مهاجران؛ رنگين​کمانی در غربت

سينا مطلبی

rooydad@rooydad.com

روزنامه حيات نو - چاپ تهران

 

هرگاه که مقامات حکومتی يا صاحبنظران سياسی از مهاجران و بازگشتشان صحبت می​کنند، غالبا نگاهی کلی و يکدست دارند. جمعيت وسيعی را که طی بيش از دو دهه با انگيزه​های گوناگون جلای وطن کرده​اند، يکسان و همچون کليتی يک​رنگ می​بينند و می​کوشند تا با طرحی واحد جاذبه​های بازگشت اين گروه انبوه را فراهم آورند. تراکم ثروت، دانش و تخصص در جامعه مهاجران ايرانی، بازگشتشان را برای مديران دولتی مطلوب​تر می​سازد. اما مهاجران ايرانی، همچون هم​وطنانشان که در داخل مرزهای کشور می​زيند، طيف يکدست و متشابهی نيستند، بلکه همچون رنگين​کمانی هفت​رنگ، در دو سوی عالم پراکنده​اند و به اقشار و طبقات مختلفی تقسيم می​شوند. ارتباط و تعامل با هر طيف از اين گروه، ضروريات و الزامات خاص خود را دارد.

به طور کلی، از ديدگاه دولتی که علاقه​مند به بازگشت مهاجران است، اين گروه بنا بر انگيزه​هايی تقسيم می​شوند که آنان را به هجرت ترغيب کرده است. به اين ترتيب وقتی يک مقام دولتی از جامعه مهاجران ايرانی صحبت می​کند عموما به سه دسته از ايرانيان مهاجر نظر دارد: نخست کسانی که به دليل تعلق​ها و گرايش​های سياسی و عقيدتی خود جلای وطن کرده​اند، دوم گروهی از صاحبان سرمايه که در خارج از کشور به کسب و کار مشغولند و درآمد و ثروتشان می​تواند به کمک پروژه​های ملی بيايد، سوم متخصصان، نخبگان و انديشمندانی که در صدر محافل علمی، فکری و فرهنگی جهان نشسته​اند و دانش و انديشه​شان می​تواند راهگشای جامعه ايرانی باشد. جز اين سه گروه، که اغلب حلقه مهاجران را در ذهن و نظر دولتمردان تکميل می​کنند، بخش وسيعی هم هستند که از طبقه متوسط برخاسته​اند، سرمايه و تخصص چندانی ندارند و بدون پيشينه سياسی و عقيدتی، تنها در جستجوی زندگی بهتر و آسايش بيشتر به مهاجرت روی آورده​اند. اين بخش وسيع که بدنه اصلی جامعه مهاجران ايرانی را تشکيل می​دهد معمولا در تحليل​های رسمی و دولتی فراموش می​شود يا به سادگی در کنار ساير بخش​ها قرار می​گيرد.

هر گروه از مهاجران ايرانی، انگيزه​های جداگانه​ای برای مهاجرت داشته​اند و به همين ترتيب انگيزه​های بازگشتشان به وطن نيز متفاوت است. يک پناهنده سياسی که در سال​های نخستين دهه شصت مرزها را پشت سر گذاشته و به اروپا رفته، حتی اگر در يک دهه اخير هيچ فعاليت سياسی آشکاری نداشته باشد و در کتابخانه​ها و دانشگاه​ها به پژوهش بپردازد، برای بازگشت به کشور نيازمند زمينه​سازی​هايی است که با يک سرمايه​دار ثروتمند و کامياب تفاوت دارد. اين سرمايه​دار مهاجر نيز، از دولتی که او را به بازگشت فرامی​خواند انتظار و توقعی دارد که با يک کارشناس نخبه و برجسته ايرانی متفاوت است. علاوه بر اين بايد به تفاوت نسل​ها نيز دقت کرد. بازگرداندن نسل دوم يا سوم هرکدام از طيف​های مهاجر، جدا از انگيزه​ای که پدران و مادران اين نسل را به مهاجرت واداشته است، بسيار دشوار است. فراهم ساختن زمينه​های بازگشت نخستين نسل آسان​تر و عملی​تر به نظر می​رسد. هرچند در يک نگاه کلی، شايد مطلوب​تر باشد که انگيزه​های ماندن در ايران را برای جوانانی که هنوز تن به مهاجرت نسپرده​اند افزايش دهيم! بازگرداندن خانواده​هايی که اينک فرزندان جوانشان به کلی در فرهنگ جامعه «مهاجرپذير» حل شده​اند و گاه حتی به سختی زبان فارسی را تکلم می​کنند، آسان نيست. جوانی که يک يا دو دهه عمرش را در جامعه غربی گذرانده است، اکنون به آداب و روابطی در اجتماع خو گرفته است که پيوندهای او را با سرزمين مادری سست​تر و دورتر می​سازد و انتظاراتی از جامعه دارد که در اين سوی جهان نه پاسخ می​يابد و نه به رسميت شناخته می​شود. در عوض نسل اول از مهاجران، هنوز در خاطره ايران زندگی می​کنند و رويای بازگشت دارند اما دو دهه زندگی در غربت، سرزمينی که اغلب به سختی در آن جای پايی گشوده​اند، احتياطی را به دنبال دارد، تا بدون سنجش همه جوانب و اطمينان از ثبات و امنيت اجتماعی راه بازگشت را نپيمايند.

تفکيک جامعه مهاجران، به گروه​های کوچکتری که از جنبه انگيزه مهاجرت، پيوند با وطن و شرايط اجتماعی همگون باشند و همچنين نگاه جداگانه به نسل​های پياپی مهاجران، دولتمردان ايرانی را کمک می​کند تا هم​وطنان مهاجر خود را بهتر بشناسند و درباره بازگشتشان عملی​تر بينديشند. به ويژه طرح اين پرسش را معنادارتر می​سازد که آيا شرايط امروز ايران، با دورانی که هرگروه از اين مهاجران به جلای وطن روی آورده​اند، چنان تغييرات اساسی و ريشه​ای کرده است که آنان را به بازگشت فرابخواند؟

شکست يا کاميابی پروژه «بازگشت مهاجران»​ در گرو پاسخ به همين پرسش است.

در روزهای آينده به انگيزه​ها، شرايط و انتظارات هر گروه از مهاجران خواهم پرداخت تا با نگاه و ديدگاه رايج آنان درباره رويدادهای ايران آشناتر شويم. ايرانيان مهاجر، هرچند که در غربت زندگی را سپری می​کنند، اما هنوز غريبانه و بی​تفاوت به ايران نمی​نگرند. چنين نگاهی بزرگترين سرمايه ( و شايد تنها سرمايه) دولتمردان ايرانی برای بازگرداندن گروهی از هم​وطنان مهاجر است.

 

پناهندگان سياسی؛ مهاجران بی​بازگشت

در نخستين روز اين هفته از تنوع و تکثر طيف​هايی نوشتم که در درون «جامعه مهاجران ايرانی» کنار يکديگر قرار گرفته​اند. انگيزه​های گوناگون اين مهاجران برای مهاجرت، راه بازگشتشان را نيز از هم جدا می​کند. در هنگام نگاه به مهاجران، پناهندگان سياسی که سال​هاست مقيم اروپا و آمريکا شده​اند، بحث​انگيزترين گروه هستند. در واقع حتی اگر اقدامات دولت خاتمی برای بازگرداندن مهاجران به نتيجه​ای برسد ( که بسيار دشوار است) شانس بازگشت اين گروه از مهاجران ( که فارغ از حجم و تعدادشان از وزن خبری بالاتری برخوردارند) بسيار اندک است. اين گروه، نه تنها خود برای بازگشتی مسالمت آميز تمايل کمتری دارند، بلکه نزد دولت و دولتمردان هم، نسبت به صاحبان سرمايه و نخبگان صنعتی، از جذابيت کمتری برخوردارند. اما اگر اقدامات دولتی، برای بازگرداندن ساير گروه​های مهاجر جدی شود، شايد شرايط برای ادامه پناهندگی، يا پذيرش پناهندگان سياسی تازه در کشورهای مهاجرپذير دشوارتر شود. چنان که اينک در زمينه پناهندگی اجتماعی برای ايرانيان شده است و اقدامات پارلمان اصلاح طلب برای بهبود وضع حقوق زنان، هرچند که هنوز به موفقيت عملی نرسيده است، اما به دولت​های اروپايی فرصت می​دهد تا از اعطای پناهندگی اجتماعی به زنان ايرانی در بسياری از مواقع سر باز زنند.

پناهندگان سياسی ايران، نسبت به ساير گروه​های مهاجر، بيشتر در کشورهای اروپايی اقامت دارند. پذيرش و ميزبانی از اين مهاجران، هنگام استقرار دولت​های چپ​گرا با اشتياق بيشتری انجام می​شود و هرگاه که گردونه سياست در چرخش​های ادواری به سياستمداران جناح راست احزاب اروپا روی خوش نشان می​دهد، پذيرايی از مهاجران و به ويژه پناهندگان سياسی با استقبال سردتری روبه رو خواهد بود. پناهندگان سياسی، بيشتر از ساير گروه​های مهاجر بر هويت ايرانی خود تاکيد دارند و از بازگشت به وطن سخن می​گويند، اما کمتر از ديگران، شانس واقعی برای بازگشت در کوتاه مدت دارند و تلاش کم رنگ تری برای ارتباط با جريان​های فرهنگی، اجتماعی و سياسی داخل کشور نشان می​دهند. به گونه​ای که بدنه اصلی اين گروه، گاه با گفتار رايج در درون مرزها فاصله​ای به عمق دو دهه می​يابد. بحث بازگشت پناهندگان سياسی، حتی در زمان دولت هاشمی رفسنجانی که برای بازگرداندن مهاجران صاحب سرمايه يا تخصص تلاش می​کرد، مطرح نشد. پس از پيروزی خاتمی در انتخابات خرداد ۷۶، شعار سياسی او برای آشتی با مخالفان که در عبارت «تبديل معاند به مخالف» شهرت يافت، نگاه به اپوزيسيون را جدی کرد. اما همان موانعی که راه اصلاحات داخلی خاتمی را ناهموار کرد، او را از پيگيری اين شعار و توجه به جامعه مهاجران سياسی ايران بازداشته است.

اين گروه از مهاجران، گذشته از مرزبندی​های سياسی و عقيدتی ( که آنها را به کلونی​های کوچک و کوچک​تری تقسيم می​کند) در درون خود به طيف​های چندگانه​ای تقسيم می​شوند.

گروهی از پناهندگان سياسی، اندکی پس از مهاجرت، حضور عملی در عرصه سياست را کنار گذاشتند و به فعاليت​های پژوهشی، آموزشی و دانشگاهی روی آوردند. هسته اصلی اين طيف را روشنفکران چپ​گرا تشکيل می​دهند. هرچند که پيشينه سياسی اين مهاجران، سال​هاست که متروک مانده اما هنوز اطمينان خاطری برای بازگشت به وطن ندارند. اخبار داغی که از تهران می​رسد و پيامد رقابت​های سياسی که گاه به حبس و مجازات چهره​های مشهور اصلاح​طلب منجر می​شود، چنين بی​اعتمادی و هراسی را بيشتر می​کند. بسياری از چهره​های اصلاح​طلب که اينک از سوی رقبای محافظه​کارشان در رسانه​های متعدد به براندازی يا خيانت متهم می​شوند، از نظر پناهندگان سياسی، جزو نيروهای شاخص و تثبيت گران حکومت محسوب می​شوند. در واقع بسياری از اين چهره​ها، دو دهه پيش در کنار رقبای امروزينشان قرار داشتند و يکپارچه مقابل همين مهاجران و هم​فکرانشان صف بسته بودند. برای پناهندگان ايرانی، اين نشانه اطمينان بخشی نيست. زمانی که محافظه​کاران بر هم​پيمانان پيشين خود چنين می​تازند و آنان خائن يا برانداز می​خوانند، دور از ذهن نيست که هيچگاه سابقه سياسی مهاجران را فراموش نکنند و پس از بازگشت، برخوردهای شديدتری را بروز دهند. حتی اگر اين پناهندگان در مدتی بيش از يک دهه، فعاليت سياسی را کنار گذاشته باشند، باز هم تضمينی برای برکنار ماندن از آتش خشم محافظه​کاران نمی​يابند. بنابراين حتی مهاجرانی که در ده سال اخير، در هيچ فعاليت سياسی، حزبی يا تبليغاتی هم شرکت نجسته​اند، به راحتی نمی توانند ريسک بازگشت به ايران را بپذيرند زيرا به راحتی می​بينند که دولت اصلاح​طلب نمی​تواند محافظه​کاران تندرو را از تعرض به حاميان رئيس​جمهور بازدارد، تا چه رسد به کسانی که در کارنامه خود، زمانی سابقه مخالفت با اساس و کليت نظام سياسی ايران را نيز داشته​اند.

اگر اين طيف از پناهندگان سياسی، با نگرانی به صفت «برانداز» می​نگرند، اما طيف ديگری نيز در ميان مهاجران ايرانی فعال است،​ که همچنان آشکارا از براندازی سخن می​گويد. اپوزيسيون برانداز (​آنگونه که در تهران خوانده می​شود) از لحاظ سياسی و عقيدتی يک طيف يکدست و همگون نيست. در ميان اين گروه، از سلطنت​طلب​ها و طرفداران احيای پادشاهی تا کمونيست​های دوآتشه ديده می​شود. اما همگی بر يک نکته تاکيد دارند و آن آشتی ناپذيری با حکومت ايران است. در ميان اين طيف، بدبينی مفرط و تندروانه​ای رواج دارد تا جايی که نه تنها چهره​های حکومتی جريان اصلاحات بلکه فعالان اصلاح​طلب در نهادهای مدنی و بدنه اجتماع را نيز در جامه دشمن می​بينند. حتی حبس و مجازات اصلاح​طلبان نيز نمی​تواند از اين بدگمانی بکاهد. در موضع​گيری​های اين طيف، نيروهای مستقل اجتماعی نيز که در پنج سال گذشته حمايت خود را از اصلاحات تدريجی و مسالمت آميز نشان داده​اند، هدف نگاه بدبينانه و انتقاد​آميز قرار می​گيرند. هسته اصلی تندروترين مخالفان مهاجر را يا صاحب​منصبان نظام پيشين تشکيل می​دهند و يا فعالان جريان​های سياسی دهه شصت در بر می​گيرند. اما در بدنه اين طيف، نيروهای جوان​تری نيز ديده می شوند که اغلب سابقه سياسی چندانی در اين سوی مرز نداشته​اند. اين نيروهای جوان و کم سابقه که اغلب به سختی مدرک پناهندگی را به دست آورده​اند، شايد برای اثبات صلاحيت و شايستگی خود، مواضع افراطی​تری را اتخاذ می​کنند. به طور کلی، راه آشتی دولت ايران (حتی جناح اصلاح طلب آن) با مخالفان تندرو بسته به نظر می​رسد. اين طيف، حتی با تبليغات و فعاليت​های خود، می​کوشند تا آشتی دولتمردان ايرانی با مخالفان ميانه​رو را نيز دشوار کنند. نمونه​ای از اين تلاش تبليغاتی را در جريان کنفرانس برلين ديده​ايم.

 

کنفرانس برلين و شکافی که عميق​تر شد

کنفرانس برلين که اينک به نقطه عطفی در روند اصلاحات اخير ايران بدل شده است، می توانست نقطه تلاقی اصلاح​طلبان داخلی با اصلاح​طلبان مهاجر باشد. در ميان پناهندگان ايرانی، و فعالان سياسی مهاجر، طيف سومی وجود دارند که تا نيمه دهه هفتاد همچون ساير گروه​های فعال سياسی در خارج از کشور، استراتژی خود را برای نفی نظام ايران به صورت يک کليت واحد تدوين کرده بوند و حتی گاهی به خط مشی مسلحانه نيز روی خوش نشان می​دادند. اما اندک اندک به پذيرش امکان تغيير و اصلاحات مسالمت آميز تن دادند. گرايش اصلاح​طلبانه در اين طيف حتی پيش از دوم خرداد هفتاد و شش کمابيش آشکار شد. اصلاحات اقتصادی، اجتماعی که از سوی جناح راست ميانه و کارگزاران سازندگی دنبال می​شد، به همراه افزايش سطح آگاهی و فرهنگ سياسی در داخل کشور، برخی از ناظران مهاجر را بر آن داشت تا به تغييراتی توجه کنند که آرام آرام و بدون مشی خشونت آميز در حال رخ دادن بود. برخی از چهره​های معتبر سياسی در سال​های ۷۴ و ۷۵ با تکيه بر موجی که در ميان روشنفکران دينی از يکسو و راست​گرايان ميانه​رو از سوی ديگر به راه افتاده بود، از امکان تغييرات سياسی، هموار شدن راه دموکراسی، تقويت حقوق و آزادی​های مدنی و بهبود وضع زنان و اقليت​ها در ايران سخن می​گفتند و رهيافت اصلاح​طلبانه را هرچند که تدريجی، کند و آرام بود اما به دليل هزينه​های کمترش به مشی خشونت​آميز و مسلحانه ترجيح دادند. با برپايی دولت خاتمی اصلاح​طلبان مهاجر جانی تازه گرفتند. موفقيت​های داخلی اين دولت، به ويژه برای گسترش مطبوعات آزاد و بسط آزادی بيان، سند اثبات تحليل​های آنان بود. با اينحال شرايط برای اين طيف بهتر نشد. آنان از هر دو سو رانده می​شدند. در اين سوی مرز، محافظه​کاران ايرانی هيچ تمايزی ميان منتقدان اصلاح​طلب و اپوزيسيون تندرو قائل نبودند و همگی را در يک صف قرار می​دادند، صفی که لابد آرزو می​کردند در برابر جوخه اعدام برپا شود! در خارج از کشور هم تندروها، مهاجران اصلاح طلب را به خيانت، سازش و وابستگی متهم می​ساختند. پيروزی پارلمانی جبهه دوم خرداد در انتخابات بهمن ۷۸ فرصتی بود تا هم اصلاح​طلبان داخلی و هم اصلاح​طلبان مهاجر موقعيت خود را تحکيم ببخشند. کنفرانس برلين در پی همين فرصت برپا شد تا در کنار صدای اپوزيسيون تندرو، صداهای مسالمت جويانه و اصلاح​طلبانه در دوسوی مرز به يکديگر پيوند خورند و قوت بگيرند. اما محافظه​کاران داخلی و تندروهای خارجی درتلاشی هم​گام کوشيدند تا اين کنفرانس را در هيات يک رسوايی تصوير کنند. پيروزی اين دو گروه، که منافع متضاد اما روشی واحد داشتند، نه تنها اصلاح​طلبان داخلی را با بحران روبه​رو ساخت بلکه مهاجران اصلاح​طلب را نيز به عقب​نشينی واداشت. آنچه پس از اين روی داد در سرنوشت سياسی ايران رقم خورد، تحليل​های خوش​بينانه و اصلاح​طلبانه را از رونق انداخت تا در خارج از مرزها بار ديگر مخالفان تندرو ميدان را در دست بگيرند. مهاجران اصلاح​طلب حتی اگر اميد خود را به خاتمی و دولتش کم​رنگ ببينند اما هنوز به جريان مسالمت​آميز و اصلاحی اعتقاد دارند. لازمه چنين اعتقادی، نگاه خوش​بينانه است. اما حتی اين خوش​بينی هم نمی​تواند آنها را برای پذيرفتن دعوتی که از دولتمردان ايران می​شنوند تشويق کند تا برای بازگشت به وطن آماده شوند. چهره​های داخلی که در سالن کنفرانس کنارشان نشسته بودند، يکی پس از ديگری مورد بازخواست قرار گرفته​اند. اگر راه بازگشت برای مهاجران اصلاح​طلب نيز باز بود، شايد هنگام رسيدن به تهران مقصدی جز دادگاه نمی​يافتند. حتی کسانی که همه پيشينه و سوابق خود را در گرو حمايت از دولت رسمی ايران گذاشته​اند و تهاجم لفظی ( يا گاه حملات فيزيکی) مخالفان تندرو را به جان می​خرند، هرگز به آن اندازه خوش بين نيستند که در شرايط کنونی برای بازگشت به وطن چمدان​ها را ببندند.

دولتمردان و سياستمداران ايران،​ هرگاه که از بازگشت مهاجران سخن می​گويند، همواره اين ملاحظات را در ذهن دارند و پناهندگان سياسی را مستثنی می ​کنند، هرچند که اغلب اين استثنا را بر زبان نمی​آورند!