده ميشود.  (تشابه مطلق با شعار تعهد بر تر از تخصص ، در رژيم آخوند ها ) .

 بنابراين مسئوليت ها در سازمان نه بر مبناى ميزان فهم وشناخت و توان مبارزاتى افراد، بلكه صرفا بر اساس ميزان باور و پذيرش فرد نسبت به آقاى رجوي سنجيده ميشود و بدين شكل است كه گاه يك خلبان ورزيده و كار كشته تحت مسئوليت شخصى قرار ميگيرد. كه تا كلاس نهم بيشتر درس نخوانده و افتخار ميكند كه اولين كسى بوده كه در روستايش دو چرخه سوارى كرده است.

 در اين مثال بهيچوجه هدف تحقير اين شخص را ندارم ولى ميتوان رابطه جارى ميان اين مسئول و تحت مسئولش را تصور كرد.

 فراموش نبايد كرد كه اكثريت مجاهدين را افراد بسيار صادقى تشكيل ميدهند كه زمانى ميليشياى سازمان بوده اند. ميليشياهائى كه گاه حتى مجال اتمام دوره دبيرستان را هم نيافتند. و بيست و سه سال است كه دنيا را از ديد مجاهدين و رهبرى آن ميشناسند.

شناختى آنچنان يك جانبه و تك بعدى كه در طى اينهمه سال ، هرچند هر يك زن و يا مردى حداقل نزديك به چهل سالگى اند ولى متاسفانه نه تنها فاقد آگاهى هاى  لازمه سن و سال خويشند بلكه در برخورد با دنياى بيرونى تداعى كننده اعضاى يك سكت  يا فرقه مذهبى اند كه در بحث با ديگران شديدا ضعيف بوده و در چند جمله اول كارشان به دعواى با طرف مقابل ميكشد. زيرا دلايل آنها فقط به گفتار رهبرى محدود است واخبار برگزيده او در بولتن خبرى منتشره در داخل سازمان و  طبيعتا "رگهاى گردن به حجت قوى" ميشوند!

اين چنين است كه انتخابها بواقع شكلى است. و يكباره در تقابل زن ستيزى رژيم آخوندها به تصميم آقاى رجوى تمامى مسئولين سازمان را زنها تشكيل ميدهند و به قول آقاى آفام حتى يك مرد با لياقت هم براى اين مسئوليتها يافت نمى شود.

اين روشها براى من بعنوان يك زن ، توهينى آشكار محسوب ميشود و نه ارج نهادن به مقام زن.

اميدوارم مقاله آقاي آفام آغاز گر بحث و نقد صحيح و بيغرضانه مجاهدين شده و اين سكوت نادرست كه مي تواند موجب زيان هاي بسيار به منافع مردم ايران گردد شكسته شود.

بايد اميد داشت كه ما ايرانيان تبعيدى دچار خود سانسورى  ناشى از ترس  مقابله خشم آلود مجاهدين و ادبيات غير سياسى آن نشويم و اين بحث بتواند ادامه يابد.

همچنين قابل ذكر است كه متاسفانه و يا خوشبختانه بخش اعظم سايت هاى فارسى زبان جدى موجود ، سايت هاى گروههاى سياسى است و بيم آن دارم كه ملاحظات و محذورا ت بيان ناشده ، راه آغاز ا ين سلسله بحث ها را كه بلاشك در جهت منافع مردم ماست ، مسدود و يا محدود كند.

اينرا هم اضافه ميكنم كه نقد هيستريك مجاهدين يا هر نيروي سياسي ديگر ، ثمري جز مجادله هاي بيجا و هرز انرژي ها ندارد و حتى حقايق موجود در لابلاى آن ها را هم  لوث خواهد كرد.

با اميد اينكه  بتوانيم ثمره اين همه سال رنج  و خون و دربدري را به صورت ميوه شيرين ” توان تحمل  نظر مخالف “ درآورده و به جامعه درد كشيده ايران تقديم كنيم.

 

6 آبان 1381       

iranparvaresh@hotmail.com