نظريههای فرهنگی در فمينيسم
حسين بشيريه
http://www.zanan-farda.com/
زنان فردا
ظهور موج دوم فمينيسم در دهه ۱۹۷۰ چشمانداز تازهای
در مطالعات فرهنگی گشود. اما فمينيسم خود جنبشيکپارچه و سادهای نيست بلکه
انواع گوناگونی داشته است.
برخی از سه نوع اصلی فمينيسم سخن گفتهاند: ليبرال،
راديکال، مارکسيستی يا سوسياليستی. موج دوم فمينيسمبه طور کلی در نقد
چگونگی بازنمايی زنان در فرهنگ عمومی و رسانههای جمعی به شيوهای جنسی،
ناعادلانه واستثماری پديد آمد. هر يک از انواع فمينيسم به شيوه خاصی به
مسأله انقياد زنان مینگرد و علتها و راهحلهایمختلفی برای آن در نظر
میگيرد. فمينيسم ليبرال مشکل اصلی را در وضع استخدامی و نابرابری اقتصادی
زنان وفرصتهای نابرابر از لحاظ جنسی میجويد و راه حل را در ايجاد برابری
در حد امکان میداند. به نظر ليبرالها تسلطمردان بر زنان در قانون نهادينه
شده و موجب اخراج زنان از حوزههای مهمی از حيات اجتماعی گشته است.
بنابراينفمينيسم ليبرال از آرمان برابری ميان زن و مرد دفاع میکند. به
ويژه فمينيسم آمريکايی و انگليسی گرايش ليبرالی دارد.اما به نظر فمينيستهای
راديکال انقياد زنان، نتيجه نظام پدرسالاری است. راديکالها بر عکس
ليبرالها که بر برابریتاکيد میگذارند، تفاوت اساسی در علائق زنان و مردان
را مورد تاکيد قرار میدهند و راهحل را در جداسازی علائقزنان از علائق
مردان میدانند.
فمينيستهای مارکسيست، سرچشمه اصلی انقياد و ستمديدگی
و نابرابری زنان را در نظام سرمايه داری جستجومیکنند. از اين ديدگاه سلطه
مردان بر زنان، يکی از مظاهر نظام سرمايهداری است. به سخن ديگر سلطه
مردانه، جزيینظام سرمايهداری است و از اينرو تغيير روابط سلطهآميز جنسی
تنها با پيروزی سوسياليسم ممکن خواهد شد. برخیديگر از نويسندگان در همين
چارچوب ستمديدگی و نابرابری زنان در نتيجه ترکيب سرمايهداری و پدرسالاری
بايکديگر میدانند.
از چنين ديدگاههايی نابرابریهای جنسی ريشه در
طبيعت جنسی ندارد، بلکه غيرذاتی و برساخته فرهنگ است.
بدينسان به طورکلی، چنانکه مشاهده میکنيم،
امروزه در کانون مشاجرات بر سر معنای فمينيسم دو مفهوماساسی پبرابریپ و پتفاوتپ
قرار دارند. فمينيسم ليبرال از آرمان پبرابریپ ميان زن و مرد دفاع میکند،
در حالی کهفمينيسم راديکال بر پحق متفاوت بودنپ تاکيد میگذارد. با اين
حال پبرابریپ و تفاوتپ خود دو مفهوم پرابهامند وابعاد و وجوه گوناگونی دارند
و در شرايط مختلف به معانی مختلفی به کار رفتهاند. چشماندازهای گوناگونی
دربارهمعنای اين مفاهيم در ادبيات فمينيستی عرضه شده است. در اين
اختلاف نظر فمينيسم اروپايی عمدتا بر رویتفاوتها تأکيد میگذارد در حالی که
فمينيسم آمريکايی - انگليسی بر برابری تکيه میکند. فمينيستهای آمريکايیاغلب
از تاکيد بر تفاوت احتراز کرده و آن را مورد نقد قرار دادهاند زيرا به نظر
آنها چنين تاکيدی حاکی از نوعیپزيستشناسی گرايیپ يعنی پذيرش تفاوتهای
ذاتی است و با نژادگرايی نسبتی دارد. بدينسان زمينههای تاريخیکشورهای
مختلف، بر شکل خاص فمينيسم در آنها تأثير داشته است. با اين حال هواداران
نظريههای برابری يا تفاوتبر اساس مليت تقسيمبندی نمیشوند.
همچنين در برخی تفسيرها چنانکه اشاره شد، ترکيبی
از اين دو مفهوم يعنی برابری در عين تفاوت، ناممکن تلقینمیشود. بسياری
از نويسندگان فمينيست معانی مرسوم و متداول برابری و تفاوت را بر حسب
علائق خود شالودهشکنی میکنند و معانی فمينيستی تازهای از آنها عرضه میدارند
و روابط تازهای ميان آن دو ايجاد میکنند.
با اين حال امروزه همچنان مهمترين مشاجرات پيرامون
دو مفهوم برابری و تفاوت در جريان است. ريشههایاختلاف نظر در تاکيد بر
برابری يا تفاوت را میتوان در چند حوزه يافت. يکی اين که در گذشته هر دو
مفهوم برابری وتفاوت عملا به زيان زنان به کار رفتهاند، به اين معنی
که برابری، اغلب در حوزههای علائق مردانه تعريف شده است واغلب تاکيد بر
تفاوت دو جنس هم در توجيه نابرابری آنها عنوان شده است. بنابراين ممکن
است تاکيد بر برابری يا برتفاوت - اگر بیتميز صورت بگيرد - به زيان علائق
زنان تمام شود. يعنی از يک سو برابری در حوزه علايق مردانه بهحوزه
علاقه زنانه نيز تسری داده شود و از سوی ديگر تفاوت، بهانه پذيرش
نابرابری گردد.
همچنين ميان دو مفهوم برابری و تفاوت، تنشهای
گوناگون نهفته است. برابری موجب نفی هويت زنانه میشود ودر اين صورت
ديگر نمیتوان از فمينيسم سخن گفت. از سوی ديگر تاکيد بر هويت متفاوت زنانه
به عنوان هويتیمستقل (و نه پغيرپ هويت مردانه) نبايد چندان نيازی به
ايدئولوژی فمينيسم داشته باشد. اين پرسش نيز همواره مطرحمیشود که وقتی
از برابری يا تفاوت سخن میگوييم ملاک مقايسه چيست، يعنی پبرابر با چه
کسانیپ و يا پمتفاوت ازچه کسانیپ؟
يکی ديگر از ريشههای اختلاف اين است که آيا
هدف از دستيابی به برابری (در معانی و حوزههای مختلف آن)جذب علايق زنانه
در درون علايق مردانه، امحای تفاوتهای جنسی و تأسيس جامعهایست که از
لحاظ جنسیپخنثیپ باشد؟ برخی از فمينيستهايی که بر روی برابری تاکيد میگذارند
منظورشان همين است; در مقابل برخیديگر برآنند که برابری راستين بدينسان
تأمين نمیشود. از سوی ديگر اين مبحث پيش میآيد که آيا فمينيسم معطوفبه
تفاوت که در آن سلطه ارزشها و نهادهای مردانه و ادعای آنها به اعتبار
کلی و عمومی میبايد فرو بريزد، مالا درتوجيه نابرابری جنسی به کار برده
نمیشود؟ برخی از طرفداران تفاوت، خواهان جهان دوگانهای هستند که متضمنارزشها
و نهادهای زنانه و مردانه هر دو باشد، در حالی که برخی ديگر برآنند که حفظ
تفاوت جنسی و تاکيد بر آن،نبايد به اين گونه دوگانگی بينجامد و يا در واقع
هم نخواهد انجاميد.
برخی نيز چنانکه ذکر شد، برابری و تفاوت را کاملا
مغاير و غيرقابل جمع میشمارند در حالی که به نظر برخیديگر ميان اين دو
روابط و نسبتهای ديگری برقرار است. مثلا برخی فمينيستها تفاوت را نقطه عزيمت
و برابری راغايت و هدف نهايی میشمارند; برعکس برخی ديگر، برابری را نقطه
عزيمت و مقدمه يا وسيله و يا تفاوت را هدفبه حساب میآورند. مثلا گفته
میشود که زنان و مردان بايد از فرصتهای برابر برای کار برخوردار باشند
وليکن دراشتغال آنها تفاوتهای جنسی درنظر گرفته میشود.
در بحثهای فمينيستی، گفتمان تفاوت، اخيرتر و راديکالتر
از گفتمان برابری و يکسانی بوده است. در اينگفتمان، تفاوت جنسی شرط
رهايی زنان تلقی میشود. در درون اين گفتمان نيز خطوط فکری مختلفی قابل
تشخيصاست. برخی از اين خطوط (به ويژه در فرانسه) مبتنی بر نظريات
روانکاوی هستند. برخی ديگر (فمينيسم ايتاليايی)بيشتر به نظريههای فلسفی و
سياسی تکيه میکنند و تعابير راديکالتری از گفتمان تفاوت به دست میدهند.
اين نوعفمينيسم راديکالتر، در بستر گرايشهای سوسياليستی تکوين يافته است
که همواره نسبت به مسايل زنان حساسبودهاند. در عين حال، فمينيسم
راديکال مجبور بوده است هم در برابر سنتگرايان و محافظهکاران از هر نوعی
و هم درمقابل کمونيسم سنتی و سازمان يافته - که مردسالارانهتر بوده است
- موضعگيری کند. در همين تقابل بود کهمحدوديت انديشه پبرابریپ برای
فمينيستهای راديکال روشنتر شد و اهميت تاکيد بر انديشه پتفاوتپ به منظورمبارزه
با انديشه پبرابریپ که به نظر آنها حاصلی جز پتذکير زنانپ ندارد، آشکارتر
گشت.
از ديدگاه فمينيستهای راديکال (گفتمان تفاوت)
همه گفتمانهای پيشين درباره زنان و به ويژه گفتمان برابری،گفتمانهايی
مردانهاند و بايد مادام که تسلط مردانه و انقياد زنانه در جامعه پابرجاست،
مورد نقد و حمله قرار گيرند. بهنظر آنها زنان فاقد حوزه خاص خود يعنی پحوزه
زنانهپ بودهاند (چيزی معادل حوزه عمومی در نظريههای هانا آرنت،يورگن
هابرماس و ديگران). پس سلطه مردانه هم در حوزه زندگی عمومی و هم در
عرصه زندگی خصوصی، گسترشداشته است. به عبارت ديگر تفاوت زنانه در همه
حوزه زندگی در چشمانداز مسلط مردانه جذب و حل شده است. ازديدگاه
فمينيستهای راديکال، تأکيد بر پتفاوتپ به معنای سنتی آن که گفتمان
مردانه برای انقياد زنان به کار بردهاست، طبعا کافی نيست بلکه بايد به
دنبال مفهوم تازهای از تفاوت جنسی بود که مبنايی برای رهايی باشد.فمينيستهای
راديکال با مسأله تفاوت جنسی برخوردی بسيار پيچيده و فلسفی میکنند.
چنانکه میدانيم، تعريفتفاوت جنسی به عنوان تفاوتی زيست شناسانه، ذاتی
و يا تاريخی و فرهنگی تبعات پيچيدهای به همراه میآورد واحتمالا در درون
مواضع آنها تعارض توليد میکند و آنها را به دام ذاتگرايی میاندازد. به طور
خلاصه به نظر آنها پذاتپزنانه به عنوان چيزی مستقل از تاريخ و فرهنگ
جامعه قابل تصور نيست; ماهيت و ذات زن بودن تا زمانی که به
وسيلهگفتمان مردانه در جامعه ساخته شده است، ماهيت و ذات زنانه نيست و
بيش از اين هم نمیتوان سخنی گفت. پذاتو ماهيتپ زنانه تنها وقتی زنان،
آزادی لازم برای ايجاد آنرا داشته باشند، پديدار خواهد شد. اما آنچه امروز
هست،محصول انقياد و گفتمان غيرزنانه است. تنها با امکان از ميان بردن
انقياد است که امکان تشکيل فرهنگ، زبان و ذهنيتزنانه فراهم خواهد آمد و
تنها در اين صورت است که تفاوت جنسی آشکار خواهد گشت.
ماهيت رابطه ميان برابری و تفاوت نيز مورد توجه
برخی فمينيستها قرار گرفته است. برخی ايجاد تقابل ميانبرابری و تفاوت را
بسيار محدود کننده يافتهاند. تمايز و تقابل ميان برابری و تفاوت موجب گشته
که برخی ازنويسندگان فمينيست از دو حوزه جداگانه سخن بگويند: يکی حوزه
عمومی - سياسی يا حوزه برابری (شهروندانبرابر و يکسان) و ديگری حوزه
خصوصی - غيرسياسی يا حوزه بيان تفاوتهای گوناگون و ازجمله تفاوتهای جنسی.در
حوزه شهروندی میبايد برابری و يکسانی زن و مرد حفظ گردد زيرا به رغم تاکيد
بر تفاوت، ارزش برابری به طورکلی نفی نمیشود. پس تمايز و تقابل نهايتا
به تقسيم کار ميان دو حوزه میانجامد. از اين رو برابری و تفاوت دو عنصرمقوم
آزادی زنان به عنوان سنتز هستند. برخی ديگر از فمينيستها تاکيد کردهاند که
گرچه مردان و زنان در حوزهعمومی - سياسی يا حوزه شهروندی دارای حقوق
برابر تلقی میشوند، اما تفاوت زنان متأسفانه، هنوز همچنان صرفادر حوزه
خصوصی - غيرسياسی شناسايی میشود. برخی ديگر استدلال میکنند که آنچه به
نظر حوزه خصوصیمیرسد در واقع سياسی است. زنان در جامعه مردسالار وظيفه
سياسی دارند که به عنوان مادر، فرزند بياورند.پمادریپ عنصری از دولت
پدرسالار است که وظايف شهروندی مشخصی برای زنان به وجود میآورد. تعريف
مجددپمادریپ بر حسب زبان و ذهنيت زنانه از ديدگاه برخی فمينيستها، شرط
احزار تفاوت زنانه است و خود بر ساختاردولت پدرسالار آسيب میرساند.
فرض اصلی فمينيسم راديکال اين است که زنان
میتوانند با مردان برابر و يا از آنها متفاوت باشند ولی نمیتواننددر عين حال
هم برابر و هم متفاوت باشند. پس به نظر آنها فمينيستها بايد دست به انتخاب
بزنند. با اين حال برخیديگر برآنند که تنها يک انتخاب در کار نيست. به نظر
آنها دست کم در برخی موارد از لحاظ نظری مفاهيم برابری وتفاوت به هم
وابستهاند به اين معنی که مثلا در ايدئولوژی ليبراليسم، برابری سياسی وابسته
و مبتنی بر شناسايی وتصديق اشکال گوناگون تفاوت است. برخی ديگر نشان
دادهاند که انواعی از برابری و تفاوت در شرايط خاص تاريخیدر هم تنيدهاند
و همپوشی دارند.
به طور خلاصه فمينيسم راديکال بر ضرورت تشکيل
سوژگی زنانه و يافتن راههايی برای بيان فرهنگ و تجربياتخاص زنانه تأکيد
میگذارد. از اين رو ديدگاه توانايی زمان در خود فهمی به واسطه فرهنگ و
زبانی مردانه صورتمیگيرد و اين گونه خودفهمی بايد مورد تحليل و نقد قرار
گيرد. در جوامع مردسالار و پدرسالار زنان فاقد خودفهمیجمعی از آن خويش هستند
در حالی که خودفهمیهای جمعی مردان در قالب افسانهها و داستانها و در کل
فرهنگنمود میيابد. پس يکی از وظايف اصلی فمينيسم، يافتن زبانی است که
در آن تفاوت جنسی قابل بيان باشد و از عرصهنهان آگاهی فردی وارد حوزه
نمادين زبان و فرهنگ گردد.برخی هم بر ارزيابی مجدد و ريشههای جسمانی ذهن
و زبانزنانه تأکيد میگذارند. ذهن و زبان زنانه بايد بيانگر جسمانيت و تمايز
جنسی زنانه باشد.
در جمعبندی بايد گفت که نظريهپردازی فمينيستی
از آغاز تا به امروز بر محور دو مفهوم اساسی برابری و تفاوتصورت گرفته
است. رهايی زنان گاه در قالب حق برابر بودن و گاه در قالب حق متفاوت
بودن تصور شده است. درهمين برداشت اخير است که سخن گفتن از فرهنگ زنانه
معنی میيابد. ابهاماتی که در رابطه ميان دو مفهوم برابری وتفاوت نهفته
است، کل جنبش فمينيسم را نيز دچار ابهام ساخته است.
|