ابراهيم نبوي:
نسبت ميان عواطف انساني و خشونت سياسي،
راحتم نمي گذارد
موضوع اولين رمانم، قتل هاي زنجيره اي است
سيدابراهيم
نبوي - طنزنويس مطبوعات ايران ـ دربارهي خود ميگويد: «در آبانماه سال 1337 در آستارا
بهدنيا آمدم. طنزنويسي در مطبوعات را از سال 1367 شروع كردم و حدود پنج سال است
كه بهطور مستمر، ستون طنز مينويسم.
تاكنون
حدود سي و پنج جلد كتاب در زمينهي طنز به چاپ رسانيدهام كه تعدادي از آنها عبارتند
از: ستون پنجم، بيستون، چهلستون، دايرهالمعارف ستون پنجم، راپورتهاي يوميه و
تذكرهها، سه كتاب با همكاري نيكآهنگ كوثر با نامهاي در سال 79/78/77 اتفاق
افتاد، سانس 6، يادداشتهاي روزانهي
زندان، ماه عسل پاييزي، كاوشي در طنز ايران (2 جلد) و اعتراف.
همچنين
سه داستان كوتاه با نامهاي تهرانجلس، سفر طولاني و دشمنان جامعهي سالم را در كارنامهي
خود دارم و بزودي، رمان خانهي امن از من، به بازار كتاب، وارد ميشود.
دو
كتابم هم قرار است به زبان فرانسوي و يك كتابم به زبان انگليسي، ترجمه شود. همچنين
راهاندازي يك وبسايت انگليسي از برنامههايم است. ضمن آنكه هم اكنون به نگارش رماني
دربارهي جنگ ايران و عراق باعنوان تصوير گمشده يا نام احتمالي ليلاي مجنون،
مشغولم».
خبرنگار
ادبي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفتوگويي با وي انجام داده است كه متن آن
را در زير ميخوانيد:
- ايسنا: ابراهيم
نبوي تا كي طنز ژورناليستي مينويسد؟
- تا زماني كه مجبور باشد.
مدتهاست از اين كار خسته شدهام و حوصله ندارم. يك ابراهيم نبوي است كه موظف است
طنز بنويسد و يك داور نبوي است (دوستانم داور صدايم ميزنند) كه او از كارهاي اين
ابراهيم نبوي متنفر است. داور نبوي دلش ميخواهد داستان بنويسد، فيلمنامه بنويسد،
دلش ميخواهد برود مسافرت و مثل يك آدم معمولي زندگي كند. اين دو تا فعلا با هم
دعوا دارند و هر كدامشان كه پيروز شود، احتمالا به نفع او تمام ميشود و من
اميدوارم كه داور نبوي پيروز شود؛ چون با او بيشتر به من خوش ميگذرد تا با آن
سيدابراهيم نبوي اخموي
سيبيلوي
مسخره! اصلا ازش خوشم نميآيد.
- ايسنا: آن وقت تكليف آن.لانيش
چه ميشود؟
- آن.لانيش ديگر بدتر است؛
انشاءالله كه زودتر آف.لاين بشود و از شرش راحت شويم.
- ايسنا: آقاي
نبوي، سيبيل پرپشتش را چگونه به صداي ظريفش ربط ميدهد؟
- نبوي: بخش اول ماجرا را
فعلا حدف كردهام. اين سيبيل را صرفا براي پنهان كردن چهرهام در عكس استفاده ميكنم؛
وگرنه بايد در خيابان، ايستاد و امضا داد كه زياد جالب نيست. خلاصه سيبيله رو زدم
و فقط مانده آن تن صدايي كه به قول شما ظريفه؛ خب واحد خواهرانه!
- ايسنا: نظرت
دربارهي آناني كه سيبيلهاي پرپشت ميگذارند؛ تا اديبان يا هنرمندان خوبي شوند،
چيست؟
- نبوي: اينكه ديگر خيلي
مسخره است. خدا نكند آدم، احساس ورش دارد؛ بعد، نتيجهاش ميشود كل فضاي روشنفكري
ما كه همهاش شكل است و درونش هيچ چيز نيست؛ محتوا يوخدي.
- ايسنا: ابراهيم
نبوي، براي نوشتن ستون طنزش، مينشيند و به موضوعهايي كه ديده و شنيده است فكر ميكند
و تلاش ميكند تا بنويسد؛ يا نه، آنقدر براي او همه چيز روشن است كه به محض اينكه
قصد كند بنويسد، مينويسد؟
-نبوي: ستون طنزي كه الان
مينويسم - ”در شهر خبري نيست” - يه ذره سخته. مجبورم روزنامهها را ببينم. قبلا
همين جوري روزنامهها را ورق ميزدم و يك سوژه پيدا ميكردم. سوژه هم كه به دست
بيايد، ديگر مشكلي نيست. اما الان يك چيزي حدود بيست تا بيست و پنج روزنامه است كه ميگذارم جلو، تيترها
را دستهبندي ميكنم. بعد اولويتبندي ميكنم و شروع ميكنم از مهمترينشان نوشتن.
وقتي نوشتم، ديگر خود به خود، بازيهاي طنز هم شروع ميشود.
- ايسنا: اين
نوشتن، چقدر زمان تلف ميكند؟
- نبوي: حدود يك ساعت تا يك
ساعت و ربع.
- ايسنا: فكر ميكني
بتواني نوشتن ستونت را كنار بگذاري؟
- نبوي: ستونم را ميتوانم
ننويسم. اما نوشتن را نميتوانم كنار بگذارم. در اين بيست سال، يك بار دو روز
ننوشتم و يك بار هم در زندان بيست روز ننوشتم؛ بايد بنويسم.
- ايسنا: و
مطالعه هم ميكني؟
- نبوي: همه چيز ميخوانم؛
شعر، داستان، جامعهشناسي و غيره. مثلا هر روز يك بار ”ابراهيم در آتش” شاملو را
ميخوانم.
- ايسنا: گفتي
از طنز روزانه نوشتن خسته شدهاي؛ خب دوست داري چه كار كني؟
- نبوي: دلم ميخواهد بساط
نوشتن روزنامه را جمع ميكردم و شهامت اين را داشتم كه ديگر در روزنامه ننويسم.
بعد اسمم را عوض ميكردم، ميشدم يك نفر ديگر؛ مثلا: اصغر محمدزاده. آن وقت مينشستم
و به اين اسم، رمان، نمايشنامه و خيلي چيزهاي ديگر مينوشتم. يا ميرفتم مجري يك
برنامهي تلويزيوني ميشدم و خلاصه از اين لوسبازيها. الان ديگر خسته شدهام.
پنج سال است كه من هر روز دارم طنز مينويسم. اه! هيچ كس هم نميگويد بس كن. بگذار
و از اينجا برو.
- ايسنا: خب چه
چيزي نگهت داشته است؟
- نبوي: خواننده و يكي هم
مرض طنز نوشتنم. دلم ميخواست به كارهاي بهتر و اصوليتري كه دوست دارم بپردازم و
از شر اين ماجراي نويسندگي روزنامه راحت شوم. البته خب آخر اين آقايان آنقدر پرت و
پلا ميگويند كه آدم مجبور ميشود بنويسد.
- ايسنا: گفتي
دوست داري مجري برنامهي تلويزيوني شوي؟
- نبوي: از خدامه. الان
بيست ساله دارم بهش فكر ميكنم. البته در اين تلويزيون نه؛ مگر اينكه بگذارند كار
خودم را بكنم كه خب با اين شرايط، عملي نيست.
- ايسنا: گفتي
به نوشتن فكر ميكني؛ اولين سوژهات چه خواهد بود؟
- نبوي: اولين رمانم، به
نام ”خانهي امن”، هفتهي ديگر منتشر ميشود و دومياش هم ”تصوير گمشده” است كه
شايد نامش را بگذارم ”ليلاي مجنون”. موضوع اولين رمانم، قتلهاي زنجيرهاي است و
رمان بعديام هم دربارهي جنگ است. رمان بلند ديگري هم دارم كه در آن، يك بازجو، عاشق دختر زندانييي ميشود
كه دارد بازجويياش ميكند.
- ايسنا: آقاي
نبوي! اگر بازجو ميشدي، اولين سؤالي كه از زندانيات ميپرسيدي، چه بود؟
- نبوي: چرا آدم را در
موقعيت بد ميگذاريد؟ چرا مثلا من را در موقعيت يك باغبان نميگذاريد؟
- ايسنا: رماني
نوشتهاي كه در آن، يك بازجو وجود دارد؛ حتما لحظاتي خودت را بهجاي او گذاشتهاي؛
نگذاشتهاي؟
- نبوي: چرا گذاشتهام؛ ولي
اصلا نميخواهم بهش فكر كنم.
- ايسنا: اما در
اين سيري كه در رمانهايت دنبال كردهاي، باز به خانهي امن و قتلهاي زنجيرهاي و
بازجو رسيدهاي ...
- نبوي: درست؛ اما خانهي
امن و زندان و از اين دست مسائل، مسالهي واقعي جامعهي ما هستند. من نميتوانم
اين را نبينم. مشكل من اين است كه مطلب روزانه، صبح به دنيا ميآيد و شب ميميرد؛
من ميخواهم بتوانم تصوير زمانم را حفظ كنم.
- ايسنا: ميخواهي
يك كار ماندگار داشته باشي؟
- نبوي: دقيقا! يكي از
كارهاي ما حفظ اسناد تاريخي است كه دور و برمان اتفاق ميافتد.
- ايسنا: پس اينها
در نوشتن جدي و مانگار هم دغدغهات بوده است؟
- نبوي: قطعا! اصلا موضوع
بسيار مهمي كه در ذهن من است و گاهي وقتها حتا در نوشتههاي كوتاه هم دوست دارم
بروز كند، نسبت ميان عواطف انساني و خشونت سياسي است.
- ايسنا: و اين،
راحتت نميگذارد؟
- نبوي: اين مرض نسبت ميان
عواطف انساني و خشونت سياسي، درد من است؛ اينكه زيباترين موجودات وقتي كه در حوزهي
سياست قرار ميگيرند، به چه راحتي ميتوانند به غولها و حيوانات درندهاي تبديل
شوند...
- ايسنا: حالا
در ”خانهي امن” به خانهي امن ميرسي؟
- نبوي: ميرسيم و از كنارش
رد ميشويم؛ يك عالمه خانهي امن در شهر ماست كه همه فكر ميكنيم زن و شوهرهاي
خوشبختي در آنها زندگي ميكنند و به بچههايشان ميرسند. اما زير اين شهر، يك شهر
وحشتناك است.
- ايسنا: نگفتي
بهعنوان يك بازجو، اولين سؤالت از زندانيات چه خواهد بود؟
- نبوي: بازجو، اولين كارش
اين است كه بگويد ”اسمت رو بنويس و اينكه اگر همهي حقايق رو بنويسي، بهت كمك ميكنم
از اينجا بياي بيرون و اگر همهي حقايق رو ننويسي، بيست سال اينجا نگهت ميدارم كه
با موي سفيد از اينجا بري بيرون. فكرم نكن كه دارم باهات شوخي ميكنم”.
- ايسنا: پس هر
كس در موقعيت يك بازجو قرار بگيرد، اين ميشود حرف اول و آخرش؟
- نبوي: آره ديگه...
|